| کد مطلب: ۶۲۱۶

دیپلماسی بی‏‌محابای کیسینجر

مروری بر نمونه‌هایی از رویکرد دیپلمات صدساله در سیاست بین‌الملل

مروری بر نمونه‌هایی از رویکرد دیپلمات صدساله در سیاست بین‌الملل

روح‌انگیز رها

خبرنگار هم‌میهن

دیپلمات با شهرت جهانی کم پیدا می‌شود، اما نام کیسینجر از معدود نام‌های عرصه دیپلماسی است که شهرتش به اهالی حرفه‌ای سیاست، دیپلماسی و خبر محدود نیست. هیلاری کلینتون، نامزد دموکرات‌ها برای ریاست‌جمهوری در سال ۲۰۱۶، از تازه‌ترین نمونه‌های فهرست نه‌چندان کوتاه سیاست‌مدارانی است که آشنایی با کیسینجر و گرفتن مشورت از او در سیاست خارجی را به‌عنوان نوعی «پز» و نشانه‌ای از قابل‌اعتماد بودنش در عرصه دیپلماسی مطرح می‌کند. سی‌ان‌ان، به مناسبت نزدیکی صدمین سالگرد تولدش، او را دیپلماتی می‌خواند که در بحران‌هایی مثل جنگ ویتنام، «تمام تلاشش را کرد تا کار را به سمت نتیجه‌ای منطقی ببرد» و «هنوز دارد به ما درباره جهان‌بینی درس می‌دهد». نامش از اولین نام‌هایی است که در بحث‌ها درباره مفهوم «رئال پالیتیک» در سیاست بین‌الملل مطرح می‌شود. حضور کیسینجر در اکثر برنامه‌های سخنرانی و نشست‌ها البته معمولا همراه با پیداشدن سروکله معترضانی است که دعوت او را تریبون‌دادن به یک جنایتکار جنگی می‌دانند. آنتونی بوردین، آشپز، نویسنده و برنامه‌ساز مستند تلویزیونی معروف در نقل‌قولی مشهور بعد از سفر به کامبوج، کیسینجر را مسئول مستقیم کامبوج می‌داند و می‌‌گوید وقتی به کامبوج سفر کنید، مایل خواهید بود با دست‌های خودتان بکشیدش. برنی سندرز، کاندیدای چپ‌ها در دوره انتخابات مقدماتی ریاست‌جمهوری دموکرات‌ها، او را چنان مهره مخربی در تاریخ سیاست خارجی آمریکا می‌بیند که نداشتن دوستی با او و نشنیدن توصیه‌ها و مشاوره‌هایش افتخار است. توئیتری‌های آمریکا و تا حدی اروپا هم او را برجسته‌ترین نمونه سیاستمدار پلید نَمیر می‌دانند و هر بار بعد از فوت یک چهره مشهور سن‌وسال‌دار، مثل پرنس فیلیپ بریتانیا، همسر ملکه الیزابت، نامش را ترند می‌کنند و حتی یک حساب توئیتر به نام «هنری کسیسینجر بالاخره مرد؟» هر روز یادآوری می‌کنند که او هنوز زنده است. از طرف دیگر برخی شهرت او را برجسته‌تر از کارنامه‌اش می‌دانند، مثل توماس مینی، مورخ و استاد دانشگاه کلمبیا که در مقاله سال ۲۰۲۰ خود در نیویورکر، کیسینجر را بسیار کم‌اهمیت‌تر از چیزی می‌داند که هواداران، منتقدان و حتی خودش فکر می‌کند.
هنری کیسینجر، در فاصله ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷ حدود هفت سال مشاور امنیت ملی دو رئیس‌جمهور و حدود سه سال وزیر خارجه بوده، اما با اعتمادبه‌نفس می‌توان ادعا کرد، کارنامه او هر چه که باشد و هر چقدر هم بزرگ یا کوچک باشد، هیچ وزیر خارجه یا مشاور امنیت ملی‌ای به شهرت او نزدیک هم نمی‌شود؛ اما چرا؟ در این بازه البته طولانی اما نه‌چندان غیرعادی، او در چه پرونده‌هایی درگیر بوده و چه نقش‌آفرینی‌هایی داشته که نام او را چنان بزرگ کرده‌اند که شاید بتوان ادعا کرد، گاهی از دو مافوقش در کاخ سفید، ریچارد نیکسون و جرارد فورد هم بزرگ‌تر می‌شود؟ در فواصل سال‌های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷، روزهای پراتفاقی در دنیا بود، آمریکا بازیگر بزرگ آن روزها و کیسینجر، صاحب امتیاز برجسته‌ای به نام گوش شنوای رئیس‌جمهور.

