| کد مطلب: ۸۴۷۳
آوازخوان جنبش بی‌حوصلگی

آوازخوان جنبش بی‌حوصلگی

فرهاد خواننده‌ای سیاسی بود؟

فرهاد خواننده‌ای سیاسی بود؟

9شهریورماه 1381، فرهاد مهراد، خواننده شهیر پاپ ایران در پاریس درگذشت. در تمام این سال‌ها درباره ابعاد موسیقایی تجربه منحصربه‌فرد فرهاد در فضای موسیقی ایرانی سخن‌هایی فراوان گفته شده است. بااین‌همه می‌دانیم که فرهاد در کنار فراز متمایزی که در موسیقی ایرانی به نمایش گذاشت، خواننده‌ای معترض با سویه‌های سیاسی و اجتماعی نیز بود و به‌همین‌دلیل التفات به این وجه از کارنامه فرهاد نیز اهمیتی وافر دارد. فرهاد پیش‌ازانقلاب 57 و از همان‌ آغاز رضایت‌دادن به خواندن ترانه «مرد تنها»، به این امر اشاره داشت که ترانه‌هایی را اجرا خواهد کرد که «بتواند آن‌ها را حس کند و زبان حال او باشد یا این‌که دارای پیام و بیانگر معضلی از اجتماع باشد.» کمااینکه آثار بعدی او قبل‌ازانقلاب نیز که در کل 14 اثر را شامل می‌شوند، از همین ویژگی برخوردار بودند. او بعدازانقلاب این مسیر را به‌شکلی خصوصی‌تر و منفردتر ادامه داد و از پس سال‌ها سکوت وقتی در اوایل دهه 1370 آلبوم «خواب در بیداری» را منتشر کرد، شنوندگان فرهاد بیش‌ازپیش با احساسات، زبان حال و احوالات شخصی او آشنا شدند، اگرچه کارهای فرهاد در این دوران، از دلالت‌های سیاسی و اجتماعی نیز تهی نبود. اینک با این مقدمه به‌نظر می‌رسد توجه به تجربه زیسته فرهاد و به‌طورکلی تأمل در فیگوری که از فرهاد در ذهنیت جمعی ایرانیان نقش بسته است، از اهمیت روزافزونی برخوردار است تا از پس گذر دهه‌ها از انقلاب 57، از خلال این تأمل دریابیم که مخاطبان فرهاد او را چگونه یافته‌اند؟ کدام بعد از آثار او، آنها را به هواداری از او ترغیب کرده است؟ آیا سویه‌های اعتراضی ترانه‌هایی که فرهاد خواند، واجد دلالت‌هایی سیاسی (سلبی و ایجابی) برای آنها بوده است؟ آیا با همان تعبیری که چریک‌ها و سایر مخالفان سیاسی پهلوی‌ها را انقلابی می‌خوانیم، می‌توان فرهاد را نیز انقلابی دانست؟ جز این آیا او را باید مهمترین آوازخوان سیاسی ضدپهلوی قلمداد کرد؟ و مهمترین وجه برجستگی او را باید سیاسی‌خوانی دانست؟ جزاینها، فرهاد بعدازانقلاب چه تفاوتی با فرهاد پیش‌ازانقلاب برای مخاطبان او داشته است؟ آیا آثار دهه آخر عمر او را می‌توان در حکم بازاندیشی هنرمندانه‌ای در کارنامه پیشین دانست یا این دو دوره را باید در امتداد و مکمل هم دانست؟ آنچه من در ادامه نوشته‌ام و بقیه یادداشت‌های این صفحه، تلاشی برای پاسخگویی به این پرسش‌ها هستند.

وقتی آخ میگی یعنی سیاسی هستی؟

جایی در مستند «وقت خوب مصائب» ناصر صفاریان، احمدرضا احمدی شاعر در توضیح اینکه چرا هیچ‌وقت به کار سیاسی نپرداخته است، می‌گوید: «انسان حد و مرز خودش را بشناسد خیلی خوب است. اون‌حرف خیلی گنده‌اس که میگه خودت را بشناس. من جسم خودم را می‌دانستم. من به چک دوم کارم تموم بود. چرا بروم عده‌ای دیگر را در این کار بدبخت بکنم؟ شما ببینید چه نسل‌هایی از بین رفتند.» این سخنان بلافاصله کات می‌شود به چهره مسعود کیمیایی، یار غار احمدرضا که می‌گوید: «نه اینطور نیست. اصلاً گرایش سیاسی را نمیشه داشت یا نداشت. به‌هرجهت هرجا دردت بگیره، آخ میگی دیگه. وقتی آخ میگی یعنی سیاسی هستی. احمدرضا وقتی میگه: «شهری فریاد می‌زند: آری/ کبوتری تنها به کنار برج کهنه می‌رسد/ می‌گوید:نه.» مگه این سیاسی نیست؟» به‌نظر می‌رسد دعوای عمده‌ای که درباره نقش خواننده‌ای چون فرهاد در کنار همکاران هنرمند دیگری چون شهیار قنبری، اسفندیار منفردزاده، ایرج جنتی‌عطایی، اردلان سرفراز و... در سیاست دهه 1350 و رخداد انقلاب 57، در سال‌های اخیر شدت گرفته است، به همین اختلافی برمی‌گردد که میان دو دوست قدیمی در این مستند وجود دارد و البته از دو برداشت کاملاً متفاوت از سیاست ریشه می‌گیرد.

در برداشت اول، سیاست در قالب ماکروپالیتیک چونان عرصه‌ای درک می‌شود که نهادهای عمده قدرت، دولت و ساختارهای حکومتی و در مقابل آنها احزاب سیاسی هستند و فعالیت سیاسی همانطور که انگار احمدرضا احمدی در ذهن دارد، به پیوستن به قدرت دولت یا مقاومت در برابر قدرت دولتی در قالب دسته‌جات سیاسی تفسیر می‌شود. در مقابل این برداشت که قدرت را در افراد و نهادها می‌جوید، در برداشت دوم که می‌توان آن را میکروپالیتیک نامید، قدرت به‌شکل شبکه‌ای از جریان‌های قدرت و مقاومت در تمام سطوح جامعه نمودار می‌شود، بنابراین هر کنشی در هر سطحی می‌تواند سیاسی قلمداد شود؛ از مداخله و قانونگذاری دولت در امور روزمره زندگی تا نوع پوشش و آرایش مردمان. به‌تعبیری فوکویی، در این برداشت در برابر هر قدرتی، مقاومتی شکل می‌گیرد و این مقاومت‌های محلی و مویرگی تاثیر خود را در تحول گفتمانی جامعه نشان می‌دهند و انقلاب آن لحظه‌ای است که گفتمان حاکم، اعتبار خود را در برابر روایت‌های رقیب از دست می‌دهد. ازاین‌منظر، فروپاشی حکومت، ارتش و... پیامد ناگزیر به‌حاشیه‌رفتن گفتمان حاکم و پیروزی گفتمان‌های مخالف موتلف است.

با این‌مقدمه مختصر می‌توان گفت فرهاد در برداشت ماکروپالیتیک، نه امکانی برای نقش‌آفرینی سیاسی داشت، نه تمایلی. او از این موضع، هنرمندی جوان با روحیه حساس و شمی تیزبین بود که نسبت به تبعیض‌های اجتماعی و گذار جامعه ایران از سنت به مدرنیسم، موضعی انتقادی دارد و وقتی این نقدها با پرسش‌های وجودشناختی و جوانانه او درباره چیستی انسان، زندگی و مرگ پیوند می‌خورد، به او چهره خواننده‌ای معترض می‌بخشد. این وجه در عموم کارهای پیش‌از‌انقلاب 57 فرهاد مشهود است و به‌جز «شبانه‌ها»ی او، هیچ‌کدام از آثار، سویه سیاسی صریحی ندارند. حتی بنا به روایت منفردزاده، نه شهیار و نه فرهاد هیچ‌کدام، «جمعه» را با نیت بزرگداشت واقعه سیاهکل ننوشته‌اند و نخوانده‌اند و چنین قصدی فقط در ذهن منفردزاده جریان داشته است. در مورد «شبانه‌ها»، البته ماجرا متفاوت است و برای نمونه پوستر اثر، آنجا که سکه منقوش به نقش محمدرضا پهلوی واژگون و رو به‌سوی پرچم آمریکاست، نشان می‌دهد سویه سیاسی پررنگی در ذهن سازندگان اثر وجود داشته است. در کنار این، کارنامه فرهاد در عرصه سیاسی‌خوانی، ازاین‌منظر، حتی در مقابل کارهای اعتراضی فریدون فروغی و داریوش اقبالی، چه‌بسا کمرنگ‌تر نیز بنماید، هرچند درباره فروغی و اقبالی نیز باید این ملاحظه کلی سیاست ماکرو و سیاست میکرو را مدنظر قرار داد.

