هشدارهایی که شنیده نشد
بررسی چیستی و چرایی اعتراضات ۱۴۰۱ در نشست انجمن جامعهشناسی ایران

بررسی چیستی و چرایی اعتراضات 1401 در نشست انجمن جامعهشناسی ایران
اتفاقات امروز که در خیابان رخ میدهد، چه ارتباط معناداری با پژوهشهای دانشگاهی دارد؟ برخی جامعهشناسان معتقدند پیش از این در مقالات و سخنرانیهای خود، به بروز گسستهای اجتماعی اشاره کرده بودند و با توجه به نظریهها و الگوهای جامعهشناسی، راهکارهایی برای رخ ندادن این گسست ارائه دادهاند. اما گوش شنوایی این راهنماییها را نشنیده و اهمیتی برای پژوهشهایی که این گسستها را پیشبینی میکردند، قائل نبوده است. در دومین نشست انجمن جامعهشناسی ایران از سلسله نشستهای «اعتراضات 1401، ماهیت، چیستی و چرایی» با عنوان «چیستی و چرایی اعتراضات» سه نفر از جامعهشناسان از دانشگاههای مختلف ایران حضور داشتند؛ افسانه کمالی، استاد جامعهشناسی دانشگاه الزهرا، ابوالفضل مرشدی، استاد جامعهشناسی دانشگاه یزد، اسدالله نقدی، استاد جامعهشناسی دانشگاه بوعلی همدان. حرف مشترک هر سه جامعهشناس حاضر در این نشست یک جمله بود: «پیش از این هشدار داده بودیم».
گفتار اول
عدم پیشبینی درست نیازها در توسعه نامتوازن
اسداله نقدی
استاد جامعهشناسی دانشگاه بوعلی همدان
جامعه ایران در طول دهههای گذشته، تحولات اجتماعی زیادی را تجربه کرده است که در این تحولات گاهی دولتها و حکومتها، کمککننده آن تحولات بودند، اما اثرات آن یا دیده نشده است یا آنچنان که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته است. این کمتوجهی باعث شده که سرریز مطالبات اجتماعی به این شکل نمایان شود که امروز شاهد آن هستیم. جامعه ایران در حوالی سال 1300 یک جامعه عموما روستایی و عشایری بود. تنها حدود 20درصد جمعیت در مناطق شهری اسکان داشتند و حدود 80درصد مردم ساکن مناطق روستایی و جامعه عشایری بودند. جامعه ایران در صد سال گذشته و بهخصوص نیم قرن اخیر، به شدت شهری شده است. این ترکیب امروز دقیقا برعکس است و هشتاد درصد شهرنشین هستند. چنین تحول بزرگی، الزاماتی دارد که در مناسبات دولت-ملت خود را نشان میدهد. حدود 200 شهر و شش میلیون جمعیت شهری ایران به بیش از هزار شهر رسیده است و حدود نیمی از جمعیت شهری ما در 10کلانشهر مستقر شدهاند و همه اینها پیامدهایی برای پژوهشگران علوم اجتماعی دارد. این جامعه باید از نظر توزیع منابع، فاصله بین برشهای اجتماعی و مسائلی از این دست باید مورد توجه قرار بگیرد. در این گذار، بهخصوص در هفتاد سال اخیر، دچار توسعه نامتوازن و تأخر توسعهای بودهایم. در بخشهایی از جامعه با توجه بیشتری که به آن شده، توسعه بیشتری در آن اتفاق افتاده است و از دلارهای نفتی یا عایدات اقتصادی جامعه بیشتر بهره بردهاند و این تحولات منتهی به مهاجرتهای گسترده شده است. در واقع توسعه نابرابر موجب مهاجرت به کلانشهرها شده و ظهور حاشیهنشینی و سکونتهای غیررسمی و مناطق فرودست حاشیه شهری، یکی از مسائل جامعه ایران شده است. وزارت کشور چند سال قبل، رصد اجتماعی درباره مسائل اجتماعی انجام داده بود و حاشیهنشینی را بهعنوان کلانترین مشکل و امالمصائب معرفی کرده بود. طبیعی است وقتی چنین الگوی شهری اجتماعیای انجام میشود، باید یک مدیر و سیاستگذار آن را در مبانی شهری و اجتماعی لحاظ کند و بهرسمیت بشناسد.
