درباره عکسی از پدری که 42 سال در انتظار فرزند نشسته است
یکی از عکسهای برگزیده جایزه پرترهHead On عکسی است از «ریچارد لی»، سرباز سابق بریتانیایی که 42 سال به انتظار پیدا کردن دخترش نشسته است. ظاهراً ریچارد جوان به همراه «کاتریس» به فروشگاهی میرود و ناگهان دخترش ناپدید میشود. میگویند پدرها جانشان برای دخترشان میرود. شخصاً تجربه داشتن فرزند نداشتم. حتی خواهری هم ندارم که رفتار پدرم را در ترازو بگذارم و معنی این گزاره را متوجه شوم. آدم حسودی نیستم اما راستش را بخواهید هرازگاهی در شبکههای اجتماعی معاشرت پدر و دختری را میبینم که دلشان برای هم میرود و چنان عشقی به تصویر میکشند که دلم را به غلیان میاندازد و حسادتم را برمیانگیزد. عکسی که از ریچارد گرفته شده در واقع یک پرتره معمولی در یک مکان درست است. اما چه چیز باعث میشود که این عکس ذهن و ضمیرم را به هم بریزد و کامم را تلخ کند. به عکس دقیق شوید و به چشمهای پدر نگاه کنید. 42 سال خیره به در مانده، طوری که رد چشم به راهی روی صورتش مانده و عمیق شده است. به عکس نگاه میکنم و از زبان پدر میخوانم دوسهشبه که چشمام به دره، بعد به خودم نهیب میزنم که دوسهشب کدام است؟ 15330 شب است که یک پدر به انتظار آمدن دخترش نشسته است. به عکس نگاه میکنم همه آن تصاویر دلنشین پدر و دختری از پس ذهنم رد میشود و در آنی حسادتهایم رنگ میبازد. این عکس به تنهایی معنای دقیق رنج و انتظار و امید واهی را یک جا به تصویر میکشد.
نظرهای من