| کد مطلب: ۴۶۸۱۵

آشتی ملی یا بازتولید بن‌بست؟

بیانیه اخیر جبهه اصلاحات ایران با مضمون «آشتی ملی؛ فرصتی طلایی برای تغییر و بازگشت به مردم» واکنش‌های متفاوتی برانگیخته است. بیشترین نقدها را تندروهای جریان حاکم کرده‌اند که تقریباً اغلب نقدهایشان بی‌پایه و شعاری است و فراتر از نقد، فحاشی و اتهام است. اتهاماتی که نیروهای درون خودشان بیش از همه شایسته این اتهام‌ها هستند.

بیانیه اخیر جبهه اصلاحات ایران با مضمون «آشتی ملی؛ فرصتی طلایی برای تغییر و بازگشت به مردم» واکنش‌های متفاوتی برانگیخته است. بیشترین نقدها را تندروهای جریان حاکم کرده‌اند که تقریباً اغلب نقدهایشان بی‌پایه و شعاری است و فراتر از نقد، فحاشی و اتهام است. اتهاماتی که نیروهای درون خودشان بیش از همه شایسته این اتهام‌ها هستند.

البته، نفس صدور چنین بیانیه‌هایی نیاز امروز جامعه ایران است. سکوت کردن به مراتب بدتر از صدور بیانیه‌هایی است که مورد پسند نباشد و از این دو بدتر توجیه و حمایت از وضع جاری و سیاست‌های گذشته است. بااین‌حال، کوشش می‌کنیم که نقد منصفانه‌ای را خدمت دوستان بنویسیم، بلکه مفید واقع شود.

متن بیانیه در نگاه نخست حاوی نکات درستی است: اذعان به بحران اقتصادی، هشدار نسبت به پیامدهای جنگ اخیر و خطر بازگشت پرونده هسته‌ای ایران به شورای‌عالی امنیت‌ملی و تأکید بر ضرورت بازسازی اعتماد ملی.

اما پرسش اصلی این است که آیا چنین بیانیه‌ای، وقتی از سوی جریانی صادر می‌‌شود که خود را اصلاح‌طلب و درون حکومت معرفی می‌کند، می‌تواند کارکردی عملی داشته باشد یا بیشتر در حد بیان آرزوها و آرمان‌ها باقی می‌ماند؟ برای پاسخ، باید به چند نکته توجه کرد.

1- تناقض موقعیت و مطالبات:  جبهه اصلاحات همواره بر اصلاح از درون تأکید کرده است. معنای این رویکرد، پذیرش قواعد بازی درون‌سیستمی است؛ یعنی تلاش برای تغییرات تدریجی در چارچوب امکانات موجود. اما محتوای این بیانیه به‌ویژه در بندهای پایانی، بیشتر شبیه خواسته‌های یک نیروی سیاسی برون سیستمی است؛ آزادی همه زندانیان سیاسی، حذف نظارت استصوابی، انحلال نهادهای موازی، بازگرداندن نظامیان به پادگان‌ها و آغاز مذاکره مستقیم با آمریکا.

این مطالبات به‌خودی‌خود ایرادی ندارد و چه‌بسا موجه هم باشند، اما وقتی از زبان یک گروه «درون‌حکومتی» مطرح شوند، تناقض آشکار ایجاد می‌شود. زیرا چنین جریانی عملاً نه قدرت تحقق آنها را دارد و نه حتی ابزار فشار لازم برای نزدیک شدن به آنها.

2- فقدان راهبرد تدریجی: اگر اصلاح‌طلبان درون سیستم می‌خواهند مؤثر باشند، باید در ابتدا گام‌های کوچک، مشخص و قابل‌مذاکره پیشنهاد کنند. مثلاً آزادی تعدادی زندانی به‌عنوان گام اعتمادساز، یا توافق محدود هسته‌ای برای جلوگیری از بازگشت جنگ و تشدید تحریم‌های سازمان ملل. در مقابل، بیانیه فهرستی بلند از تغییرات بنیادین را کنار هم گذاشته، بی‌آنکه مسیر مرحله‌بندی‌شده‌ای برای دستیابی به آنها ارائه دهد.