امروز آمارهای رسمی و مورد اجماع درباره اقامت افراد ساکن که در اقامتهای غیررسمی در حاشیهها زندگی میکنند، وجود ندارد، اما براساس آمارهایی که مثلا وزارت راه و شهرسازی از بافت فرسوده و محلات حاشیهای منتشر میکند، جمعیتی حدود 20میلیون نفر از جمعیت 60میلیون شهرنشین ایران در این شرایط زندگی میکنند. این یکی از تحولاتی است که در این سالها رخ داده و ارزشهای زندگی ما را متحول کرده است. کلانشهرهای ما حجم بسیار بزرگی از این افراد را به خود اختصاص دادهاند که باعث شده منابع هم به کلانشهرها برسد و مردم هم بهعنوان یک رفتار عقلایی، این مناطق را برای زندگی انتخاب کردهاند و برنامهای هم برای اداره کردن این افراد وجود نداشته است.
مسئله دیگر این بوده که در این سالها، توجه ویژهای به دانشگاهسازی شده است. این شاید یک جنبه مثبت بهخاطر گسترش تحصیلات عالی باشد، اما تاسیس 2500 واحد دانشگاهی، آثار دیگری هم داشته است. وقتی چنین گسترش کمی انجام میشود، باید برای خروجی آن فکری میشد که در بازار کار برای ایجاد فرصتهای شغلی، زمینه ایجاد شود. مثل کسی که گفته بود «نکن با پیلبانان دوستی!» باید به مطالبات آنها و نیازهای آنها و مسائلی مثل مسکن و اشتغال آنها در برنامهریزی توسعه توجه شود.
در کنار آنها، حضور زنان در جامعه است. من امروز سومین دهه تدریس در دانشگاه را تجربه میکنم. تحول بزرگی در تعداد حضور زنان در دانشگاه را مشاهده میکنم و بهوضوح تناسب جمعیتی دانشجویان به سمت دانشجویان دختر رفته است. این سوال مهمی است که چرا زنان به آموزش عالی توجه بیشتری میکنند، اما من میخواهم به مسئله دیگری بپردازم که این فرایند گسترش آموزش عالی به افزایش حضور زنان منتهی شده است و ما تقریبا در تمامی شهرها، دانشگاههای متعدد ساختیم و گاهی بدون رعایت استانداردها و در بسیاری موارد به خاطر نفوذ نماینده آن شهر یا چهرهای متنفذ بومی و محلی دیگر! وقتی چنین اتفاقی افتاده است که از نظر برنامهریزی توسعه با خود پیامدهایی دارد. در جامعهشناسی گفته میشود هر تغییری در جامعه و مداخله در اقتصاد و اشتغال، به شکل دومینویی و چندبعدی و چندوجهی، روی اقتصاد و فرهنگ تاثیر میگذارد. وقتی ما بیش از 4ونیم میلیون نفر دانشجو داریم و اکثر آن زنان هستند، نظام تصمیمگیر کشور باید برای این زنان فرصت حضور و مشارکت فراهم کند و اگر این فرصت فراهم نشود، دچار محرومیت میشود و این یکی از بیماریهای امروز ایران است.
مردم ایران امروز خود را با دیگران مقایسه میکنند. جامعه با فقر و محرومیت میتواند کنار بیاید، اما با فقر ناشی از تبعیض کنار نمیآید. تحمل محرومیت نسبی، دشوار است. جامعهشناسان برای بررسی یک موضوع، گاه پیمایش میکنند، گاه به پیمایشهای دولتی مراجعه میکنند یا روشهای دیگر. اما برخی اتفاقات میدانی بیانگر این مسئله هستند که به اندازه یک کتاب و مقاله اثر دارد. من مردی را دیدم که فرزندانش ازدواج نکرده بودند و او به پسرش پیشنهاد کرده بود با یک زن مطلقه ازدواج کند. این مرد با همان صداقت و صراحت از مشکلات اقتصادی جامعه صحبت میکند و به دنبال راهحل است.
