بازخوانی رخدادهای جنبش مشروطه با نگاهی به ناکامیها و کامیابیها در ۱۱۸ سالگی آن
چرا مشروطۀ ایرانی شکست نخورده است؟
در یکصدوهجدهمین سالگرد صدور فرمان مشروطه یا پیروزی جنبش یا انقلاب مشروطه همچنان این پرسش قابل طرح است که «مشروطۀ ایرانی کامیاب شد یا نه.»
از عادات ما ایرانیان است که زود احساس سرخوردگی میکنیم و میپنداریم که اگر تمام اهداف مورد نظر محقق نشد یا با آنچه در آغاز تصور میکردیم فاصله داشت، به معنی آن است که دستاوردی فراچنگ نیامده و تمامَتِ آن ناکام بوده است. حال آنکه در سرزمینها و تجربههای دیگر بشری نیز دستاوردها به یکباره حاصل نیامده است. با این نگاه پاسخ پرسش صدر این نوشته صریح و روشن چنین است: «مشروطۀ ایرانی شکست نخورده است». حتی ظهور رضاخان و کودتای سوم اسفند 1299 هم را نباید به مثابۀ شکست مشروطه به مفهوم مطلق کلمه دانست یا در روزگار ما تقلای اندیشهای که درصدد بازگشت به پیشامشروطه و ترویج آرای شیخ دشمن مشروطه است.
درست است که مهمترین هدف مشروطه تأسیس عدالتخانه و ایفای نقش پارلمان در عرصۀ سیاست و مشروط کردن قدرت بوده و جز در مقاطعی در بقیه مواقع دچار اختلال بوده اما رابطۀ ملت – دولت در دنیای مدرن بعد از مشروطه شکل گرفته و هیچگاه در این 118 سال به وضعیت پیشامشروطه بازنگشته است. با این نگاه چگونه میتوان ادعا کرد مشروطۀ ایرانی به صورت مطلق شکست خورده است؟
بخشی از این تلقی یا القا از ناحیۀ مخالفان مشروطه و قائلان به مشروطۀ مشروعه یا مشروطۀ مشئومه بوده و سند آن را به دار آویختن شیخ فضلالله نوری در همین مردادماه و سه سال بعد از پیروزی مشروطه میدانند و البته نمیگویند حکم دادگاه را شیخ ابراهیم زنجانی صادر کرد که هملباس او بود. بعضی هم به روی کار آمدن رضاخان استناد میکنند و باز نمیگویند در سیاهترین سالهای آن دوران از حیث استبداد باز هم مجلسی در کار بود و نهایتاً همان پارلمان به کار آمد و انتقال سلطنت را سامان داد. یا به پارهای اندیشههای ضدجمهوری که از هر گاهی میشنویم که نسبتی با حق رأی زنان یا حق انتخاب مردمان ندارد. با این همه وقتی میتوانیم مدعی یا سرخوردۀ شکست مشروطه شویم که هیچ دستاوردی را نتوان بر آن برشمرد حال آن که هیچگاه چنین نبوده است.
آرتور کوستلر در «خوابگردها» مینویسد: «ما تنها میتوانیم به دانایی خود بیافزاییم اما نمیتوانیم از آن بکاهیم.» پس اگر انقلاب مشروطیت بر آگاهیهای ما افزوده به بار نشسته است ولو تمام اهداف آن محقق نشده باشد و مگر نیافزوده و چه کسی میتواند ادعا کند ایرانیِ پسامشروطه چون ایرانیِ پیشامشروطه است و جهان را از همان چشمی مینگرد؟ همچنین جا دارد از حیث فرم و مناسبات اداری هم به یاد آوریم که نطفه اعتراضات منجر به مشروطه چگونه بسته شد.
شروع ماجرا
ماجرا از این قرار بود که در پی افزایش حقوق گمرکی، تاجران تهران به صدراعظم (عینالدوله) شکایت میکنند. به بیان دیگر از یک مقام اجرایی به مقام بالاتر اجرایی و نصبکننده او نه به مرجع مستقل قضایی یا دستگاه عدلیه یا محکمه. چرا؟ چون تفکیک قوا و دستگاه مستقل قضا وجود نداشت اما همین را هم صدراعظم برنتافت و گفت: «این لوطیبازیها دیگر چیست؟ همهتان را میگذارم در دهانۀ توپ. بروید دنبال کارتان!»
