نگاه اعراب به اسرائیل/خشم جهان عرب از حمله اسرائیل به قطر میتواند رفتار دولتهای عربی را تغییر دهد؟
حمله اسرائیل به قطر بار دیگر افکار عمومی جهان عرب را علیه اسرائیل برانگیخت اما این وضعیت بعید به نظر میرسد که به یک اقدام جمعی موثر از سوی رهبران عربی علیه اسرائیل منجر شود.

حمله اسرائیل به قطر بار دیگر افکار عمومی جهان عرب را علیه اسرائیل برانگیخت اما این وضعیت بعید به نظر میرسد که به یک اقدام جمعی موثر از سوی رهبران عربی علیه اسرائیل منجر شود.
برای نسلها، درگیری با اسرائیل و نفرت از اسرائیل بخشی از حافظه جمعی اعراب را تشکیل میداد. برخی رهبران عرب برای جلب نظر افکار عمومی در کشورهایشان خود را در مقابل اسرائیل و به عنوان دشمنان جدی ایدئولوژی صهیونیسم تعریف میکردند. در مقابل، برخی دیگر ترجیح میدادند اسرائیل را یک واقعیت محتوم در منطقه در نظر بگیرند و به این بهانه بیعملیها یا همکاریهایشان با اسرائیل را توجیه کنند.
در سالهای اخیر شرایط تا حد زیادی متفاوت شده است. بهرغم اینکه احساس منفی افکار عمومی در جهان عرب نسبت به اسرائیل همچنان بالاست، برخی رهبران منطقهای تصمیم گرفتند در مسیر عادیسازی روابط با اسرائیل قدم بردارند. ۲۶ سال پس از عادیسازی روابط اردن و اسرائیل در ۱۹۹۴ و ۴۱ سال پس از عادیسازی روابط مصر و اسرائیل در ۱۹۷۹، سپتامبر ۲۰۲۰، امارات متحده عربی و بحرین توافقی را برای عادیسازی روابط با اسرائیل امضا کردند. چند ماه بعد سودان و مراکش نیز اسرائیل را به رسمیت شناختند تا تلآویو بیش از پیش خود را به تبدیل شدن به یک بازیگر عادی در منطقه و نه دشمنی برای همه نزدیک ببیند.
با این حال، جنگ غزه و کشتار گسترده فلسطینیان بهویژه زنان و کودکان که با فجایعی نظیر جلوگیری از دسترسی ساکنان غزه به بدیهیترین حداقلها نظیر آب، غذا و دارو همراه بود، باعث شد تا بسیاری از ناظران پیشبینی کنند که خشم شهروندان عادی در کشورهای عربی ممکن است به تغییرات چشمگیری در گفتمان و سیاست دولتهایشان منجر شود.
نشریه فارنافرز در مقالهای که ژوئن ۲۰۲۵، چند روز پیش از حمله اسرائیل به ایران منتشر شد، نوشت: «نظرسنجی موسسه عرب بارومتر نشان میدهد از زمان آغاز جنگ غزه تعداد شهروندان کشورهایی که از عادیسازی روابط با اسرائیل حمایت میکردند بهطور قابل توجهی کاهش یافته است. بهطور خاص در مراکش، لبنان، اردن، عربستان سعودی و تونس این کاهش قابل توجه است. بیشتر شهروندان کشورهای عربی اقدامات اسرائیل در غزه را با کلیدواژههایی چون نسلکشی، قتلعام یا پاکسازی قومی توصیف میکنند و علیه اقدامات اسرائیل موضع میگیرند.»
به نوشته این نشریه، در کشورهایی که پیش از این اسرائیل را به رسمیت شناختهاند معضل برگزاری تظاهرات و اعتراضات خیابانی علیه اقدامات اسرائیل یک معضل جدی است. در ماه آوریل در مراکش، تنها در یک روز ۱۱۰ تظاهرات در اعتراض به جنایتهای اسرائیل در نقاط مختلف این کشور برگزار شد.
تحلیلگران به درستی میگویند که افکار عمومی هیچوقت بازیگر اصلی در تعریف نوع رابطه دولتهای عربی با اسرائیل نبودهاند اما در حالی که رهبران عربی از عقبنشینی از برخی رفتارهای گذشته نظیر عادیسازی روابط با اسرائیل ابا دارند و حاضر نیستند روابط دیپلماتیک خود را با این رژیم قطع کنند، اعتراضات و خشم افکار عمومی در جهان عرب سبب شد تا هزینه همکاریهای جدید با اسرائیل بالا برود.