گوش شنوای نیکسون

کیسینجر از آغاز دولت نیکسون به‌عنوان مشاور امنیت ملی رئیس‌جمهور مشغول به کار شد و از اواخر دوره اول ریاست‌جمهوری او، با اخراج ویلیام راجرز وزارت خارجه دولت نیکسون را هم به دست گرفت. کیسینجر البته یک سال‌ونیم بعد از رفتن نیکسون، مشاور امنیت ملی ماند و تا پایان دوره کوتاه ریاست‌جمهوری فورد هم وزیر خارجه او بود؛ اما می‌توان ادعا کرد، آنچه کیسینجر را «کیسینجر» کرد، قرارگرفتنش در کنار نیکسون بود. رابطه بین این دو از جمله نمونه‌های روابط بسیار نزدیک بین رؤسای‌جمهور و مشاوران‌شان در تاریخ است؛ از جنس روابطی که برای توصیف آنها گاهی از عباراتی مثل «عقل منفصل» استفاده می‌شود. او در زمانی که جایگاه مشاور امنیت ملی را داشت، عملاً جلوتر از وزارت خارجه در فرایند تصمیم‌گیری در سیاست خارجی آمریکا ایفای نقش می‌کرد و در این جایگاه آن‌چنان بزرگ شد که تا پایان دوره فورد هم در کرسی سیاست خارجی ماند. داستان شباهت‌ها و هم‌نظری‌هایی که نیکسون و کیسینجر را به هم نزدیک کرد، البته داستان مفصلی است اما در دنیای سیاست خارجی، علاقه هر دوی آنها به مخفی‌کاری اثری قابل‌توجه داشت؛ به این شکل که بخش قابل‌توجهی از دیپلماسی دولت نیکسون در قالب دیدارها و تماس‌های مخفیانه غیررسمی و تعامل‌ها از کانال‌های غیرعلنی اداره شد. چین، از نمونه‌های پروژه‌ای بود که با چنین تماسی شروع شد.
نیکسون در عرصه سیاست خارجی میراث‌دار رابطه‌ای پرتنش و خصومت با چین و حکومت دودهه‌ای جمهوری خلق در کشور عظیم چندهزار ساله بود؛ دودهه‌ای بدون رابطه رسمی. بعدها مسئله رابطه آمریکا و چین یکی از معدود یادگاری‌های مثبت نیکسون در تاریخ سیاست آمریکا، حل‌وفصل این تنش‌ها به حساب می‌آید. دعواهای اساسی بر سر وضعیت تایوان و به‌رسمیت‌شناختن این کشور آن زمان تا سطح بحث‌هایی درباره اخراج از سازمان ملل هم کشیده شد. در نهایت اما دولت نیکسون، مسیر تنش‌زدایی با چین را انتخاب کرد. این مسیر، فرازوفرودهایی داشت، اما بخش مهمی از آن، دیدارهای کیسینجر با ژو ئن‌لای، وزیر خارجه وقت چین بود. او در سال ۱۹۷۱، یک بار مخفیانه و یک بار علنی به چین سفر و با همتای چینی خود دیدار کرد تا درباره بحث‌هایی از ماجرای تایوان گرفته تا عضویت جمهوری خلق چین در سازمان ملل و شورای امنیتش با او گفت‌وگو کند. بحث‌های آمریکایی‌ها با چینی‌ها از برخی وعده‌هایشان به طرف‌های تایوانی مهم‌تر شد و در نهایت در بازی سازمان ملل، چینی‌ها به خواسته‌هایشان رسیدند و کرسی‌هایشان را گرفتند. دیدارهای دو وزیر خارجه در نهایت کار را به دیدار تاریخی با حضور نیکسون و مائو زدونگ و برقراری روابط رسمی بین دو کشور رساند. این برقراری روابط رسمی البته دستاورد دیگری هم برای ایالات متحده داشت و در دعوای بین ایالات متحده و شوروی، عملاً نوعی همکاری بین واشنگتن و پکن در مقابل شوروی ایجاد کرد. عادی‌سازی روابط البته تا دو سال بعد از رفتن کیسینجر یعنی، ۱۹۷۹، سال انقلاب ایران، به طول انجامید، اما در همین فاصله دفاتر نمایندگی در دو پایتخت برپا شدند که عملاً کاری مشابه کار سفارت‌خانه‌ها را انجام دهند.
