درسهایی برای یک نویسنده جوان
دیدهاید نوجوانهای دهه ۸۰ و ۹۰ را؟ هزارویک ویژگی در این نسل وجود دارد که یکی از مهمترینهایش، این است که به هیچ آدمی از دریچه اسطورهسازی نگاه نمیکنند. آنها خیلی ساده و صریح، تحلیلهای یک اکانت اینستاگرامی را در یک موضوع خاص، بهتر و کاربردیتر از مقالات یک روشنفکر خوشنام و باسابقه میدانند و ابایی از گفتن این عقیدهشان هم ندارند. یعنی بیش از هر چیز به «متن» توجه میکنند و مقهور نامها نیستند.
این نظرگاه، وقتی وارد عالم ادبیات میشود، اینگونه قابل تفسیر خواهد بود که بدانیم و به خود بقبولانیم که نامهای بزرگ نیز میتوانند شعر ضعیف بگویند یا داستان کمرمق بنویسند. همه نوشتههای یک نویسنده یا روشنفکر نباید از عیار بالایی برخوردار باشند و آن قلمبهدست نیز میتواند یکجاهایی خامدستانه یا حتی متعصبانه نوشته باشد.
همه این حرفها زیبا و منطقی بهنظر میرسد اما تا یک جایی؛ آنجا که هنوز نام آن روشنفکر یا قلمبهدست را نبردهایم! مثلاً اگر بگوییم همه توضیحات بالا درمورد شاملو یا اخوانثالث یا احمد محمود یا ابراهیم گلستان هم مصداق دارد، آنوقت اخم خیلیها درهم میرود! «آقا، دارید درباره اخوان حرف میزنید؟» «مگر احمد محمود هم داستانِ «درنیامده» دارد؟!»
بازنگری درمجموعه آثار یک نویسنده یا شاعر، چیزی است که امروز اهالی ادبیات بیش از هرچیز به آن نیاز دارند. عمیقاً به این معتقدم. یعنی میگویم باید یکبار از اول همه نوشتههای ابراهیم گلستان، از «شکار سایه» و «مد و مه» گرفته تا همین کتاب آخر؛ «از راه و رفته و رفتار» را گذاشت کنار هم و به آنها نمره داد. اگر جایی از این نوشتهها واجد ارزش و قابل اعتناست، باید آن را به بانگ بلند گفت و اگر جایی هم برخی چارچوبها و حداقلهای نویسندگی در آنها رعایت نشده، آن را هم باید فریاد زد.
حالا سخن این متن بر سر کیست؟ صادق هدایت. در جای جای کارنامه هدایت، چیزهای زیادی برای بررسی کردن، دقیق شدن، انگشت گذاشتن و حتی آموختن وجود دارد. امروز دیگر هدایت صرفاً آن نویسندهای نیست که با نوشتن «بوف کور» انقلابی در داستان فارسی پدید آورد. دههها از نوشتن و انتشار «بوف کور» گذشته و هزاران نویسنده ایرانی در فضایی که هدایت خلق کرد، پیشتر از او رفتهاند. هدایت لزوماً از تمام این نویسندهها «بهتر» نیست، بلکه «مهمتر» است و اینها را نباید با هم خلط کرد.
یکی از ویژگیهای آموختنی در کارنامه زندگی هدایت و نسل او، روحیه کار جمعی است. اتفاقاً هدایت آدمی است که ما همواره او را با سیگاری در دست، در کافهای تاریک، تک و تنها پشت میزی تصور کردهایم، حال آنکه یکی از مهمترین گروههای ادبی و روشنفکری یکصدسال گذشته با حضور صادق هدایت پا گرفته است. گروه ربعه که همانطور که از اسمش پیداست چهار نفر عضو داشت؛ هدایت، مجتبی مینوی، بزرگ علوی و مسعود فرزاد. آنها بعدازظهرها از کار فارغ میشدند، در کافههای تهران دور هم جمع میشدند و گاه تا دیروقت به بحث و تبادل نظر میپرداختند.
هرکس هرچه که تازه دیده و یافته بود را در آن جمع میخواند. گاهی علوی یادداشت تازهای را به آن محفل خصوصی میآورد و گاه فرزاد ترجمهای را. مینوی از متنی که در یکی از نشریات تازه فرانسوی یافته بود سخن میگفت و هدایت داستان تازهاش را میخواند. یکدیگر را «نقد بیغش» میکردند و از انتقاد ابایی نداشتند. رونق این گروه ادبی و شهرت آنها به حدی رسید که خیلی زود گروهی دیگر با عنوان «سبعه» به راه افتاد. این همان چیزی است که میتوان تصویر ما از هدایت را دگرگون کند. ن
ویسندهای که اتفاقاً در جمعها حاضر است و عضو گروهی نیز هست. روی جلد بعضی از کتابهای هدایت ردپایی از اعضای ربعه نیز هست که نشان میدهد از دورهمیهای این گروه، کارهای جدی هم گاه درمیآمده است. مثل داستان «وغوغ ساهاب» که هدایت و فرزاد آن را مشترکاً نوشتند. یا نمایشنامه «مازیار» هدایت که مینوی مقدمهای مفصل بر آن نوشت. یک تصویر دیگر از هدایت که باید اصلاح شود هم، روحیه نفرتپراکنی در اوست. برای ما اینطور ترسیم شده که هدایت غالباً کسی را قبول نداشته، به همه منتقد و معترض بوده، حتی اگر نمیتوانسته انتقادش را توی صورت کسی فریاد بزند، در نامهها و نوشتههایش خوب از خجالتش درمیآمده.
اما در کنار اینها، این را باید اضافه کرد که هدایت در مقابل آنها که واقعاً کسوت و دانشی داشتند، به واقع خاضع و فروتن بوده است. همین حالا که من این را گفتم، آیا کسی در ذهنتان هست که بشود گفت هدایت در مقابل او نیمه تعظیمی کرده باشد؟ میبینید؟ احتمالاً مصداقی در ذهنتان نیست چون نام هدایت برای ما با «مغرور و متبختر» مترادف بوده است!