در گفتوگوی ریچارد هاس با بیل کلینتون تشریح شد:دشواریهای صلح خاورمیانه
دولت کلینتون، در فرایند منتهی به پیمان اسلو نقشآفرینی داشت و البته مثل دیگر دولتهای ایالات متحده، درگیر عملیات نظامی در خاورمیانه نیز بود.
ریچارد ان هاس، دیپلمات سابق آمریکایی و از شناختهشدهترین اساتید روابط بینالملل در ایالات متحده آمریکاست. او در طول دوران فعالیت حرفهای و پژوهشی خود، رئیس شورای روابط خارجی، مدیر برنامهریزی سیاسی وزارت خارجه و مشاور نزدیک کالین پاول، وزیر خارجه وقت، در دولت جورج دبلیو بوش، نماینده ویژه ایالات متحده در امور ایرلند شمالی در همان دولت، دستیار ویژه رئیسجمهور جورج اچ دبلیو بوش و مدیر ارشد شورای امنیت ملی در امور خاور نزدیک و آسیای جنوبی بوده است.
او میزبان گفتوگویی با بیل کلینتون، رئیسجمهور سابق ایالات متحده بوده است و در این گفتوگو، به خاورمیانه پرداخته است. دولت کلینتون، در فرایند منتهی به پیمان اسلو نقشآفرینی داشت و البته مثل دیگر دولتهای ایالات متحده، درگیر عملیات نظامی در خاورمیانه نیز بود. حالا، حدود ربع قرن پس از بازنشستگی، کلینتون به سؤالات هاس پاسخ میدهد.

هاس: حدود هشت، نه ماه بعد از اینکه شما رئیسجمهور شدید، پیمان اسلو بین اسرائیلیها و فلسطینیها منعقد شد؛ و صادقانه بگویم، نقش ایالات متحده در ایجاد آن محدود بود. این چیزی بود که اساساً آنها بین خودشان مهندسی کردند. سپس آن مراسم را در ساوتلان برگزار کردید. وقتی من و مارتین ایندیک در مورد آن صحبت کردیم، من آنجا بودم و آن مراسم را برای انبیسی پوشش میدادم و مارتین به من گفت که رابین - اسحاق رابین، نخستوزیر وقت اسرائیل - بیشتر نگران این بود که چگونه با میل شدید یاسر عرفات برای بوسیدن طرف مقابلش برخورد کند. (خنده) و اینکه همه شما تمرین کردید که چگونه با این بوسه کنار بیایید.
کلینتون: بله، ما این کار را کردیم. من و رابین از قبل در مورد آن صحبت میکردیم. و من گفتم، آنها هرگز واقعاً با هم خوب نبودهاند. آنها سی سال با هم جنگیده بودند. آنها هرگز با هم خوب نبودند. من گفتم، شما باید با او دست بدهید. او گفت، چرا؟ گفتم، ما در دنیای تلویزیون زندگی میکنیم. بیش از یک میلیارد نفر تماشا خواهند کرد. آنها باید باور کنند که شما در حال برقراری صلح هستید، یا اینکه آمادهاید واقعاً تلاشتان را بکنید. نمیتوانید با عرفات دست ندهید؛ و او گفت، بسیار خُب، اما بوسیدن ممنوع. (خنده.)
بنابراین همه را دور هم جمع کردیم. تونی لیک آن زمان مشاور امنیت ملی من بود. سندی هم آنجا بود. کل تیم وزارت امور خارجه و وزارت دفاع و همه را داشتیم. تونی خودش را فوقالعاده مفید نشان داد. او گفت، اوه، من میدانم چگونه این کار را انجام دهم. گفتم، منظورت چیست؟ او گفت ما وانمود میکنیم که من عرفات هستم؛ نه. تو وانمود میکنی که عرفات هستی و من رابین خواهم بود. بنابراین من دستم را دراز کردم، با او دست دادم و او دست مرا گرفت. او گفت، حالا تو این کار را با من بکن و من هم این کار را با او کردم.
اما چیزی که برایم جالب بود؛ که فکر میکنم تأثیر بیشتری در خاورمیانه داشت، این بود که رابین بسیار محتاط بود. او اولین رهبر اسرائیلی بود که گفت فرزندان فلسطینیها شایسته صلح و فرصتی برای زندگی در آینده هستند. وقتی عرفات صحبت میکرد، با همه مهربان بود و مردم را در آغوش میگرفت. اما وقتی شروع به صحبت کرد، طوری به نظر میرسید که انگار در یک تجمع سیاسی محلی است و میگوید، ببینید بچهها، من همه این چیزها را درست میکنم. نگران هیچ چیز نباشید.
بنابراین آنها کاملاً نقشهایشان را عوض کردند و انتخابهایی که کردند در کوتاهمدت برای هر دوی آنها مؤثر بود. اما برای رابین، به نظر من، انتخابها مهمتر بودند. به نظرم آدم باورنکردنی بود. اما نکته جالب این است که عرفات از او بسیار میترسید. چیزی در مورد رابین وجود داشت و فکر میکنم بخشی از آن به خاطر رفتار نظامی او بود و بخشی دیگر به خاطر اعتماد به نفسش بود.
اما میخواهم به دنیایی که امروز در آن زندگی میکنیم و تمام چیزهایی که درباره یکدیگر میگوییم فکر کنید. چند ماه بعد از این، بعد از اینکه ما توافق را امضا کردیم، اولین واگذاری بزرگ زمین را تحت پیمان اسلو داشتیم و اسرائیل در حال آماده شدن برای واگذاری بخش قابل توجهی از زمین در خاورمیانه و کرانه باختری بود.
این کار را انجام داده بود - زمینها در دستههای مختلفی بودند که میزان کنترل اسرائیل و میزان کنترل فلسطینیها را مشخص میکرد - بیست و هفت نقشه وجود داشت که باید در طول زمان امضا میشدند. من شاهد ماجرا بودم. در واقع 9 نقشه و سه نسخه از 9 نقشه وجود دارد. البته زمین زیادی در کرانه باختری نبود. این نقشهها بسیار بزرگ بودند و به معنای واقعی کلمه صدها نامگذاری وجود داشت. مثلاً گفته شده بود این اسرائیل است. این حکومت فلسطین است.
درباره همه این چیزها. بنابراین ما در حال امضا بودیم. آماده بودیم جشن بگیریم. من مجبور شدم بیرون بروم و به یک تماس پاسخ بدهم. در اتاق کابینه در کاخ سفید بودیم. مجبور شدم بیرون بروم و به یک تماس پاسخ دهم و وقتی من رفتم، رابین هم بیرون آمد. او گفت، ما یک مشکل داریم و من گفتم، مشکل چیست؟
او گفت، یک جاده فرعی نزدیک اریحا وجود دارد که از نزدیکی تمام مناطق مسیحینشین در کرانه باختری میگذرد و عرفات میگوید که در مذاکرات توافق کردیم که آن را به او بدهیم و نقشه میگوید که این مال ماست. به او نگاه کردم و گفتم، این یکی از آن مسائلی است که مستقیماً به ایالات متحده مربوط نمیشود. شما باید خودتان این را حل کنید. شما باید به همکاری با هم عادت کنید.
چه الان و چه بعداً و من عرفات و رابین را خواستم و آنها را در آن اتاق کوچک کنار دفتر بیضی، دفتر خصوصی رئیسجمهور، گیر انداختم. گفتم، شما باید به انجام این کار بدون من یا هیچ کس دیگری عادت کنید و در را بستم. پنج دقیقه بعد، رابین بیرون آمد و گفت، حق با اوست، مال اوست. باید مال او باشد. گفتم، ما تمام مطبوعات ملی و مطبوعات جهان را اینجا داریم. ما همین الان هم دیر کردهایم و مطمئناً وقت نداریم نقشهها را دوباره تنظیم کنیم. او گفت، اشکالی ندارد.
او گفت، ما قرار است نقشههایی را که آنجا هستند امضا کنیم و من دوشنبه زمین را به او میدهم. به عرفات نگاه کردم. گفتم، متوجهی داری چه کار میکنی؟ داری از عنوان قانونیات دست میکشی. او گفت، بله. او گفت، حرف او از هر قرارداد کتبیای ارزشمندتر است. او هرگز ذرهای از خواب غفلت بیدار نشد. او نگران این نبود که در نظر اعضای سازمانش ضعیف به نظر برسد. حرف او از هر قرارداد کتبیای ارزشمندتر است. این چیزی است که اگر میخواهیم نتایج متفاوتی داشته باشیم، باید بیشتر داشته باشیم.
پس شما دارید یک مسیر بینقص را به من نشان میدهید. کمی بیش از دو سال بعد، ترور اسحاق رابین را داشتیم و وقتی به تاریخ نگاه میکنید، ترورها آشکارا هرازگاهی اتفاق میافتند. مثلاً جنگ جهانی اول حتی اگر آرشیدوک فردیناند ترور نمیشد، اتفاق میافتاد. اما من واقعاً فکر میکنم که ترور رابین تاریخ را تغییر داد، البته به شیوه بدی. چون فکر میکنم، با توجه به آنچه قبلاً گفتید و کنجکاوم که آیا با من موافق هستید یا نه، او تنها اسرائیلی بود که به نظر من میتوانست هم فلسطینیها و هم اعراب را جذب کند و میتوانست اسرائیل را با خود همراه کند، زیرا او یک صلحطلب بود. بنابراین نظر من این است که وقتی او ترور شد و آن متعصب مذهبی که او را کشت، میدانست چه میکند، زیرا فکر میکردم وقتی یاسر کشته شد، وقتی اسحاق رابین کشته شد، چشمانداز موفقیت به طرز چشمگیری تضعیف شد و کنجکاوم که آیا با این نظر موافق هستید؟
کلینتون: اول از همه، من اغلب فکر کردهام که اگر کمی وقت اضافی داشتم، دوست داشتم کتابی در این مورد بنویسم. یعنی ترورهای سیاسی اغلب باعث نمیشوند اهداف از بین بروند. قاتل انورسادات در از بین بردن صلح موفق نشد. اما درباره ترور رابین باید بگویم که قاتل به آنچه میخواست رسید و جالب است.
من همیشه به رؤسای جمهور اسرائیل، نه نخستوزیران، علاقه داشتم که اختیار عفو داشته باشند و همیشه کنجکاو بودم که ببینم وقتی رئیس لیکود انتخاب میشود، چه اتفاقی میافتد. اسرائیل هرگز نمیتواند به عنوان یک استراتژی سیاسی به ترور تکیه کند. اما چیزی که قاتل رابین میخواست اتفاق افتاد. خانوادهاش هنوز جزو بخش افراطی شهرکنشینان ائتلاف نتانیاهو هستند. بنابراین او به چیزی که میخواست رسید و مطمئنم که تا به امروز پشیمان نیست.
میخواهم چند سال به جلو بروم. ژوئیه ۲۰۰۰، کمپ دیوید. فکر میکنم نخستوزیر وقت اسرائیل، اگر درست یادم باشد، ایهود باراک بود. هنوز هم یاسر عرفات قدرت داشت و شما و تیمتان سعی کردید برای یک صلح جامع، راهحل دودولتی، مذاکره کنید. به آن نزدیک شدید. اما در نهایت، موفق نشدید. من و شما چند بار با هم گلف بازی کردهایم. کمپ دیوید داشتید، آیا میتوانستید کارهای بیشتری برای ایجاد حمایت از عرفات در جهان عرب انجام دهید، چون او گفت اگر این کار را بکنم، مرا میکشند و حکم مرگ خود را امضا میکنم. فکر میکنید میتوانستید کار متفاوتی انجام دهید که مهم باشد؟
کلینتون: فکر میکنم کاملاً ممکن بود. فکر میکنم اشتباه کردم، فکر میکردم همه رهبران سیاسی درگیر در این مذاکرات، همگی افرادی واقعاً باهوش هستند و میخواهند موفق شوند اما آنها همچنین میخواهند روند کار را کنترل کنند. همه آنها فکر میکنند از هر کسی که در قدرت است باهوشترند. همه اینها قابل درک است.