ویتنام، دیگر پرونده معروف دوران نیکسون، مستقلاً برای کیسینجر اهمیتی نداشت، بلکه دعوای ویتنام جنوبی برای او عرصه‌ای حیثیتی برای ایالات متحده‌ای به حساب می‌آمد که مدعی است ابرقدرتی جهانی است و به عقیده او، عقب‌کشیدن بر سر این پرونده، امتیازی ویژه به شوروی می‌داد. ترجیح کیسینجر و نیکسون به پیگیری پرونده ویتنام، با سه پیامد معروف است. اولی که البته مشهورترین آنهاست، ادامه جنگ است تا زمانی که بحران به اوج خود رسید و دولت آمریکا در خانه هم هدف انتقادات از این بابت قرار گرفت. پیامد دوم، گفت‌وگوهایی است که بین او و همتایش از ویتنام شمالی، یعنی له دوک تو انجام شد. کلافه از خودداری طرف جنوبی برای پذیرش پیشنهادات صلح، کیسینجر در دیدارهای پاریس با «له دوک تو» در نهایت به توافقی رسید که به موجب آن، آمریکا نیروهایش را از ویتنام خارج کرد و البته صحنه‌های معروفی که در آن خروج رخ داد، خلق شد. کیسینجر و «تو» بابت این توافق جایزه صلح نوبل را هم گرفتند، گرچه «تو» جایزه را نپذیرفت و گفته می‌شود بعد از سقوط سایگون و برهم خوردن آتش‌بس، کیسینجر که از ابتدا هم جایزه را جدی نگرفته بود، تلاشی برای پس‌دادن آن هم کرد. اما ماجرای کامبوج برای خیلی‌ها کمتر آشناست. نیکسون و کیسینجر در حاشیه جنگ ویتنام، چند عملیات بمباران در کامبوج اجرا کردند که بنا بود روی مسیرهای راهبردی در جنگ ویتنام اثر بگذارد، اما پیامد اصلی آن، علاوه‌بر ویرانی گسترده در کامبوج، ضربه‌ای سنگین به قدرت حکومت وقت به رهبری شاهزاده نورودوم سینوک و ایجاد فضای مناسب برای اوج‌گیری خمرهای سرخ بود. خمرهای سرخ، در پی این تحولات، نمونه‌هایی از سنگین‌ترین جنایات در تاریخ معاصر را رقم زدند و البته ویرانی حاصل از این ماجراها به لحاظ اقتصادی و حتی اجتماعی، هم در بُعد افشا و هم در بُعد اثرگذاری تا همین امروز در این کشور ادامه دارد. این حقیقت که چنین سطحی از ویرانی در پی تصمیمی گرفته شد که حتی اولویت اصلی آن، خود این کشور، یعنی کامبوج نبود، به عقیده بسیاری از نمونه‌هایی است که بی‌رحمی و بی‌محابایی در رویکرد کیسینجر به سیاست بین‌الملل را آشکار می‌کند.
این دو ماجرا البته گوشه‌ای از فعالیت‌های کیسینجر در دوران مسئولیتش هستند، اما می‌توان ادعا کرد خلاصه خوبی از رویکرد و عملکرد او ارائه می‌دهند؛ رویکردی که در آن، نتیجه هر وسیله‌ای را ممکن است توجیه کند و آمار تلفات، حتی تلفات غیرنظامی چندان نقش برجسته‌ای در تصمیمات ندارد. برخی منتقدان کیسینجر معتقدند، میراث همین رویکرد در تصمیماتی مثل حمله به عراق و افغانستان و پیامدهای آنها دیده می‌شود؛ پیامدهایی که در سالگردها و مناسبت‌ها بار دیگر نام او را به یادها می‌آورد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی