ابوالقاسم خردجو و توسعه اقتصادی و صنعتی ایران
ابوالقاسم خردجو که احتمالاً شخصیت کمترشناختهشدهای برای نسل امروز کشور باشد، در سال ۱۲۹۴ در اصفهان متولد شد و در دارالفنون و دانشسرای عالی تهران درس خواند و از جمله شاگردان بااستعدادی بود که در اواخر دوره رضاشاه با بورس دولتی، برای تحصیل به انگلستان فرستاده شد و در رشته اقتصاد و حسابداری فارغالتحصیل شد.
رشد سریع اقتصادی و صنعتی ایران در فاصله کوتاه بین سالهای 1340 تا 1354، بیش از آنکه بازتاب سیاستگذاریهای کلان حکومتی باشد، محصول تکاپو و ائتلاف گروه کوچکی از نخبگان توسعهخواه ایرانی بود که در یک مقطع خاص تاریخی به هم رسیدند و سرنوشت اقتصاد ایران را رقم زدند؛ یکی از آنها، ابوالقاسم خردجو بود.
سفارت انگلیس در اسنادی که بعدها منتشر کرد، به جایگاه مهم قاسم خردجو در چرخه توسعه ایران به درستی اشاره کرده و آورده است: «مهدی سمیعی در مقام ریاست بانک مرکزی ایران، علینقی عالیخانی بهعنوان وزیر اقتصاد، صفی اصفیا در جایگاه رئیس سازمان برنامهوبودجه و ابوالقاسم خردجو در سمت رئیس بانک صنعتی معدنی، هماهنگی حیرتانگیزی را از خود به نمایش گذاشتند». خروجی این هماهنگی در بخش خصوصی هم ظهور کارآفرینان بزرگی مثل لاجوردی و ایروانی و برخوردار و خسروشاهی و غیره بود.
نکته قابل تأمل اینکه هر یک از این چهار نفری که چهارستون ستون توسعه اقتصادی رژیم پهلوی را تشکیل میدادند، متحد شاه و دربار نبودند و به برخی از دیدگاههای سیاسی و اقتصادی شخص شاه بهویژه سیاستهای چپاندیشانه او مثلاً برسر تقسیم سهام کارخانهها میان کارگران نقد داشتند. بعضی از آنها مثل عالیخانی با تعریفی که کندی رئیسجمهور آمریکا از او کرده بود، مورد حسادت شخص شاه قرار گرفت و از وزارت اقتصاد کنار گذاشته شد. اما بهخاطر توانمندیها و شایستگیهای فردی و نیز از آنجا که تأملمحوری آنها «مسئله ایران» بود، هیچگاه از چشم جامعه و مردم نیفتادند. مهدی سمیعی که در سال 58 توسط انقلابیون دستگیر شده بود با حمایت کارکنان بانک مرکزی آزاد شد.
ابوالقاسم خردجو که احتمالاً شخصیت کمترشناختهشدهای برای نسل امروز کشور باشد، در سال 1294 در اصفهان متولد شد و در دارالفنون و دانشسرای عالی تهران درس خواند و از جمله شاگردان بااستعدادی بود که در اواخر دوره رضاشاه با بورس دولتی، برای تحصیل به انگلستان فرستاده شد و در رشته اقتصاد و حسابداری فارغالتحصیل شد.
او پس از بازگشت به ایران در بانک ملی مشغول به کار شد و ستاره بخت او در آغاز دهه 30 و در ماجرای ملی شدن صنعت نفت و آغاز دعوای حقوقی ایران و انگلیس طلوع کرد. مصدق تصمیم گرفت چند نفر از کارشناسان خبره حسابداری را همراه «هیئت خلع ید» برای تحویل گرفتن امور حسابداری شرکت نفت ایران و انگلیس به آبادان بفرستد. درخشش او در این ماموریت و نیز فعالیتهای دیگر او در سازمان برنامه، باعث شد تا از سوی بانک جهانی دعوت به همکاری شود. در همین ماموریت با مهدی بازرگان آشنا شد و این آشنایی باعث شد تا در بگیر و ببندها و مصادرههای سال 58 جان و مال او از خطر تعرض در امان بماند.
