جای خالی نهاد واسط
سه پرسش از سه فعال سیاسی: چرا احزاب در بحران سیاسی اخیر ساکت ماندهاند؟

سه پرسش از سه فعال سیاسی: چرا احزاب در بحران سیاسی اخیر ساکت ماندهاند؟
قریب به یک ماه از روزی که خبر بستری شدن مهسا امینی منتشر شد میگذرد. در این یک ماه، اتفاقات زیادی در کشور رخ داده است و افراد زیادی در شهرهای مختلف کشور، در اعتراض به درگذشت مهسا امینی به خیابانها آمدند. بسیاری از دانشگاههای کشور برای چندین روز تعطیل شدند و اعتراضها در حداقل سی مرکز استان و بیش از هشتاد شهر، موجب کشته و زخمی شدن تعداد قابل توجهی از مردم و نیروهای امنیتی شد. اما در این بحرانها، جایگاه احزاب سیاسی کجاست؟
سال 88 دادگاهی که برای انحلال جبهه مشارکت تشکیل شده بود، به قسمتی از سند راهبردی این حزب ایراد وارد کرده بود. در سند راهبردی جبهه مشارکت پیشبینی شده بود «بخش مردمسالار حاکمیت بتواند از بحرانهایی که کل سیستم را تهدید میکند، به نفع تثبیت مردمسالاری و چانهزنی بیشتر استفاده نماید». همین بند بعدا در کیفرخواستی که علیه جبهه مشارکت در دادگاه مطرح شد، مورد استناد قرار گرفت. در آن کیفرخواست، خلاصهای از انتظار دستگاههای مسئول از احزاب آمده بود: «در طول تاریخ آنچه در هنجارهای حزبی و سیاسی در اغلب کشورهای جهان حاکم بوده و هست هنجار غالب این است که هرگاه تمامیت نظام سیاسی کشور تهدید میشود، یعنی شرایط جنگ و تجاوز بیگانگان، تهدیدات و تحریمهای سنگین خارجی حوادث و بلایای سنگین طبیعی، کودتا و نظایر آن احزاب مخالف و حتی معارض با یکدیگر متحد میشوند و اختلافات را کنار میگذارند و وحدت ملی را حفظ میکنند تا بحران رد شود و اختلافات را به شرایط بعد از بحران وا میگذارند... ولی متاسفانه این نظریه خیانتآمیز صرفاً یک مفهوم نظری روی کاغذ نیست، بلکه بارها توسط حزب به مرحله اجرا گذاشته شده است. آنچه در پی انتخابات رخ داد تنها یک نمونه کوچک از اجرایی شدن این نظریه است.»
جووانی سارتوری، استاد مشهور علوم سیاسی دانشگاههای فلورانس و استنفورد (فوتشده 2017) معتقد است بسیاری از احزاب سیاسی، در بحرانها زاده میشوند. گرچه بحران اخیر در ایران، تا امروز فاقد رهبری مشخصی بوده و از این نظر شبیه اتفاقاتی است که در دیماه 96 یا آبانماه 98 به وقوع پیوسته بود، اما مثل اعتراضات سالهای 96 و 98، تا اینجا نه منتهی به تولد جریان جدید سیاسی شده است و نه جریانهای سیاسی توانستهاند حلقه واسط گفتوگو بین حاکمیت و معترضان باشند. در این باره با سه فعال حزبی صحبت کردیم. محمد عطریانفر، عضو شورای مرکزی کارگزاران سازندگی و معاون سیاسی وزیر کشور در دولت هاشمیرفسنجانی، سعید شریعتی، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت و حزب اتحاد ملت و مهدی مقدری که سالها دبیرکل سازمان عدالت و آزادی بوده و در سالهای اخیر، چند کتاب با موضوع فعالیتهای حزبی به رشته تحریر درآورده است.