من دلایلی دارم که معتقدم اشتباه کردم، زیرا من با اکثر رهبران عرب رابطه غیرمعمول خوبی داشتم. ما همه را در وزارت امور خارجه و وزارت دفاع به کشورهای مختلف فرستادیم تا بتوانیم طرح صلح را به آنها بقبولانیم. اما فکر میکنم اگر خودم رفته بودم، این احتمال وجود داشت که اتفاق بیفتد.
اما وقتی در کمپ دیوید بودیم، همانطور که هر کسی که با من آنجا بود میداند، هیچکدام از ما فکر نمیکردیم که به توافق برسیم و مردم مدام در مورد کمپدیوید طوری مینویسند انگار که یک شکست بوده است. در واقع کاملاً موفق بود. مشکل این بود که وقتی ما با عرفات سر و کار داشتیم، آنها دولتی نداشتند، فرآیندی نداشتند و چیزی جز همکاری صلح و امنیت برای ارائه نداشتند. سال ۱۹۹۸ اولین سال در تاریخ اسرائیل بود که هیچکس در یک اقدام تروریستی کشته نشد؛ نه یهودی و نه فلسطینی. دلیلش این بود که ما از نزدیک با سازمان سیا، و موساد، و فلسطینیها همکاری میکردیم.
بنابراین کاری که من سعی داشتم انجام دهم، تغییر کل روانشناسی مذاکرهکنندگان فلسطینی بود، زیرا آنها عادت داشتند تا پنج دقیقه مانده به نیمهشب «نه» بگویند، زیرا تنها چیزی که باید میدادند صلح و همکاری بود. بنابراین آنها فکر میکردند قرار است زمین و چیزهای دیگر را از دست بدهند و من مدام میگفتم، اینطور نیست.
شما باید «بله» بگویید. ما هرگز به نتیجه نمیرسیم مگر اینکه شما هم «بله» بگویید. بنابراین ما تا جایی که میتوانستیم به صلح نزدیک شدیم. تقریباً شش هفته قبل از اینکه کاخ سفید را ترک کنم یاسر عرفات به تنهایی به دیدن من آمد. دیدار کاملاً خصوصی بود. میتوانید بگویید من این را از خودم میآورم (خنده) که ما هیچ یادداشتبرداری نداشتیم. هیچکس غیر از ما در اتاق نبود. فقط من و او.
و من گفتم، ببینید، من فرصتی دارم که به کره شمالی بروم و به برنامه هستهای و موشکی آنها پایان دهم. اما یک رئیسجمهور آمریکا نمیتواند برای اولین بار از زمان پایان جنگ کره، سرزده به کره شمالی برود. گفتم، باید به کره جنوبی بروم، و بعد به سراغ ضامنها - دیگر ضامنهای پیمان، چین و روسیه، که هر دو در آن زمان دولتهای بسیار متفاوتی داشتند و باید به ژاپن بروم، چون هنوز زندانیان ژاپنی در زندانهای کره شمالی هستند.
عرفات گفت، چقدر طول میکشد؟ گفتم، اگر نخوابم، یا فقط در هواپیما بخوابم، حداقل دوازده روز و در تمام سالهایی که میشناختمش این تنها باری بود که گریه کرد. شاید فکر کنید آدم بیصداقتی بود. اما به شما میگویم، من انواع و اقسام چیزها را با او تجربه کرده بودم و چیزی که فهمیدم این بود که او خیلی احساساتی میشد و خیلی چرند میگفت، اما در حرفهایش محتاط بود.
هر بار که سعی میکردم در مورد چیزی موافقتش را بگیرم، احساس میکردم که دارم برای خرید یک فرش در بازار مراکش چانه میزنم. (خنده) اما او گریه کرد و گفت، تو نباید این کار را بکنی. گفتم چرا، چون میخواهی این معامله را بپذیری و میخواهی طوری به نظر برسد که انگار من تو را مجبور به انجامش میکنم؟ او گفت، بله. گفتم، باشه. باید از تو دو سوال بپرسم. اول از همه، فکر میکنی من به فرزندانت اهمیت میدهم؟ او گفت، اوه بله. تو خیلی بیشتر از اعراب به ما اهمیت میدهی. ما فقط در صورتی برایشان مفید هستیم که مردمشان، اسرائیل و آمریکا را به جای حاکمان خودشان سرزنش کنند.
گفتم، باشه، اما فکر میکنی من به فرزندانت اهمیت میدهم؟ او گفت، خیلی بیشتر از اعراب. گفتم، باشه. تنها چیزی که به من بدهکاری حقیقت است. این مسئولیت توست، آینده تو. تو رهبر هستی. من نمیتوانم تو را مجبور به قبول این معامله کنم. میخواهم به همه یادآوری کنم که در توافق نهایی چه چیزهایی وجود داشت.
آنها میتوانستند پایتختی در اورشلیم شرقی، کنترل دو بخش از چهار بخش شهر قدیمی، ۹۶ درصد از کرانه باختری فراتر از مرزهای سالهای 1967-1966، ۴درصد از اسرائیل - که فلسطینیها میتوانستند انتخاب کنند - به دست آورند. اگر فضای بیشتری برای زندگی میخواستند، میتوانستند آن را در شمال غزه بگیرند. اگر زمین بیشتری برای کشاورزی میخواستند، میتوانستند آن را در مجاورت کرانه باختری بگیرند. آن موقع صدام حسین هنوزبود.
اسرائیلیها به آنها دسترسی برابر هفت روز هفته و بیستوچهار ساعته به پست شنود که از خارج از اورشلیم شروع میشد و تا ارتفاعات جولان امتداد داشت، پیشنهاد دادند و به آنها پیشنهاد دادند که هر نیروی بینالمللی که در شرق به عنوان مانعی در برابر اتفاقات احتمالی مستقر شود، تأیید شود و دسترسی مستقیم بین کرانه باختری و غزه و یک فرودگاه و بسیاری چیزهای دیگر. این یک معاملهی عالی بود.
گفتم، تنها چیزی که از تو میپرسم و فقط باید حقیقت را به من بگویی این است که آیا این کار را انجام خواهی داد یا نه؟ او گفت، اگر وقتی در قدرت هستی این کار را نکنیم، ممکن است پنج، ده، پانزده، شاید بیست سال طول بکشد تا فرصت دیگری پیدا کنیم. البته که من این کار را خواهم کرد. الان بیستوپنج سال گذشته.
بنابراین یکی از بزرگترین چیزهایی که باید در هر موقعیت مسئولیتی دربارهاش تصمیم بگیرید این است که آیا بهترین معامله ممکن را انجام دادهاید یا نه؟ همه این چیزهایی که به شما گفتم، غیرقابل تصور است که بتوانید امروز آنها را به دست آورید. چون حالا دیگر زمینی وجود ندارد و بیشتر آن به عنوان یک استراتژی سیاسی توسط آقای نتانیاهو گرفته شده تا او بتواند در قدرت بماند و من نمیدانم چه اتفاقی قرار است بیفتد.
اما با همه این اوصاف، آیا فکر میکنید تاریخ در مورد یاسر عرفات بد قضاوت میکند؟ زیرا همانطور که میگویید، توافقی که او به آن پاسخ مثبت نداد، دیگر حتی نزدیک به مطرح شدن هم نیست.
کلینتون: فکر میکنم او یک اشتباه دیوانهوار مرتکب شد. همچنین فکر میکنم که او به حمایت اخلاقی و سایر حمایتها از سوی سایر کشورهای عربی نیاز داشت. وزیر امور خارجه مراکش به من گفت که عرفات به او گفته بود که قرار است این توافق را بپذیرد. شاهزاده بندربنسلطان به من گفت که عرفات به او گفته بود که قرار است این توافق را بپذیرد و حتی امروز، پس از این همه سال، کاملاً مطمئن نیستم که چه اتفاقی افتاده است. من باور نکردم وقتی گفت قرار است این کار را انجام دهد، فکر میکردم که به من دروغ میگوید.
اما میتوان گفت نتایج صلح در ایرلند شمالی بهتر بود و در سال ۱۹۹۸، با جورج میچل به عنوان نماینده شما، به توافق بلفاست رسیدید که اساساً به سه دهه مشکل پایان داد. فکر میکنید چرا در ایرلند شمالی موفق شدید، درحالیکه در خاورمیانه موفق نبودید؟
کلینتون: اول از همه، فکر میکنم دو طرف میخواستند راهی پیدا کنند.
دو طرف وارد شدند؟
در ایرلند شمالی اینطور بود فکر میکنم آنها واقعاً میخواستند راهی برای ترک مخاصمه پیدا کنند. بریتانیا با این موضوع طوری رفتار کرد که انگار فقط مسئله خودشان است و اگر ما رابطه ویژهای داشتیم، بدیهی است که باید هر کاری که آنها میخواستند انجام میدادیم. چون ما بزرگترین جمعیت ایرلندیهای مهاجر را داشتیم و ممکن بود اتفاقی بیفتد که شرایط آنها وحشتناک شود.
اما رهبران دوطرف میخواستند که کار پیش برود. هر مذاکرهکنندهای میتواند عالی عمل کند اگر ایدههای خوبی داشته باشد و افرادی داشته باشد که با حُسننیت عمل میکنند، و اگر چیزهایی داشته باشد که بتواند برای هر دو طرف روی میز بگذارد ممکن است محاسبات طرفین را تغییر دهد. من چند روز پیش مقاله جالبی خواندم که این را میگفت؛ در مورد اینکه دستیابی به صلح پایدار چقدر دشوار بوده است صحبت میکرد و در مقاله آمده بود که تنها دو توافق صلح در سی سال گذشته منعقد شده و هنوز پابرجا هستند، صلح ایرلند و توافق دیتون.
در حال حاضر با این تحولات آزمایشی در خاورمیانه که در اوایل اکتبر شاهد آن بودیم، و بالاخره آتشبس و بازگشت گروگانها، آیا چشماندازی برای گسترش آن روزنه کوچک به چیزی که بتواند در طول زمان در جهت درست حرکت کند، میبینید؟ و اگر چنین است، به چه چیزی بستگی دارد؟ آیا این موضوع به جاهطلبی ترامپ برای جایزه صلح نوبل مربوط میشود؟ آن روزنه احتمالی را کجا میبینید، اگر وجود داشته باشد؟
توافقنامههای ابراهیم چه بودند؟ دستهای از کشورهای عربی بودند که میگفتند، ما خیلی بیشتر به تجارت با اسرائیل علاقهمندیم تا جنگ با آن و سپس سعودیها، که هنوز معتقدند به نوعی مسئولیت دینی دارند و گفتند ما نمیتوانیم فلسطینیها را نادیده بگیریم. من در زندگیام زمان زیادی را صرف این موضوع کردهام. نمیدانم آیا کسی به اندازه کافی به آنها اهمیت میدهد یا نه. من قبول دارم که آنها به یک راهحل نیاز دارند. آنها به یک راهحلی نیاز دارند که لازمهاش فروپاشی اسرائیل نباشد. یا اینکه نیاز است یک دولت جدید در اسرائیل بر سر کار بیاید که احتمالاً نخستوزیری داشته باشد که مجبور نباشد به زندان برود.