در برداشت دوم از سیاست، اما به‌نظر می‌رسد گفتمان ذهنی حاکم بر آثار فرهاد به‌طور‌کلی، انتقادی نسبت به گفتمان‌ هژمون پهلوی است و او نیز نظیر بسیاری دیگر از هنرمندان آن‌دوره، با نوعی حس غربت‌زدگی در وطن مواجه است و گمان می‌کند روند حاکم بر جامعه و حکومت ایران، موجب دوری ایرانیان از سنت‌های مألوف و خودباختگی در برابر فرهنگ بیگانه است. نکته ظریفی اما دراین‌میان وجود دارد که تاکنون کمتر توجهی بدان شده و آن این‌است که این حس تنهایی و غربت، نه‌فقط نزد مخالفان رژیم پهلوی که در میان طبقه حاکم و حتی شخص محمدرضاشاه و فرح پهلوی نیز دیده می‌شود. درباره فرح کافی‌است نگاهی انداخت به حمایتی که زیرمجموعه‌های فرهنگی او برای احیای سنت‌های دینی و ملی ایرانی به‌کار می‌برند و درباره شاه، من اینجا باتوجه به محوریت بحث موسیقی در این متن، ترجیح می‌دهم به این نکته اشاره کنم که یکی از محبوبترین ترانه‌ها نزد او، ترانه «ای خدا»، سروده ایرج جنتی‌عطایی است که عارف آن را خوانده است: «ای‌خدا آه ای‌خدا، از توی آسمونا/ گوش بده به درد من/ که میخوام حرف بزنم/ واسه یک روزم شده/ سکوتم‌رو بشکنم/ ای‌خدا خودت بگو/ واسه چی ساختی منو؟/توی این زندون غم/ چرا انداختی منو؟»

روی‌هم‌رفته دهه 1350 دهه‌ای است که نوعی فضای غمبار بر ذهن و ضمیر روشنفکران، سپس حاکمان ایرانی افتاده است و حتی حکومت نیز پس‌ازآن شور آغازین این دهه برای بازسازی ایران بر پایه افزایش قیمت نفت، از میانه کار احساس می‌کند نیاز دارد دست به تغییر مناسبات بزند و شاید تلاش شاه برای تاسیس حزب رستاخیز را بتوان واکنشی دفاعی و روانی برای بازگرداندن شرایط به وضعیت مطلوب موردنظر دانست. منطق تغییر دفعی و آنی وضعیت نزد شاه، ازاین‌منظر، البته تفاوت چندانی با منطق انقلابیون نداشت زیرا او که پیش‌تر باری با «انقلاب سفید» بیل، سیاست‌های خود را زیر خاک جامعه کرده بود، در سال‌های پایانی احساس می‌کند باید دوباره دست به انقلابی دیگر بزند و به‌نظر می‌رسد احساس خستگی، بی‌حوصلگی و غمگینی از وضعیت موجود، نه گفتار مشهود نزد مخالفان حکومت که سکه رایج زمانه بوده است. از این منظر شاید بهتر باشد فرهاد را خواننده راستین جنبش بی‌حوصلگی زمانه دانست.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • شهرت موف از دهه ۱۹۸۰ فراگیر شد؛ به‌خصوص از پس انتشار کتاب دوران‌ساز «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی: به سوی سیاست…

  • شاید فیلم مگالوپلیس فرانسیس فورد کاپولا از نظر خیلی‌ها شاهکار نباشد، اما مگر یک فیلمساز قرار است چند شاهکار در…

  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

آخرین اخبار