| کد مطلب: ۱۹۴۳۴

المپیک جلوه‏‌ای از درهم‏‌تنیدگی هنر، ورزش و سیاست در جهان مدرن است

در میانه ناسیونالیسم و جهان‏‌وطنی

در میانه ناسیونالیسم و جهان‏‌وطنی

با پایان رقابت‌های المپیک 2024 پاریس و بحث‌هایی که در حین رقابت‌ها درباره نمایش‌های افتتاحیه، حضور ورزشکاران در تیم‌های ملی دیگر کشورها یا تیم پناهندگان، اختلافات درباره جنسیت برخی از ورزشکاران و... درگرفت، اینک می‌توان ارزیابی کلی‌تری از این رخداد بزرگ در بستر مناسبات تمدنی و جهانی به دست داد.

در این ارزیابی، درهم‌پیوستگی ورزش با هنر و سیاست از اهمیت خاصی برخوردار است. در ادامه این نوشته تلاش می‌کنم نشان بدهم چگونه ورزش در جهان جدید از اهمیتی اساسی برخوردار شده و از امری تفننی و فردی به مقوله‌ای جدی و ملی بدل شده است. از این نیز بحث می‌شود که تنش میان ناسیونالیسم و جهان‌وطنی چگونه در هر پدیداری در جهان معاصر خود را آشکار می‌سازد.

سینما و ورزش، عناصر معناساز جهان مدرن

بیراه نیست اگر «سینما» و «ورزش» را از مهمترین عناصر معناساز جهان مدرن بدانیم؛ پدیدارهایی که در آنها جلوه‌هایی عینی از زیست آدمی در زمانه حاضر بر آفتاب افکنده می‌شود و بدون آنها گویی این جهان چیزهایی بنیادی کم دارد. یکی از ویژگی‌ها یا لااقل یکی از آرمان‌های عمده جهان مدرن، شکل‌گیری وضعیتی است که عموم انسان‌ها در آن، اختیار بیشتری بر ساعات زندگی خود داشته باشند؛ امری که ازجمله پیامدهای انقلاب صنعتی بود و بعدتر خود را در مطالباتی چون کاهش ساعات کار نمایان ساخت. در جهان باستان فقط معدودی از اشراف از این امتیاز برخوردار بودند. همین فراغت این اقلیت ممتاز در جهان باستان بود که مناسباتی تمدن‌ساز را رقم زد و باعث پرورش هنر، کشف علوم، نوشته‌شدن کتاب، بنیان‌نهادن حکمت و فلسفه و اصلاح مناسبات اجتماعی را رقم زد. به همین دلیل است که برتراند راسل می‌نویسد: «بشر بدون طبقه برخوردار از فراغت هرگز از بربریت بیرون نمی‌آمد.»

باز در دوران مدرن یکی از خواسته‌هایی که به‌طور ویژه نسبتی خاص با زمان کار پیدا می‌کرد، در دوران انقلاب صنعتی که بسیاری سال ۱۸۲۰ را نقطه آغازین آن می‌دانند، نمودار شد. در این دوران علاوه بر مردان، زنان و کودکان نیز ساعاتی طولانی به کار در کارخانه‌ها مشغول بودند. تصویری انتقادی که برای نمونه در آثار نویسندگانی چون چارلز دیکنز وجود دارد، بیانگر دغدغه مصلحان اجتماعی به تعدیل شرایط کار طاقت‌فرسای آدمیست.این امر البته با عیان‌شدن‌ آثار مثبت انقلاب صنعتی که منجر به تولید ثروت می‌شد، در کنار پیشرفت‌های روزافزون تکنولوژیک در حوزه ابزار تولید، به تعدیل‌های سرمایه‌دارانه در وضعیت قشر عظیمی از کارگران جهان شد؛ چنانچه حتی بسیاری از نقادی‌های مارکسیسم کلاسیک درباره تضاد طبقاتی آشتی‌ناپذیر طبقات بورژوا و پرولتاریا، نادرست از آب درآمد و بعدتر یکی از مضامین عمده در مارکسیسم انتقادی، از قضا، تکیه بر تغییر سوژه انقلابی شد.

در این وضعیت نوین، از نظر بسیاری از نومارکسیست‌ها نظیر هربرت مارکوزه، دیگر نمی‌توان کارگران در جهان صنعتی و سرمایه‌داری را نیرویی انقلابی تصور کرد بلکه آنها به کارمندانی یقه‌آبی بدل شده‌اند که به‌واسطه بهبود شرایط کار و معیشت، همراه زیست مصرفی سرمایه‌دارانه شده‌اند. حمایت و دلبستگی مارکوزه به جنبش‌های دانشجویی دهه ۱۹۶۰ از همین تحلیل نشأت می‌گرفت.

اهمیت اوقات فراغت

به هر روی امروزه «اوقات فراغت» (Leisure) و نحوه مدیریت و مهندسی آن در جوامع، به یکی از اصلی‌ترین مقوله‌های سازماندهی اجتماعی بدل شده است و از همین منظر حتی رده‌بندی‌های سنی افراد نیز تحت‌تاثیر قرار گرفته است. در این وضعیت نوین، پدیدارهایی نظیر کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری از یکدیگر تفکیک می‌شوند به‌خصوص پرکردن اوقات فراغت نوجوانان و جوانان ازجمله مهمترین دستورکارهای دولت‌ها محسوب می‌شود و سازمان‌های مردم‌نهاد متنوعی نیز خود را دلمشغول این امر می‌کنند. در این میان بدون تردید، یکی از مهمترین و اصلی‌ترین حوزه‌های مورد نظر جوامع که باید آنها را ابداعات مدرن نامید، «سینما» و «ورزش» هستند و سرمایه‌گذاری روی این پدیدارها برای سوق‌دادن جوانان به سمت فعالیت‌های ورزشی و هنری ازجمله استراتژی‌های عمده به حساب می‌آید.

در کنار این، امروزه ورزش فراتر از غنی‌سازی اوقات فراغت، کارکردهای ملی و بین‌المللی عمده‌ای نیز ایفا می‌کند. در سطح ملی شاید اشاره‌ای به تجربه موفق ایسلند در غلبه بر ناهنجاری‌های اجتماعی به کمک ورزش، به اندازه کافی گویا باشد. اگر کسی ۳۰ سال پیش به جوانان ایسلندی نگاهی می‌انداخت، باتوجه به مصرف گسترده مواد مخدر، الکل و دخانیات، حق داشت که آنها را ناسالم‌ترین جوانان اروپا بداند. امروز اما چنین قضاوتی اصلاً در کار نخواهد بود زیرا در دودهه اخیر دولت ایسلند موفق شد با ورزش و هنر به‌شکلی حیرت‌انگیز مصرف الکل و مواد مخدر را در این کشور کاهش بدهد. ایسلندی‌ها از خود پرسیدند اگر جوانان می‌توانند به هروئین معتاد شوند، چرا به ورزش و هنر اعتیاد پیدا نکنند؟

دیپلماسی ورزشی

در سطح بین‌المللی نیز ورزش باعث همگرایی‌های گسترده میان جوامع شده و چونان پلی ارتباطی میان فرهنگ‌ها و ملل مختلف زمینه‌ساز تقویت گفت‌وگوهای منطقه‌ای و بین‌المللی شده است. اهمیت ورزش در این زمینه چنان انکارناپذیر است که امروزه اصطلاح «دیپلماسی ورزشی» به اصطلاحی روزمره در رسانه‌ها بدل شده است. باز در این زمینه شاید اشاره به یکی از نخستین موارد کاربرد ورزش در بهبود روابط خارجی نشان بدهد که چگونه ورزش می‌تواند فراتر از مرزبندی‌های قدرتمند ایدئولوژیک عمل کند. منظور «دیپلماسی پینگ‌پنگ» است که به گفت‌وگوهای پنهانی ایالات‌متحده آمریکا و چین در اواسط دهه ۱۹۷۰اطلاق می‌شود. در آن زمان دو کشور هنوز روابط سیاسی با یکدیگر نداشتند و برای انجام مذاکرات برگزاری یک تورنمنت پینگ‌پنگ را بهانه کردند. در مارس ۱۹۷۱ چینی‌ها که در جریان مذاکرات صلح ویتنام گفت‌وگوهایی را با آمریکایی‌ها شروع کرده بودند، تیم‌ملی پینگ‌پنگ آمریکا را به پکن دعوت کردند. در این تیم تعدادی از دیپلمات‌ها نیز حضور داشتند که مخفیانه با مقامات چینی گفت‌وگو کردند. این مذاکرات سرانجام به سفر پنهانی هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی دولت ریچارد نیکسون به پکن در ژوئیه سال ۱۹۷۱ انجامید.

خودبیانگری انسان مدرن

این مقوله را باید در کنار یکی دیگر از مهمترین روندهای روبه گسترش در جهان جدید موردتوجه قرار داد و آن چیزی است که از آن به «خودبیانگری» تعبیر می‌شود. انسان مدرن، سوژه‌ای خودبیانگر است و مدام می‌کوشد در عین عضویت در جامعه، تفرد و استقلال و خودآیینی خویش را به منصه ظهور برساند. خودآیینی بدان معنا که در اندیشه کانت و بسیاری از فلاسفه عصر روشنگری بدین‌سو اهمیتی اساسی در تعریف انسان پیدا کرده است، نزد اندیشمندان پساساختارگرا و پست‌مدرن مورد نقادی قرار گرفت، اما حتی در این نقدها نیز آنچه محوریت پیدا می‌کرد، نه خودبیانگری که تبعیت فرد از منطق‌ها و اتوریته‌های بیرونی بود. در این معنا، نه حقیقتی واحد وجود دارد و نه به‌تبع‌آن لزومی دارد که افراد تحت قواعد اخلاقی و فکری یکسان زندگی کنند. بدین‌ترتیب تکثر و تفاوت در آدمیان، امری طبیعی و بدیهی است، بنابراین دنیای هر انسانی در وهله اول، دنیایی خصوصی است که بنا به سلایق و علایق و پیش‌فرض‌های متفاوت، افراد می‌توانند در بخش‌هایی از آن با دیگران در زیست‌جمعی شریک شوند.

این شراکت در زیست‌جمعی برای نمونه در فلسفه یورگن هابرماس به اولویت «خرد ارتباطی» در برابر «خرد ابزاری» منجر می‌شود و این نتیجه اساسی را در پی دارد که باید تفاوت‌های آدمیان براساس رفتاری صادقانه و مبتنی بر پذیرش برخی رویه‌های مشترک، دیده و شنیده شود، سپس ازطریق فرآیندی گفت‌وگویی به راه‌هایی مشترک و خیر عمومی بیانجامد. اگر از منظر خودبیانگری به مسئله دوران مدرن و پدیدارهایی چون «سینما»  و «ورزش» بنگریم، آنگاه چرایی در‌هم‌تنیدگی ورزش با رسانه نیز دریافت می‌شود. امروزه کنش بسیاری از قهرمانان ورزشی در میادین جهانی چونان ستاره‌های سینمایی بازتاب بین‌المللی پیدا می‌کند و از این منظر رقابت‌های جهانی چونان المپیک، همان نقشی را در معرفی قهرمانان ورزشی پیدا می‌کند که جوایزی چون اسکار و کن در شناسایی ستاره‌های سینمایی دارد.

مهم شرکت‌کردن است

باتوجه به این نکات مقدماتی اینک می‌توان المپیک را آوردگاهی چندجانبه دانست؛ رقابت‌هایی که در آنها ورزش با هنر و سیاست پیوند می‌خورد و در آن جلوه‌هایی متنوع از اوقات فراغت، ورزش حرفه‌ای، دیپلماسی ورزشی، سیاست‌های هویتی و ملی، جهان‌وطنی، ارتباطات بیت‌المللی، نوع نگرش به مسائل زنان و... دیده می‌شود. برای نمونه کافی‌است به مناقشه‌هایی که پیرامون نمایش‌های افتتاحیه المپیک پاریس درگرفت، توجه شود. در این افتتاحیه از سویی کوشش فرانسه به‌عنوان طلایه‌دار عصر روشنگری برای نمایش هویت گفتمانی مدرن و متناسب با تحولات گسترده جهانی دیده شد و ازسوی‌دیگر بسیاری از منتقدان نیز در نقدهای خود در عمل به بسیاری از این باورهای ریشه‌دار مدرن و روشنگری حمله بردند. غرض اینکه امروزه مقوله المپیک صرفاً رویدادی ورزشی نیست و در آن هر ورزشکاری و هر کشوری می‌کوشد نقش خود را بر لوح المپیک بزند. قرارگرفتن این رویداد در مرکز توجه رسانه‌های جمعی نیز باعث می‌شود که حتی منزوی‌ترین کشورهای جهان برنامه‌ریزی مفصلی برای حضور آبرومندانه در آن داشته باشند و بکوشند به هر نحوی شده، به جهان نشان بدهند که آنان نیز سری در میان سرهای جهانیان دارند. می‌دانیم که شعار رسمی المپیک چنین است: Citius, Altius, Fortius که معنایش می‌شود: «سریع‌تر، بالاتر، قوی‌تر». این شعار در وهله نخست به رقابت‌های عضلات و ذهن ورزشکاران معطوف است، اما در کنار این از شعاری غیررسمی نیز در زمینه المپیک سخن به میان می‌آید که مضمون آن با بحث ما تناسب بیشتری دارد: «مهم نیست که برنده شوی، مهم شرکت‌کردن است.»

المپیک؛ جهان‌وطنی یا ناسیونالیسم؟

المپیک در اصل بر ایده جهان‌وطنی صلح جهانی تاکید دارد و غرض از برگزاری آن، « قراردادن ورزش در خدمت شکوفایی هماهنگ نوع بشر، در ارتقای جامعه ایمن و علاقمند به حفظ مقام انسان» است. در این رقابت‌ها لااقل در شکل کنونی آن باید تمام تمایزهای نژادی، زبانی، طبقاتی، مذهبی، قومی و ملی کنار گذاشته شود و بهترین‌های ورزش پنج قاره در کنار یکدیگر به رقابت بپردازند. سابقه این رقابت‌ها به یونان باستان نسبت داده می‌شود. شرکت‌‌کنندگان آن مسابقات، البته مردانی ثروتمند بودند که وقت کافی برای ممارست در ورزش پیدا می‌کردند. این امر از این نظر، تناسبی با نظام برده‌داری حاکم بر یونان باستان و ارجحیت مردان آزاد در آن بر بیگانگان، بردگان و زنان داشت. در شکل نوین المپیک و متناسب با تحولات گسترده اجتماعی در جهان معاصر، اما تلاش بر آن است که چنین تمایزهایی در کار نباشد و هرکسی بتواند بنا به صلاحیت‌ها و توانایی‌های شخصی خود در این رقابت‌ها حضور پیدا کند.

بااین‌همه می‌دانیم که در واقعیت، ناسیونالیسم نیز در این میان حضوری بنیادین دارد. نظم بین‌المللی جهان از پس قرارداد وستفالیا در سال ۱۶۴۸، به‌مرور در ایده دولت ـ ملت خود را متجلی می‌سازد. ازقضا نهادهای جهانی چون جامعه ملل و سازمان ملل را نیز همین کشورها بنا نهادند. امروزه یکی از نقدهایی که در حوزه حقوق بین‌الملل بسیار مطرح می‌شود، قدرت اندک نهادهای بین‌المللی در قبال کشورهای قانون‌شکن است. منتقدان می‌گویند، حقوق بین‌الملل ضمانت اجرایی ندارد. بااین‌همه شاید اگر از نظر کسی چون کانت که خود ازجمله نخستین متفکران حامی ایده صلح پایدار جهانی بود به جهان امروز نگاه شود، پیشرفت‌های قابل توجه غیرقابل انکار است. آری، ضمانت حقوق بین‌الملل اندک است، اما این وضع در مقایسه با چند قرن پیش قابل مقایسه نیست و شرایط برای صلح‌، روی‌هم‌رفته در دنیای کنونی، مساعدتر از گذشته می‌نماید.

آوارگان در المپیک

GettyImages-2165894472-e486853bac9d4f9c9a03aa7710870efa

تنش میان جهان‌وطنی و ناسیونالیسم خود را در المپیک نیز نشان می‌دهد. به هر روی ورزشکاران باید در قالب تیم‌های ملی در این رقابت‌ها حضور پیدا کنند. زمانی هانا آرنت در نقد نظام‌های مبتنی بر دولت ـ ‌ملت، از نادیده‌گرفته‌شدن حقوق آوارگان، تبعیدی‌ها، پناهندگان و اقلیت‌ها سخن می‌گفت و اصل سخنش این بود که افراد تا وقتی در تبعیت دولت‌ها باشند و شهروند کشوری محسوب شوند، از حقوق‌ بشر برخوردار می‌شوند. در غیر این صورت از حقوق بشری محروم می‌مانند. اینک این سخن در جهانی که تعداد پناهجویان و آوارگان گسترش پیدا کرده است، بیش‌ازپیش اهمیت خود را نشان می‌دهد.

بخشی از این امر نیز به روند رو به تزاید مهاجرت ارتباط پیدا می‌کند که خود بی‌ارتباط با همان مسئله «خودبیانگری» نیز نیست، زیرا برای برخی از مهاجران و حتی آنها که دست به مهاجرت‌های غیرقانونی می‌زنند، صورتبندی و تحقق رویاهای شخصی خود اهمیتی بسیار زیاد دارد؛ امری که در جهان غیرمدرن چندان محلی از اعراب داشت و ممکن بود فردی تمام عمر خود را بدون تصوری درباره سفر و مهاجرت به سایر مناطق  و در محدوده جغرافیایی محدود زادگاه خود بگذراند. باتوجه به این نکات است که از المپیک 2016 ریو مقرر شد که تیم پناهندگان نیز در بازی‌های المپیک تابستانی شرکت کند. هدف تیم پناهندگان، ارائه امید و نمایش مقاومت و توانایی‌های ورزشکارانی است که به‌دلیل جنگ، خشونت یا آزار و اذیت، کمبود امکانات و فشارهای مالی و سیاسی از خانه‌های خود آواره شده‌اند.

محرومیت از المپیک

تنش میان ناسیونالیسم و جهان‌وطنی در المپیک را باید از دریچه‌هایی دیگر نیز به تماشا نشست. پیر دو کوبرتن، بنیان‌گذار فرانسوی بازی‌های المپیک امیدوار بود این رقابت‌ها مانع از وقوع جنگ شود. چنین اما نبود و به‌خاطر جنگ‌های جهانی اول و دوم، سه دوره از این مسابقات برگزار نشد. همچنین کشورهای پیروز جنگ جهانی اول مانع از حضور کشورهای مغلوب در المپیک ۱۹۲۰ شدند. گاه نیز برخی کشورها از حضور در این رقابت‌ها محروم می‌شوند، زیرا قواعد بین‌المللی را زیر پا گذاشته‌اند. برای نمونه در رقابت‌های 2024 فرانسه، روسیه و بلاروس به‌خاطر تهاجم به خاک اوکراین از حضور در پاریس محروم شدند. این البته به‌معنای حضورنداشتن ورزشکاران این دو کشور در رقابت‌ها نبود. آنها به‌شرط حمایت‌نکردن از جنگ و نداشتن ارتباطات نظامی، با عنوان ورزشکاران مستقل بی‌طرف(AIN)در المپیک شرکت کردند اما اجازه استفاده از پرچم یا نواختن سرود ملی را نداشتند و در جدول توزیع مدال‌ها هم نامی از کشورهای روسیه و بلاروس دیده نمی‌شد. این را شاید راهی برای موازنه میان جهان‌وطنی و ناسیونالیسم دانست.

تحریم المپیک

شرکت نکردن در المپیک به‌خصوص وقتی پای روس‌ها در میان باشد، بی‌سابقه نیست. شاخص‌ترین نمونه چنین مواردی را می‌توان در بازی‌های المپیک سال‌های 1980 و 1984 دید؛ دورانی که رقابت دو ابرقدرت بلوک‌های غرب و شرق در اوج خود بود. قرار بود رقابت‌های 1980 در مسکو برگزار شود. پیش از برگزاری رقابت‌ها ارتش شوروی به خاک افغانستان تهاجم کرد و با این عمل، آمریکا از تحریم این مسابقات دفاع کرد. این کشور محمدعلی کلی را به تانزانیا، سنگال و نیجریه فرستاد تا آنها را با تحریم المپیک مسکو همراه کند. ماموریت کلی اما ناکام ماند و به نتیجه نرسید. برخی کشورهای دیگر چون ژاپن، چین، آلمان غربی، فیلیپین، آرژانتین و ایران اما عمل شوروی را محکوم کردند و در مسابقات شرکت نکردند. در انگلستان فدراسیون‌های اسب‌سواری، هاکی و قایق‌رانی تصمیم به تحریم بازی‌ها گرفتند اما بااین‌همه انگلستان 170 ورزشکار به رقابت‌ها اعزام کرد. اسپانیا، ایتالیا، سوئد و ایسلند نیز در رقابت‌ها حضور پیدا کردند. درمجموع 80 کشور در 21 رشته به رقابت پرداختند.

این رقابت سیاسی اما به المپیک 1980 محدود نماند. در سال 1984 شهر لس‌آنجلس آمریکا میزبان رقابت‌ها بود. البته تهران نیز در کنار این شهر به این میزبانی علاقه داشت اما با وقوع انقلاب و تغییر سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران، تهران پیشنهاد خود را پس گرفت. حتی فراتر از آن جمهوری‌اسلامی ایران، این المپیک را نیز تحریم کرد. در بیانیه ایران آمده بود، هیئت‌دولت جمهوری اسلامی ایران تصمیم گرفت به‌خاطر تجاوز‌های آمریکا در بعضی از نقاط جهان، ورزشکاران خود را در این دوره از بازی‌ها شرکت ندهد. به همین دلیل در این دوره از بازی‌ها نه‌تنها ورزشکاران، مربیان و سرپرستان، بلکه داوران دعوت‌شده نیز حضور نیافتند. اتحاد جماهیر شوروی و برخی از متحدان آن در بلوک شرق نیز، المپیک 1984 را تحریم کردند. جمهوری خلق چین اما برای اولین‌بار با هیئت‌ورزشی خود در المپیک حاضر شد. درمجموع این رقابت‌ها با حضور ۱۴۰ کشور جهان و در ۲۳ رشته ورزشی برگزار شد؛ امری که نشان می‌داد آمریکایی‌ها در تحریم، موثرتر از روس‌ها عمل کرده‌اند.

ابراز وجود کشورهای جدید

بررسی تعداد کشورهای شرکت‌کننده در این رقابت بیانگر افزایش قابل ملاحظه تعداد کشورهاست. شمار شرکت‌کنندگان در المپیک از ۲۴۵ شرکت‌کننده از ۱۵ کشور جهان در سال ۱۸۹۶، به 10714 نفر از  206 تیم‌ملی همراه با تیم‌های بی‌طرف و پناهنده رسید. بخشی از این امر به افزایش تعداد کشورهای جهان به‌خصوص پس از جنگ جهانی دوم و تمایل این کشورهای تازه استقلال‌یافته برای اظهار وجود جهانی مرتبط کرد. حتی پیش از این نیز ورزش و المپیک می‌توانست ابزاری مهم برای تحقق آرزوهای ملی باشد. نمونه‌ای قابل توجه از این امر را می‌توان در حضور هند در رقابت‌های المپیک حتی پیش از استقلال این کشور مشاهده کرد. این کشور مدال‌هایی نیز در این رقابت‌ها دریافت کرد و ستارگان هندی هاکی چونان قهرمانان ملی بازنمایی می‌شدند. سفر پرماجرای تیم هاکی هند به لس‌آنجلس برای شرکت در المپیک 1932، خود قصه‌ای حماسی است که به اشتهار بیشتر هند و گاندی و پیام صلح‌آمیز آنان یاری رساند.

دیکتاتورها و المپیک

در عین اهمیت المپیک در رواج صلح جهانی، نباید از سوءاستفاده دیکتاتورها از این رقابت‌ها نیز غافل ماند. رژیم‌های خودکامه می‌کوشند با اعزام ورزشکاران خود به این رقابت‌ها و به‌دست آوردن مدال، به جهان و ملت خود نشان بدهند که در وضعی مناسب به‌سر می‌برند. یکی از نخستین مواردی که در این زمینه می‌توان مثال زد، برگزاری مسابقات المپیک 1936 در آلمان تحت حکومت هیتلر است. در این رقابت‌ها یهودیان از رقابت محروم بودند و آلمان‌ها نیز می‌کوشیدند با انتخاب ورزشکارانی با چهره آریایی، برتری نژادی را در این زمینه به‌رخ بکشند. ازقضا این دوره، تنها دوره‌ای است که آلمان‌ها در آن به قهرمانی رسیدند. در همین دوره ماجرای دست ندادن هیتلر با جسی اونز، دونده سیاهپوست آمریکایی، جنجال فراوانی در پی داشت. اونز البته بعدتر در این زمینه نوشت که هیتلر به او احترام گذاشته، اما رئیس‌جمهور وقت آمریکا حتی به او تلگرافی نیز نزده است.

می‌دانیم که در آن دوران سیاهان در آمریکا تحت فشار و تبعیض بودند. زمانی نلسون ماندلا گفته بود: «ورزش با جوانان با زبان واحد حرف می‌زند، ورزش از همه دولت‌ها برای از میان برداشتن موانع نژادپرستانه، قدرتمندتر است.»

شاید این سخن حرفی کلیشه‌ای به‌نظر برسد، اما کافی‌است محرومیت طولانی آفریقای جنوبی تحت حکومت رژیم آپارتاید از سال 1964 تا 1992 را به‌یاد بیاوریم تا دریابیم که چرا ماندلا چنین اهمیتی برای ورزش قائل است. آفریقای جنوبی از  دور هجدهم المپیک در توکیو تا دور بیست‌وپنجم در بارسلون، اجازه حضور در رقابت‌ها را نداشت و پس از سقوط این رژیم بود که کمیته بین‌المللی المپیک این محرومیت را لغو کرد. دلیل این محرومیت، حذف نظام‌مند سیاهان و تبعیض نژادی آشکاری بود که در این کشور جریان داشت و باعث اعتراض سیاهان آفریقای جنوبی و بسیاری از ملل جهان شده بود.  یکی دیگر از کشورهایی که به‌شدت روی موفقیت‌های المپیکی خود حساسیت داشت، رژیم اریش هونکر در جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) بود. آنها به استعدادیابی گسترده از کودکی در مدارس پرداختند و باتوجه به کمبود حساسیت درباره دوپینگ، از داروهای استروئیدی برای تقویت ورزشکاران بهره گرفتند. نتیجه هم البته اعجاب‌برانگیز بود. برای نمونه در المپیک 1980 مسکو، آلمان شرقی 47 مدال طلا دریافت کرد. بااین‌همه این مدال‌ها نشانی از توسعه آن کشور نبود، کمااینکه یک‌دهه بعد نشانی از این کشور نبود.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی