نگاه جنسیتزده، انکار انسان است
گفتوگو با سپیده میرحسینی، کارگردان فیلم پسر انسان
گفتوگو با سپیده میرحسینی، کارگردان فیلم پسر انسان
«پسر انسان»، اولین اثر سینمایی بلند «سپیده میرحسینی» با سرمایهگذاری «وحید دلیلی» است که با سوژهای جسورانه با قصهای ویژه در گروه هنر و تجربه به پرده سینما راه یافته است. فیلم، قصه شخصیت تراجنسیتی است که برای ۱۸سال، زندگی تازهای را با هویتی جدید آغاز کرده و گذشته خودش را از فرزند، همکاران و اطرافیانش پنهان کرده است. «سپیده میرحسینی» در فیلمهای کوتاه خود نشان داده بود که همواره دنبال سوژههایی خاص برای داستانسرایی است، اینبار سراغ یکی از چالشبرانگیزترین موضوعها رفته و «پسر انسان» را با تمرکز بر موضوع، هویت و تطبیق جنسیت روایت کرده است. «پسر انسان» اثریاست که به مخاطب خود یادآور میکند هرکس، فارغ از هویت جنسی، در گام اول انسان است و بهخاطر همین مشخصه «انسان بودن»، شایستهی داشتن حق انتخاب برای تعیین هویت و معرفی خود بهشکلیاست که خودش تصمیم گرفته است. با سپیده میرحسینی دراینباره به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
در نخستین فیلم بلند خود سراغ سوژهای ویژه و جنجالی رفتید. آیا انتخاب این سوژه به تجربه زیسته شما در ارتباط با افرادی که تغییر جنسیت دادهاند، گره خورده بود یا دغدغه دیگری دراینباره داشتید؟
داستان از این قرار است که در دوران دانشجویی یکی از دوستانم دقیقا همین موقعیت برایش اتفاق افتاده بود. حتی یادم هست که ما او را بهخاطر برخی رفتارهای پسرانه و مردانهای که داشت، پویا صدا میکردیم. بعدها پویا تغییر جنسیت داد و با فردی که به او علاقه داشت، ازدواج کرد. در تیتراژ ابتدایی فیلم هم آمده که این فیلم براساس یک داستان واقعی است و مقصود، داستان پویاست. وقتی در حال نگارش فیلمنامه این فیلم بودم پویا هم در کنار من حضور داشت و خیلی کمک کرد تا بتوانم موقعیتها، جزئیات و دیالوگهای شخصیت اصلی قصه یعنی آذر/اهورا را باتوجه به تجربیات او بنویسم. ضمن اینکه خودم علاقه دارم به موضوع، موقعیتها و آدمهایی بپردازم که کمتر به آن توجه شده است و بهنوعی مهجور ماندهاند. در خانواده خودم هم، برادر اسکیزوفرنی داشتیم که خب باعث میشد توجه به انسانها با مشکلات خاص بیشتر شود. بنابراین ترجیح دادم که در فیلم اول به قصه آدمهایی بپردازم که دنیای آنها برای دیگران کمی ناشناس است یا کمتر با آن مواجه شدهاند. البته گاهی این آدمها را میشناسیم اما شناختی نسبت به آنها نداریم؛ برای همین میخواستم ازطریق ساخت این فیلم درواقع دست به آشناییزدایی بزنم.
بهقول هگل، امر آشنا لزوما امر شناختهشدهای نیست. حتی بسیاری از افرادی که در اطراف ما زیست میکنند و معمولی بهنظر میرسند، سرشار از پیچیدگیاند که در بزنگاهها متوجه میشویم نسبت به آنها شناخت دقیقی نداشتیم. بااینحال تحولات اجتماعی هم کمک کرد تا سراغ این موضوع بروید. چهبسا اگر 20سال پیش میخواستید درباره تغییر جنسیت و چالشهای آن فیلم بسازید، با عوامل بازدارنده مواجه میشدید. الان جامعه هم اینقشر و مصائبش را بیشتر میشناسد، هم نسبت به آنها گشودگی و درک بهتری پیدا کرده است.