در سال 1335 ابوالقاسم خردجو، همکاری خود با بانک جهانی و شرکت مالی بینالمللی «ای.اف.سی» را شروع کرد که وظیفهاش هدایت سرمایهگذاریهای پایدار در بخش خصوصی کشورهای در حال توسعه بود. این شرکت خردجو را به خاطر مهارت و دقت بینظیرش، به عنوان ناظر بانک جهانی در بازسازی ژاپن آسیبدیده از جنگ جهانی دوم معرفی کرد. او در مسیر همین ماموریت 75 بار به ژاپن سفر کرد و حجم مسئولیتشناسی او همه کارکنان شرکت ایافسی را به شگفتی واداشته بود. علی زیرکنژاد از شاگردان او میگوید: یکی از کارکنان AFCاذعان کرد که «ما در آینده باید بچههایمان را برای کارآموزی، پیش قاسم [خردجو]بفرستیم».
با وجود چنین موقعیتی در بانک جهانی، خردجو پیشنهاد مهدی سمیعی رئیس بانک مرکزی برای پذیرفتن مسئولیت «قائم مقام بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران» را پذیرفت و به عنوان نخستین رئیس ایرانی این بانک، تا پیروزی انقلاب اسلامی، این مسئولیت را بر عهده داشت.
بانک توسعه صنعتی صنعت و معدنی که اکنون با نام «بانک صنعت و معدن» فعال است، در خلال سالهای دهه 40 و 50 نقش ویژهای در تامین مالی پروژههای بزرگ صنعتی کشور ایفا کرد و البته از همین بابت و مشخصاً اعطای تسهیلات به بنگاههای مدرن و بزرگمقیاس و نادیده گرفتن کسب و کارهای کوچک و متوسط و سنتی، مورد انتقاد شدید قرار گرفته است.
خردجو در خاطراتش با تاریخ شفاهی هاروارد میگوید: «در بانک توسعه صنعتی از روز اول من نشان دادم که بههیچوجه تحمل دخالت در پروژهها و تصمیماتی که بانک درباره اعتبارات شرکتهای خصوصی میگیرد، ندارم و بههیچوجه زیر بار نمیروم و هیچوقت هم نرفتم. اما اینکه هر پروژهای که پیش بانک میآمد افرادی که وابسته به دربار یا به وزرا یا جاهای دیگر بودند، اشخاص بانفوذ بودند چه دخالتهایی در آن میکردند، آن به من مربوط نیست». البته آنچه او میگوید همه واقعیت نیست و بعید است که فردی مثل او از عواقب این اعمال نفوذها بیاطلاع باشد.
مسعود کارشناس در کتاب «نفت، دولت و توسعه صنعتی ایران»، سیاستهای بانک توسعه صنعتی ایران را یکی از عوامل نارضایتیهای منتهی به وقوع انقلاب اسلامی دانسته است. به نوشته کارشناس 80 درصد اعتبارات این بانک به صنایع مدرنی اختصاص یافت که عملاً 20 درصد اشتغال ایجاد کردند و آن 80 درصد کارگرانی که در حجرهها و کارگاههای کوچک بازاریان عمدتاً منتقد دولت و بینصیب از این تسهیلات بانکی، اشتغال داشتند در سال 57 پیادهنظام مخالفان شاه در خیابانها شدند.
با همه اینها، تمرکز بر نوع نگرشها و سبک مدیریت ابوالقاسم خردجو میتواند دریچهای به فهم بهتر، تکنوکراتهای دوره پهلوی دوم نیز باشد. استراتژی حکومت در نسبت با سیاست به تبعیت از الگوی توسعه نئولیبرالی، بهطورکلی«سیاستزدایی از توسعه» بود. حکومت تلاش داشت تا فنسالاران را جایگزین نیروهای سیاسی و اجتماعی در جامعه کند؛ سیاستی که شکست خورد. چون اساساً توسعه صنعتی، موضوعی عمیقاً سیاسی است و بدون همراهی نیروهای سیاسی، قرین توفیق نمیبود. شاه این موضوع را خیلی دیر متوجه شد و به گفته عباس میلانی (در کتاب نگاهی به شاه) زمانی از مهدی سمیعی تکنوکرات خوشنام، تقاضای تشکیل حزب کرد که حکومت در سراشیبی سقوط قرار گرفته بود و کار از کار گذشته بود.
