همه آرش شویم
چرخ روزگارمان آنگونه نمیچرخد که میخواستیم و میخواهیم؛ امواج بحرانها سیلآسا بر سرمان آوار شده است و راه گریزی گویی یافت مینشود. «دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد/ بابا ستارهای در هفت آسمان ندارد» برنایانمان طاقت ماندن ندارند و راه به مهاجرت گشودهاند؛ به غربت. گروهی فزونترمان که ماندهاند در جغرافیای «این مرز پرگهر» اما فروماندهاند در تدبیر روزگار: «کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فروبست/ حتی دل دماوند آتشفشان ندارد». دست و دل بسیارانی به مهاجرت رضا نمیدهد، اینک اما به هجرتی فردی متوسل شدهاند؛ به درون خویش خزیدهاند و تار یأس را با پود انزوا به هم گره میزنند.
در وانفسایی کهامید هیچ معجزی نبود و تندباد دروغ و دشمن بر فراز آسمان وطن وزیدن گرفته بود، ناگهان، رخدادی، رخی نوین به جهانمان انداخت. دریچهای گشوده شد و از منفذ روزنهای نوری تابید. اندک اندک جمع مستان سر رسیدند و سوتهدلان گرد هم آمدند. شکستهدلان و خستهپایان، چراغ به دست در جستجوی جوانمردی بودند که کاوهوار بیرق عدل و آزادی را در دست گیرد و از حق و حقیقت سخن گوید. در زمهریر زمانهای که «بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند» و شاعر ما سرود: «گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد»؛ از آذرآبادگان، آن «سرافراز یاور ایران من»، آن «پرغرور خاک ستارخان من»، نژاده مردی صلای صداقت سر داد و مردمان سرخورده را به سرایش سرود سرزندگی و سربلندی فراخواند.
طبیبی بود که درد را میشناخت و درمان را میدانست. نه در حقگویی لکنت داشت نه در حقخواهی لرزش. عمرش را به تأسی از مولایشامیرالمؤمنین به خدمت خلق گذرانده بود. دستانی پاک و چشمانی صاف گواه سلامت او بودند. از دیار شمس و زرتشت آمده بود تا ملجأ مظلومان و دادخواه تهیدستان باشد. بر سفرهای مینشست که ملت نیز بر سر آن نشسته بودند. راستی و درستی پیشه کرده بود و اینک نیز کمر همت بسته است که باری از دوش ملت بردارد. پاکدست و پاکدامن، صادق و صریح، عدالتطلب و آزادیخواه است و آمده تا تیشه از دست کسانی که به ریشهها میزنند بستاند. حق است که به یاری او بشتابیم. حسننیت و سلامت طینت و حریت فطرت او در این روزگار کیمیاست و تنها گذاشتن او، راه گشودن بر بیراهههاست.
طی طریقی دشوار پیش روی ملت است اما از این راه ناگزیر، گریزی نیست. تیری است که باید از چله ملت رها شود تا غم زایل شود و شادی آید. آرش پهلوان نامور نیز در تیرماه بود که دانست پهنای ایران در گروی نیروی بازو و پرش تیر اوست. پس پیرهن از تن درآورد، تن درست خود را به مردمان نمایاند و آنگاه همهایمان و وجدان و توان خود را در تیر نهاد، کمان تا بنا گوش کشید و تیر از شست رها کرد؛ تیری که به امداد اهورامزدا در کرانه جیحون فرود آمد. آرش اما خود بیجان بر زمین افتاد. اینک اما بر ما جمهور ایران است که دست در دست هم، همه آرش شویم و ایران را تنها نگذاریم. پانزده تیرماه به یاری ایران و فرزند برومند آن، مسعود پزشکیان برخیزیم تا بار دیگر وطن نام و نشان یابد؛ قرار و دوام یابد. جشن تیرگان ما آن روز است.