از آن سو ریاست گمرک «ممالک محروسه» هم با «مسیو نوز» بلژیکی بود و نمیخواستند یا نمیتوانستند با او در بیفتند. هم او که از بین کلمات فارسی که آموخته بود از همه بیشتر به «پدرسوخته» علاقه داشت و در این فقره هم بازرگانان مسلمان و معترض را با این لفظ عتاب و خطاب کرد: پدرسوختهها!
داستان اما به اینجا محدود نمیماند و تبعاتی داشته است و مهمترین آنها هم اینکه در پی افزایش حقوق گمرکی، قند هم طبعاً گران میشود چون کالایی وارداتی بود. گوش علاءالدوله -حاکم تهران -اما بدهکار این واقعیت یا قادر به درک آن نبود و میپنداشت با دستور و فرمان میتواند امور را به سامان کند. پس به بازرگانان دستور داد قیمت قند را به قبل بازگردانید!
آنها هم متقابلاً گفتند ما هم نزد صدراعظم رفتیم و همین را گفتیم و هشدار دادیم با افزایش حقوق گمرکی قیمت برخی اقلام افزایش مییابد و از جمله قند ولی او از مسیو نوز حمایت کرد و توضیح دادیم نمیتوانیم قیمت را کاهش دهیم چون حقوق گمرکی بالا رفته است. مقام اجرایی اما در جایگاه قاضی نشسته بود و دستور داد و حکم صادر کرد چند نفر از بازاریان را بیاورند و به جرم گران فروختن قند «چوب بزنند» تا قند ارزان شود!
چنین رفتاری با تجار معتمد بازار، بازرگانان را به خشم آورد. گفته شد دستگاه مستقل قضایی و مرجع دیگر برای طرح شکایت هم در کار نبود. پس، از سر ناچاری دوباره سراغ مقام بالاتر میروند که البته همان صدراعظم بود! این حکایت میتواند نشانگر وضع پیشامشروطه و قبل از شکلگیری رابطه ملت – دولت باشد. پاسخ عینالدوله از این منظر قابل تأمل است: «من اجازه داده بودم. حق مداخله در کار حاکم منصوب من را ندارید!» گفتیم پشت صحنه مسیو نوز بلژیکی بود که ریاست گمرکات را در اختیار داشت. او از تحقیر مخالفان به وجد میآید و گستاخ میشود. در پی آن عکسی از او انتشار مییابد در لباسی شبیه روحانیون با دستار و ردا و در حال کشیدن قلیان.
تحصن در حرم
از اینجا به بعد دامنۀ اعتراضات از بازرگانان فراتر میرود و به مردم عادی هم تسری مییابد و در پی آن سه گروه در سه محل متحصن میشوند: مسجد شاه، مسجد جامع و زاویه حضرت عبدالعظیم. نکتۀ درخور توجه اینکه خواست تحصنکنندگان از تنبیه رئیس گمرک یا بحث قیمت قند فراتر میرود و خواستهای جدیتری مطرح میکنند: «محدود کردن دایرۀ اختیارات سلطنت و تأسیس عدالتخانه.»
اتفاق شگرفی رخ داده بود. چون برای اولینبار مردمان عادی سخن روشنفکران را تکرار میکردند؛ انگار «رسالۀ مجدیه» را خوانده بودندَ! در ساختاری استبدادی رفتار بعدی حاکمان قابل حدس است. در اینجا هم به دستور عینالدوله گروهی از اوباش اجیر میشوند تا با چوب و چماق به جان متحصنین بیفتند. به قول ناظمالاسلام کرمانی چون عینالدوله «گرمِ عروسِ تازۀ خود – دختر مظفرالدینشاه» بود لابد با خود میگفت وقتی شکایت از علاءالدوله را نزد من آوردند و به جایی نرسید، شکایت از مرا هم قاعدتاً باید نزد مظفرالدینشاه ببرند و با این وصف به جایی نمیرسد و جای نگرانی نیست.
به اصطلاح امروزیها گروه فشار هجوم میآورد و در پی آن عدهای بازداشت میشوند. در این میان یک طلبه کشته میشود و ماجرایی که در ابتدا از زبان روشنفکران بیان میشد و به خاطر داستان قند به بازاریان رسیده بود با اقدام «موسیو نوز» و کشتهشدن «عبدالحمید» طلبه تودههای عادی و روحانیون را هم درگیر میسازد. در مراسم تشییع جنازه هم باز عدهای کشته میشوند. این بار تُجار و کسبه به باغ سفارت انگلستان پناه میبرند و دیگر بحث حقوق گمرکی و رفتار علاءالدوله و عینالدوله نیست و تقاضای اعلام مشروطیت و تشکیل مجلس را مطرح میکنند.
صدور فرمان مشروطه
قضیه فراگیرتر از آن شده بود که شاه بیمار از عینالدوله حمایت کند و این اتفاق نمیافتد و صدراعظم بازی را میبازد و کنار میرود. مظفرالدینشاه هم چارهای ندارد جز آنکه به صدور فرمان مشروطیت تن دهد. داستانی چنین مستند و سرراست را اما غالب مردم نمیدانند. صداوسیما علاقهای ندارد دربارۀ موضوعی چنین جذاب سریال بسازد یا صاف و روشن در کتابهای درسی نقل کنند و مدام دنبال این هستند که کل مشروطه را به دار زدن شیخ فضلالله نوری فروکاهند و به همکاری او با محمدعلیشاه هم نپردازند. انگار نه انگار سرداران ملی و مراجع سهگانه نجف چه مواضع همدلانهای با مشروطه داشتهاند. در کتابهای درسی که دههها به خورد بچههای ما دادهاند و آنها را از تاریخ و مشروطه بیزار کردهاند دنبال آن بودهاند و هستند که آن را ضایع و ثابت کنند مشروطه شکست خورده است.
چرا؟ چون بعدتر محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست یا چون شیخ فضلالله را دار زدند در حالی که اتفاقات بعدی به خاطر جنگ جهانی اول بود که کشور در خطر جدی قرار گرفت و اولویت از مشارکت در قدرت به امنیت و نان تغییر یافت وگرنه مشروطه شکست نخورد. یا این گزاره که چون رضاشاه به قدرت رسید و بساط استبداد را گسترانید مشروطه به تمامی شکست خورده است حال آنکه اولاً رضاشاه خود ابتدا رئیسالوزرای یک پادشاه مشروطه بود و وقتی پس از سلطنت، بساط استبداد به راه انداخت باز به خاطر رعایت نکردن قانون اساسی مشروطه نقد میشد و ثانیاً روح نوسازی مشروطه را دنبال کرد ولو نه در تمام وجوه آن ضمن اینکه اطرافیان او را بالیدگان مشروطه حلقه زده بودند و چگونه میتوان علیاکبر خان داور را که دادگستری نوین ایران را بینان نهاد بیگانه با مشروطه دانست در حالی که در پیشامشروطه پادشاه به عزل بسنده نمیکرد و خود حکم ستاندن جان را هم صادر میکرد.
118سال بعد از مشروطه میتوان با صدای بلند گفت نهتنها شکست نخورده بلکه همچنان یک نقطۀ عطف است چون بازگشت به قبل از آن امکانپذیر نیست و مهمترین دستاورد آن همین است. درست است که مسیر مشروطه به شکل آرمانی آن ادامه نیافت و بر سیاق شعر خواجه عشقی بود که آسان نمود اول «ولی افتاد مشکلها» اما همین قدر که افتاد مشکلها نه آنکه به کلی فرومرده باشد. عزل و تبعید محمدعلیشاه و اعدام شیخ هم گواه شکست مشروطه نیست چون از قدرت، قداستزدایی کرده بود و در مقابل مردم مسئول شناخته میشد. در نگاهی فراتر اتفاقات دهۀ 1290 تا 1299 خورشیدی را هم باید ناشی از دو موضوع دانست: نخست نقشۀ تجزیه ایران و بعد تبعات جنگ جهانی اول و طبیعی است وقتی امنیت و غذای مردم به خطر افتد و گرفتار نان و ناامنی شوند بحث توزیع قدرت و مشارکت مردم و آزادیهای سیاسی و اجتماعی به حاشیه برود و این هم به معنی شکست مشروطه نیست.
بهتر است از آن با عنوان تغییر اولویتها از مقولاتی چون رفاه و آزادی به امنیت و یکپارچگی ملی یاد کنیم چنانکه هرگاه خاطر مردم از امنیت و یکپارچگی ملی آسوده شده، مطالبهگر رفاه و آزادی و البته مشارکت در قدرت و سیاست و دخالت در تعیین سرنوشت و نظارت بر نحوۀ هزینهکرد اموال عمومی بودهاند. یادمان باشد 4 مطالبۀ اصلی و همیشگی امنیت، رفاه، آزادی و عدالت بوده است. وقتی امنیت و رفاه بوده سراغ آزادی و عدالت هم رفتهاند اما وقتی امنیت و رفاه یا حداقلها نبوده طبیعی است که اولویت به آنها اختصاص یابد و امنیت و رفاه را ترجیح دهند. اما تا این دو به حدی تأمین شده باز تکاپوی آزادی و عدالت درگرفته است.
از 1290 تا 1299
با این حساب عجیب نبود که پس از حوادث 10 سال 1290 تا 1299 که ایران را تا مرز گرسنگی و تجزیه پیش برده بود از حکومت یکپارچهساز با اولویت عمرانی استقبال شود اما تا این دو (امنیت و رفاه/غذا) حاصل میشده مردم باز مطالبۀ دو فقرۀ دیگر -آزادی و عدالت- را طرح میکردند و این هم یعنی مشروطه شکست نخورده است. اگر مردم در این 118 سال سودای آزادی و عدالت را فروگذاشته یا فانتزی و تجملی پنداشته بودند این ادعا پذیرفتنی بود که اندیشه یا رؤیای مشروطۀ ایرانی فرو خفته یا شعلههای آن فرومرده است.
با نگاهی امروزین حتی دلیل اصلی شکست اصولگرایی رادیکال یا اقتدارگرایی ایرانی در انتخابات اخیر و زودهنگام ریاستجمهوری در تیرماه را هم میتوان از منظر باور به همین گزاره هم بررسید که مردمان بیشتر در پی آب و ناناند و به همین خاطر در مقابل قدرت سر خم میکنند و دیدیم که یکی وعدۀ زمین رایگان داد و دیگری طلا و سومی وام کلان اما روح آرای آن که شبیه اینان نبود با مشروطۀ ایرانی نزدیکتر بود. درست است که واژۀ مشروطه را به کار نبرد اما در ستایش مطلق بودن قدرت هم سخن نگفت و بعد از پیروزی هم اصطلاح مدرنی را به کار برد که کمتر به آن توجه شده است. او گفت: حکومت، عرضهکنندۀ کالایی به نام «حکمرانی» است و مردم مشتریان این کالا و خدماتاند و باید رضایت داشته باشند.
این دستاورد مشروطه است که عالیترین مقام اجرایی چنین نگاهی به حکمرانی داشته باشد. اینکه چقدر دیگر ارکان با او همکاری دارند موضوع این نوشته نیست. غرض این است که مشروطه از قدرت و حکومت قداستزدایی کرد و این مهمترین دستاورد آن است. تا پیش از مشروطه قدرت دربار و پادشاه تعیینکننده بود و عرف به رسمیت شناخته نمیشد. پارلمان نگاه به عرف داشت هرچند در همان قانون اساسی مشروطه هم شورایی برای مغایرت نداشتن مصوبات با شرع پیشبینی شده بود که بر شورای نگهبان در جمهوری اسلامی حق تقدم دارد و سلطنتطلبان مدعی مشروطهخواهی در قبال آن معمولاً سکوت میکنند.
شیخ فضلالله یا نائینی
در جمهوری اسلامی نام بزرگراهی در تهران را شیخ فضلالله نوری گذاشتهاند در حالی که کوچهای هم به نام مرحوم نائینی نیست که «تنبیهالامه» را نوشته اما جمهوری اسلامی بازگشت به پیشامشروطه نیست چون نسبتی با جمهوریت دارد که در قاموس امثال شیخ فضلالله نوری نمیگنجید. فراتر از این در جدال شرع با عرف امام ایدۀ مصلحت را به میان آورد که این نیز نسبتی با شیخ فضلالله ندارد. اگر مشروطه شکست خورده بود اکنون نه میتوانستیم از آزادی سخن بگوییم نه از قانونگذاری هرچند که تحقق کامل اندیشه مشروطه به آن است که بیلکنت بتوان از برابری گفت. شیخ فضلالله نوری در رسایل مشروطیت علیه مساوات و برابری سخنفرسایی میکند. 118سال بعد از صدور فرمان مشروطه اگرچه نمیتوان از تحقق تمام آرمانهای آن سخن گفت و همچنان باید برای آزادی و عدالت و برابری کوشید اما این گزاره که مشروطه شکست خورده هم پذیرفتنی نیست چراکه همین تازگی و در نیمه تیر 1403 ایرانیان با همۀ سرخوردگیها و گرفتاریها به صحنه آمدند تا از جمهوریت و مشروطیت پاسداری کنند.