کابوس هامون تعبیر شد!
درباره قتل فجیع داریوش مهرجویی
درباره قتل فجیع داریوش مهرجویی
نمیدانم که از کجا و چطور مطلب را شروع کنم. از کجای فاجعه؟ منی که شیفته مهرجویی و سینمایش بودم و مثل بسیاری دیگر از همنسلانم، «هامون» را زندگی کردم و میکنم همواره به این فکر میکردم که اگر روزی او به مرگ تن دهد، چه باید بنویسم؟ از کدام لحظه با شکوه و عمیقی که او با فیلمهایش ساخته باید بگویم و اصلاً چطور مرگش را روایت کنم؟ نمیدانستم که یک پایان تلخ و هولناک و تراژیکی در انتظار اوست که استاد را نه با مرگ که با قتل از ما میگیرد. قتلی چنان فجیع و سلاخیشده که باور و تحملم نمیگنجد. آنگاه دو سکانس از «هامون» را به یاد میآورم. یکی آنجا که هامون روزنامه را باز میکند و چشمش به تیتری از سر بریدن عدهای در پاکستان میخورد و بهتزده میشود و حالا 34 سال بعد خالق هامون به همان تقدیر دچار میشود. سکانس دیگر مربوط به همان اوایل فیلم و کابوس هامون است که میگوید: «خواب دیدم که در سردابه قرون وسطایی سلاخی شدم». حالا انگار این کابوس شوم برای کارگردان هامون تعبیر شد. حالم شبیه حال هامون است وقتی به دکتر روانکاو (جلال مقدم) این شعر نیما را در اوج استیصال میخواند که «ما آویختهها به کجای این شب تیره بیاوزم قبای ژنده خویش را». روزگار عجیبی است، روزی محسن مخملباف در دوران تندرویهایش گفته بود دوست دارم به خود نارنجک ببندم و مهرجویی را بغل کنم! گرچه حالا او در مواضعی دیگر قرار گرفته اما روزگار بهگونهای پیش رفت و سرنوشت جوری رقم خورد که مهرجویی منفجر نشد اما سلاخی شد. به شکلی هولناک سلاخی شد. مرگی تراژیک که انگار فیلمنامهای از سینمای کیمیایی است. با قصهای ملتهب و آمیخته با چاقو و قتل و خون و...دردناک است؛ دردناک که قاتل هر که بوده اینگونه فجیع به قتل کسی برخاسته که سرشار از شوق زندگی بود و زیستن را خیاموار چه عمیق و شورمندانه روایت میکرد. نه قصد دارم و نه توانش را که به کارنامه مهرجویی بپردازم. کارنامه او انقدر پربار و گسترده است که در این مجال اندک نمیگنجد تنها به این اشاره میکنم و به این پرسش پاسخ میدهم که ما از سینما چه میخواهیم؟ فیلم اقتباسی خوب؟ گاو، دایره مینا، مهمان مامان. کمدی اجتماعی جذاب دوست داریم؟ اجارهنشینها. فیلم روشنفکرانه را میپسندیم؟ هامون، درخت گلابی. سینمای زنانه؟ سارا، لیلا، پری و بانو. فیلم موسیقیمحور؟ سنتوری و لامینور. او در هر ژانری که فیلم ساخته رد چند اثر ماندگار و گاه شاهکار از خود بر جای گذاشته است. مگر یک فیلمساز باید چند فیلم خوب بسازد که وقتی میخواهی خاطرات خوبت را در حافظه سینماییات مرور کنی باید از فیلمهای او عبور کنی. اگر او تنها یک فیلم «هامون» را هم ساخته بود برای یک عمر اعتبار او کافی بود؛ فیلمی که انگار تاریخ مصرف ندارد که هیچ مصرف تاریخی هم پیدا میکند. حتی مرگ تراژیک خود مهرجویی را میتوان با ارجاع به آن نشانهشناسی کرد. حالا بماند که او بهنوعی منجی سینمای ایران بعد از انقلاب بود که فیلم «گاوش» نگذاشت تا افراطیون دوآتشه، سینما را برای همیشه تعطیل کنند. گرچه او در این مسیر پرفرازونشیب همواره با حذف و ممیزی و سانسور مواجه شده و حتی گفته که مسیر فیلمسازیاش را سانسور تعیین کرده و حالا مسیر زندگیاش را ساطور قاتلان. در سال 97 با او گفتوگویی انجام داده بودم که گفته بود: «من آنچنان که باید و شاید، از مسیر فیلمسازیام در ایران راضی نیستم، برای اینکه دائماً در جنگ و جدال یا در معارضه با سیستم نظارت و سانسور بودم. چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب. بسیاری از کارهای من از «گاو» گرفته تا «پستچی» و «دایره مینا» و «مدرسهای که میرفتیم» از یک سال تا سه سال توقیف بودند، یا سانسور شدند. جالب اینکه همین فیلمها که بعداً اجازه اکران گرفتند، در فستیوالها و جشنوارههای مختلف داخلی و خارجی جایزه گرفتند. اما همیشه این شبح سانسور و توقیف به شکل یک اضطراب درونی و آزاردهنده همراه من بود.» در همین گفتوگو او درباره شرایط فیلمسازی در این زمانه گفته بود:«الان همه چیز در وضعیت بحرانی و عجیب و غریبی قرار دارد که هیچ چیز سر جای خودش نیست و نوعی سردرگمی و سرگردانی را در جامعه شاهد هستیم. به نظرم فرهنگ و هنر در این مواقع و شرایط سخت نمیتواند نقش و کارکرد اصلی خود را ایفا کند. سینما هم در این شرایط به قدری دچار مشکلات اقتصادی و کمبضاعتی میشود که نمیتوان انتظار داشت به جریانسازی دست بزند.» با این همه حالا نه زمان بررسی کارنامه که ضرورت پیگیری پرونده اوست تا روشن شود چه کسانی با چه انگیزهای به سینمای ایران زخم کاری زدند. حالا نه زمان تسلیت گفتن که زمان محکوم کردن این اتفاق شوم است که او نمرده، به قتل رسیده است. گرچه او میراث بزرگی برای سینمای ما به جا گذاشت اما جامعه سینماگران در حال حاضر باید وارث خون او باشند و به دادخواهی بیاندیشند. بزرگی این فاجعه در همین یک جمله کافیست:«داریوش مهرجویی را کشتند» و هیچ چیز مهمتر از این نیست که چرا؟