نیما یوشیج زاده ۲۱ آبانماه ۱۲۷۶ بود و در ۱۶ دیماه ۱۳۳۸ درگذشت. او را امروز بیش از هرچیز با عنوان «پدر شعر نو» میشناسند اما مگر میتوان در برههای که نیما زیست، نفس کشید و نگاهی به سیاست نداشت. در دوره او انقلاب مشروطه رخ داد، کودتای سوم اسفندماه شکل گرفت، تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی به وقوع پیوست، ایران در شهریورماه ۱۳۲۰ اشغال شد، حزب توده و جبهه ملی به بسیج عمومی دست زدند، ملیشدن صنعت نفت بهراه افتاد و درنهایت با کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲، دولت مصدق فروافتاد.
نیما شاهد همه این ادوار مهم تاریخی بود، بنابراین پرسش از نسیت نیما و سیاست، پرسش نابهجایی نباید باشد. محمد کمالیزاده، استادیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی در رساله دکتری خود در رشته اندیشه سیاسی در دانشگاه تربیت مدرس که بعدتر بهشکل کتاب نیز منتشر شد، به «سیاست در شعر نو» پرداخته است و اشعار نیما و شاملو را ازاینمنظر بررسی کرده است. به همین مناسبت با او در زمینه نگرشهای سیاسی نیما و نقدهای او به حکومت، روشنفکران و مردم به گفتوگو نشستیم و درنهایت نیمنگاهی نیز به وضعیت امروز جایگاه شعر نزد نسلهای نو رسیدیم.
وقتی صحبت از نیما میشود نگاهها چندان به سیاست جلب نمیشود. شما اما در کتاب خود بههمینمسئله مغفول پرداختهاید. آیا نیما کنشگر سیاسی بود یا روشنفکری سیاسی؟ یا نه، شعرهایی دارد که در آنها به سیاست پرداخته است؟ بهطورکلی زندگی نیما با سیاست، چه پیوندهایی داشته است؟
نیما را نمیتوان مانند یک چهره سیاسی یا مبارز سیاسی یا فردی حتی علاقهمند به سیاست که در این زمینه شعری بسراید یا بیانیهای امضاء کند یا موضعگیری واضح و رسمی کرده باشد، بهحساب آورد. هرچند نظیر بسیاری از شخصیتهای ادبی و هنری آنزمان، در معرض موقعیتهای سیاسی نیز بوده است. البته دراینزمینه چهرههای ادبیای بودند که افرادی سیاسی نیز بهحساب میآیند، اما درباره نسبت نیما و سیاست، باید از وجه سمبولیستی به ماجرا نگریست و در این صورت بعضی شعرهای او از نظرگاه سمبولیسم، میتوانند شعر سیاسی قلمداد شوند.
در تعریفی که ما از اندیشه سیاسی داریم، گفته میشود اندیشه سیاسی حداقل سه دلالت دارد؛ دلالت تبیینی، دلالت معرفتی و دلالت هنجاری. در این بُعد سوم یعنی در دلالت هنجاری، اندیشه سیاسی ناظر بر ترسیم یک وضع آرمانی؛ وضعیتیکه درحالحاضر وجود ندارد، تاکید میکند. بنابراین در این وجه، نقد وضع موجود و ارائه یک آرمانشهر اهمیت پیدا میکند. بنابراین تعریف برخی اشعار نیما، مخصوصاً آن اشعاری که بهعنوان اشعار سمبولیستی میشناسیم و از اشعار معروف نیما نیز هستند، میتوان در قالب اندیشه سیاسی تفسیر کرد.
منظورتان کدام اشعار نیماست؟ کدام شعرهای او را میتوان بهطرزی سمبولیستی تفسیر کرد؟
برای نمونه شعر «ققنوس». خود مفهوم ققنوس در این شعر نماد شاعر است؛ شاعریکه در مقام پیامبر، راهبر قوم و کسیکه از رمزورازها باخبر است و میتواند بهتر از مردم زمانه، حتی بهتر از روشنفکران دوران و درواقع والاتر از همگان شرایط موجود را ببیند، همینطور افق آینده را درک کند و درنهایت ملت را بهسمت مطلوب هدایت کند. یا شعر «مرغ آمین». در این شعر هم باز خود مرغ آمین دقیقاً نماد شاعر است؛ شاعریکه قرار است خلق را از این شب، به صبح هدایت کند. در شعر «مهتاب» هم چنین مباحثی دیده میشود. در این شعر هم با کلماتی همچون «قوم» و «صبح» مواجه میشویم و ایده «خبرآوردن» دیده میشود. خبر را چهکسی میآورد؟ آن شاعر پیامبریکه از صبح آگاه است و میخواهد مردم را از شب، به صبح راهنمایی کند.