برای نمونه، برخی کشورها نظیر عربستان سعودی در آستانه امضای توافق عادیسازی روابط با اسرائیل قرار داشتند اما حالا بعید به نظر میرسد کشورهای عربی حاضر باشند در کوتاهمدت هزینه عادیسازی روابط با اسرائیل را بپردازند. یا در نمونهای دیگر، سفر بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل به مراکش که قرار بود با دعوت رسمی دولت این کشور در سال ۲۰۲۴ صورت گیرد لغو شد و تاریخ جایگزینی هم برای آن مشخص نشد.
در ماه ژوئن اقدامی دیگر از سوی اسرائیل، یعنی حمله نظامی به ایران و جنگ ۱۲ روزه، واکنش اعراب را برانگیخت. دولتهای کشورهای عربی حمله اسرائیل به ایران را محکوم کردند و شهروندان این کشورها نیز در شبکههای اجتماعی با استقبال از ویدئوهای حملات ایران به اسرائیل حمایت خود را از ایران نشان میدادند. این در شرایطی بود که به طور تاریخی، اعراب روابط پرتنشی با ایران داشتند.
اسرائیل در ماه سپتامبر، با اقدامی غیرقابل پیشبینی اعراب را شوکه کرد. ۹ سپتامبر، حمله هوایی اسرائیل به قطر که با هدف از بین بردن رهبران حماس صورت گرفت، با واکنش گسترده کشورهای عربی مواجه شد. کشورهای عربی هر کدام به صورت جداگانه این حمله را محکوم کردند. همچنین اجلاس سران کشورهای عربی و اسلامی که عصر دوشنبه با حضور اغلب رهبران کشورهای عربی و اسلامی در دوحه، پایتخت قطر، برگزار شد با محکومیت اسرائیل توسط رهبران عربی پایان یافت. اینکه بعد از حمله اسرائیل به قطر، روابط اسرائیل با کشورهای عربی چگونه تحت تأثیر قرار خواهد گرفت هنوز روشن نیست.
طی هفتههای اخیر، اسرائیل غزه در فلسطین را بمباران کرده و همزمان به طور مرتب حملاتی را در لبنان، سوریه و یمن انجام داده است. در روزهای گذشته نیز پهپادهایی اسرائیلی، یک کاروان دریایی کمکهای بشردوستانه عازم غزه را که در تونس پهلو گرفته بود، هدف قرار دادند.
ریشههای تاریخی
به باور تحلیلگران، شرایط تأسیس اسرائیل و روند طی شده تاریخی باعث میشود که اسرائیل به راحتی نتواند به یک بازیگر عادی در منطقه تبدیل شود.
نشریه نیولاینز در این باره مینویسد: اسرائیل، اول و مهمتر از همه، یک قدرت استعماری است. این دولت، به عنوان یک دولت، امتداد پدیده استعمار است که اکثر کشورهای عربی در قرون ۱۹ و ۲۰ آن را تجربه کردند. اسرائیل همچنین تجسم شکل منحصربهفردی از استعمار به نام «استعمار شهرکنشینها» است، یک پروژه سیاسی که در میان ملل عرب، به جز فلسطین تنها الجزایر با آن مواجه شد. در ادبیات فلسطین، گاهی اصطلاح «جایگزینکننده» به «شهرکنشین» اضافه میشود تا بر ایده ریشهکن کردن جمعیت بومی و جایگزین کردن آنها با بیگانگان تأکید شود. استعمار شهرکنشینها اغلب ظرفیت بالایی برای نسلکشی دارد، همانطور که نمونههای تاریخی در ایالات متحده، کانادا و استرالیا نشان میدهد.
یکی از توجیهات ایدئولوژیک اصلی برای استعمار شهرکنشینها در فلسطین این ادعا بود که آنجا «سرزمینی بیمردم برای مردمی بیسرزمین» است. اینگونه بود که، برای مثال، «اسرائیل زانگویل» (۱۸۶۴-۱۹۲۶)، صهیونیست بریتانیایی، زمانی آن را توجیه کرد. این انکار وجود مردم فلسطین، با برخی از توجیهاتی که برای پاکسازی قومی در جنگهای یوگسلاوی در دهه ۱۹۹۰ استفاده شد، شباهت دارد و نادیده گرفتن هویت ملی فلسطینیان دقیقاً همان چیزی است که در جریان «نکبت» در سال ۱۹۴۸ رخ داد؛ زمانی که سهچهارم جمعیت، یا حدود ۷۵۰,۰۰۰ فلسطینی، از طریق قتلعام، تهدید و دیگر اشکال خشونت، اخراج شدند.