در تحولات اجتماعی اخیر، دو عامل دیگر هم بوده است. یکی فضای مجازی و دیگری تولد جوان جدید. شما وقتی تحولات توسعهای را بررسی کنید، میبینید که ساختار جمعیت بهشدت جوان شده است و این فضای جمعیتی، فضای مطالبات را تسهیل میکند. در این شرایط، کارگزاران میخواهند ارزشهای خود را در جامعه از طریق آموزش و پرورش و جامعه منتقل کنند. اما ناهمزبانی تبلیغات رسمی و آموزشهای خانواده هم برای مردم باعث میشود آن تبلیغات خنثی شود.
جامعه ایران از تبعیض و فساد آسیب زیادی دیده است و جامعهشناسان هم از سالها پیش در این مورد هشدار دادهاند. معلمان و دانشآموزان، دانشجویان و اساتید دانشگاه براساس پیمایشها، اعتماد مردم را به نسبت بیشتر دارند. ما نباید گروههای مرجع را از مرجعیت میانداختیم که در روز مبادا این گروهها و فعالان مدنی، به داد جامعه میرسیدند و برای دستیابی به راهحل کمک میکردند اما این شکاف در تاریخ معاصر که سابقه 150ساله دارد، اجازه رشد این گروههای مرجع را نداد.
بحرانهای اجتماعی عوامل تعیینکننده و تشدیدکننده دارند. ما باید عامل تعیینکننده و تشدیدکننده این رخدادها و اتفاقات را بشناسیم و بعد درباره حل کردن آنها صحبت کنیم. در حل مسائل اجتماعی نیاز به ضربهگیرهایی برای تخلیه تنشها داریم که در جامعه ایران تعبیه نشده است و با این تحولات ما نیاز به شیر تخلیه داشتیم. همچنین به ابزار بهرسمیت شناخته شدن نیاز داشتیم که وجود نداشت. ما با سه راهکار در برخورد با بحرانهای اجتماعی مواجهایم: چشمپوشی، کنترل و بهرسمیت شناختن. در بحثهای شهری هم این مسئله مطرح میشود. فکر میکنم امروز باید از همین زاویه به مسائل امروز ایران نگاه کنیم.
گفتار دوم
فرایند دیالکتیکی را فراموش کردهاند
ابوالفضل مرشدی
استاد جامعهشناسی استان یزد
تحلیلی که از پدیده اخیر دارم، این است که این یک رخداد نیست، بلکه فراتر از یک رخداد است. شاید بتوان گفت پدیده اجتماعی نزدیکترین مفهوم برای توضیح این حرکت است که بسته به کنش و نقشآفرینی کنشگران مختلف، میتواند مقدمه اتفاقات دیگری باشد. هرچند که زنان، جوانان و نوجوانان در این حرکت پررنگ هستند و حتی در روزهای اول میشد با چنین تعابیری این حرکت را تحلیل کرد، اما این حرکت را نمیتوان به قشر خاصی محدود کرد که امروز دامنه گستردهتری از مردم را فراگرفته است. شواهدی وجود دارد که نارضایتیهای اقتصادی در فراگیر شدن این اعتراضات موثر بوده، در کنار مباحثی مثل حجاب و مخالفت با گشت ارشاد و دخالت کشورهای خارجی. اما دقت کنیم که نمیتوان منکر دخالت کشورهای خارجی شد و البته محدود کردن این مباحث به دخالت کشورهای خارجی نمیتواند همه ابعاد اعتراضات را بهخوبی روشن کند. آقای نعمتالله فاضلی این پدیده را یک پدیده تام اجتماعی نام برده که شاید به فهم درست این پدیده کمک کند.
پدیده تام اجتماعی بخشهای مختلف جامعه را درگیر خود کرد. من بهعنوان کنشگری که مرکزنشین نیستم، در جمعهای دوستانی که بهخصوص در استان یزد با آنها ارتباط دارم و بنابر تجربیات شخصیام، این پدیده یک شوک جدی به آن جامعه وارد کرد که این شوک فقط شامل نخبگان نبود. معمولا زنان خانهدار و نوجوانان آخرین اقشاری بودند که یک رویداد اجتماعی آنها را درگیر میکرد، ولی اینبار به طور ملموس میبینیم مادرهای خانواده که کمترین تماس را با جامعه دارند، احساس نگرانی میکنند. این پدیده، هم ذهن و هم قلب و هم بدن آدمها را درگیر خود کرد و از این جهت به یک پدیده عام اجتماعی تبدیل شد.