قطعا همینطور است. پسزمینههای اجتماعی و فرهنگی که طی دودهه اخیر درباره این افراد در جامعه شکل گرفت، امکان بیشتری برای مواجهه منطقیتر و فرهنگیتر را فراهم کرد. ضمن اینکه ساخت چنین فیلمهایی خودش کمک میکند تا مردم نسبت به اقشار و افراد خاص جامعه و دنیای آنها شناخت بیشتری پیدا کنند و به تعامل بهتری با آنها دست بزنند. سینما کمک میکند تا ابعاد بیشتر و لایههای جزئیتری از زیست این افراد به تصویر کشیده شود و مردم شناخت بهتری نسبت به آنها پیدا کنند.
ازجمله این ابعاد میتوان به بُعد حقوقی ماجرا اشاره کرد. مثلا اینکه آذر بعد از تغییر جنسیت از حیث حقوقی در موقعیت جدیدی قرار گرفت که چالش تازهای را بین او و خانوادهاش بر سر ارثومیراث بهوجود آورد. شاید خیلی از مخاطبان از این منظر به موضوع نگاه نکردهاند که وقتی فردی تغییر جنسیت میدهد و مثلا از زن به مرد تبدیل میشود، نسبت حقوقیاش با خانوادهاش چه میشود.
من فیلمنامهای داشتم درباره زنی که مرد میشود و ازلحاظ حقوقی در ارثومیراث خانوادگی دچار چالش میشود و خانوادهاش حاضر نبودند میراث او را براساس جنسیت تغییریافتهاش تعیین کنند. همین موقعیت را درباره آذر قصه ما هم میبینید که بر سر ارث با خانوادهاش دچار اختلاف و تنش میشود. بههرحال یکی از چالشهایی که در تطبیق جنسیت وجود دارد همین مسائل حقوقی افراد است که در یک وضعیت دوگانه و گاهی مبهم قرار میگیرند و ما در فیلم سعی کردیم به این بخش از ماجرا هم اشاره کنیم. اما بیشتر قصد داشتیم تا مسئله تطبیق جنسیتی را ازمنظر روانشناسی و روانپزشکی در کانون درام قرار دهیم، چون اغلب مشکلاتی که این افراد یا اطرافیانشان در ارتباط با این اتفاق با آن درگیر هستند، سویههای روانی و عاطفی ماجراست. به همین دلیل هم از آقای مازیار لرستانی که تجربه تغییر جنسیتی داشتند، مشاوره و راهنمایی گرفتیم تا بتوانیم لایههای بیشتری از وضعیت روحی و عاطفی این افراد را در فیلم بهتصویر بکشیم. برای همین با آقای دکتر صابری، خانم دکتر پهلوانی و مازیار لرستانی جلساتی داشتیم و قرار است این فیلم را برای جامعه روانشناسان به نمایش بگذاریم تا ازنظر علمی بررسی شود که بعد از تطبیق جنسیتی، خانوادهها چطور باید با این موقعیت مواجه شوند. در فیلم هم سعی کردیم چالشهای اطرافیان با این موقعیت را نشان دهیم. آنقدری که اطرافیان درگیر ماجرا میشوند، خود اهورا نمیشود و اگر دغدغهای هم دارد، بهخاطر درگیریهای اطرافیان با این موضوع است.
بههرحال دغدغه کمی هم نیست. نگرانی اهورا از اینکه دخترش بفهمد پدر او درواقع مادرش بوده، میتواند یک موقعیت اضطرابزای دشواری باشد، چون مواجهه آرمیتا با این موضوع با جایگاه و منزلت عاطفی و انسانی اهورا گره میخورد و ترس از اینکه نکند دخترش هویت او را نپذیرد.
من میخواستم کمی از بحث روابط رد شویم و به خود انسان بپردازیم. یا مثلا آرمیتا به این نگاه دست یابد که انسانبودن را بر جنسیت پدر و مادرش ترجیح دهد. به اینکه مهم نیست پدرش مرد بوده یا زن، بلکه مهم این است که والد خوبی بوده است. برای همین کاراکترهای فیلم سیاه و سفید نیستند. بهطوریکه به بهمن وقتی دور میز شام حرف میزند، حق میدهیم؛ در عین اینکه نگرانیم که راز مگو را فاش نکند. درواقع تلاش من در این فیلم این بود که نگاه جنسیتزده را نقد کنم و بهجای آن انسانمحوری را برجسته کنم. نگاه جنسیتزده درواقع انکار انسان و انسانیت است. وقتی آرمیتا با بهمن روی چرخ و فلک صحبت میکند، میگوید من یک جعبهای به تو میدهم و زمانی که به درکش رسیدی، درباره چیزی که در درون آن گذاشتهام صحبت میکنیم. این درک همان نقطهای است که ما فراتر از جنسیت درباره آدمها قضاوت کنیم و انسان را بهمثابه انسان معیار قضاوتهای خود قرار دهیم.