شما از نزدیک با مارتین ایندیک در کمپ دیوید همکاری داشتید. من هم همینطور. آیا آنچه که ما در کمپ دیوید روی آن کار کردیم دیگر امکانپذیر نیست؟ موضع ایالات متحده در مورد حل دائمی مشکل اسرائیل و فلسطین چه باید باشد؟ ما به موضعی معتبر نیاز داریم و برای رسیدن به آن تلاش خواهیم کرد. آیا اساساً این تصور را که دوکشوری یا چیزی شبیه به آن دیگر امکانپذیر نیست، کنار گذاشتهاید؟
نه! اما فکر میکنم نمیتوانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که تصادفی نیست که وقتی حماس به اسرائیل حمله کرد، به کیبوتصهایی حمله کرد که بیشترین درصد افرادی را داشتند که مشتاقانه خواهان راهحل دوکشوری بودند و حاضر بودند زمین بدهند و اینها کسانی بودند که حماس به آنها حمله کرد و آنها این کار را تا حدودی به این دلیل انجام دادند که همیشه بیشتر به دنبال غیرقابل سکونت کردن اسرائیل بودهاند تا محافظت از منافع فلسطینیها. من چندین مطلب خوب خواندهام که ممکن است پتانسیل این را داشته باشند که به این سوال پاسخ دهند که مثلاً چگونه زمین میتواند به هر دو تعلق داشته باشد. ما باید به چیزی فکر کنیم که هنوز پیشنهاد نشده است. در زندگی شخصی و سیاسی خود، تا حد امکان، به استدلالهای جدید، نه قدیمی، یا روش جدیدی برای تفکر نیاز داریم که حداکثر صداقت و معنا را برای افراد در همه طرفها حفظ کند.
کنجکاوم بدانم که آیا رئیسجمهور سابق بودن سرگرمکنندهتر از رئیسجمهور بودن است یا خیر. دلایل شخصی برای پرسیدن در مورد این موضوع دارم. چه در مورد مسائلی که امروز در مورد آنها صحبت میکنیم، چه در داخل کشور، یا هر دو...
خب، فکر میکنم اول از همه، اگر قرار است رئیسجمهور سابق باشید، سوال این است که چند سال دارید و از چه سطحی از سلامتی برخوردار هستید؟ اما اگر احساس خوبی داشته باشید، فکر میکنم بیشتر ما دیوانه میشویم اگر فقط بنشینیم، یا گلف بازی کنیم، یا هر کار دیگری. بنابراین من تصمیمی گرفتم که احتمالاً امروز به دلیل تفاوت در سیاستهای جهانی و سیاستهای آمریکایی نمیتوانستم بگیرم.
اما تصمیمی گرفتم که میخواستم کاری در مورد ایدز انجام دهم. میخواهم بهطور کلی در مورد سلامت جهانی کاری انجام دهم و میخواستم فرصتهای اقتصادی و آموزشی بیشتری را در آمریکا و سراسر جهان ترویج دهم و من تازه کار را شروع کردم. بنیاد من هنوز هم قراردادهای بیش از نیمی از داروهای ایدز در جهان را مینویسد. ما تازه شروع به انجام کار کردیم زیرا هیچ کس دیگری این کار را انجام نمیداد. من تازه وارد کار شدم.
وقتی جایی میروی و شروع به کار میکنی، چیز دیگری پیش میآید. من تجربه زیادی در بلایای طبیعی داشتم. بنابراین رؤسایجمهور از من خواستند که بعد از سونامی در جنوب آسیا و سپس بعد از زلزله در هائیتی کمک کنم. سپس دولت کره شمالی گفت که فقط در صورتی این دو روزنامهنگار کرهای-آمریکایی را آزاد میکند که من آنها را ببرم. بنابراین این کار را انجام دادم.
اما من تازه فهمیدم که اگر مایل به انجام کاری باشید، همیشه کاری برای انجام دادن وجود دارد. اما باید بدانید که دیگر رئیسجمهور نیستید. اگر رئیسجمهور نمیخواهد کاری انجام دهید که شامل عرصه بینالمللی میشود، تقریباً وظیفه دارید که آن را انجام ندهید و فکر میکنم، شما فقط میتوانید در یک زمان یک رئیسجمهور داشته باشید.