مشکل اصلی صداوسیما
حضرات صداوسیمایی مشکلشان جدیتر از این حرفهاست و نهتنها صداوسیماییها که بخش اعظم مدعیان کار فرهنگی اصلاً چیزی از فرهنگ نمیدانند. سواد این کار را ندارند و در یک کلام اصلاً اینکاره نیستند.
دقیق به خاطر ندارم چه سالی، اما میدانم در آن زمان که آقای ضرغامی رئیس سازمان صداوسیما بود، در دانشگاه صنعتی شریف میزگردی با موضوع نقد سازمان صداوسیما انجام شد. صادق کوشکی، سعید جلیلی، سعید ابوطالب و بندهی کمترین، به همراه یک آقای روحانی که نامش را در خاطر ندارم، در آن میزگرد حضور داشتند.
همه دوستان، به ظاهر منتقد رادیکال صداوسیما بودند منتهی انتقادات آنها با انتقاد من خیلی فرق داشت. آنقدر که از اواسط میزگرد سعید ابوطالب ترجیح داد موضعش را عوض کند و آن آقای روحانی هم کمکم به مدافع صداوسیما بدل شد. مدتی گذشت تا من بفهمم اشتباهی در کنار آن بندگان خدا قرار گرفته بودم. البته آنها هم به همین نتیجه رسیدند.
جنس انتقادات آنها به گونهای بود که بعد از مدت کوتاهی سعید ابوطالب به نمایندگی مجلس رسید و چند سال بعد هم جلیلی شد همهکاره صداوسیما و صادق کوشکی هم شد میهمان ثابت برنامههای هنری، سیاسی، اجتماعی، بینالملل و... الخ. این وسط ظاهراً تنها کسی که هنوز دارد انتقاد میکند و بلد نیست از قبل انتقاد به نان و نوایی برسد، صاحب این قلم است.
آن روزها این دوستان عزیز حرفشان همین چیزهایی بود که هنوز هم خطاب به مخالفان و رقبای سیاسی خودشان میگویند. اینکه: همه اینها سکولارند و سازشکارند و از ارزشهای انقلاب فاصله گرفتهاند و شعارهای امام راحل را فراموش کردهاند و شعارهایی از این دست؛ و در کنارش هم این ادعا که: فقط ما که نیروی جوان انقلابی هستیم، توان و اراده تغییرهای بنیادین را داریم و لاغیر. اما حرف من در آن روز این بود که: حضرات صداوسیمایی مشکلشان جدیتر از این حرفهاست و نهتنها صداوسیماییها که بخش اعظم مدعیان کار فرهنگی اصلاً چیزی از فرهنگ نمیدانند.
سواد این کار را ندارند و در یک کلام اصلاً اینکاره نیستند. این را هم اضافه کردم که انتقاد دوستان من نسبت به صداوسیماییها وجهی ندارد چراکه کار نابلدی و ناکارآمدی ربطی به سکولار بودن یا انقلابی بودن ندارد و این جماعت اصلاً ماقبل این حرفها هستند. زمان گذشت و دور افتاد دست همین دوستان انقلابی. چشمتان روز بد نبیند. در مدت کوتاهی چنان هنرهایی از خود بروز دادند که هیچکس حاضر به دفاع از آنها نیست.
اگر در آن سالها از ریزش مخاطب و نارضایتی مخاطب سخن گفته میشد، در این روزها حرف بر سر این است که اصلاً دیگر کسی تلویزیون نمیبیند. کار به جایی رسیده است که من فکر میکنم در حق آقای ضرغامی و دوستانش چقدر اجحاف کردهام و تا فرصت باقی است، باید بروم و حلالیت بطلبم. این را هم اضافه کنم که آقای ضرغامی و نیروهایش با همه ضعفهایی که داشتند، بندگان خدا اینقدر مدعی نبودند. این میزان ادعا و خودشیفتگی حقیقتاً نوبر است.
اما مشکل اصلی کجاست؟ همان که در همان سالها گفتم. همانطور که آن موقع میگفتم مشکل آقای ضرغامی و مدیرانش ربطی به سکولاریسم و این حرفها ندارد الان هم میگویم مشکل این بندگان خدا هم ربطی به انقلابی بودن یا ایدئولوژیک بودنشان ندارد. این جماعت اصلاً اینکاره نیستند. شما برای هر کاری حتی برای کارگری ساده هم باید مهارتهایی داشته باشی. آنچه در حالحاضر معضل اصلی صداوسیماست اینکه، کلی نیروی انسانی غیر اینکاره دارند آنجا را میگردانند.
مشکل ما با فلان مجری این نیست که چه عقیدهای دارد، بلکه مشکل این است که او اصلاً مجری نیست. مثال کاملاً سادهای زدم تا عمق فاجعه بر همگان روشن شود. برای انتخاب مجری حداقلِ معیار، صداوسیماست اما در عوض در تلویزیون شما با انبوهی از مجریانی که خود را کارشناس هم میدانند مواجهید که نهتنها بهرهای از «صدا» و «سیما» ندارند بلکه درست نقطه مقابل این مفاهیم قرار دارند و بهنوعی ضدتبلیغی برای صداوسیما بهشمار میآیند.
هر وقت صداوسیماییها فهمیدند که علاوه بر شعارهای انقلابی و سکولار دانستن 99درصد از مدیران، هنرمندان، نویسندگان، مترجمان و برنامهسازان، اندکی هنر، ذوق و دانش هم برای فعالیت در آن سازمان لازم است، باور بفرمایید بخش اعظمی از مشکلاتشان حل خواهد شد.
جای دریغ و تأسف آنجاست که حضرات حتی موفق به جلب رضایت همان اقلیتی که به آنها رأی داده بودند هم نشدند. حتی نتوانستند همان شعارهای شبهانقلابیشان را بهشکلی آبرومندانه به مخاطبانشان ارائه کنند. بدتر از همه اینکه حتی نتوانستند شعار سلبریتیستیزیشان را محقق کنند. مصداق تمام خَسِرالدّنیا والآخر همین دوستان صداوسیمایی ما هستند.