رقیب جدید تجدد/مارک سجویک در «ستیز با جهان مدرن» تاریخ تطور سنتگرایی را بررسی میکند
بهتازگی انتشارات «فرهنگ نشر نو» ترجمه کتاب «ستیز با جهان مدرن: سنتگرایی و تاریخ فکری پنهان سده بیستم»، اثر معروف مارک سجویک را با ترجمه علیرضا بشردوست و سینا باستانی منتشر کرده است.

بهتازگی انتشارات «فرهنگ نشر نو» ترجمه کتاب «ستیز با جهان مدرن: سنتگرایی و تاریخ فکری پنهان سده بیستم»، اثر معروف مارک سجویک را با ترجمه علیرضا بشردوست و سینا باستانی منتشر کرده است. این کتاب که نخستینبار در سال 2004 میلادی در انتشارات دانشگاه اکسفورد به چاپ رسید، یکی از مهمترین منابع در شناخت تاریخ جریان موسوم به «سنتگرایی» (Traditionalism) است و از زمان نشر دستمایه طرحهای تحقیقاتی جدید و بحثهایی تازه و حتی حاشیههایی جنجالی شده است.
سجویک که سالها در دانشگاه آمریکایی قاهره تدریس کرد و پژوهشهای معتبری در زمینه مطالعات عربی و اسلامی دارد، در این کتاب نوآورانه و آکنده از اطلاعات دست اول، بیشتر از آنکه در پی توضیح بنیادهای فلسفی و متافیزیکی سنتگرایی و آموزههای معنوی متفکران این جریان در متن آثار متعددشان باشد، شرحی تاریخی بر چگونگی تأسیس، تکوین و تکامل آن عرضه داشته و در تلاشی ستایشبرانگیز ضمن دیدار و مصاحبه با بسیاری از افراد آگاه در این زمینه و مراجعه روشمندانه به اسناد و مدارک تاریخی، درکی کلی و تاریخی که البته گاه با جزئیاتی حیرتآور نیز همراه شده است، از شاخههای متنوع موجود در این جنبش فکری به خواننده میدهد که بدون تردید برای هر پژوهشگری که بخواهد در این حوزه مطالعاتی دست به تحقیقات بیشتر بزند، آگاهی از آنها ضروری است. این اهمیت بهحدی است که برخی حتی این کتاب را «بهعنوان مطالعهای درباره باطنیگری و تصویر غرب از شرق»، همسنگ «شرقشناسی» ادوارد سعید دانستهاند.
سنتگرای ایرانی
جدا از ارزش علمی این کتاب، بخشی دیگر از اهمیت ترجمه آن به این واقعیت بازمیگردد که یکی از هفت شخصیت اصلی در تاریخ «سنتگرایی»، سیدحسین نصر که ازقضا یکی از دو نفر افراد زنده این جریان در جهان امروز نیز هست، برای ما ایرانیان نامی آشناست؛ متفکری که زندگی پر فرازونشیب و البته پیچیده در هالهای از حواشی و رمزورازهای او، همچنان بخشی از تاریخ نزدیک ماست.
نصر نواده دختری شیخ فضلالله نوری است و پدرش ولیالله نصر از دولتمردان شاخص عصر پهلوی اول بود. نصر جوان خود نیز پیش از انقلاب در عین اشتغال به امور علمی و فلسفی، در کانون قدرت قرار گرفت. او هم به ریاست دانشگاه صنعتی آریامهر (صنعتی شریف کنونی) رسید، هم در واپسین ماههای استقرار سلطنت در ایران، مسئولیت دفتر مخصوص فرح پهلوی را برعهده گرفت.
در عین حال فرازی مهم و تلفیقی از زندگی فکری،سیاسی او را باید در بنیانگذاری «انجمن شاهنشاهی حکمت و فلسفه ایران» در سال 1353 به تماشا نشست؛ موسسهای با محوریت فلسفه اسلامی و فلسفه تطبیقی که حتی پس از انقلاب 1357 هم با عنوان «مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران» به کار خود ادامه داد و آنطور که سجویک نیز بدان اذعان داشته است، آن را باید «مهمترین نهاد سنتگرای سده بیستم» بهشمار آورد.
نقد تجدد و وحدت متعالی ادیان
سنتگرایی در عصر حاضر بیش از هر چیز با نقد بنیانافکنی به یاد آورده میشود که نسبت به تجدد، با تمام مبانی فکری و همگی استلزاماتش دارد. سنتگراها از این نظر در دوگانه «سنت ـ تجدد»، سمت راست این معادله میایستند و مدرنیته تحققیافته در غرب را امری غلط و منحرف قلمداد میکنند که برخلاف تمام شعارهای آرمانیاش، نه فقط به بیگانگی انسان متجدد از سرشت پاک آغازیناش انجامیده، بلکه او را با مادیگرایی روزافزون به فقر روحی و زوال معنوی سوق داده است. تا اینجا البته این سخن سنتگراها شباهتهایی با سخنان متفکران موسوم به رمانتیک نیز دارد.
جنبش رمانتیسم نیز در برابر عقلگرایی تجدد قد علم کرد و در مقابل توجه به احساسات و هیجانات را مورد تاکید قرار داد. با این همه مترادف دانستن جنبش رمانتیک با سنتگرایی خطاست. برای نمونه در باب تفاوتهای آنها میتوان به دو مورد مهم اشاره کرد: اول اینکه رمانتیکها به «معنویت طبیعت» اعتقاد داشتند و دوم اینکه در عین حال به «تکریم بداعت» نیز میپرداختند.
حتی اگر سنتگرایی را در اشکالی متأخر از آن بتوان با اولی همراه کرد یا لااقل از تضادهایش با آن کاست، اما تردیدی نیست که بداعت هیچ نسبتی با سنتگرایی نمیتواند داشته باشد زیرا در اساس حرف سنتگرایان است که «حکمت خالده» یا «جاودان خرد»، حقیقتی فراطبیعی، مشترک و جهانی است که در بطن سنتهای معتبر دینی قدیمی وجود دارد، فقط با عقل شهودی میتوان به آن دست یافت، نه عقل استدلالی، نه عقل ابزاری که فلسفه غربی و علم (sceince) مهمترین مظاهر آن هستند، راهی به این وادی نمیگشایند.
از نظر این گروه اینک برای انسان غرقه در ظلمات غرب، راه رسیدن به این معرفت برتر تغییرناپذیر و عاری از خطا، مراجعه به متون سنتی دینی بهخصوص در شرق است. بیدلیل نبود که از همان آغاز کشف متون هندو به دست غربیها برخی آیین هندو را «سرچشمه آغازین» جملگی ادیان دانستند و برخی بدین نکته اشاره کردند که «کتاب مقدس» را نیز باید از دریچه این حکمت خالده فهم کرد. چنین برداشتی را بهطور خلاصه میتوان چنین خلاصه کرد: «حقیقت یکی است، هیچ مکتب و دینی نمیتواند آن را ملک طلق خود بداند و در هر دینی، تجلیات این حقیقت واحد را میتوان یافت.»
از این زاویه «ریشه مشترک جملگی ادیان، دین جاودانی (سرمدی یا ازلی) واحدی بود که سپس صور گوناگون به خود گرفت، ازجمله دین زرتشتی، دین فرعونی، دین افلاطونی و دین مسیحی.»
در عین حال باز تاریخ سنتگرایی نشان میدهد که در میان این ادیان، متفکران سنتگرا بیشتر به سنت مقدس در ودانتای هندی، اندیشههای هرمسی و حکمت لدنی در اسلام بذل توجه میکنند، بنابراین آن را علاوه بر اظهار و باور، با ورزههایی توأمان میکنند که شاید در اسلام بتوان عالیترین شکل آن را در تصوف مشاهده کرد.
شرق سرچشمه خرد است
مارک سجویک در تبارشناسی «سنتگرایی» از هفت شخصیت اصلی نام میبرد: رنه گنون، آناندا کوماراسوامی، یولیوس اوولا، میرچا الیاده، فریتیوف شوان، حسین نصر و آلکساندر دوگین. او همچنین تاریخ سنتگرایی را در سه مرحله متمایز میکند. مرحله نخست، تا پایان دهه 1930 را شامل میشود؛ زمانی که گنون علاوه بر پایهگذاری سنتگرایی، مقالات و کتابهای زیادی در این زمینه نوشت و حلقهای ولو کوچک از مریدان را به دور خود گرد آورد.
در دوره دوم، اما سنتگرایی در دو زمینه بسیار متفاوت ظهور کرد؛ یکی درآمیختگی با فاشیسم اروپایی و دیگری جلوهگری در قالب اسلام صوفیانه. درنهایت در دوره سوم که پس از دهه 1960 شکل گرفت، فکر سنتگرایانه بهطرزی پنهانی با فرهنگ عمومی غرب درآمیخت و بعد بهطرزی قابلتوجه در جهان اسلام و روسیه خود را به نمایش گذاشت.
همانطور که گفته شد، سنتگرایی با نام رنه گنون پیوند خورده است و به همین دلیل بررسی آثار گنون، برای تشخیص خطوط اصلی این اندیشه ضرورت دارد. گنون در سال 1921 کتابی نوشت بهنام «مقدمه اجمالی بر مطالعه آموزههای هندو». او در این کتاب، آیین هندو را گنجینهای از حقایق معنوی تلقی کرد و البته در سخن گفتن از آیین هندو بیش از هر چیز به ودانتا که یکی از شش مکتب فلسفی آیین هندو است، استناد کرد.
در کتاب بعدی اما گنون به مسئله «شرق و غرب» پرداخت و مادهباوری و افکار رایج در عصر مدرن چون عقلباوری، عقلگرایی و تغییرطلبی را خرافاتی دانست که منجر به «پسرفت فکری» شده است: «این پسرفت به جایی رسیده که غربیان امروز دیگر نمیدانند خردپیشگی ناب به چه میماند ـ از اینروست که نهفقط تمدنهای شرقی بلکه تمدنهای قرون وسطی اروپا را خوار میشمارند.»
از نخبهگرایی تا ائتلاف با فاشیسم
از نظر گنون، غرب در معرض خطری مهلک است، اما این مهلکه آنچیزی نیست که خود غربیها میپندارند: بلشویسم یا «مهلکه زرد» (نظامیگری چینی و ژاپنی) بلکه خطر اصلی در آن است که در غرب صنعتی، معنویت در غبار فرو رفته است. راهی که گنون برای برونرفت از این گرفتاری بزرگ پیشنهاد میدهد، «جذب آموزههای شرقی» توسط «نخبگانی خردپیشه» است تا از این رهگذر شاید بتوانند چونان «کشتی نوح» فانوسی باشند در دریای طوفانی غرب برای کسانی که در پی نجات غرب هستند. از این منظر میتوان فکر سنتگرایی لااقل در آغاز نهتنها تمایلی به جلوههای تودهای نداشت، بلکه از نخبهگرایی منضبطی نیز دفاع میکرد.
گنون معتقد بود، البته نیاز چندانی نیز به فعالیتهای سری نیست زیرا در اساس فعالیتهای سنتگرایانه بهطور اصولی از چشم مردم دور میماند: «نه چون پنهانی است، بلکه چون عامه مردم توان درکش را ندارند.» چنین نظری البته همیشه و نزد همه سنتگرایان مقبول نبود. گنون راه عبور از «بحران جهان مدرن» را «مابعدالطبیعه شرقی» میدانست.
سنتگرایی چون یولیوس اوولا اما معتقد بود، راهحل چیزی دیگر است؛ «شوریدن بر جهان مدرن». در همین زمینه فکر پیونددادن سنتگرایی با جریانهای فاشیستی و تبدیل آن به جنبشی تودهای ذهن اوولا را قلقلک میکرد. این تلاش البته بهجایی نرسید، اما تردیدی نیز در اندیشههای نخبهگرایانه پیشین ایجاد کرد و البته بیشتر مایه بدنامی سنتگرایی شد؛ بهخصوص وقتی با این واقعیت نیز تلفیق شد که میرچا الیاده نیز در رومانی تلاش مشابهی را در این زمینه صورتبندی کرد.
نخستین مسلمانزاده عضو مریمیه
جریان اصلی سنتگرایی بعد از گنون که اسمش را نیز در قاهره به شیخ عبدالواحد یحیی تغییر داد، در طریقتی صوفیانه بهنام «مریمیه» جریان پیدا کرد که بانیانش فریتیوف شوان و تیتوس بورکهارت بودند. بدینترتیب شوان جایگزین گنون شد و حکم پدر سنتگرایی را یافت، هرچند خود کمتر تمایل داشت این جانشینی را پررنگ کند و میگفت، گنون فقط ودانتا و مابعدالطبیعه را اندکی بهتر میفهمد.
با این همه در این دوران رسواییهای اخلاقی که بهخصوص بهواسطه برخی رفتارهای شوان به رسانهها درز پیدا کرد، تردیدها درباره معنویت سنتگرایی را شدت بخشید. در عین حال در همین دوران شاهد فاصلهگیری مریمیه از اسلام ازیکسو و رشد مریدان نامسلمان شوان ازسویدیگر نیز هستیم. در همین دوره اما ازقضا مریمیه نخستین و مهمترین مرید مسلمانزاده را به جمع خود پذیرفت؛ سیدحسین نصر.
سجویک در بخشی مفصل از کتابش به نصر میپردازد و جدا از بررسی کنشهای او در «انجمن شاهنشاهی حکمت و فلسفه ایران»؛ نقش او و دعاوی نصر درباره انقلاب اسلامی را نیز مورد تأمل قرار میدهد. او در همین زمینه میپذیرد که فعالیتهای نصر در ترویج فلسفه اسلامی، نقشی در انقلاب 57 و مهمتر از آن، در رشد علاقه به علوم اسلامی در میان دانشجویان ایرانی در دوران جمهوری اسلامی داشته است، اما در عین حال این نکته را نیز مدنظر قرار میدهد که نقش نصر را فقط باید بعد از تاثیرگذاری آیتالله خمینی، آیتالله مطهری و علی شریعتی مورد بررسی قرار داد.
جز اینها سجویک میگوید، نصر احتمالاً سلطنت را صورت سنتی حکومت میدانست و آن را بر رقیبانش ترجیح میداد. بهخصوص در همین بستر نصر بهشدت با پیوند اسلام و سوسیالیسم در اندیشه شریعتی نیز سر ناسازگاری داشت و حتی هنگامی که کتاب «شیعه در اسلام» اثر علامه طباطبایی را به انگلیسی ترجمه کرد، نوشتههای طباطبایی در محکومیت سلطنت را از قلم انداخت. با وجود تمام این واقعیات، نشانههای بسیاری گواه بر آن است که سنتگرایی همچنان در ایران به اشکالی پیچیده و متنوع و نزد متفکرانی چون رضا داوریاردکانی و نصرالله پورجوادی، خود را در ایران امروزی استمرار بخشیده است.
سنتگرایی در روسیه
در دهههای اخیر سنتگرایی اما جز ایران در همسایه شمالی آن، روسیه نیز گسترشی معنادار را تجربه کرده است. این امر بهخصوص پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سرعت بیشتری به خود گرفت، هرچند در آن دوران نیز بهشکل زیرزمینی وجود داشت.
متفکر شاخصی که در روسیه اما سنتگرایی را به اوراسیاگرایی پیوند داد، الکساندر دوگین است. دوگین گویی باز دوباره نزاع شرق و غربی را که گنون مطرح کرده بود، احیا کرده است و به همین دلیل در زمان بوریس یلتسین هم با تبدیل روسیه به دولتی لیبرال و دموکراتیک مخالف بود هم با حسنهسازی روابط روسیه با غرب. ستاره اقبال او بدینترتیب با طلوع ولادیمیر پوتین درخشش گرفت؛ وقتی که این ایده در جامعه روسیه نیز پذیرش یافت که روسیه «از نظر
معنویت و سرشت ارگانیک جامعهاش، با غرب تفاوت بنیادین دارد.» در چنین زمینهای نقدهایی که سنتگرایی به عقلانیت ابزاری و دوری از مذهب و معنویت در غرب بیان میکرد، خمیرمایهای شد برای اعاده حیثیت از هویت روسیه بهعنوان تمدنی دینی و نژادی که رسالتی مقدس بر دوش دارد: «جهانی کردن سنتگرایی ارتدوکس» یا به تعبیری که دوگین خود بهکار میگیرد: «محققسازی ماموریت کلیسای شرق در گستره سطح زمین».
سنتگرایی و بازاندیشی در تجدد
بارها این تصور در میان متفکران غربی شکل گرفته است که تجدد بهعنوان یگانه صورتبندی مقبول در سطح جهان، حیثی جهانی به خود گرفته است و رقیب عمدهای ندارد. چنین تلقیاتی از همان آغاز دوران مدرن وجود دارد. بااینهمه، همواره از درون دریای تجدد موجهایی خلافآمد عادت نیز برخاسته است. زمانی رمانتیکها بر مدرنیسم شوریدند و در دورهای دیگر در نیمه نخست قرن بیستم، فاشیسم بود که تجدد را به پرسش گرفت.
بعد از جنگ جهانی دوم و پایان ائتلاف لیبرالها با کمونیسم، این چپ نو بود که در دهه 1960 نقدهایی بنیادین به تجدد روا داشت. بعد از آن نیز نوبت به پستمدرنها رسید که تیشه به ریشه تجدد بزنند. در عین حال در همه این ادوار کمتر کسی در غرب نگران نضج گرایشهای سنتگرایانه بوده است.
حتی بعد از فروپاشی شوروی، آنچه بیشتر در میان متفکران مدرن بهعنوان تهدید تلقی شد، بنیادگرایی اسلامی بود که البته مسلم بود با سنتگرایی تفاوتی اساسی دارد زیرا بنیادگرایی در عین نقد تجدد، نسبت به بهرهگیری از لوازم آن برای مثال در تروریسم تردیدی به خود راه نمیدهد و در ضمن بر برداشتی ظاهرگرایانه از دین متکی است، نه تأویلهای باطنی. سنتگرایی اما در میانه آشوبهای قرن بیستم، آرامآرام پیش آمده است و اینک بسیاری از نشانهها حکایت از آن دارد که نباید آن را رقیبی دست و پا بسته دانست.
گنون زمانی تداوم پسرفت تمدن کنونی غرب را افزایش شکافهای قومی دانسته بود و این بینشی است که امروزه با قدرتگیری جریانهای ناسیونالیسم افراطی مورد توجه دوباره قرار گرفته است. از نظر سجویک چنین شواهدی در کنار بیاعتمادی رو به افزایش نسبت به جناحهای میانه از چپ و راست، شاید نشانههایی باشند مبنی بر اینکه دیگر سنتگرایی، صرفاً یک امر «خلاف جریان» نیست. از نظر او: «سنت گرایی همچنان بی نامونشان است اما دیگر حاشیهای نیست. اکنون اگر بشود گفت دوره جریانی به سر آمده است، آن لیبرالیسم اواخر سده بیستم است، نه سنتگرایی.»
قضاوت درباره چنین گزارهای دشوار است، اما به هر روی انکار آمیزش اشکالی معتدل از سنتگرایی حتی با فرهنگ عمومی در غرب، چیزی شبیه رواج ایده مندرج در کتاب «کوچ زیباست: اقتصاد با ابعادی انسانی» نیز دور از عقل بهنظر میرسد. با این تفاسیر شاید بتوان گفت سنتگرایی رقیبی است که پشت درهای تجدد خیمه زده است. اینکه بتواند به درون قلعه نیز راه یابد، البته بیش از توان سنتگرایی، به امکانات تجدد در بازاندیشی در خویش بستگی دارد.