نگاه آذر با بهمن در اینکه حقیقت را به آرمیتا بگویند، متفاوت است. آذر به بهمن میگوید گاهیاوقات چیزی را پنهان میکنی برای اینکه از کسی که دوستش داری مراقبت کنی.
بهمن در موقعیت پیچیدهای قرار دارد که نیاز به مکث و سکوت دارد تا برای درک موقعیت خودش به یک تأمل و تعامل منطقی برسد. بهمن بعد از آن مواجهه اول سر میز شام با آرمیتا به این نقطه میرسد و بهتدریج یک استحاله را تجربه میکند. وقتی بهمن در حیاط خانه مجسمهای را پیدا میکند که فاقد نماد جنسیتی است، بیشتر به این استحاله دچار میشود و بهتدریج نگاهش به موضوع تغییر کرده و از تصمیمی که گرفته بود، منصرف میشود و به این نتیجه میرسد که از نگاه جنسیتی به نگاه انسانی و اخلاقی برسد.
فیلم گرچه از حیث مضمون هم واجد جسارت است، هم تازگی، اما در فرم و ساختار روایی خود دچار مشکل است. یکی از این مشکلات بهنظرم حجم بالای دیالوگهاست. فیلم پر از میزانسنها با گفتوگوی دونفره است که اغلب طولانی میشود. این ممکن است یک جاهایی مخاطب را کلافه یا فیلم را به نمایش رادیویی تبدیل کند. کاش میشد یک تمهید بصری و دراماتیک بهجای تمهید کلامی و گفتاری برای رمزگشایی از قصه انتخاب میشد.
در این مورد با شما موافقم اما مسئله این بود که بهدلیل مقتضیات قصه بهناچار ما باید درباره گذشته حرف میزدیم. آذر 18سال پیش تطبیق جنسیت داده بود و ما نمیخواستیم روی این مسئله خیلی تاکید کنیم و موقعیت کنونی اهورا و چالشهایی که برای او پیش آمد، مهمتر بود. بنابراین از گفتوگو برای پرداختن به رخدادهای گذشته و رمزگشایی از آن استفاده کردیم.
درحالیکه مخاطب انتظار دارد مثلا با فلاشبک به گذشته اهورا، این لحظات را ببیند نه اینکه درباره آنها بشنود یا حتی او را در شمایل آذر ببیند.
فارغ از وجوه دراماتیک ماجرا، محدودیتها و خطقرمزهایی که در پرداخت به این موضوع در سینمای ایران وجود دارد، امکان پرداخت به این موقعیت و بازنمایی آن را به من نمیداد بنابراین برای جبران خلأ نمایشی از ظرفیت دیالوگ و کلام استفاده کردم. ضمن اینکه زمان حال اهورا در قصه مهمتر از گذشته او بود و تصویرسازی درباره این گذشته، چندان ضرورت دراماتیک نداشت. ضمن اینکه دیالوگها این امکان را به مخاطب میدهد که خودش درباره گذشته اهورا تصویرسازی کند. ازطرفدیگر وقتی پای گذشته پیش میآید معمولا آدمها درباره آن حرف میزنند و به تفسیر گذشته میپردازند. شاید حجم این دیالوگها برای برخی مخاطبان آزاردهنده باشد یا دوست داشتند گذشته را به تصویر بکشیم که من به آنها حق میدهم، اما از زاویه دیدی که من برای روایت قصه و بازنمایی جهان ذهنی آدمهای قصه انتخاب کرده بودم، دیالوگ بهتر میتوانست این مقصود را برآورده کند. ما میخواستیم مخاطب درباره موقعیت قصه و آدمهایش فکر کند و این فکر کردن میطلبد که به دیالوگ اهمیت بیشتری بدهیم.
یکی دیگر از اشکالاتی که بهلحاظ فرمی میتوان به فیلم گرفت این است که از کلوزآپ و نماینزدیک خیلی استفاده شده و اغلب قاببندیها مبتنی بر همین الگو انجام شده است. چرا؟
من کلاً در سینما بیش از هرچیز به شخصیتها و روابط آنها علاقه دارم. محیط و فضا برایم در اولویت چندم است. اینطور فکر میکنم که مهم نیست کجا هستیم، برای من آن آدمی که در آن محیط قرار میگیرد مهم است. برای همین چون میخواستم شخصیتهای قصه در کانون توجه قرار داشته باشند و مخاطب با آنها همذاتپنداری کند، خیلی از قابها را بسته گرفتم. این قابهای بسته تحتفشار بودن شخصیتهای قصه بهویژه اهورا را بیشتر بازنمایی میکرد. درواقع این فرم به من کمک کرد تا به آدمهای قصه و دنیای درونی آنها نزدیکتر شوم. من فکر میکنم بخشی از این مسئله به عادت تماشاگری در سینمای ایران برمیگردد و اینکه کمتر با فرمهای متفاوتتر همراه میشوند.
راستی عنوان فیلم «پسر انسان» از کجا آمد و نماد چه معنایی است؟
من به نقاشی خیلی علاقه دارم و همیشه در فیلمهای کوتاهم از پلانهای نقاشی استفاده کردهام. تابلوی «پسر انسان» رنه مگریت، یکی از آن آثاری بود که مرا مجذوب خود کرد و وقتی زندگینامهاش را خواندم، فهمیدم خواهر افسردهای داشت که در دریا خودکشی میکند و بعد از آن، مگریت در نقاشیهایش وقتی انسانها را نشان میدهد، آدمها صورت ندارند و پشت همه نقاشیهایش یک دریا وجود دارد. برای من جالب بود که اهورا موقعیتی شبیه به همین را داشته است. نمادی از یک انسان مدرن که در عقبه او رازی وجود دارد و در سکانس اول که دارد کتوشلوار مردانه میپوشد، در بکگراند آیینه لباس زنانه قرمزی دیده میشود که نمادی از گذشته اوست.
من شنیدم که آقای مازیار لرستانی مشاور فیلم شما بوده است....
نه مشاور فیلم نبودند. آقای لرستانی فیلم را دید و پسندید و اعلام کرد که حامی و سفیر فیلم خواهد شد. الان هم برای این فیلم تبلیغ میکند. از این بابت از او ممنونم که از فیلم ما حمایت میکند. فیلمی که بهقول آقای لرستانی، شرححال زندگی امثال اوست.
فکر میکنید مخاطبان چه مواجههای با این فیلم و قصهاش خواهند داشت و ساختن چنین فیلمهایی چقدر میتواند به درک بهتر مردم از تطبیق جنسیتی و چالشهای آن کمک کند؟
من دوست دارم با نگاه سیاه و سفیدی و دوقطبی به آدمهای زندگیمان نگاه نکنیم و امیدوارم این فیلم بتواند این نکته را نهفقط در ارتباط با افراد خاص که بهمثابه یک اصل انسانی در ذهن مخاطب بنشاند.
بهنظرم فیلم چنین نگاه و حسی را به مخاطب منتقل میکند که دستکم درباره شخصیت اصلی قصه و مابهازاهای بیرونی آن، نگاه دقیقتر و قضاوت عادلانهتری داشته باشد.
خیلی خوشحالم که این را میشنوم. این نکته را هم ازقول استاد ناصر تقوایی اضافه کنم که فیلمهای پر از غلطی که حرفی برای گفتن دارند، خیلی بهتر از فیلمهای بیغلطی هستند که حرفی برای گفتن ندارند. بهنظر من سینمای ما نیازمند روایت دغدغههاییاست که کمتر به نمایش درآمده و درباره آن فیلم ساخته شده است. سینما میتواند فراتر از سرگرمی، به ارتقای آگاهی در جامعه کمک کند بهویژه به امکانی تبدیل شود تا آدمها به شناخت بهتری از همدیگر دست پیدا کنند. «پسر انسان» با همین هدف ساخته شد.