فلسطینیانی که در سرزمین خود باقی ماندند، تا سال ۱۹۶۶ تحت حاکمیت نظامی زندگی کردند. برای مدتی طولانی، آنها به زندگی به عنوان مردمی آسیبپذیر و تحت ستم در یک «وضعیت استثنایی» تقلیل یافتند.
با فلسطینیان در سرزمین خودشان مانند بیگانگان رفتار میشود، هزاران نفر به طور مداوم در زندانهای اسرائیل تحت احکام دادگاههای نظامی بازداشت هستند و تحت فشار بیوقفه برای ترک سرزمینشان قرار دارند. این وضعیت خشونت مجاز، در طول جنگ کنونی در غزه حتی بارزتر شده است.
ایده ریشههای استعماری اسرائیل از این واقعیت نیرو میگیرد که این دولت به عنوان محصولی از «فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا» ظهور کرد. رائف زریک، استاد دانشگاه فلسطینی، در «مسئله فلسطین و راهحل یکدولتی/دودولتی» توضیح میدهد که قیمومیت بریتانیا بر فلسطین، که اصول آن برای اولین بار در کنفرانس سانرمو در آوریل ۱۹۲۰ تعیین و در ژوئیه ۱۹۲۲ رسماً توسط جامعه ملل به تصویب رسید، «بیانیه بالفور» را در خود گنجانده بود. پاراگراف دوم مقدمه آن به این بیانیه اشاره دارد و تصویب آن توسط کشورهای متفق را ذکر میکند.
قیمومیت، شکلی از استعمار اروپایی بود که در برخی از کشورهای خاورمیانه (از جمله سوریه و لبنان که تحت کنترل فرانسه بودند) بروز پیدا کرد. به این ترتیب، قیمومیت بریتانیا به عنوان «عامل اصلی» موجودیت اسرائیل عمل کرد. در سال ۱۹۳۸، اورد وینگیت، افسر بریتانیایی، اظهار داشت: «ما اینجا هستیم تا ارتش صهیونیستی را ایجاد کنیم»، جملهای که آری شاویت، نویسنده اسرائیلی، در کتاب خود «سرزمین موعود من: پیروزی و تراژدی اسرائیل» به آن استناد کرده است.
پروژه استعماری صهیونیسم در فلسطین یا خاورمیانه آغاز نشد، بلکه در اروپا و در نتیجه تلاقی سه پدیده اروپایی آغاز شد: ظهور ملیگرایی تهاجمی، گسترش امپریالیسم اروپایی و رشد یهودستیزی به عنوان شکلی متمایز از نژادپرستی. امپریالیسم که امکان سلطه اروپا بر بخشهای بزرگی از جهان را فراهم کرد، شرایط را برای شکلگیری پروژه صهیونیستی ایجاد نمود.
شلومو سند، مورخ اسرائیلی، در کتاب خود «اختراع سرزمین اسرائیل» استدلال میکند که تئودور هرتسل، پدر صهیونیسم، یک «استعمارگر» بود و معتقد بود که به دست آوردن یک سرزمین مادری در خارج از اروپا، به عنوان امتدادی از جهان متمدن بورژوایی، به هیچ توجیه اضافی نیاز ندارد.
پیش از هرگونه بحث تاریخی یا نظری، مردم فلسطین و نخبگان عرب، ایجاد اسرائیل را به عنوان شکلی از استعمار که از طریق خشونت نظامی تحمیل شده و از زمان تأسیس تا به امروز ادامه داشته است، تجربه کردند. این روایت ذهنی از استعمار اسرائیل بسیار مهم است، زیرا نشان میدهد که چگونه افراد تحت تأثیر، حضور مداوم اسرائیل را بهعنوان حملهای بیدلیل به اصل وجودشان درک میکنند. در پاسخ به این تجاوز، اشکال مختلفی از مقاومت پدیدار شد.
در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، پانعربیسم، که توسط جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر، رهبری میشد، ایدئولوژی غالب بود. این ایدئولوژی یک ملت متحد عربی را متصور بود و مناقشه با اسرائیل را نه یک مشکل فلسطینی، بلکه یک مشکل عربی و مبارزهای علیه یک موجودیت استعماری در قلب جهان عرب میدانست. این ایدئولوژی با تشکیل جمهوری متحده عربی (مصر و سوریه) در سال ۱۹۵۸ به اوج خود رسید.
