جاهطلبیهای شوم رادیکالها/تمام اقدامات نتانیاهو در یک سالونیم گذشته با هدف نجات خودش از مهلکه سیاستداخلی اسرائیل است
بیش از یک دهه، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، جهان را از برنامه هستهای ایران میترساند. او بارها تهران را متهم کرد که در آستانه دستیابی به بمب هستهای است، پیشنهادهای دیپلماتیک درباره برنامه هستهای ایران را به عنوان تسلیم در برابر ایران توصیف کرد و سوگند خورد که اسرائیل هرگز اجازه نخواهد داد ایران به یک قدرت هستهای تبدیل شود.

راب گیست پینفولد تحلیلگر مسائل خاورمیانه
بیش از یک دهه، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، جهان را از برنامه هستهای ایران میترساند. او بارها تهران را متهم کرد که در آستانه دستیابی به بمب هستهای است، پیشنهادهای دیپلماتیک درباره برنامه هستهای ایران را به عنوان تسلیم در برابر ایران توصیف کرد و سوگند خورد که اسرائیل هرگز اجازه نخواهد داد ایران به یک قدرت هستهای تبدیل شود. با این حال، بهرغم تهدیدهای بیپایان، نقشههای جنگی فاش شده و نمایش سیاسی در سازمان ملل و کنگره ایالات متحده، اسرائیل هرگز فراتر از عملیاتهای مخفی، دست به اقدام نظامی علیه ایران نزد.
اما این وضعیت در ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ تغییر کرد؛ زمانی که مذاکرهکنندگان ایرانی و آمریکایی در حال آماده شدن برای دیدار در عمان در روز بعد برای ششمین دور مذاکرات برای احیای توافق هستهای بودند، جتهای اسرائیلی حملهای هماهنگ به خاک ایران انجام دادند. حمله مداوم اسرائیل صرفاً واکنشی به پیشرفت هستهای ایران یا یک توافق دیپلماتیک بالقوه با ایالات متحده نبود.
این اقدام ادامه یک تغییر استراتژیک گستردهتر است که از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد. آن روز، حمله حماس بود که دکترین امنیتی اسرائیل را در هم شکست و یک تحول سیاسی را تسریع کرد. در پاسخ، اسرائیل یک کارزار حداکثری در غزه - کاملاً بیاعتنا به هنجارهای بینالمللی و خویشتنداری استراتژیک - را آغاز کرد و سیاستهای توسعهطلبانهای را در لبنان و سوریه دنبال کرد. کابینه نتانیاهو تهدیدات وجودی را دوباره تعریف کرد و نقشه مد نظرش را دوباره ترسیم کرد.
بهطور خلاصه، اسرائیل از یک بازیگر در فضای وضع موجود به یک قدرت تجدیدنظرطلب - همانطور که در لحظات اولیه تاریخ خود بود - تبدیل شده است. این امر عواقب وخیمی را برای کل خاورمیانه به همراه داشته است و حالا منطقه را در آستانه یک جنگ تمامعیار قرار داده است.
تعاریف متضاد زیادی درباره مفهوم «استراتژی بزرگ» وجود دارد، اما مسلماً مؤثرترین آنها فرمول «بری پوزن» است به نام «نظریه دولت-ملت برای چگونگی ایجاد امنیت برای خود.»
تعریفی که پوزن به دست داده لزوماً به این معنا نیست که هر دولتی یک برنامه از پیش تدوینشده دارد یا به چنین برنامهای نیاز دارد تا واکنشش به هر رویدادی را بر اساس آن ارائه دهد. در عوض، استراتژی بزرگ محصول ادراکات، تعصبات و تجربیات تاریخی پایدار است و در برخی مواقع براساس یک کشف درونی، یک اقدام واکنشی ایجاد میکند. به این ترتیب، کلمه «بزرگ» لزوماً مترادف با کلمه «خوب» نیست. اینکه یک دولت به محرکهای خارجی به یک شکل واکنش نشان میدهد، به این معنی نیست که استراتژی کلان آن مؤثر است. وابستگی به مسیر چیز قدرتمندی است اما نظریهها خیلی وقتها اشتباه از آب در میآیند.
پس از «جنگ شش روزه» سال ۱۹۶۷، اسرائیل به یک هژمون منطقهای با برتری نظامی نسبت به همه همسایگان خود تبدیل شد. کنترل ارضی خود را چهار برابر گسترش داد. بنابراین جای تعجب نیست که اسرائیل با تبدیل شدن به یک قدرت طرفدار وضع موجود، به دنبال تداوم این واقعیت باشد. اسرائیل هنگام حمله به لبنان در سال ۱۹۸۲، به عنوان بخشی از یک طرح بلندپروازانه برای ایجاد یک نظم منطقهای رادیکال، تقریباً به سمت تجدیدنظرطلبی حرکت کرد. اما این طرح به فاجعه ختم شد. روی کاغذ، استراتژی شهرکسازی اسرائیل تجدیدنظرطلبانه به نظر میرسد، زیرا به دنبال تغییر اساسی در ترکیب جمعیتی کرانه باختری است.
با این حال، این کار در واقع یک سیاست حفظ وضع موجود است، زیرا هدفش تداوم واقعیت مبهم فعلی این سرزمین است: چیزی که کمتر و کمتر شبیه یک اشغال موقت و بیشتر شبیه یک نهادینهسازی بالفعل، اگر نگوییم الحاق و آپارتاید است. بازگشت نتانیاهو به قدرت در سال ۲۰۰۹، اوج تغییر اسرائیل به استراتژی کلان حفظ وضع موجود بود.
اسرائیل به آزمایش کوتاهمدت خود در عقبنشینیهای محدود از سرزمینهای اشغالی پایان داد. نتانیاهو تشکیلات خودگردان فلسطین (PA) را در کرانه باختری حفظ کرد، اما مانع از قدرتمندتر شدن آن شد. به همین ترتیب، او انتقال سوخت و بودجه را برای حفظ قدرت حماس در غزه تسهیل کرد. این امر مانعی مصنوعی برای تقسیم فلسطین ایجاد کرد و اسرائیل را از پیگیری راهحل دودولتی بازداشت.
همچنین این امر دو جنبش رقیب فلسطینی را دقیقاً در جایی که اسرائیل میخواست، ایجاد کرد.اسرائیل سعی کرد این دو جنبش را ضعیف نگه دارد، مشروعیت بینالمللی آنها را سلب کند و اجازه ندهد آنها به یک دولت به اندازه کافی قوی تبدیل شوند. اسرائیل برای تحقق این هدف، نظارت را خودش برعهده گرفت و ارائه خدمت به سرزمینهای فلسطینی را از فیلترهای متعدد عبور داد.در غزه و هم در کرانه باختری، استراتژی کلان حفظ وضع موجود موجب شد تا اسرائیل اداره سرزمین را به طرف دیگری واگذار کند اما کنترل از راه دور را خودش در اختیار داشته باشد.
این استراتژی کلان برای فلسطینیانی که در سرزمینهای اشغالی زندگی میکردند، وحشتناک بود. اما این به آن معنا بود که بعید است اسرائیل جنگی منطقهای را آغاز کند که به نظر نمیرسید در راستای منافع خودش باشد. در عوض، اسرائیل از ارتش خود برای «چمنزنی» استفاده کرد؛ یعنی هر تهدیدی را که متوجه وضع موجود بود، از بین برد اما ریشهکن نکرد. به همین دلیل است که نتانیاهو طیف گستردهای از رقبا، از ایران و سوریه اسد گرفته تا حماس و حزبالله را بدون هیچ اقدامی برای حذف آنها صرفاً محکوم میکرد. اسرائیل ظاهراً میخواست کیک خودش را داشته باشد و فقط خودش از آن کیک بخورد.
تغییر به سمت تجدیدنظرطلبی
اسرائیل این روش را ادامه داد تا زمانی که به این نتیجه رسید این روش دیگر موثر نیست. حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، نشان داد که اسرائیل چقدر این گروه را دستکم گرفته و توانایی خود را در وادار کردن رقبا به پذیرش وضع موجود، بیش از حد ارزیابی کرده بود. استراتژیهای کلان به ندرت تغییر میکنند. این استراتژیها معمولاً برای تغییر کردن به یک محرک بسیار قدرتمند نیاز دارند.
برای اسرائیل این محرک قدرتمند، حمله هفت اکتبر حماس بود. پس از این حمله، بخش مهمی از افکار عمومی در اسرائیل استراتژی قدیمی را زیر سوال بردند. همانطور که حملات ۱۱ سپتامبر دولت جورج دبلیو بوش را از یک استراتژی کلان پیشبینیشده برای کاهش هزینهها دور کرد. پس از این حملات بود که دولت بوش به دنبال ملیگرایی افراطی رفت و دست به اقداماتی زد که به ذهن بسیاری خطور نمیکرد.
اما مشکل این است که همه ایدهها به طور یکسان ایجاد نمیشوند. وزرای راست افراطی کابینه نتانیاهو مانند بزالل اسموتریچ، وزیر دارایی و ایتامار بنگویر، وزیر امنیت داخلی، از موقعیتهای ممتاز خود استفاده کرده و فرصت را پر کردن خلأ استراتژیک کلان با دیدگاه منطقهای دگرگونکننده غنیمت شمردند. به همین دلیل است که درخواستهای وزرای اسرائیلی برای پاکسازی قومی و نسلکشی در غزه و ضمیمهکردن بخشهایی از کرانه باختری و لبنان و سوریه، صرفاً هیاهو و تبلیغات نیست. افرادی که از این ایدهها حمایت میکنند، دیگر صداهای حاشیهای نیستند بلکه در درون کابینه نتانیاهو ریشه دواندهاند و زمام امور را در دست دارند.
در کرانه باختری، اسرائیل ساخت ۲۲ شهرک جدید را تصویب کرده است که به گفته اسموتریچ، «حاکمیت بالفعل» اسرائیل را در آنجا تقویت خواهد کرد. کمتر از یک هفته پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، الی کوهن، وزیر امور خارجه وقت اسرائیل، ادعا کرد که وسعت سرزمین غزه کاهش خواهد یافت.» احمدالشرع، حاکم جدید سوریه اعلام کرد که دولتش هیچ نیت خصمانهای نسبت به اسرائیل ندارد. اسرائیل با اشغال وسعت بیشتری از خاک سوریه، اخراج غیرنظامیان سوری و انجام تعداد بیسابقهای از حملات هوایی پاسخ این موضع الشرع را داد.
اسرائیل استراتژی کلان وضع موجود خود را با یک استراتژی تجدیدنظرطلبانه جایگزین کرده است. دیدگاه و اقدامات امروز اسرائیل، بیشتر منعکسکننده رفتار مخربی است که اتفاقاً اسرائیل سعی دارد آن را به ایران نسبت دهد. نتانیاهو به جای «چمنزنی»، از نیروی نظامی برای هدفی متفاوت استفاده میکند و آن ایجاد یک توازن قدرت منطقهای جدید در خاورمیانه است. این تغییر استراتژیک بزرگ است که حملات اخیر اسرائیل به ایران را توضیح میدهد. اسرائیل و ایران هیچ مرز مشترکی ندارند. اسموتریچ و همفکرانش هیچ نقشهای برای قلمرو ایران ندارند. اما اسرائیل در حال اعمال استراتژی بزرگ تجدیدنظرطلبانه و زورمحور خود برای «تهدید ایران» است. این موضوع، بهعنوان مثال، زمانی که وزیر دفاع اسرائیل، یسرائیل کاتز، ادعا کرد که اسرائیل به زودی «تهران را به بیروت تبدیل خواهد کرد»، بیشتر آشکار شد.