این رویکرد باعث می‌‌شود بیانیه بیشتر شبیه آرزو‌نامه باشد تا برنامه سیاسی. این بیانیه گویی برای ثبت در تاریخ نوشته شده است. کاری که در گذشته هم بارها انجام شده و هیچ‌کدام منتج به نتیجه نشده است. نیروی سیاسی نباید دنبال ثبت در تاریخ باشد. باید کمک کند که امروز و فردا اتفاقی ملموس بیفتد و مردم امروز بهره‌مند شوند. آنچه در تاریخ خواهد ماند همین است. 

3- ابهام در سازوکار اجرا: یک حزب درون‌ساختاری، مهم است که نشان دهد چگونه می‌خواهد پیشنهادهایش را پیش ببرد: از طریق انتخابات مجلس و شوراها؟ چانه‌زنی مستقیم با نهادهای حاکمیتی؟ یا فشار اجتماعی؟ بیانیه در این زمینه سکوت کرده است. این سکوت به معنای آن است که نویسندگان بیشتر به «اعلام موضع» فکر کرده‌اند تا به «اجرای عملی». 

4- خطر دوگانه‌سازی انتظارات: بیانیه ازیک‌سو، خطابش به مردم و از سوی دیگر، به حاکمیت است. ازیک‌سو، با زبان حماسی از «فرصت طلایی» و «سکوی پرش» می‌گوید، از سوی دیگر، می‌خواهد به نهادهای تصمیم‌گیر پیام بدهد. نتیجه این دوگانگی، ضعف در اقناع هر دو طرف است. نیروهای طرفدار وضع موجود و حاکمیت آن را بیش از حد تند و غیرواقعی می‌بینند و به آن حمله می‌کنند که چنین هم کردند و مردم هم آن را شعاری و غیرقابل‌تحقق دانسته و پیش خود خواهند گفت که اینها متناسب یک نیروی درون ساختاری اصلاح‌طلب نیست. اصلاح‌طلبان در سال‌های گذشته بارها با چنین تناقضی دست‌به‌گریبان بوده‌اند؛ طرح مطالبات بزرگ، بدون امکان تحقق آنها، که به سرخوردگی پایگاه اجتماعی انجامیده است.

5- غیبت واقع‌گرایی درباره هزینه‌ها: بیانیه صرفاً بر ضرورت تغییر تأکید می‌کند و تهدید فروپاشی را یادآور می‌شود، اما کمتر به هزینه‌های گذار و موانع واقعی این ایده‌ها می‌پردازد. مثلاً روشن نمی‌کند که انحلال نهادهای موازی چگونه باید انجام شود و چه مقاومت‌هایی در برابر آن وجود دارد؟ یا مذاکره مستقیم با آمریکا چگونه می‌تواند از سد مخالفت جریان‌های تندرو بگذرد یا چرا باید امید به نتیجه‌بخشی چنین تغییری داشت؟ غفلت از این پرسش‌ها باعث می‌‌شود متن بیشتر حالت خطابه داشته باشد تا تحلیل و راهبرد.

6- ادبیات بیانیه: زبان بیانیه پر از تعابیر پرطمطراق است؛ «فرصت طلایی»، «بزنگاه تاریخی»، «دروازه‌های آینده متفاوت»، «سکوی پرش». چنین واژگانی شاید برای بسیج افکارعمومی مناسب باشند، اما برای یک حزب درون حاکمیت لغاتی ادبی و غیرواقع‌گرایانه محسوب می‌شود. در مقابل، آنچه امروز نیاز است ادبیاتی ساده، صریح و تحلیلی است که بتواند هم مردم و هم تصمیم‌گیران را قانع و همراه کند.

هدف بیانیه از چنین جبهه‌ای نباید گفتن حقایق کلی باشد. باید ایده روشن و عملی و راهگشا را طرح کند و حکومت و مردم را با آن همراه نماید. بیانیه‌ حاضر بیش از این که حزبی باشد اعتراضی است. بیش از اینکه متضمن برنامه عمل باشد، بیان آرمان‌هاست. بیش از اینکه راه گفت‌وگو را باز کند جبهه ستیز را می‌گشاید که گشود. بیش از اینکه موجب اتحاد شود، موجب جدایی حتی درونی خواهد شد. این بیانیه با وجود دولتی که مورد حمایت انتخاباتی آنان بوده، سازگاری ندارد.

7- نقدهای‌ بی‌پایه: به‌رغم نکاتی که در بالا گفته شد، باید مرزبندی روشنی با تندروها داشت. بیشترین هجوم به بیانیه درباره پیشنهاد عبور از حق غنی‌سازی است. گرچه نحوه طرح این مسئله در بیانیه مورد نقد است، ولی مخالفت با چنین احتمالی جای تعجب دارد. غنی‌سازی برای ایران و بقای آن و رفاه مردم باید باشد و نه برعکس. بنابراین، پذیرش یا عدم پذیرش توقف غنی‌سازی نه یک امر غیرقابل‌بحث و خدشه‌ناپذیر بلکه یک تصمیم فنی در خدمت این اهداف است.

اتفاقاً بیانیه هم برای آن مابه‌ازای رفع تحریم‌ها را طرح کرده است. ولی مسئله حیاتی این است که انجام و عدم انجام این کار را نمی‌توان در بیانیه نوشت چون این یک امر فنی و سیاسی و‌ کارشناسی باید شناخته شود. متاسفانه نویسندگان بیانیه تصور روشنی از بازتاب و واکنش‌های سیاسی نوشتن چنین متنی نداشته‌اند.

8- مخاطب‌شناسی: مخاطب این بیانیه نیز اهمیت دارد. اگر مردم را به سه گروه تقسیم کنیم، دو گروه از مردم، یعنی طرفداران ساختار و مخالفان رادیکال آن از دو سوی گوناگون مخالف این بیانیه و جبهه هستند. گروه سوم که خواهان تغییرات ملموس هستند نیز تحقق عملی مطالبه خود را در این بیانیه نمی‌بینند. مسائل امروز جامعه ایران روشن است و بیش از آنکه نیازی به تکرار آنها باشد، نیازمند رویکردها و ایده‌هایی برای حرکت به‌سوی حل آن مسائل است.

بیان دردها موجب درمان نمی‌شود. ممکن است مصداق این اصطلاح مشهور شوند که: «آنچه قصدشان بود، محقق نشد؛ و آنچه محقق شد، قصدشان نبود». این بیانیه مخاطبان همسو و امیدوار و کنشگر تولید نمی‌کند، و به نظر ما مخاطب مورد نظر را هم دور و ناامید می‌کند.

در مجموع بیانیه جبهه اصلاحات بیش از آنکه نقشه راه باشد، بیان آرمان‌‌ها برای مخاطبان آینده است. اگر هدف این جبهه اصلاح درون‌سیستمی باشد، باید چند تغییر جدی در رویکرد خود ایجاد کند:

* مرحله‌بندی مطالبات به‌جای فهرست بلند تغییرات بنیادین: چند مطالبه فوری و قابل فهم و گفت‌وگوی عمومی را در اولویت قرار دهد.

* تمرکز بر سازوکار اجرایی: روشن کند از چه مسیر نهادی می‌خواهد این تغییرات را پیگیری کند؛ انتخابات، مجلس، یا مذاکره مستقیم.

* اصلاح ادبیات: به‌جای زبان حماسی و شعارگونه، از زبانی تحلیلی و اقناعی استفاده کنند که هم واقعیت‌های جامعه را بازتاب دهد و هم برای حاکمیت تهدیدآمیز جلوه نکند.

درغیراین‌صورت، اصلاح‌طلبان بار دیگر در همان موقعیت گذشته باقی می‌مانند. موقعیتی که نه اپوزیسیون جدی‌اند و نه اصلاح‌گر مؤثر. این بلاتکلیفی نه‌تنها برای خودشان هزینه دارد، بلکه به بی‌اعتمادی عمومی نسبت به امکان هرگونه تغییر مسالمت‌آمیز در کشور نیز دامن می‌زند.

این بیانیه پاسی بود که به تندروها داده شد. در شرایطی که اقتصاد و جامعه ایران با بحران‌های فزاینده روبه‌روست، چنین بی‌اعتمادی می‌تواند خطرناک‌تر از خود بحران‌ها باشد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

پربازدیدترین
آخرین اخبار