چرا در بحرانهایی مثل بحرانی که امروز سر مساله مهسا امینی اتفاق افتاده است، ردپایی از اثرگذاری احزاب سیاسی دیده نمیشود؟
محمد عطریانفر: نظام سیاسی ایران بهرغم اینکه در قانون اساسی به هویت و نقشآفرینی احزاب باور دارد اما هیچوقت این پدیده منطقی و مهم را در ثبات اجتماعی باور نداشتند.در خاطرات آقای هاشمی بارها اشارهشده که ایشان در مذاکرات با مقامات ارشد نظام به این آسیب اشاره کردهاند اما در مجموع این امید و روحیه پیدا نشد که احزاب در واقعیت منطقی و کارکردهای قانونی و عرفی به کار گرفته شوند و عملا بتوانند جامعه را به یک ثباتی برسانند که حاکمیت هم بتواند از این ظرفیت بهره بگیرد. در تاریخ 40ساله که ما امروز با آن مواجهیم، نهادهای اجتماعی حضور ندارند. احزاب فقط نشستهای محفلی دارند و حسب قانون جایی هم ثبت میشوند، اما رابطه حق و تکلیف باید میان احزاب و حاکمیت تعریف شود و این طبعا وجود ندارد. وقتی چنین وضعیتی است، نمیتوان انتظار داشت افرادی که نهادهای حزبی را بهصورت فیک و مصنوعی و بیظرفیت و ناتوان در اختیار دارند، به وظایف خود درست عمل کنند و زمانی که اتفاقی میافتد این افراد ناتوان در انجام کار خواهند بود.
مهدی مقدری: پیش از هر چیز باید اشاره کنم که امروزه در سرتاسر جهان، احزاب سیاسی بهطور موثر در نقشهای نهادی و وظایف نمایندگی خود با چالشهای جدی روبهرو شدهاند. این موضوع سطح بالایی از نارضایتی شهروندان از احزاب سیاسی را در پی داشته که اکنون در سراسر جهان مشهود است. از سوی دیگر، شهروندان به احزاب سیاسی چک سفید امضاء ندادهاند که تا همیشه از آنها حمایت کنند. ازاینرو، حمایت مردم از احزاب سیاسی در همهجا روند کاهشی داشته است. حتی عضویت در احزاب اروپایی در سه دهۀ گذشته تقریباً به نصف رسیده و اعتماد عمومی به آنها نیز به میزان قابلتوجهی کاهش یافت. نارضایتی شهروندان به دلیل احزاب فاسد و منفعتطلبی است که با اتلاف وقت بیش از حد برای مبارزه با موضوعات کوچک به جای همکاری برای حل مشکلات کشور، تنها در زمانهای انتخابات فعال میشوند. بنابراین، شهروندان به واسطه منافع سیاسیشان بین احزاب سیاسی، سازمانهای جامعۀ مدنی و جنبشهای شهروندی در حال تغییر هستند. بهعبارتی، رشد جنبشهای شهروندی به این خاطر است که شهروندان احساس میکنند نمایندگی نمیشوند و صدای آنها به گوش مسئولانشان نمیرسد. آنها از احزاب سیاسی سرخورده و خشمگین هستند. همۀ اینها و بیشتر از آن در وضعیت کنونی ایران برجسته شده است. این وضعیت چند علت دارد: نخست، نظام سیاسی ایران فرصت نمایندگی به احزاب غیرخودی و اصلاحطلب نداده است و مردم روزبهروز بیشتر احساس تبعیض و بیصدایی میکنند. احزاب و شهروندانی که در دولت، مجلس و شوراها نماینده ندارند، طبیعی است که اثرگذار نباشند. کارویژۀ اصلی احزاب که شامل نمایندگی خواستههای جامعه و بیان و پیکربندی آنهاست، از بین رفته و خیابان تنها راه بیان صدایشان شده است. دوم، اغلب احزاب سیاسی ایران در هر دو اردوگاه، محافل سیاسی کوچکی هستند که اراده و توان لازم را برای نمایندگی مردم ندارند. سوم، اصولاً جنبشها و خیزشهای مردمی این سالها به خاطر همین ناکارآمدی و خنثیسازی احزاب سیاسی است. احزابی که فرصت رقابت در انتخابات آزاد و منصفانه ندارند یا آنهایی که گوش شنوایی برای شنیدن صدای مردم ندارند، در کنار سایر نهادهای غیرپاسخگو و ناکارآمد، مسبب همین وضعیت هستند. پس نباید در این بحران دنبال اثرگذاری احزاب باشیم. البته من شرایط احزابی را که در کنار ملت ایستادهاند و میخواهند اثرگذار باشند، ولی اجازه کنش و اثرگذاری به آنها داده نمیشود، درک میکنم و آنها را از این تحلیل جدا میکنم. البته اینها به تعداد انگشتهای یک دست نیستند.
سعید شریعتی: نهفقط احزاب که هیچ نهادی در جامعه مدنی که حد فاصل حاکمیت و تودههای مردم است، در کشور ما فرصت و امکان جدی برای اخذ نمایندگی از جامعه و پذیرش نمایندگی در حاکمیت را نداشته است. به دلیل اینکه تودهها از طریق جامعه مدنی نمایندگانی ندارند که با حاکمیت در شرایط بحرانی وارد گفتوگو و چانهزنی شوند بلافاصله طرح اعتراض در سطح خیابان بروز و ظهور پیدا میکند و آنجا با قوه قهریه مواجه میشوند. سمنها و سندیکاها و اصناف و در نهایت احزاب سیاسی، در مجموع قدرت چندانی ندارند. توانمندی کافی ندارند تا نمایندگی جامعه را بر عهده بگیرند. ما با یک جامعه مدنی ضعیف مواجه هستیم.
به نظر میرسد احزاب سیاسی نه از طرف حاکمیت بهرسمیت شناخته میشوند و نه معترضان برای آنها به عنوان حلقه وصل، شأنیتی قائل هستند. تا چه اندازه این مساله را قبول دارید؟
اساسا فکر میکنم این اعتراضات از بعد سیاسی به بعد اجتماعی تبدیل شده است. یکی از عوامل این تغییر، ناتوانی و کارکرد ضعیف و عملا بیخاصیت احزاب بوده که چون این کارکرد وجود ندارد، این حوادث رخ میدهد. اگر در کشور احزاب و نهادهای مدنی در ساختار درست خود فعالیت میکردند، اساسا میتوانستند نقش بازدارنده داشته باشند و بهشکلی اعتراضات را کنترل میکردند و به عنوان نهادهای معتمد اجتماعی، گروههای معترض را قانع میکردند و به سمتی میبردند تا با منطق مسالمتآمیز و آرام، مطالبات خود را مطرح کنند و متقابلا حاکمیت نیز این نقش واسطه را بپذیرد.
توصیف نخستینی که از اعتراضات ارائه شد نیز دلالت بر همین مساله است. ما هیچ نهاد معتبر ملی نداریم که هم رابطه منطقی با فرادستان داشته باشد که نهاد قدرت هستند و هم رابطه با نهادهای پایینتر داشته باشد که تودههای اجتماعی هستند.
کاملاً درست است. در طول چهار دهۀ گذشته ساختار سیاسی هیچ علاقهای به فعالیت احزاب سیاسی نداشته است. این احزاب سیاسی بهویژه احزاب اصلاحطلب بودند که خود را به حاکمیت تحمیل کردند و البته هزینههای لازم را پرداختند. پس تا اینجا با پدیده جدید و غیرطبیعیای مواجه نیستیم. اما اینکه چرا معترضان برای احزاب سیاسی شأنیتی قائل نیستند بیشتر به همان موارد پرسش اول برمیگردد. اما جدا از آن نکات، به چند مورد دیگر نیز اشاره میکنم.
نخست: معترضان اغلب گروههای ناهمگن با منافع و اهداف گوناگون هستند. از جوانانی که خواستار تغییر اجتماعیاند تا موجهای شهروندانِ طبقه متوسط که به دنبال تغییرات بنیادینِ سیاسیاند. آنها میخواهند پیام خود را به طور موثرتری چارچوببندی کنند. معترضان بر این باورند که احزاب موجود در این قد و قواره نیستند.
دوم: در دموکراسیها فضای سیاسی برای جنبشهای شهروندی مهیاست، اما در کشورهایی همانند ما معترضان میخواهند فضای سیاسی خود را ایجاد کرده و نمیخواهند به راحتی تسلیم شوند. بسیاری از آنها تعامل و همسویی با احزاب را تسلیمشدن میپندارند.
سوم: احتمالاً بسیاری از این معترضانِ به وضع موجود، پیشتر رویکردهای اصلاحطلبانه و انتخاباتی را آزمودهاند. ولی هنگامی که تمام رویاهای تغییر وضع موجود را بر باد رفته دیدند، اینک به خیابان آمدهاند و همانگونه که در دو انتخابات پیشین و اعتراضات این روزها شاهد بودهایم، آنها هرگونه رابطۀ خود را با صندوق رای و احزاب سیاسی قطع کردهاند.
معترضان گروه ساماندهیشده هدفمند نیستند که بخواهند به کسی نمایندگی بدهند. مثلا ممکن است در یک تجمعی کارگران به یک حزب سیاسی نمایندگی بدهند که اعتراضات اینها را به گوش مسئولان برساند. امروز گروه معترضان، انبوهی از جماعت هستند که ممکن است ما هم به عنوان اعضای حزب اتحاد جزو معترضان باشیم. درست است کف خیابان نیستیم، اما به وضعیت اعتراض داریم و در بیانیه خود گفتیم که گشت ارشاد جمع شود و با حجاب اجباری هم مخالفت خود را اعلام کردیم. ما بخش مطالبات اولیه معترضان را در دو بیانیه اول خود مطرح کردیم. اساسا معترضان یک گروه خاصی نیستند که بخواهند به یک حزب سیاسی نمایندگی بدهند. این انبوه مردمی است که در اعتراض به سر میبرند، چه معترضان فعال در خیابان چه آنها که در خانه هستند و اخبار را دنبال میکنند و با معترضان همدلی دارند و در نهانخانه از مطالبات مطرحشده حمایت میکنند. اگر کسی توان این را داشته باشد که مطالبات آنها را بیان کند، نمایندگی پیدا میکند. نه از همه معترضان اما بخشهایی را نمایندگی خواهد کرد.
مهم آن طرف است که اساسا انکار میکند. اساسا این معترضان دیده نمیشوند. سال 98 بعد از اعتراضات آقای جبارزاده، معاون سیاسی وزیر کشور یا آقای شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی کشور، احزاب را دعوت کردند و صحبتهای آنها را شنیدند. البته همان زمان اطلاعات سپاه به خاطر بیانیه سال 98 از حزب شکایت کرد، اما امروز سیستم، یکدست در انکار ماجرا هستند و حرفی را به رسمیت نمیشناسند که بخواهند آن را بشنوند.
آیا ممکن است از دل این اعتراضات جریانهای سیاسی شناسنامهدار و موثر جدیدی متولد شوند؟
به نظرم این کار ممکن نیست. اینها یک ظرفیتهای شورشی است که متبلور میشود و معترضان را میتوان یک جریان بیهدف و سیال و رهاشده و غیرقابل پیشبینی دانست که این ظرفیت را ندارند که ساختارمند شوند. آنها زیر یک جریان مدنی و حزبی نیستند. جریانهای مدنی و حزبی، عقلانیت حزبی دارند که باید در حوزههای آموزشی در قالب آموزشهای سیاسی آن را ارتقا دهند. اما این اعتراضات ناشی از یک ظرفیت نهفته اجتماعی است که منفجر شده است. مثل ظرفی است که منفجرشده و نمیتواند به ظرفیت خود بازگردد. ما در احزاب باید توقعات را مطرح کنیم که مثلا یک گام به عقب برویم و دوگام به جلو. ولی باید یک تغییر مثبت از ناحیه قدرت حس شود. اگر این اتفاق رخ دهد ممکن است وضعیت یک مقدار سامان پیدا کند.
در حال حاضر ظرفیت در کشور آنگونه نیست که اجازه فعالیت جریانهای سیاسی شناسنامهدار را بدهند. به گمانم حتی فعالیت احزاب شناسنامهدار کنونی را نیز محدود خواهند کرد. از سوی دیگر، رفتار معترضان نشاندهندۀ این است که اصولاً وضع موجود را به رسمیت نمیشناسند که بخواهند در چارچوب آن فعالیت کنند. از آنجا که آنها فاقد قدرت به رسمیت شناختهشدن هستند، تلاش میکنند تا مقامات را از طریق تظاهرات و اعتراضات خیابانی تحت تاثیر قرار دهند. البته در بسیاری از کشورها از جمله فرانسه، ایتالیا، هند، فیلیپین، گرجستان، اوکراین و غیره شاهد ظهور احزاب جنبشی از دلِ جنبشهای شهروندی بودهایم. اما چنین روندی به نوع نظام سیاسی بستگی دارد. البته حاکمیت باید بپذیرد که اکنون بازیگر جدیدی در سپهر سیاسی و اجتماعی ایران ظهور کرده است که از قضا نیروی موثر جدیدی به حساب میآید: شهروندان معترض.
واقعیت این است که این اتفاقات با تبیین الگوهای کلاسیک تشکلیابی سیاسی قابل تحلیل نیست. اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد بسته به اتفاقات آینده دارد. این حرکت «زن، زندگی، آزادی» که امروز فراگیر شده است و حتی از سطح ملی هم فراتر رفته است، معلوم نیست به چه سرنوشتی دچار شود. اینکه بعد از فروکش کردن تبدیل به یک جنبش پایدار، هویتدار و رهبردار در عرصه سیاسی ایران شود یا بیفتد به سراشیبی سکوت و سقوط یا به انحراف کشیده شود، قابل بحث و بررسی است. اما بعید میدانم تبدیل به یک سازمان سیاسی جدی در آینده شود. این حرکت از جنس جنبشهای نو است که در واقع به اشکال مختلف خود را در آینده بازتولید میکند، نه به شکل کلاسیک که تبدیل به یک حزب سیاسی شود.