بعضی جامعهشناسان، جامعه را یک برساخته انسانی میدانند که دارای سه مرحله مهم است؛ برونریزی، عینیسازی و درونیسازی. آنها انسانها را موجوداتی میدانند که خواستههای نامتعینی دارند و با برونریزی درونشان، امیال و آرزوها و... که جهان درونشان است، هستی خود را متعین میکنند و آرامش برونشناختی پیدا میکنند. این جامعه هم برساخته از برونریزی جمعی انسانهاست. در گام دوم این جهانی که بیرون ریخته شد، بهمرور در قالب نهادها و نظامهای دانش و نظامهای هنجاری و محصولات مالی، تعین پیدا کرد و در مرحله سوم چون جامعه موجود متحرک است و اصولا انسانها هم موجودات فراموشکاری هستند، لازم است این مواردی که صورت عینی پیدا کرده است، مشروعیت پیدا کند.
همچنین امروز که نسلهای جدید روی کار میآیند، لازم است نظامهای ارزشی، هم در بدنه جامعه و هم برای جامعه، درونی شود. از این بحث چند نتیجه مهم بهدست میآوریم؛ یکی اینکه جامعه پدیدهای انسانی است و هرچند گاه عینیت پیدا میکند، اما نباید گمان کنیم که جامعه محصول یک فرد و یک گروه است. جامعه پویا، جامعهای است که جمعی بودن را بهرسمیت بشناسد و اگر بخشهایی از جامعه در این فرایند جامعهسازی، نقشآفرینی نکنند، فرایند خودتحققبخشی متوقف میشود و گویا با انسانیت آنها درافتادهایم. در واقع برخلاف کرامت انسانی آنها رفتار کردهایم، چون انسانها اصرار دارند مدام جهان درونی خود را برون بریزند و در ساخته شدن جامعه اثرگذار باشند.
نکته دیگر اینکه نباید فراموش کنیم که جامعه مرتب در حال شدن است. یعنی اگر یک بار تغییر کرد به معنای پایان نیست و این فرایند دائمی است و در تمامی نسلها ادامه دارد. اگر نسلی آن را تغییر داد، به این معنا نیست که نسلهای بعدی هم باید آن تغییرات را بپذیرند. اگر تغییری صورت میگیرد، باید اجازه داده شود همه اقشار جامعه در آن اثرگذار باشند.
جامعهشناسان معتقدند اگر در این فرایند اختلال ایجاد شود، دچار شیءوارگی و ازخودبیگانگی میشود. نکته آخر هم اینکه در عصر مدرن، با دو عامل اصلی فنآوری و فروکاستی و عوامل دیگر مثل شهرنشینی و رسانهها و امثالهم، بهخاطر عملکرد حاملان جریان مدرن، دارای گروههای مختلف متکثری خواهد شد. شما بسته به تحصیلات و شبکه اجتماعی و منطقه جغرافیایی که به آن تعلق دارید، جهان معنای متفاوتی دارد و ما با جامعهای مواجه هستیم که جهانهای معنایی متکثری دارند. پزشکان دنیا را یک شکل تفسیر میکنند و کارگران زاویه دید دیگری دارند. این در جهان سنتی هم بوده، اما شدت آن در جهان مدرن بهشدت بیشتر شده است و جامعه معنایی باید آنقدر هوشمند باشد که خردهجهانهای معنایی را زیر سایه خود جا دهد.
اگر این مدل را بخواهیم درباره انقلاب اسلامی سال 57 ایران بررسی کنیم، میتوانیم بگوییم یک برونریزی جمعی کنشگران ایرانی بود. اینکه تحت تاثیر چه عواملی بود، مفصل است، اما این اجماع وجود دارد که یک جهان معنایی خاصی را در سال 57 برونریزی کردند و رهبران آن فرایند، کسی را طرد نمیکردند و همه فراخوانده میشدند. شکلگیری نظام جمهوری اسلامی را در واقع میتوان عینیسازی همان جهان برونریزی شده نامید. بعد از آن به مرور نهادها شکل گرفتند و قوانین نوشته شدند. از همان اوایل هم مشارکت و جمعی شدن این جامعه دیده میشد، اما بهمرور طی مکانیزمهایی، مشارکت بخشهای مختلف جامعه محدود شد. افراد کنار گذاشته شدند و گروههای خاصی، نهادسازی و عینیسازی را در دست خود گرفتند. اینکه گفته شد جامعه یک نهاد جمعی است، دیده نشد و به مرور فراموش کردیم که تمامی این عینیات و ساختار و نهادها، یک پدیده انسانی است و ساخته خود ماست و این نهاد میتواند اشکال داشته باشد و مرتب با واژههایی مثل نهاد مقدس، از نقد کردن آنها پرهیز کردیم. گفته شد که اینها ساخته شده یا قانون اساسی تدوین شده و دیگر نمیتوان کاری کرد! یا اینکه فراموش کردهایم که نسلهای
جدید هم نیاز دارند که نیازهای آنها در نهادها و مقررات دیده شوند و نسل جدید و تفکرات مختلف میخواهد در عینیسازی جهان ذهنی خود مشارکت داشته باشند.
در واقع به جای اینکه فرایند دیالکتیکی را بپذیرند، آن را فراموش کردند و میتوان بخشی از اعتراضات را ناشی از آن نامید. نسلی که بعد از انقلاب آموزش دید و رشد کرد، نیاز به تحققبخشی و مشارکت دارد، اما آنها احساس میکنند به حاشیه رانده شدهاند و بخش زیادی از جهان تحققیافته فعلی را پس میزنند و بخش زیادی از عصبانیت خود را ناشی از این مسئله میدانند.
گفتار سوم
دوره زوال اعتماد
افسانه کمالی
استاد جامعهشناسی دانشگاه الزهرا
در ابتدای صحبت به جملهای از امام خمینی(ره) اشاره میکنم که خطاب به مقام رهبری نوشته بودند: «ماها گمان کنیم که هر چه مىگوییم و مىکنیم کسى را حق اشکال نیست. اشکال، بلکه تخطئه، یک هدیه الهى است براى رشد انسانها»؛ لذا امیدوارم آنچه را در ادامه میآید به عنوان یک فرصت نگاه کنیم.
امروز مهمترین مسئله کشور ما اعتماد است. خصوصا اعتماد به نهادها و سازمانها. شرایط ساختاری و تاریخی که رابطه دولت و ملت را شکل داده هرگز در نقطه صفر قرار ندارد و اگر قرار باشد این اعتماد بازسازی شود، باید تلاش کنیم ابتدا آن را به نقطه صفر برسانیم و آن شکاف و گسست را به حداقل برسانیم و بعد به بازسازی و ارتقای آن بپردازیم.
یکی از مفاهیمی که جامعهشناسان در تحلیل خود به آن میپردازند، چسبندگی تاریخ است. شما اگر منابع تاریخی را بررسی کنید، میبینید که از صد سال پیش هم مسائل درباره جامعه ایران هر زمان که تصمیم گرفتیم فرهنگ مدرن را در کشور خود پیاده کنیم، مطرح شده است و این پیوندی که در تاریخ داشتیم، تمدید شده است و در طول زمان امتداد پیدا کرده است و باعث شده امروز هم بزرگترین بحران، بحران اعتماد به سیستم و نهادها و سازمانها باشد. در روزنامههای پیشرو و انتقادی صد سال پیش هم میتوانید بارها و بارها این مفاهیم را ببینید که آنها معتقد بودند افراد شایستهای در این کشور در مسئولیتها قرار ندارند و همان نویسندگانی که این مطالب را مینوشتند، اعتقاد داشتند که سالهاست که ایران به این مسائل گرفتار است.