در دیگر شعرهای او هم میشود نمونههایی پیدا کرد اما در شعرهای ققنوس و مرغ آمین، نیما روایت نمادینی از جایگاه خودش و مردم ارائه میدهد. در این روایت، شاعر کاملاً نقشی هدایتگر و رهاییبخش دارد و حتی در شعر مرغ آمین، این روایت بهنحوی عرضه میشود که نهفقط شاعر برای خود چنین نقشی را قائل است بلکه از زبان مردم هم بهگونهای سخن بهمیان میآید که گویی مردم نیز انتظار دارند شاعر چنین نقشی را داشته باشد، چنین مسئولیتی را برعهده بگیرد و خلق را بهسمت وضع آرمانی راهبری کند. بههمیندلیل در این شعر میخوانیم: «و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد». اینجا شاعر میگوید، منتظر باشید من بهعنوان پیامبری آگاه به آینده، میتوانم شما را بهسمت آن صبح هدایت کنم و به شما امیدواری میدهم که آن صبح خواهد آمد.
آن رویکردی که با آن میتوان شعر نیما را بهصورت سیاسی هم تفسیر کرد، همان رویکرد سمبولیستی است که شما در این کتاب بدان اشاره کردید؟
بله. همینطور است. البته من اولین کسی نبودم که چنین کردم و بهطورکلی توجه به شعر نیما و احمد شاملو از زاویه نگاه سمبولیسم اجتماعی را متقدمین و کسانیکه ادوار شعر فارسی را طبقهبندی کردهاند، انجام دادهاند. بسیاری از این ویژگیهای شعر سمبولیستی که در دنیا وجود دارد را در شعر نیما و بعد در شعر شاملو، بهخوبی شما میبینید. این امر البته تضمناتی سیاسی هم دارد ،همانطورکه شعر سمبولیستی اروپایی نیز چنین دلالتهایی داشت.
بخشی از هر امر سیاسی، نسبتی است که افراد با حکومت و دولت پیدا میکنند. بخش دیگرش میتواند شامل رویکردی باشد که فرد نسبت به جریانهای روشنفکری زمانه خودش دارد؟ درباره هرکدام از اینها نیما در چهوضعیتی بهسر میبرد؟
نیما متاثر از زمانه پیچیدهای که در آن زندگی میکند، موضعی پیچیده دارد. نیما و بسیاری از روشنفکران آندوران در زمانهای زندگی میکردند که ازیکطرف، شاهد شکست آرمانهای مشروطه بودند.
این انقلاب مشروطه با امید و آرزوهای فراوان روشنفکران بهثمر نشسته بود، اما درنهایت نتایج دلخواه آنها را بهبار نیاورده بود و به دیکتاتوری ختم شده بود. ازطرفدیگر، این افراد با اشغال ایران و شکست نظامی ایران مواجه شدند. اینها بر ذهن و زبان نویسندگان و روشنفکران آندوران تاثیر گذاشت. نیما هم از این ماجرا جدا نیست.
ما در آندوران حداقل دو سنت روشنفکری قوی داریم. یکی سنت روشنفکری متصل به مشروطه است که از بانیان آن میتوان به آخوندزاده، طالبوف و ملکمخان اشاره کرد و ناماش را باید گذاشت روشنفکران فرهنگی. این گروه مهمترین مشکل زمانه یا حداقل یکی از مهمترین مشکلات زمانه را جهل و ناآگاهی مردم میدانستند، بنابراین راهحل را هم در بیداری مردم جستوجو میکردند.
از نظر آنها، مردم باید خودآگاه بشوند و به آگاهی برسند، بنابراین وظیفه افرادی مثل خود را این میدانستند که آگاهی مردم را بالا ببرند و نقش معلمی و هدایت فرهنگی مردم را ایفا کنند. نیما با این سنت روشنفکری، نسبتی کاملاً مستقیم برقرار میکند. او احساس میکند چیزهایی میداند و چیزهایی را میبیند که نهتنها مردم زمان، بلکه حتی روشنفکران معاصرش هم نمیبینند و نمیدانند.