طرفداران اسرائیل با ادعای اینکه اسرائیل یک حمله «پیشگیرانه» انجام داده است، از اقدامات خود دفاع کردهاند. اما اصل مسئله اینطور نیست. اسرائیل زمانی حمله کرد که نه برای پیشگیری از یک حمله از سوی ایران، بلکه برای خرابکاری در توافق هستهای بین ایران و ایالات متحده تصمیم گرفته بود. نتانیاهو در سال ۲۰۱۸ از دیپلماسی برای از بین بردن برجام استفاده کرد. او اکنون از نیروی نظامی یکجانبه برای دستیابی به همان هدف استفاده میکند.
نتانیاهو به لحاظ تاریخی هیچ وقت مثل حالا درگیر جنگهای توسعهطلبانه نشده بود. هنوز مشخص نیست که آیا نتانیاهو این اقدامات را تحت فشار اعضای راست افراطی کابینهاش صورت میدهد یا اینکه خودش هم به این اقدامات اعتقاد دارد. اما واقعیت این است که پاسخ به این سوال آنقدرها هم مهم نیست. چراکه بعد از هفتم اکتبر سال 2023، یک همگرایی عمیق منافع بین نتانیاهو و شرکای تندرواش در کابینه ایجاد شده است. نتانیاهو هم خوب میداند که به محض اینکه صدای شلیک گلولهها خاموش شود، تشکیل کمیسیون تحقیق برای بررسی عملکرد او اجتنابناپذیر است. این کمیسیون احتمالاً نتانیاهو را مسئول عدم پیشبینی حملات حماس خواهد کرد.
برای جلوگیری از وقوع این روند، نتانیاهو ممکن است محاسبه کرده باشد که باید یک پیروزی تاریخی شبیه به پیروزی اسرائیل در «جنگ ششروزه» را به عموم اسرائیلیها ارائه دهد. نتانیاهو به دنبال «پیروزی سال ۱۹۶۷» برای خود است و امیدوار است که این پیروزی او را در دادگاه افکار عمومی اسرائیل تبرئه کند. تصادفی نیست که این جنگ بارها محاکمه او به اتهام فساد را به تأخیر انداخته است. به همین دلیل است که او یکشبه از نتانیاهوی ریسکگریز به نتانیاهوی قمارباز تبدیل شده است.
به دست آوردن «پیروزی مشابه جنگ سال ۱۹۶۷» تعهد نتانیاهو برای ایجاد «خاورمیانه جدید» را توضیح میدهد. اسرائیل قصد دارد مشکل غزه را خود از بین ببرد و ایران را به تسلیم یا تغییر رژیم وادار کند و روند عادیسازی روابط با همسایگان عرب اسرائیل را تسریع کند. اگر نتانیاهو بتواند این پروژه را پیش ببرد باید گفت که به پیروزی به مراتب بزرگتر از پیروزی در جنگ سال 1967 دست یافته است. زیرا در این مورد بهخصوص، موفقیت نظامی با یک نتیجه سیاسی مطلوب ترکیب خواهد شد. البته تحقق این دیدگاه آرمانشهری بعید است.
اما نتانیاهو در تلاش است تا مردمش را متقاعد کند که اسرائیل میتواند هم جنگ ابدی و هم ادغام منطقهای داشته باشد. نتانیاهو برای تضمین بقای سیاسی خود، وضع موجود را کنار گذاشته و به یک تجدیدنظرطلب رادیکال از بدترین نوعش تبدیل شده است. او با حمله به ایران، منطقه را در مسیر رویارویی نامحدود و بدون هیچ راه خروجی مشخص قرار داده است.