در واقع اساس بیاعتمادی همواره در جامعه ایران وجود داشته و این قضیه بین مردم هم رسوخ کرده است، بهصورتی که اگر امروز در کشور، کنشهایی میبینیم، مثل دو انتخابات گذشته که در کشور برگزار شده است، که مردم زیادی در انتخابات شرکت نکردند، در گذشته هم بارها در کشور وجود داشته است. روزنامه رعد در سال 1915 عدم حضور مردم را نشانهای از حق ملت برای اعتراض به رویه موجود میداند که حس اعتراض را در ملت بهوجود آورده و باعث ایجاد عقاید غیرمنتظره شده. در واقع این کنش که مردم از حق قانونی خود صرفنظر میکنند، و در انتخابات 1400 هم شاهد آن بودیم، باز در تاریخ سابقه دارد. من بارها و بارها در انتخابات 1400 توضیح میدادم که باید در انتخابات حضور پیدا کنیم که قاعده انتخاب کردن و انتخاب شدن، نباید به غیرمنطق عقلانی سپرده شود، اما کنش مردم کنش سلبی بود.
عبدالله مستوفی میگوید:«در جامعه امروز گویا وقتی رختی به تن کسی کردیم، باید او را از این نهاد به نهاد دیگری ببریم، بدون اینکه به مردم به شکل دقیق کلمه خدمت کنیم. چرا ما وقتی ناکارآمدی یک وزیر را میبینیم، باز هم او را در مسئولیت نگاه میکنیم و حتی تلاشی برای توقف ناکارآمدی نمیشود؟»
در این سالها، شرایط اعتمادی ایران نهتنها بهتر نشده که حتی بدتر شده است. اگر پژوهشهای دانشجویی را در نظر بگیریم، نشان میدهد آنچه در سطح کلان مشخص میشود در سطوح کوچکتر هم همان نتایج دیده میشود. در یک پژوهش که سال 82 انجام شده است، میزان اعتماد به مجلس 3/5و قوه قضائیه 5 و دولت 3/5بوده. (بین صفر و ده) در واقع ما در نقطه مرزی بودیم و شکاف بزرگی بین مردم و حاکمیت احساس میشد. مردم تدبیر و دوراندیشی و تخصص لازم را کمتر از 5 میدیدند و در مقابل برای فساد سیستم رقم بالای هفت است. در پژوهش دیگری نشان میدهد که در این بیست سال این آمارها تنزل پیدا کرده است و زوال اعتماد بیشتر شده است.
وقتی اعتماد متقابل را مورد بررسی قرار میدهیم، میبینیم که اعتماد متقابل شاید بالا باشد، اما مردم برای خود اعتماد درونگروهی و برونگروهی تعریف میکنند. درونگروهی یعنی افراد و اقوام و دوستانی که در نزدیکی آنها قرار دارند و برونگروهی یعنی افرادی که با فاصله بیشتری از مردم قرار گرفتهاند. این ناشی از یک شکاف بزرگتر اجتماعی است و به این برمیگردد که دولت یا حاکمیت، این شکاف را ایجاد میکند یا لااقل بر آن تاکید بیشتری میکند که آن شکاف تقویت شود تا بخشی از مردم بشوند درونگروه و برخی بشوند برونگروه.
در این 150سال وقتی بحران بیاعتمادی به اوج میرسیده، با مردمی مواجه بودیم که سیستم را نمیدیدند و تمرکز روی یک شخص بود. در دوره پهلوی، روی شاه بود و در دوره قاجار هم برخورد فردی بود و مردم نمیتوانستند به سیستمی که مدام عدم اعتماد را بازتولید میکند، نقد کنند و امروز هم، ولو به غلط، همچنان همان رویه را ادامه میدهند.
نتیجه این بحرانها، به جایی رسیده که گسستی بین کار شرافتمندانه و زندگی شرافتمندانه ایجاد شده است. بین اعتماد به سیستم و کارآمدی سیستم، گسست بین مشارکت انتخاباتی و نحوه تعامل با جهان ارتباط وجود دارد. در این بین گسست رفتارهای صادقانه افراد با فقدان پاداش داریم. اینها مسائلی نیست که من بهعنوان یک جامعهشناس بخواهم اعلام کنم و در واقع مسائلی است که در همه این 100سال اخیر، جامعه ایران به آن گرفتار بوده است.