برای نمونه میدانیم که بعد از اشغال ایران در شهریورماه۱۳۲۰ و نیز باتوجه به ظهور بلشویسم در مرزهای شمالی ایران که در ایران نیز خود را در قالب حزب توده و جریان چپ و مارکسیستی نمودار کرد، جریان روشنفکری در ایران با این جریانهای دست چپی مترادف میشود، بنابراین شما هیچ جریان فکری، ادبی، هنری، فرهنگی و سیاسی نمیتوانید پیدا کنید که به جریان چپ متصل نباشد یا حداقل از آن متاثر نباشد. مبدأ بسیاری از تحولات ما در بسیاری از عرصهها، همین جریان چپ است.
طبعاً نیما هم از جریان چپ متاثر است، اما این تاثیر بهاندازه تاثیری نیست که از جریان روشنفکری فرهنگی داشته است. اگرچه نیما بسیاری از شعرهای اولیهاش را در نشریه «مردم» ارگان حزب توده چاپ میکند و اگرچه حتی برخی از نویسندگان، نیما را از اعضای این حزب برشمردهاند، اما باید توجه کرد که نیما برخلاف برادرش لادبن که مارکسیست است و در روسیه زندگی میکند، فاصلهای میان خود و حزب توده و جریان مارکسیستی قائل است. او در هر دورهای با جریانهای فکری زمانهاش، فاصلهگذاری میکرد. نیما میخواهد همیشه به ما بگوید که من از خط روشنفکری زمانه و نیز از مردم عادی، یک پله بالاترم. اگر روشنفکران و مردم طرفدار حزب تودهاند، من جزو اینها نیستم.
یا اگر همه طرفدار مصدق شدهاند و مصدقیبودن شده پز روشنفکری زمانه، من مصدقی نیستم. با اینکه در خیلی از اشعارش، همان شعارهای سیاسی حزب توده یا همان آرمانشهری را میبینید که چپها ترسیم میکنند، اما او نمیخواهد بگوید که من تجلی شاعرانه مانیفست حزب تودهام. نمیخواهد خودش را کاملاً بدانها متصل کند. در این دوران حزب توده تنها جریانی است که نماد تغییر است و هیچ جریان منسجم سیاسی و فکریای نمیبینید که بگوید من نماد تغییرم، اگر دنبال تغییر هستید و اگر از وضع موجود رضایت ندارید، به من بپیوندید. خیلی از نویسندگان و متفکران آندوره، جذب چنین ایدهای میشوند.
نگاهاش نسبت به برخی از افراد خیلی محبوب مثل مرتضی کیوان هم در نوع خود قابلتأمل است. افسوس میخورد که این جوان حیف شد که خودش را در مسیر سیاست انداخت، گمراه شد و به هلاکت افتاد.
بله اینجا هم فاصلهگذاری او دیده میشود. او وارد شدن به بازیهای سیاسی را کار نازلی میداند و سطح فرهنگی و آگاهیبخشی فکری را سطح بالاتری میداند. نیما اصطلاحی دارد بهنام «رند کامل» که آن را برای خودش و روشنفکران شبیه خودش بهکار میبرد. از نظر نیما رند کامل از سیاست روزمره گریزان است: «آدم باید اصلی را بفهمد و به اوضاع سیاسی دخالتی نداشته باشد. شاید که آدم و حقیقت غیر از دنیا و سیاست است. هنر در خدمت اجتماع باشد، غیر از این است که کورکورانه در خدمت سیاسی، ابزار شده و خراب شود.»
بنابراین از نظر نیما، سمبولیسم اجتماعی و هنر اجتماعی با چریک بودن، عضو حزب سیاسی بودن و حتی سمپات حزب بودن فرق میکند. از نظر او این روشنفکران دنبال سیاست، چراغ کمسو و کمفروغ خانه را نور رهایی فرض میگیرند درحالیکه راه سیاستی که آنها میروند از نظر نیما کورسویی بیش نیست و به آرمانشهری حقیقی ختم نمیشود. اصلاً از نظر نیما، هر روشنایی و هر کورسویی راه رهایی نیست.
سوالی که شاید اینجا پیش بیاید این است که همین نیمای بدبین به سیاست، چرا برای نمونه خود را «لنین شرق» مینامد؟
همین نقلقول نشاندهنده تفاوت نیما با برادرش است. او میگوید شما پیرو لنین هستید اما من خود لنین هستم. نیما برای خودش شأن رهبری قائل بود. بنابراین اینجا منظورش جایگاه لنین است. نیما میگوید من راهبر شرقم و صاحب تفکر اصلی در اینجا منم. او میگوید برخلاف شما که دنبالهرو میشوید من برای خودم نقشی والاتر در نظر میگیرم. اینجا هم دارد نسبت به مردم و روشنفکران زمانه فاصلهگذاری میکند.
