سرگرمی را پاس بداریم
گاهی باید همان جایی که هستی، بمانی و نظارهگر باشی. در این مسابقهی دویسرعت نمیشود همیشه شرکت کنی و همیشه هم برنده شوی.

خبر خوب اینکه، امروز قبل از نوشتن این ستون هیچ کانال خبری، سایت خبرگزاری، تیتر روزنامه و شبکهی اجتماعیای را چک نکردم. درنتیجه نه از بیآبی خبر جدیدی دارم، نه از اشعهی ماورایبنفش در حد خطرناک، نه شورای شهر که زیرآبِ استارتاپهای تاکسی اینترنتی را بزند و نه بیلبوردها و ایدههای شهرداری تهران که بهنظرم قطعاً اسم سازمان زیباسازی را دیگر باید عوض کرد که شده مثال: برعکس نهند نام زنگی کافور.
حتی ظهر یکدفعه اپلیکیشن «برق من»، امروز عصر را هم بهشکل ناگهانی به برنامهی خاموشی که اول هفته داده بود اضافه کرد، اما برق نرفته هنوز و یکربع هم از زمان اعلامی این خاموشی جدید گذشته، درنتیجه بهنظر میرسد باید خوشحال بود. البته که موقع نوشتن این ستون، آنتن موبایل و اینترنت قطع شده و احتمالاً برق منطقهی دکل مخابراتی هنوز نیامده که خب وقتی در کف هرم مازلو هستی دیگر همهچیز را با هم نمیشود داشت!
اما روحیهام را حفظ کردهام و رازش را میخواهم در این ستون بگویم. سرگرمی و بطالت، ولی نه از نوع آزاردهندهاش. توضیحاش این است که وقتی آقای برتراند راسل میگفت «در ستایش بطالت»، احتمالاً این شیوهی گشتن در اینستاگرام و دیدن ویدئوهای خبرهای جعلی که آدم را آزار میدهد یا حتی خبرهای واقعی که بیشتر هم آزاردهنده است، منظورش نبوده. یعنی به خودت اجازه بدهی هیچ کاری نکنی. خودم این وسواس فکری را دارم که در طول روز باید کار مفیدی انجام بدهم. نه هر ساعت و هر دقیقهاش، ولی واقعاً روزی نداریم که فکر کنم یک رمان معمولی بخوانم که فکرم را مشغول نکند، پیادهروی بیهدف کنم، فیلمی ببینم که قبلاً دیدهام ولی الان دوست دارم باز هم ببینماش، یا اصلاً هیچ کاری نکنم.
تااینکه هفتهی پیش به توصیهی دوستی، کتابی گرفتم که خواندن خودش البته جزو کارهای مفید بود اما نکتهای از آن برای خودم برداشتم. سوند برینکمن یک مجموعه کتاب دارد که احتمالاً در هفتههای بعدی هم از بقیهشان صحبت کنم. نشر ترجمان چاپ کرده که در علوم انسانی بهنظرم واقعاً خوشسلیقهاند. «محکم بایست» زیرتیتر گویایی دارد؛ هنر مقاومت در برابر جنون خودبهسازی. این را گذاشتم کنارِ «در ستایش بطالت». اینیکی میگوید، در جهانی زندگی میکنیم که دائم به ما میگویند چیزهای جدید یاد بگیر، وگرنه عقب میمانی و همین اضطرابمان را تشدید میکند.
گاهی باید همان جایی که هستی، بمانی و نظارهگر باشی. در این مسابقهی دویسرعت نمیشود همیشه شرکت کنی و همیشه هم برنده شوی. این شد که دیشب تصمیم گرفتم بعد کار (بله هنوز به مدارجی نرسیدهام که یک روز کامل را صرف بطالت و رهایی برای روحیهام بکنم) دیگر در جهت کار، قدمی برندارم. نشستم یک سریال پلیسی تکراری تماشا کردم. میدانید خواندن آگاتا کریستی، ژرژ سیمنون، آرتور کانندویل، فردریک فورسایت و... بهشکل عجیبی از کودکی تا الان آرامشبخش من بوده. حلکردن معمای یک قتل یا دزدی یا تعقیب و گریز یک جاسوس همانقدر ذهنم را آرام میکند که شنیدن نتهای مرتب موسیقی باخ.
تماشای سریال پلیسی و جاسوسی خوب هم همان حکم را دارد. و این سریال «سقوط» با بازی گیلیان اندرسون و جیمی دورنان، جزو بهترین سریالهای پلیسی است که تاحالا دیدهام. خلاصه اینکه، فکر نکردم به جایش میتوانم یک کتاب دست بگیرم، یک فیلم جدید یا سریال جدید ببینم. از آنطرف هم وسوسه نشدم، بروم شبکههای اجتماعی و الکی چرخ بزنم تا زمان بگذرد. به سرگرم شدنم احترام گذاشتم. چندهفته پیش ویدئویی دیدم از آرش خوشخو در یک جلسهی نقد که داشت از دست مخالفان «پیر پسر» حرص میخورد و به این اشاره کرد که دست از نماد دیدن همهچیز برداریم، به درام بها بدهیم و از آن لذت ببریم. این هم یعنی سرگرمی. اصلاً آدمیزاد وقتی سرگرمی درستوحسابی داشته باشد حالش خوب میشود. و البته که برای سرگرمشدن به اینترنت و برق نیاز داریم. گفتم شاید باید یادآوری کنم.