استراتژی سیاستزدایی از توسعه، خود تکنوکراتهای درون حکومت را نیز دچار تعارض و پارادوکس کرده بود. با شکافهایی که میان سنت و مدرنیسم و اقتدارگرایی و دموکراسیخواهی در ایران بعد از کودتای 28 مرداد بروز یافته بود، هیچ ایرانی درسخواندهای نمیتوانست نسبت به سیاست بیتفاوت باشد. از این رو افرادی مثل عالیخانی که حزب پانایرانیست را رهبری میکرد و یا قاسم خردجو که دلبسته حزب توده بود و یا مقاماتی مثل مهدی لاله و رسول پرویزی که با بریدن از جریانهای مارکسیستی به درون دربار راه یافته بودند، اکنون میباید به عنوان کارگزاران توسعه، خود را مبرا و گریزان و حتی بیزار از سیاست نشان دهند!
خردجو هم از این قاعده مستثنی نبود. در کل دوره مسئولیتش یک کلمه درباره سیاست حرف نزد و حتی سیاستورزی در جامعه ایران را کار بیهودهای میدانست و در توجیه این حرف میگفت وقتی سطح رفاه عمومی مردم ارتقاء یابد، آگاهیهای سیاسی هم افزایش مییابد. خردجو زمانی اثر سیاست بر اقتصاد و توسعه را دریافت که مامور کمیته انقلاب اسلامی، جلوی میز کار او ظاهر شد، و او را همراه خودش برد. بازداشت خردجو، با وساطت مهدی بازرگان خاتمه یافت و او به صورت قاچاقی از طریق مرزهای ترکیه از کشور گریخت و خود را به آمریکا رساند.
در خاطراتی که بعدها از او نقل شده است، رگههایی از نگرشهای سیاسی پنهانشده او آشکار میشود؛ جایی که میگوید: تشکیل حزب رستاخیز، علناً همه روزنههای دموکراسی را بست و کشور را به مسیر انقلاب کشاند. به نظر او سهیم کردن اجباری کارگران در سهام کارخانهها، باعث اختلال در مالکیت خصوصی و تعلل در سرمایهگذاریهای صنعتی و کاهش سود شد و با بیرغبتی کارفرمایان، اصلاً سودی خلق نشد که باعث افزایش قیمت سهام کارگران شود.
ابولقاسم خردجو هم مثل اغلب نخبگان دوره پهلوی به دخالت ساواک در ریزترین امور اقتصادی بهویژه انتخاب مدیران اتاق بازرگانی اعتراض داشت و میگفت کسانی با فشار ساواک در رأس اتاق بازرگانی قرار گرفتند که مورد قبول صاحبان صنایع نبودند. این شواهد نشان میدهد که صاحبان صنایع در رژیم پهلوی نهتنها به زعم مارکسیستهای ایرانی بخشی از بلوک قدرت(به مفهوم پولانزاسی) نبودند، بلکه از ناحیه دستگاه امنیتی زیر فشار هم بودند.
او هم مثل ابوالحسن ابتهاج (رئیس مقتدر سازمان برنامه) سخت معتقد بود که افزایش درآمدهای نفتی و دستکاری در برنامههای توسعه و به عبارتی تزریق پول بدون وجود بنادر، زیرساخت و مدیران و متخصصان، باعث شد تا اوضاع اقتصاد از کنترل خارج شود و زمینههای نارضایتی فراهمتر شود. جمله معروفی داشت که میگفت «پول کار نمیکند، این آدم است که کار میکند».
خردجو در تابستان 1365 در واشنگتن در گذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. روانش مینو