نگاه نیما به درگیریهای شاه و مصدق چه بود؟
کاملاً طرفدار شاه هست و مخالف مصدق و صراحتاً هم این را میگوید. اینجا هم فاصلهگیری میکند از روشنفکرانی که بهنظرش اسیر جو زمانه شدهاند. نیما، نه میخواهد مرید باشد، نه میخواهد تابع محض روشنفکری زمانه باشد. این را البته در سمبولیستهای دیگر نیز میتوان دید که خود را در طرفداری از اقتدارگرایی و سنت نمودار میکنند.
بنابراین این درست که نیما با شعر نو، سنتِ شعری را تغییر داد و در برابر شعر کلاسیک ایستاد اما او در رویکرد سیاسی و اجتماعی مانند خیلی از سمبولیستها، طرفدار اقتدارگرایی پیوندخورده با سنت است. بنابراین رویکرد انتقادی که نیما دارد، هم انتقاد به مردم است، هم انتقاد به حاکمیت و هم انتقاد به روشنفکران زمانه.
آن وضع موجودی که نیما آن را نادرست میداند و آن مشکلات اصلیای که در جامعه تشخیص میدهد، چه هستند؟
در قالب شعر بهخصوص شعر نمادگرا، امکان بیان یا تبیین جزئیات وضعیت را ندارید. در چنین موقعیتی ما با تحلیلگری سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی مواجه نیستیم. با شاعری روبهروییم که بیشتر کلیگویی میکند. در چنین شعری، نماد وضع موجود «شب» است همچون نماد تاریکی، نماد ظلمت و نماد استبداد، نماد جهل بر جامعه و... سخنگوی این شب هم میتواند جغدی باشد که صدایش فقط شبها شنیده میشود. میتواند آن چهرههایی باشد که از این شب بهرهبرداری میکنند. در نقطهمقابلاش اما وضع آرمانی با کلماتی نظیر نور، دریا یا صبح بیان میشود که همگی نماد روشنایی هستند و مخالف آن «شب». اینها نماد وضوح و آشکارگی و خروج از جهل و ظلمت هستند.
بنابراین در خود شعر و نمادهای شعر به جزئیاتی از وضع موجود پی نمیبرید. فقط احساس میکنید که شاعرنومید است، از این وضع رضایت ندارد و... نیما جزئیات را میسپارد به دیگران. او در شعر فقط میخواهد به مخاطب بگوید تو هم مثل من از این شب ناراضی باش. تو هم بدان که در شب زندگی میکنی. بدان که وضعیت امروزت، شب است و نیاز به هدایتگری داری که تو را از شب بهسمت صبح ببرد. آن هدایتگر چه کسی است؟ من شاعر سمبولیست هستم که رمزورازهای شب را میدانم و رمز راه را هم میدانم. چون شعر سمبولیستی اصلاً یعنی شعر رمزورازی. سمبولیستها معتقد بودند، به رمزورازی آگاهی دارند که بقیه آگاهی ندارند.
نیما هم میگوید، من شما را بهسمت نور واقعی میبرم. بنابراین ما با کلیات روبهروییم و انتظار از نیما و هیچ شاعر دیگری نباید داشت که به جزئیات بپردازد. حتی شاعران واقعگرا مانند شعر پروین اعتصامی را هم که بخوانید، میبینید او صرفاً داستانی ذکر میکند تا عواطف شما را نسبت به ظلمی عینی در جامعه تحریک کند.
نگاه نیما به روشنفکران، مردم و حکومت را توضیح دادید. نقد نیما به مردم شامل چه مؤلفههایی میشود؟ نیما نگاهاش به مردم چگونه است؟
نیما به مردم نقد دارد و اصلاً مردم زمانه را ناآگاه و غفلتزده میداند؛ مردمیکه فاصله زیادی از دوران طلایی و مردم آرمانی مدنظر او دارند. نیما، مردم را در اوج جهل و ناآگاهی میبیند. معتقد بود که هزار سال شکست و توسری، ایرانیان را دیوانه تنبلی، راحتی و خیالپروری کرده است. نیما میخواهد این خوابوخیال هزارساله را برآشوبد و انقلابی فرهنگی دراندازد. این همان تصوری است که ملکم، آخوندزاده و طالبوف داشتند و با مقایسه مردم ایران با غربیها ،راه را در همین تربیت فرهنگی جستوجو میکردند.
شما در کتابتان به اشعار احمد شاملو هم از زاویه سمبولیسم اجتماعی ورود داشتهاید. شاملو از مهمترین شاعران متاثر از شعر نیمایی است اما انگار بین نگاه نیما و نگاه شاملو در نحوه نگرش به سیاست تفاوتهایی وجود دارد...
گفتیم که نیما خودش را از روشنفکران زمانه جدا میکند. یکی دیگر از چیزهایی هم که نیما خودش را از آن سوا میکند، همان جریان شعر نیمایی یا نیمائیستهاست. در زمان خودش البته شاعران زیادی نبودند که خود را به او منتسب میکردند اما نیما بههرروی میکوشید هر نسبتی را کمرنگ کند. نیما بهنوعی میگوید من منفردم؛ انگار مانند پیامبری که بعد از او پیامبری نخواهد آمد.
بنابراین کسی را نمیتوانید با من مقایسه کنید و اصلاً جریان نیمایی نداریم. نیما یکنفر بود که آمده و رفته. منتقدان بعدی اما کسانی چون شاملو و شاعران دیگر را متاثر از نیما قلمداد کردند. شاید مهمترین فرق شاملو و نیما فارغ از بحثهای فنی شاعرانه و در زمینه نقشی که آنها برای شاعر قائل هستند، این باشد که نیما خود را بیشتر شاعرـ پیامبر میداند اما شاملو را شاید بتوان بیشتر یک شاعرـ روشنفکر یا حتی در برخی از ادوار یک شاعرـ چریک دانست.
هرچقدر تلاش نیما این بود که خود را فراتر از جامعه و زمانه ببیند، در شاملو همراهی با زمانه، جامعه، مردم و نگاه مردمان وجود دارد. بنابراین حداقل در شعر شاملو آن نگاه بالا به پایین را نمیبینید. او مقداری همراهتر و همدردتر است. نگاه نیما به مرتضی کیوان را که چریک هم نبود اما از بخت بد گرفتار و اعدام میشود، مقایسه کنید با نگاه شاملو به چریکهای زمانهاش که اعدام میشوند. او حتی با چریکهای خارجی و جنگجویان ویتنامی، کرهای و... هم همدلی میکند.
چنین تفاوتی میان تصور شاعر از نقش خود، نگاه او به وضع موجود و راهحل را هم تغییر میدهد. نگاه شاملو همان نگاهی است که رویکردهای جهان سومگرا و روشنفکران سیاسی آن دوران دارند. آنها دنیا را به دو قطب سلطهگر و قطب زیر سلطه تقسیم میکنند و برای همین شاملو خود را با چریکهای آفریقایی در یک جبهه میبیند. در جهان نیما چنین دوقطبیای دیده نمیشود. او خودش را با تمام متفکران و متفکرپیامبران جهان در یک صف میبیند. شاملو اما خود را در جبهه طبقات تحت سلطه مییابد. او نگاه طبقاتی دارد. ازهمینمنظر هم شاملو خود را در دسته روشنفکری متعهد قرار میدهد؛ تعهدی نسبت به طبقه.
بین شاعرانی که بعد از نیما آمدند و شعر نو سرودند، کسی را پیدا میکنیم که از این نظر شباهت بیشتری به نیما داشته باشد؟
کسی نیست. این نبودن البته به این خاطر نیست که شاعران بعدی استعدادش را نداشتند یا هر چیز دیگری. مقداری زیادی به شرایط برمیگردد. شرایطیکه نیما در آن زیست و پیشینهای که داشت، دراینزمینه بسیار مهم است. نیما تحتتاثیر شعر سمبولیستهای فرانسوی است و بهدنبال زبانی تازه برای بیان افکار و عقایدش میگردد. او سمبولیسم را بهعنوان قالبی مناسب برای بیان این افکار انتخاب میکند و حتی در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، نیما کمکار میشود و زمانی که اتفاقات ۱۳۳۲ میافتد، میگوید خوب شد که مطلب برگشت به دورهای که میتوان دوباره شعر رمزورازی گفت.
میگوید چون آن دوره، دوره آزادی بود، همه شاعران آزاد بودند شعرهای صریح سروده میشد. اینک اما دوباره برگشتهایم به دورهای که میشود شعر سمبولیستی گفت. پس زمانه در خلق نیما مهم است. آن زمان، زمانی بود که شعر سمبولیستی میشد گفت و میشد نمادپردازی کرد. چنین شعری خریدار داشت و شنیده میشد. نیما هم از این امر نهایتاستفاده را برد. بعد از آن اما، هم شرایط تغییر میکند، هم استعدادی همچون نیما کمتر حاضر است. نیما خط جدیدی را راه انداخت.
او به شعر میگوید «کار» و اول آن را بهصورت نثر مینویسد. بعد از آن تبدیلاش میکند به شعر. یعنی اول بهصورت شعر در ذهناش نمیآید. فراتر از اینها باید به این نکته هم اشاره کرد که در کل ما دیگر شاعر نداریم. بعد از نیما و شاملو و چند نفر دیگر در دهههای اخیر شاعر مطرحی نداشتهایم و اصلاً زمانه، زمانه شعر نیست. دیگر مردم شعر را بیشتر از طریق موسیقی میشنوند. آن زمان شعر خوانده میشد و برای همین هم شعر گفته میشد چون کسانی بودند که شعر بخوانند.
شعر ابزار مبارزه و آگاهی بود، تفنن که نبود هیچ، صرفاً هنر هم تلقی نمیشد. باعث تحریک خلق میشد و مهم بود. الان حتی از دانشگاهیان نیز اگر بپرسید چند شاعر معاصر نام ببرند یا بگویند آخرین کتاب شعری را که خواندهاند، یا یک بیت شعر جدید بخوانند، نتایج جالبی را خواهید دید. شاید شعرهایی که در کتابهای درسی خواندهاند به یادشان بیاید. حالا پیوند شعر و موسیقی در آواز شجریان هم اگر نبود، شاید اشعار کسی مثل سایه هم چندان بازتابی در جامعه پیدا نمیکرد.
البته رمان و داستان هم از این امر مستثنی نیستند و دیگر نویسندهای در حد گلشیری، دانشور و آلاحمد دیده نمیشود. البته نویسندگان کنونی ما شاید نویسندگان خوبی هم باشند اما حداقل شهرت آن قبلیها را ندارند و آثارشان مانند آنها خوانده نمیشود. اصلاً خود کتابخریدن و کتابخواندن هم الان به امر غریبی بدل شده است.
میشود گفت انگار شاعر روشنفکر، نویسنده روشنفکر و حتی روشنفکری عام جهانشمول نیز با تردید مواجه شده است.
بله. ما با نسلی روبهرو هستیم که ادعاهای روشنفکران را قبول نمیکند و هیچکسی را در مقام روشنفکری قبول ندارد. این نسل هیچ طبقهای را در مقام مرجع نمیپذیرد؛ چه مرجع فکری، چه سیاسی و چه اجتماعی. از پدر، مادر و خانواده بگیر تا معلم، استاد دانشگاه، نویسنده و شاعر. این نسل هیچ اقتداری را برنمیتابد و جهان را همسطح میبیند.
برای کسی نیز شان راهبری قائل نیست. بنابراین فقط مواجه هستیم با انواع مختلفی از دانشورانی که در حوزههای خاصی متخصص هستند و در آن حوزه به آنها مراجعه میشود. این نسل با کسی که بگوید میخواهم شما را هدایت کنم و من رمزوراز جهان را میدانم، چندان سازگاری ندارد. ایدئولوژی سیاسی و حزب سیاسی بزرگ هم دیگر نداریم. در این دوران، نه ایدهها و نه ایدهفروشان خریداری ندارند.
این وضعیت بیشتر محدودیتزاست یا فرصتآفرین؟
شاید وضعیت مطلوبی باشد و نباید ارزشداوری کرد. بهنظرم فرصتهای بیشتری را باعث میشود و آزادی ایجاد میکند. در دورهای ما تحت سلطه استبدادی ایدهها، روشنفکری و ایدئولوژی بودیم اما وضعیت امروز رهاییآفرین هم میتواند تلقی شود. این وضعیت باعث تفکر انتقادی و گسترش نقد میشود، بنابراین دیگر هر ایدهای بهراحتی پذیرفته نمیشود مگر اینکه قوی باشد. دیگر آرزواندیشی و کلیگویی مایه بسیج مردم نمیشود.
به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید