به مناسبت درگذشت جیمی کارتر/رئیسجمهوری ضعیف یا بداقبال؟
هدف کارتر از شعار ترویج حقوق بشر، در درجۀ نخست به هم زدن این تصویر به نفع کشورش بود. او با فشار بر متحدان مستبد خود از جمله شاه ایران برای بازکردن نسبی فضای سیاسی و فرهنگی جامعه، توانست چهرۀ آمریکا را در نزد لیبرالهای دموکراسیخواه تا اندازهای ترمیم کند. با این حال، دو حادثۀ بزرگ در سطح جهان، کارتر را به عنوان رئیسجمهوری ضعیف در نزد مردم آمریکا و دیگر ملتها معرفی کرد. نخست، وقوع انقلاب در ایران که بلافصله بعد از پیروزی، جنبۀ ضدآمریکایی به خودگرفت و به اشغال سفارت آمریکا در تهران و گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکایی منجر شد. دوم، اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ که اتحاد شوروی را به آبهای اقیانوس هند بهطور بیسابقهای نزدیک میکرد.
جیمی کارتر رئیسجمهور فقید ایالات متحده آمریکا یک قرن تمام بر روی کرۀ زمین زیست و نقشی از خود بر تاریخ آن حک کرد. او که فردی با باورهای عمیق مذهبی بود، دکترین سیاست خارجی دولت خود را، کمک به پیشبرد صلح، خلع سلاح، اخلاق و حقوق بشر در سطح جهان اعلام کرد. همۀ مؤلفههایی که کارتر در حوزۀ سیاست خارجی قصد ارتقاء و پیشبرد آنها را داشت از سوی «واقعگرایان» بهعنوان «ایدهآلیسم» معرفی میشوند. ایدهآلیسم در سیاست خارجی جذابیتهای خاص خود را دارد، اما در عمل معمولاً به کامیابی منجر نمیشود.
ایدهآلیسم کارتری البته پدیدهای خام و بریده از پیشینۀ فکری امر سیاسی نبود، او در واقع برای حفظ و تثبیت منافع ایالات متحده، شعار حقوق بشر را سرلوحۀ سیاست خارجی خود قرار داد. پیش از ریاستجمهوری کارتر، آمریکا به دلیل دخالت در جنگ خونین و ویرانگر ویتنام و حمایت از دیکتاتوریهای راستگرا، موقعیت اخلاقی خود را در برابر ادعاهای رقیب کمونیست خود یعنی اتحاد جماهیر شوروی از دست داده بود. نظام توتالیتر اتحاد جماهیر شوروی که با بیرحمی تمام، عموم حوزههای عمومی و خصوصی مردم تحت کنترل خود را، به تسخیر کامل درآورده بود، در دهههای 60 و 70 قرن بیستم، در چشم بسیاری از جنبشهای سیاسی اعتراضی بهخصوص در جهان سوم، به عنوان سمبل صلح و عدالت و آزادی دیده میشد. در مقابل، نظام لیبرال دموکراسی ایالات متحده، مظهر امپریالیسمی مهاجم و ستمگر و سلطهجو به شمار میآمد.
هدف کارتر از شعار ترویج حقوق بشر، در درجۀ نخست به هم زدن این تصویر به نفع کشورش بود. او با فشار بر متحدان مستبد خود از جمله شاه ایران برای بازکردن نسبی فضای سیاسی و فرهنگی جامعه، توانست چهرۀ آمریکا را در نزد لیبرالهای دموکراسیخواه تا اندازهای ترمیم کند و همینطور پرسشهایی را در برابر گروههای چپگرا که تفسیری صُلب و منجمد از آمریکا به هواداران خود ارائه میکردند، قرار دهد.
با این حال، دو حادثۀ بزرگ در سطح جهان، کارتر را به عنوان رئیسجمهوری ضعیف در نزد مردم آمریکا و دیگر ملتها معرفی کرد. نخست، وقوع انقلاب در ایران که بلافصله بعد از پیروزی، جنبۀ ضدآمریکایی به خودگرفت و به اشغال سفارت آمریکا در تهران و گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکایی منجر شد. ناکامی و شکست عملیات نظامی آمریکا برای آزادی گروگانها بهخصوص دولت کارتر را از چشم بسیاری از مردم آمریکا انداخت. دوم، اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ که اتحاد شوروی را به آبهای اقیانوس هند بهطور بیسابقهای نزدیک میکرد.
گرچه هدف از اشغال افغانستان به دستور لئونید برژنف رهبر حزب کمونیست شوروی، سرکوب رژیم حفیظالله امین رهبر حزب خلق افغانستان به عنوان یک رژیم کمونیستی بسیار افراطی و متمرد بود، اما این اقدام در داخل و خارج آمریکا جز به ضعف شدید دولت جیمی کارتر تفسیر نشد.
در واقع، این دو حادثه، دستاورد تاریخی دولت کارتر برای عقد پیمان صلح بین مصر و اسرائیل را تحتالشعاع خود قرار داد. کارتر با دیپلماسی بسیار فعال دولت خود، توانست دو دشمن دیرین در خاورمیانه را پای میز مذاکره بکشاند و مناخیم بگین رهبر افراطی حزب لیکود اسرائیل را به امضای پیمان صلح با انورسادات رئیسجمهور مصر در کمپ دیوید، متقاعد سازد.
صلح بین مصر و اسرائیل، مانند زلزلهای سیاسی کل خاورمیانه را دستخوش تکانههای شدید کرد و ماهیت بحران فلسطین را تا حدود زیادی تغییر داد. کارتر به زعم خود، با کمک به امضای پیمان صلح کمپ دیوید، کمکی هم به فلسطینیها کرده بود، اما او ظاهراً متن پیمان را نخوانده بود!
کارتر در واپسین دهههای عمر خود در شمار منتقدان سرسخت دولت اسرائیل درآمد. او بیوقفه، علیه شهرکسازیهای اسرائیل در کرانۀ باختری رود اردن و شرق بیتالمقدس موضع میگرفت و خواهان تشکیل کشور مستقل فلسطینی در این مناطق بود.
کارتر برای کمک به مقصود خود کتابی هم با عنوان «فلسطین؛ صلح نه تبعیض» به رشتۀ تحریر درآورد. او در این کتاب به صورتی موشکافانه، آثار ضدانسانی ایجاد شهرکهای یهودینشین در مناطق اشغالی فلسطین را برشمرده است، اما تمام استنادات او برای محکوم کردن رفتار اسرائیل، ارجاع به پیمان صلح کمپ دیوید است!
بهزعم کارتر، در پیمان صلح کمپ دیوید، بر لزوم عقبنشینی اسرائیل از سرزمینهای فلسطینی تأکید شده بود اما اسرائیل با ادامۀ اشغال این منطقه و گسترش شهرکسازی در آن، عملاً پیمان را نقض میکرد.
در پیمان کمپ دیوید اما مادهای مبنی بر «عقبنشینی اسرائیل از کرانۀ باختری» وجود ندارد. در این پیمان تنها به اعطای خودمختاری بسیار بالا به فلسطینیها اشاره شده است. در واقع به همین دلیل رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین و کشورهای عربی، انورسادات را به «خیانت به فلسطینیها» متهم کردند و مصر را از اتحادیۀ عرب بیرون راندند.
کارتر اما پیمان کمپ دیوید را متضمن خروج نظامی اسرائیل از اراضی اشغالی میدانست. چرا او تا این اندازه از متن پیمان کمپ دیوید بیاطلاع بود؟ آیا متن آن را نخوانده بود و یا اینکه خودمختاری را معادل استقلال و عقبنشینی نظامی اسرائیل از مناطق فلسطینی میدانست؟
شاید اگر دیپلماتهای آمریکایی فعال در روند امضای پیمان کمپ دیوید، در همان زمان ذهن کارتر را نسبت به واقعیت مفاد پیمان روشن میکردند، او تلاش بیشتری برای احقاق حقوق فلسطینیها به خرج میداد، اما اگر کارتر چنین تصمیمی میگرفت، مناخیم بگین افراطی، رهبری نبود که به هیچ قیمتی تن به آن دهد و مذاکرات با مصر هم بینتیجه میماند.
در هر صورت، جیمی کارتر در حالی رخت از جهان فرو بست که در بین رؤسایجمهور آمریکا، صریحترین منتقد سیاست اسرائیل در مناطق فلسطینی بود.