پانعربیسم چارچوبی ایدئولوژیک برای اقدام و همبستگی جمعی فراهم کرد. آرمان فلسطین برای هویت آن محوری بود و نماد مبارزه گستردهتر علیه امپریالیسم غربی و برای استقلال و کرامت اعراب بود. جنگ ششروزه ۱۹۶۷ یک شکست فاجعهبار و تحقیرآمیز برای کشورهای عربی (مصر، سوریه، اردن) بود. اسرائیل کرانه باختری، نوار غزه، بیتالمقدس شرقی، شبهجزیره سینای مصر و بلندیهای جولان سوریه را تصرف کرد. این شکست، که به نکسه یا «شکست» معروف است، صدها هزار پناهنده جدید فلسطینی ایجاد کرد و بیش از یک میلیون فلسطینی را تحت حاکمیت نظامی مستقیم اسرائیل قرار داد.
جنگ ۱۹۶۷ یک نقطه عطف بود. مقیاس عظیم شکست، اسطوره قدرت نظامی پانعربیستی را در هم شکست و رهبری ناصر را بیاعتبار کرد. این رویداد دو اثر متناقض داشت. شکست ۱۹۶۷ همزمان مبارزه فلسطینیان را ملی کرد و پاسخ جمعی اعراب را غیرملی ساخت. از یک سو، فلسطینیان که از شکست ارتشهای عربی سرخورده شده بودند، به این نتیجه رسیدند که باید خودشان رهبری آزادیشان را بر عهده بگیرند. این امر منجر به جدایی سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) از کنترل دولتهای عربی و ظهور آن به عنوان «تنها نماینده مشروع مردم فلسطین» به صورت مستقل و به رسمیت شناخته شده در سطح بینالمللی شد.
از دهه ۱۹۷۰، تضمین برتری نظامی اسرائیل به شکل تعهد آمریکا مبنی بر حفظ «برتری کیفی نظامی» اسرائیل بر تمام کشورهای عربی در مجموع، درآمده است. عدم وجود این تعهد در گفتمان عمومی اخیر به این معنا نیست که کنار گذاشته شده است. برعکس، این تعهد در سال ۲۰۰۸ در قوانین آمریکا ثبت شد، زمانی که لایحهای به تصویب رسید که فروش سلاح به هر کشور عربی را که «برتری کیفی نظامی» اسرائیل را تهدید کند، ممنوع میسازد. این تصمیم نشان داد که این آمریکا، و نهفقط اسرائیل، است که به اعراب به عنوان یک کل یکپارچه مینگرد.
از طرفی، روایت تجاوز اسرائیل و قربانی شدن فلسطینیان به طور مداوم از طریق مصرف روزانه رسانهها، آموزش رسمی و بیان فرهنگی تقویت میشود. این کانالها تضمین میکنند که نارضایتیهای تاریخی سالهای ۱۹۱۷ و ۱۹۴۸ فراموش نشوند، بلکه فعالانه به رویدادهای امروزی پیوند داده شوند و داستانی یکپارچه از بیش از یک قرن بیعدالتی را ایجاد کنند.
خصومت شدید نسبت به اسرائیل در افکار عمومی عرب، یک تعصب انتزاعی یا بیاساس نیست. این یک احساس عمیق و چندنسلی است که از یک روایت تاریخی مشخص و منسجم شکل گرفته است. این روایت با خیانت اعلامیه بالفور آغاز میشود، با آسیب بنیادین نکبت ۱۹۴۸ و ایجاد یک بحران پناهندگی پایدار تعریف میشود، و به طور مداوم توسط بیش از نیم قرن اشغال نظامی، غیرقانونی بودن ادراکشده گسترش شهرکها، وضعیت حلنشده بیتالمقدس و حمایت بیدریغ ایالات متحده که به عنوان توانمندساز این اقدامات تلقی میشود، تقویت میگردد.
افول یک پروژه سیاسی پانعربیستی یکپارچه، همبستگی عمومی با فلسطینیان را کاهش نداده است؛ اگر چیزی باشد، نظرسنجیهای مدرن نشان میدهد که این ارتباط قویتر از همیشه است. اکنون شکافی عمیق بین برخی دولتهای عربی که به دنبال عادیسازی هستند و جمعیتهایشان وجود دارد که چنین اقداماتی را خیانت به یک قرن مبارزه میدانند. در نهایت، این احساسات توسط یک آگاهی جمعی شکل گرفته از یک بیعدالتی ادراکشده، مداوم و حلنشده تغذیه میشود؛ احساسی که یک ملت از سرزمین خود رانده شده، از حق تعیین سرنوشت خود محروم شده و همچنان هر روز شاهد حذف وجود و هویت خود است.
این تاریخچه کوتاه نشان میدهد چرا اسرائیل به عنوان پدیدهای حاصل از استعمار که در طول دههها به جنایتهای زیادی علیه مردم منطقه دست زده و همچنان به جنایتهایش ادامه میدهد، در نگاه افکار عمومی منطقه جایگاه بسیار بدی دارد.
تفاوت مردم و رهبران
بهرغم این ریشه تاریخی و تنفر اعراب از اسرائیل، رهبران عرب اغلب خود را مقید میدانند که با اسرائیل چه در انظار عمومی و چه نهانی کنار بیایند. عربستان سعودی، کشوری که پیشرفت زیادی در مذاکرات عادیسازی با اسرائیل داشت و پس از ۷ اکتبر و جنگ غزه دیگر امکان این عادیسازی را پیدا نکرد، سالهای طولانی با اسرائیل همکاری امنیتی و اطلاعاتی داشت. این گزاره درباره کشورهایی مثل امارات متحده عربی یا مراکش هم که پیشتر رابطه خود را با اسرائیل عادی کرده بودند صادق است.
انبیسینیوز در گزارشی که ماه آگوست منتشر شد در این باره نوشت: دولتهای عربی اکنون به دلیل واکنش محتاطانهشان به رنج شدید مردم غزه ناشی از جنگ اسرائیل، با انتقاد روبهرو هستند و این امر خطر یک شکاف خطرناک را با شهروندان بهطور فزاینده ناآرام خود به همراه دارد. با افزایش مرگ و میر ناشی از گرسنگی و بمبارانهای اسرائیل، فلسطینیان، حامیان آنها و برخی تحلیلگران خشم خود را متوجه حاکمان عرب در منطقه کردهاند که از نظر آنها بیش از حد منفعل و ساکت بودهاند. آنها به کشورهایی خارج از خاورمیانه اشاره میکنند که علناً از اسرائیل انتقاد کرده و تلاش کردهاند تا مانع از گسترش عملیات نظامی آن در غزه شوند.
فواز جرجس، استاد روابط بینالملل در مدرسه اقتصاد لندن، گفت: «عربها کجا هستند؟ عربها در خواب غفلتاند. اثری از عربها دیده نمیشود. عربها، و منظورم حاکمان عرب است، سر خود را زیر برف کردهاند.»
کارشناسان میگویند برخی از رهبران عرب که به کمکها و تضمینهای امنیتی آمریکا وابسته هستند، از عصبانی کردن آمریکا و اسرائیل محتاطند و مزیت استراتژیک اندکی در کمک به فلسطینیان میبینند، که حتی ممکن است آنها را به عنوان یک تهدید تلقی کنند.
جرجس گفت: «فلسطین در تخیل اعراب عمیقاً طنینانداز است. فلسطین به اعراب، فرمانبرداری دولتهایشان را یادآوری میکند. فلسطین به اعراب، هژمونی و سلطه و استعمار و امپریالیسم مداوم غرب را یادآوری میکند.» او افزود: «من میگویم که غزه، تراژدی غزه، ویرانی غزه، واقعاً میتواند به عنوان یک بمب ساعتی عمل کند که نظم سیاسی عرب را از درون منفجر کند.»
اسامه مقدسی، استاد تاریخ و کرسی ریاست دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، گفت: «علیرغم نسلکشی، در میان این نسلکشی، این تباهی فوقالعادهای که در غزه میبینیم، حتی یک کشور عربی که با اسرائیل رابطه دارد، روابط خود را با اسرائیل قطع نکرده است، در حالی که کشورهای دیگر در سایر نقاط جهان این کار را کردهاند.»
چه خواهد شد؟
کارشناسان میگویند برای کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، روابط بهتر با اسرائیل کمتر به نگرشهای عمومی و بیشتر به واقعگرایی سیاسی (رئالپولیتیک) مربوط میشود. این کشورها میزبان چندین پایگاه نظامی آمریکا هستند که به گفته تحلیلگران به محافظت از آنها کمک میکند و همچنین به حفظ دسترسی غرب به منابع عظیم انرژی منطقه یاری میرساند.
کارشناسان و گروههای حقوق بشری میگویند دسترسی به بخش فناوری اسرائیل نیز برای برخی از کشورهای عربی جذاب بوده است که از فناوری نظارتی آن برای سرکوب مخالفان استفاده کردهاند.
مجموعه عوامل نشان میدهد خشم مردم و افکار عمومی در جهان عرب از اسرائیل، بعد از حمله اسرائیل به قطر بیشتر خواهد شد اما رهبران کشورهای عربی احتمالاً گام عملی موثری برای مقابله با این اقدامات انجام نخواهند داد.