| کد مطلب: ۱۲۴۴۹

زنانه‏‌تر شدن جامعه ایران را در آتیه می‏‌دید

گفت‏‌و‏گو با عباس کاظمی درباره کارنامه علمی هاله لاجوردی در سالگرد درگذشت او

زنانه‏‌تر شدن جامعه ایران را در آتیه می‏‌دید

13 بهمن‌ماه 1399، خبر درگذشت هاله لاجوردی جامعه‌شناس، مترجم و استاد اخراجی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در 56 سالگی، جامعه علمی ایران را در بهت فرو برد. او که دانش‌آموخته دکتری جامعه‌شناسی دانشگاه تهران بود، در دهه 1370 به همکاری مستمر با فصلنامه «ارغنون» پرداخت و بسیاری از متن‌های مهم متفکران شهیر جهان را به فارسی بازگرداند. ازجمله این مقالات می‌توان به «هایدگر و کوندرا و دیکنز» نوشته ریچارد رورتی، «هرمنوتیک: احیای معنا یا کاهش توهم» نوشته پل ریکور، «عیسی مسیح و اسطوره‌شناسی» نوشته رودولف بولتمان، «محدودیت‌های معرفت» نوشته ویلرد ون ارمن کواین، «لوکاچ و جامعه‌شناسی ادبیات» نوشته جی پارکینسون، «صنعتی‌شدن و سرمایه‌داری در آثار ماکس وبر» نوشته هربرت مارکوزه، «شکست‌های نوسازی» نوشته س. ن. آیزنشتات، «شعر و تفکر انتزاعی» نوشته پل والری، «گزیده‌هایی از اخلاق صغیر» نوشته تئودور آدورنو  و «تضاد فرهنگ مدرن» نوشته گئورگ زیمل اشاره کرد. جدا از این مهم، او یکی از آغازگران عطف توجه به مقوله مطالعات زندگی روزمره در ایران بود و بعدتر نیز در رساله دکتری خود به بازنمایی زندگی روزمره در سینمای ایران پرداخت؛ اثری که بعدتر در قالب کتاب «زندگی روزمره در ایران مدرن؛ با تأمل در سینمای ایران» منتشر شد و در آن نویسنده کوشیده است به میانجی فیلم‌های سینمایی چون «چتری برای دو نفر»، «دو زن»، «زیر پوست شهر»، «کاغذ بی‌خط»، «لیلا»، «سارا»، «سگ‌کشی»، «قرمز»، «نیمه‌ پنهان» و «شب یلدا»، فهمی از زندگی روزمره مردم ایران از دهه 1370 به‌بعد را توضیح بدهد. در ادامه گفت‌‌و‌گوی «هم‌میهن» با عباس کاظمی، جامعه‌شناس و نویسنده آثاری چون؛ «امر روزمره در جامعه پساانقلابی»، «دانشگاه؛ از نردبان تا سایبان»، «مطالعات فرهنگی دانشگاهی در ایران»، «سفر نظریه‌ها» و... را خواهید خواند. کاظمی که خود از دانشجویان هم‌دوره لاجوردی بوده و مانند او، هم در حوزه مطالعات زندگی روزمره تلاش‌هایی قابل تأمل داشته، هم طعم اخراج از دانشگاه را چشیده است، در این گفت‌و‌گو از میراث علمی و دانشگاهی لاجوردی سخن می‌گوید.

 

 

مهمترین وجه اهمیت هاله لاجوردی در چه بود؟ در ترجمه، تدریس، تحقیق یا تألیف؟

هاله در درجه اول، یک مترجم بود و کارش را با ترجمه آغاز کرد. البته به‌شکل آکادمیکی از دوره کارشناسی تا دکتری در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران درس خوانده بود و در سال 1383 از رساله‌اش دفاع کرد. بنابراین او پژوهش دانشگاهی را بلد بود اما پژوهش‌های او در عمل به پایان‌نامه و رساله دکتری محدود ماند. پایان‌نامه فوق‌لیسانس او درباره قدرت و خانواده بود، پایان‌نامه دکتری او نیز درباره بازنمایی زندگی روزمره در سینما. غیر از اینها، من پژوهش دیگری را از او به‌یاد ندارم. بااین‌همه از همان ابتدا درگیر کار ترجمه شد و متن‌های ارزشمندی را ترجمه کرد. از اواخر دوره دکتری نیز به تدریس مشغول شد و بعدتر هم که به استخدام دانشکده علوم اجتماعی درآمد، تدریس بسیار خوبی نیز داشت و به‌یاد ندارم خارج از دانشگاه تهران تدریس داشته باشد. تدریس در گروه ارتباطات دانشگاه تهران داشت اما بخش عمده دانشجویان این دروس، دانشجویان جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی بودند و البته بچه‌های علوم ارتباطات نیز در این کلاس‌ها حضور داشتند. او در میان این چندگانگی و تنوع دانشجویی، شیوه بیان جذابی داشت و به‌طرزی نوآورانه، مباحث را مطرح می‌کرد.

او در جامعه‌شناسی به کدام جریان تعلق‌خاطر و تفکر بیشتری داشت؟

لاجوردی وامدار سنت انتقادی و به‌شدت تحت‌تاثیر یوسف اباذری بود. نه فقط از شخصیت و برخی از خصایص شخصیتی اباذری بهره‌ای برده بود، بلکه به‌لحاظ فکری هم به مکتب انتقادی فرانکفورت نزدیک بود و همان فهم و رویه را از مبانی فلسفی علوم اجتماعی داشت. با عنایت به رساله دکتری او می‌توان لاجوردی را بخشی از جریان نظریه انتقادی در ایران دانست. در دوره دکتری و بعد از آن، او مقالاتی درباره زندگی روزمره و سینما نوشت و مباحثی نظری را نیز مطرح کرد. این مقالات را نیز می‌توان بخشی از فعالیت‌های او دانست.

 کلاس‌های درس هاله لاجوردی، چه ویژگی‌های قابل تأملی داشت؟ بعضی روایت‌ها حاکی از این است که در کلاس‌های او بحث و جدل فراوان بوده و دانشجویان به دو دسته موافق و مخالف تقسیم می‌شدند، این صحت دارد و اصلاً چنین امری را باید خصیصه‌ای مثبت تلقی کرد یا منفی؟

کلاس‌های درس لاجوردی تقریباً و البته با درجاتی پایین‌تر همان خصایصی را داشت که کلاس‌های درس یوسف اباذری داشت. هاله لاجوردی جذاب صحبت می‌کرد و مباحثی را که درست فهم کرده بود، با کلامی شیوا و زیبا بیان می‌کرد. او ارجاعات نظری و فلسفی خوبی به نظریه‌پردازان کلاسیک و به طورخاص به مارکس و وبر داشت. از فیلسوفان، به کانت و هگل بسیار ارجاع می‌داد و در کنار آن، تأمل و برداشتی را هم که صاحبنظران انتقادی مثل آدورنو روی این فلاسفه و متفکران داشتند، تدریس می‌کرد. این البته به جذابیت تدریس می‌افزود. درعین‌حال بحث‌اش را با مثال‌هایی از جامعه ایران درمی‌آمیخت و رابطه بسیار دوستانه‌ای نیز با دانشجویان داشت. من البته شنیده‌ام که برخی دانشجویان از تفکیکی که لاجوردی میان دانشجویان علوم اجتماعی و علوم ارتباطات قائل می‌شده است، ناراحت بوده‌اند؛ گویی لاجوردی توجه بیشتری به دانشجویان علوم اجتماعی داشت و اهمیت بیشتری برای آنها قائل بود. بنابراین اگر هم چیزی وجود داشت، منازعه دو جریان دانشجویی ارتباطات و جامعه‌شناسی بود که اگر این روایت صحیح باشد، خود را در نگاه استاد نیز بازتاب می‌داده و نوعی احساس شکاف را میان دانشجویان ایجاد می‌کرده است. نمرات لاجوردی به دانشجویان هم بی‌نهایت زیاد و بی‌نهایت کم بود و حد میانه نداشت. تعدادی در دروس مردود می‌شدند و تعدادی که به‌تعبیر لاجوردی، دانشجویان خیلی خوبی بودند، با نمرات بسیار بالایی قبول می‌شدند. این باز مایه اختلافاتی شده بود اما به‌هرحال این اختلافات چندان عمیق نبود که در فضای دانشکده موجب بحث شده باشد اما درون کلاس‌ها، بله. راجع به این تفاوت میان دانشجویان بحث‌هایی درمی‌گرفت. در کلیت امر اما همه این بحث‌ها چنان نبود که برای نمونه بخواهد مایه اخراج لاجوردی از دانشگاه بشود.

آنچه در روند قطع همکاری و اخراج او از دانشگاه به‌وجود آمد، نتیجه بحث‌هایی شخصی و رقابت‌های مرسوم درون‌دانشگاهی بود یا نه، می‌توان در آن نگاهی جنسیتی به حضور زنان جامعه‌شناس نیز در دانشگاه داشت؟ به‌طور مشخص منظورم این است که برای نمونه، خانم دکتر ژاله شادی‌طلب و همکارانش در کتاب «ارتقای زنان به رتبه استادی در دانشگاه» با استناد به سیاست‌ها، قوانین ارتقاء و نقل تجربه زیسته زنان استاد در فرآیند ارتقاء، این امر را «راهی ناهموار و روندی کند» دانسته‌اند. درباره هاله لاجوردی چه حساسیت‌ها و موانعی سد حضور او در دانشگاه شد؟

اینک، همچنان و بعد از یک‌و‌نیم دهه از اخراج لاجوردی، هیچ دلیل یا دلایل روشنی برای اخراج او بیان نشده است و ما که در آن زمان عضو گروه ارتباطات و همکار او بودیم، چیزهای متفاوتی را می‌شنیدیم. گاه از طرف دانشگاه و گروه می‌شنیدیم که لاجوردی به‌خاطر اینکه مقالات اندکی منتشر کرده‌ و هر استادی باید در طول سال دو مقاله چاپ کند و امتیاز لازم برای ارتقای سالانه را داشته باشد، دچار این مشکل شده است. برخی اما این را بهانه‌ای بیش نمی‌دانستند؛ کمااینکه امروزه نیز چنین است و برای اخراج برخی اساتید به این امر استناد می‌کنند. لاجوردی علاقه ویژه‌ای به تدریس داشت و چاپ مقاله مستلزم این است که استاد دانشجویان کارشناسی‌ارشد و دکتری زیادی داشته باشد تا بتواند تعداد مقالات را در طول سال افزایش بدهد وگرنه شاید یک استاد به‌تنهایی نتواند بیشتر از یک مقاله در سال بنویسد. این در بازار دانشگاهی به‌عنوان یک رکود حساب می‌شود و لاجوردی تا آنجا که می‌دانم مقالاتش را به‌صورت تک‌نویسنده‌ای می‌نوشت. مسائلی که حول بحث اخراج لاجوردی بود بسیار مبهم و پیچیده بود و اگر بخواهم صادقانه بگویم، از همان سال‌های اولی که او دانشجوی دکتری شد، به نحوی مورد بازخواست و حساسیت بخش‌های حراست دانشگاه قرار گرفت و خودش می‌گفت، دو بار مورد سوال و جواب قرار گرفته بود. روی او حساسیتی وجود داشت که برای من به‌عنوان همکار و هم‌کلاسی او هیچ‌گاه مشخص نشد که این حساسیت از کجا نشأت گرفته است. بعد از استخدام، این حساسیت ادامه پیدا کرد و قرارداد او نیز تمدید نشد. بنا به درخواست مدیر گروه دکتر دهقان، لاجوردی دو ترم به‌صورت حق‌التدریس در کلاس حضور پیدا کرد اما مسائل دیگری چون مرگ مادر و گسستی در روابط شخصی عاطفی نیز دراین‌میان پیش آمد و همه اینها توان او را کم کرد به‌نحوی‌که درنهایت او آموزش حق‌التدریسی را نیز رها کرد زیرا امیدش را به بهبود وضعیت کاری از دست داده بود. بدین‌ترتیب دانشگاه را برای همیشه ترک کرد و دیگر هیچ‌گاه به دانشگاه بازنگشت. بعدتر حال روحی او نیز رو به وخامت گذاشت و دچار افسردگی شدید طولانی شد تا زمانی که از این دنیا رفت. طبیعتاً بخشی از حساسیت‌ها در آن دوران درباره کار و رفتارهای او، به‌خاطر زن‌بودنش بود و این امر بی‌تاثیر نبود. اما در کل در مورد اینکه این حساسیت‌ها چقدر به زن‌بودن او ارتباط داشت، یا اینکه اگر او مرد بود مورد حمایت بیشتری از جانب گروه قرار می‌گرفت، به روشنی نمی‌شود چیزی گفت. خود من نیز بعدتر دچار چنین مشکلاتی شدم و اگرچه افرادی از من حمایت کردند، اما از نظر گروهی، حمایتی از من نیز ابراز نشد. برای هاله لاجوردی نیز چنین بود. بااین‌همه می‌شود گفت در مقایسه با زنان، اگر برای مردان چنین مشکلی پیش آید، آسیب کمتری می‌بینند و حمایت بیشتری می‌شوند.

کتاب «زندگی روزمره در ایران مدرن» هاله لاجوردی را می‌توان یکی از آثار مهم در زمینه عطف توجه به بازنمایی زندگی روزمره زنان در سینمای ایران و دلالت‌های سیاسی و اجتماعی آن دانست. او در این کتاب به‌طور خلاصه چه می‌گفت؟

لاجوردی در سال 1383 از رساله دکتری خود دفاع کرد اما این کتاب در سال 1388 چاپ شد. در آن دوران علیرضا جاوید، دبیر ویژه نشر ثالث در زمینه مطالعات فرهنگی بود و اولین کتابی هم که در این حوزه منتشر کرد، کتاب هاله لاجوردی بود. کتاب دوم نیز، کتاب من بود با نام «پرسه‌زنی و زندگی روزمره ایرانی: تأملی بر مصرف مراکز خرید». لاجوردی دو مقاله تئوریک نیز از رساله خود استخراج کرد که بسیار نیز دیده شدند و محل ارجاع بودند و هستند. ادبیاتی که لاجوردی درباره زندگی روزمره تولید کرد، خیلی کمک کرد که حوزه مطالعات زندگی روزمره شروع خوبی داشته باشد. بعدتر من و دکتر محمدرضایی (کتاب «ناسازه‌های گفتمان مدرسه: تحلیلی از زندگی روزمره دانش‌آموزی») نیز آثاری دراین‌زمینه چاپ کردیم و بدین‌ترتیب موضوع مطالعات روزمره، گسترش پیدا کرد. سنتی که لاجوردی در مطالعات روزمره می‌جست، بیشتر نقد زندگی روزمره بود که در آرای اگنس هلر و هانری لفور بازتاب می‌یافت. آنچه من و محمد رضایی به دنبالش بودیم، البته متفاوت بود.

سنت‌های فکری موجود در بحث مطالعات زندگی روزمره، چه سنت‌هایی هستند؟

مطالعه زندگی روزمره از دو دریچه ممکن شده است. یک دریچه، متن و دریچه دوم فیلد است. از دریچه متن، محققان به بازنمایی زندگی روزمره در آثار هنری و متونی چون رمان، فیلم و موسیقی، نقاشی و نظایر آن می‌پردازند. دریچه دوم، فیلد است که در اینجا به‌جای  بحث بازنمایی، ما نفس زندگی روزمره را بیشتر با رویکردهای فنومنولوژیک و اتنومتدولوژیک مورد تأمل قرار می‌دهیم. این رویکرد، زندگی روزمره را به‌مثابه امری پیشا‌تأملی مورد مطالعه قرار می‌دهد. بنابراین ازیک‌سو چنین جهانی، همان جهان داده شده است که آدمیان چندان در باب آن تأمل نمی‌کنند. چونان جهان نمادین لکانی که کودک به درون آن پرتاپ می‌شود، زندگی روزمره نیز تماماً ما را در بر می‌گیرد. ازسوی‌دیگر در این دیدگاه نقش قدرت  و ردپای میل، نادیده گرفته می‌شود.  مطالعات بازنمایی زندگی روزمره (مطالعه متن) اما خود به دو شاخه اصلی تقسیم می‌شود؛ یکی مطالعات انتقادی زندگی روزمره است و دیگر بازنمایی نشانه‌شناسانه آنچنان‌که در مطالعات جان فیسک طرح شده است یا تحلیل انتقادی گفتمان آنچنان‌که در مطالعات وندایک، فرکلاف یا لاکلا و موف بررسی شده است. در سنت نظری دوم در مطالعات بازنمایی متن، ردپای الگوی نظری گرامشی به‌خصوص مفهوم «هژمونی» بسیار برجسته است، اما مطالعات انتقادی زندگی روزمره که لاجوردی بر آن اساس کار خود را دنبال کرده است، دیدگاه‌های نظریه‌پردازان انتقادی چون لفور و هلر در آن تاثیرگذار بوده است. بنابراین میان مطالعه زندگی روزمره در سنت اتنومتدولوژی و پدیدارشناسانه با مطالعه انتقادی زندگی روزمره تفاوت وجود دارد. مطالعات انتقادی آنچه را در سنت اتنومتدولوژی امری پیشا‌تأملی نام گرفته است، تأملی می‌سازند. درواقع تأمل رادیکال بر امور بدیهی انگاشته شده و مسلم پنداشته شده، کار اصلی چنین مطالعه‌ای است. از همین دریچه است که نویسنده کتاب «زندگی روزمره در ایران مدرن» رویکردهای  پدیدارشناسی و اتنومتدولوژی  را به‌دلیل عدم‌فهم تناقض‌های زندگی مدرن مورد انتقاد قرار می‌دهد.

تأمل انتقادی بر سینمای ایران در  پژوهش لاجوردی چگونه ممکن شده است؟

لاجوردی به‌خوبی از میان آن کلیت یکدست و منجسمی که فیلم نام گرفته است، تناقضات را هویدا و پار‌گی‌های متن را نشان می‌دهد. در اینجا پیرو معتقدان مرگ مولف، نویسنده و کارگردان از صحنه خارج می‌شوند و منتقد با خود متن رویاروی می‌شود. منتقد در چنین وضعیتی به بیان ولویشینوف با دیگ در حال جوشی مواجه است که معانی متکثری از آن سرریز می‌شود. یکی از ثمرات سرریز معانی به پرسش‌کشیدن ایده‌ها و معانی مسلط انگاشته شده در متن است. معانی متکثر درنهایت به افشای تناقضات منجر می‌شوند. این‌چنین است که لاجوردی «از وجود همزمان عناصر سرکوبگر و رهایی‌بخش در کلیت فیلم‌ها» سخن می‌گوید. نظریه‌پرداز انتقادی به هنر و در اینجا سینما به‌مثابه رویا نگریسته است. رویا در نظر فروید، همزمان عناصر سرکوبگر و رهایی‌بخش را در خود دارد. کاویدن درون متن و بازنمایاندن زندگی روزمره از خلال تأمل بر سکوت، خاطره، اعتماد با یکدیگر و گفت‌و‌گو کاری است که لاجوردی در مطالعه خود بر فیلم‌ها انجام داده است.

آنچه لاجوردی بدان رسیده بود، چه ربطی با رخدادهای سال‌های اخیر ایران دارد که در آنها باز نقش زنان پررنگ شده است و در ضمن خواست‌های انضمامی معطوف به زیست روزمره نیز نقشی قابل اعتنا دارد؟

نگاه لاجوردی به سینما و روش‌شناسی او که آن را نقدی درونی می‌نامید، بعدتر راه جدیدی را برای تحلیل عرصه فرهنگ گشود. ما در سال‌های میانه دهه 1380 در مطالعات خود در علوم اجتماعی با چرخش فرهنگی روبه‌رو شدیم. این چرخش حاصل دهه‌ای بود که دکتر تقی آزادارمکی در دانشگاه تهران رئیس دانشکده بود و تدریس نظریه‌ها را در دوره ما برعهده داشت. یوسف اباذری هم مباحث تحلیل فرهنگ نظیر نظم گفتار فوکو و نشانه‌شناسی و ساختارگرایی و تحلیل بر مبنای نظری اسطوره امروز رولان بارت و نظریه‌های آدورنویی درباب نقد فرهنگ را مطرح می‌کرد. مجموع این مباحث در پرورش نسلی که از پس چرخش فرهنگی پدید آمد، مؤثر بود. بنابراین مطالعات روزمره چرخشی بود از آن جامعه‌شناسی سنتی و محافظه‌کارانه و ساختارگرایانه و مبتنی بر نظام‌های اجتماعی به فهم و تفسیر انتقادی از زندگی روزمره جامعه ایرانی که بخشی در فیلم، بخشی در مدرسه و بخشی در مراکز خرید قابل بررسی بود. فهم لاجوردی از وضعیت زنان در دهه 1380 از دل تفسیر سینما و فیلم‌ها بی‌ارتباط نیست با جنبش زنانه‌تر‌شدن جامعه ایران و برآمدن مطالبات آنها در دهه 1400. چیزی را لاجوردی در آن سال‌ها در میان زنان می‌دید و امیدی را جست‌‌وجو و مقاومتی را ردیابی می‌کرد که در دهه‌های بعد شکل آشکاری به خود گرفته بود.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی