ارزش تحول/ اهمیت اصلاحطلبی دینی و سیاسی در چیست؟
بازگشتگرایان را جا دارد تذکر داد که راه اصلاح و انتخاب تحول، جز این نیست که به جای تمسک و توسل به قدرت و دخیل بستن به سنت، بازاندیشید و جای انسان و تغییر جهان را دید. سروش و اصلاحطلبان دهه ۷۰ چه در ساحت دین و چه عرصه سیاست چنین کردند و هنوز هم، با گذشت سه دهه راه بدیل جدی در برابر مسیر و سیره آنان هویدا نیست.
این روزها هرکس اندک نقدینگی ته حسابش داشته باشد، یورش میبرد به صندوقهای طلای بورس یا طلای دیجیتال میخرد. آنها که بیشتر دارند و با این قیمتهای مسکوکات هنوز میتوانند، سکه واقعی میخرند؛ اینان ثروتمندان واقعی هستند، که نرخ این روزهای سکه و طلا، سنگ محک واقعی داشتن و نداشتن است.
اما زمانی بود که مردمان بهویژه جوانان و دانشجویان، جای طلا، برگ زر به خانه میبردند. جای طلافروشی و بورس و پلتفرمهای رمزارز و طلا، جلوی دکههای روزنامهفروشی میرفتند. نهفقط برای خرید روزنامههای سیاسی و ورزشی یا هفتهنامههای زرد و حوادث، در طلب آگاهی و دانستن و آموختن هم صف میبستند برای خرید مجلات فکری و فلسفی.
هفتهها و روزها را میشمردند تا سر ماه برسد و مجلات روی گیشه بیاید. گردون، آدینه، ایرانفردا و البته، گل سرسبدشان: کیان. کیان، خانه روشنفکری دینی بود. فروزانترین چراغش هم، عبدالکریم سروش که بهنوعی پدر خانواده و آموزگار شاگردان حلقه کیان محسوب میشد. اما گفتارها و نوشتارهای سروش در کیان که بعدها در قالب کتابهایی هم درآمد، همه پرتیراژ و پرمخاطب، از چه رو اهمیت داشت؟ چرا نیروهایی متعارض و متضاد، همگی در این توافق داشتند که آنچه سروش میگوید و آنچه کیان منتشر میکند، مهم است؟
چه جوانان و دانشجویانی که تشنه شنیدن حرفهای نو بودند، چه حاکمان و فقیهانی که از این حرفها خم به ابرو و خشم بر چهره میآوردند و چه منکران و مخالفان دین و حکومت دینی که صدایی تازه از درون ایران به گوششان میرسید. همه در این توافق داشتند که این حرف نو، این گفتار تازه مهم است؛ گرچه واکنشهایشان در برابر آن، متفاوت بود. جوانان و دانشجویان و همراهان، میشنیدند و باز میگفتند و در محافل و دانشگاه و گعدههای خود به این آرای جدید استناد میکردند و بدینترتیب، گفتار سروش را از قالب فکر و سخن، صورتی اجتماعی و گاه تشکیلاتی میبخشیدند و آن را چون مبنا و محور بسیج و پیوند میدیدند.
حاکمان و فقیهان اما بر این گفتار نو میخروشیدند و با ابزارهای خود، از فتوا تا اقتدار و تحکم در سرکوب آن میکوشیدند؛ اما به قول مولانا، سرکنگبینشان صفرا مینمود و روغن بادامشان خشکی. چه، از قضا غافل بودند و نوای ضرورت تغییر نمیشنودند. چنین بود که هر چه در کار میکردند، بومرنگوار به سوی خودشان بازمیگشت و آتش خشمشان اسباب روشنی بیشتر و گرمای فزونتر تنور سروش و کیان میگشت.
منکران و مخالفان حکومت دینی اما، از در بیرنگ کردن حنای سروش برآمدند. اینجا و آنجا مینشستند و میگفتند این حرفهای ظاهراً نو، متاعی نیست که به کار آید و دردی را شفا سازد؛ چراکه هر چه هست، دارویی است که گرچه ظرف و لعابی نو دارد، اما از همان دکان عطاری بیرون آمده که پیش از این، اسلام انقلابی شریعتی و [امام] خمینی. میپرسیدند این سروش مگر همان نیست که با حکم رهبر وقت انقلاب، انقلاب فرهنگی راه انداخت و استاد و دانشجو را از دانشگاه بیرون انداخت؟ چنین بود که منکران و دینناباوران، مردمان و بهویژه جوانان را فرامیخوانند به خریدن کالای دکان خود که هرچه باشد، مایه دین در آن نیست و میگفتند مگر دین چیست، جز افیون تودهها؟
سروش و کیان اما در میانه دو لبه قیچی حاکمان و فقیهان ازیکسو و منکران و دینناباوران ازدیگرسو، کار خود میکردند و با اتکا به جامعه جوان و تغییرخواه پس از جنگ، راه نو مینمودند و نور راه میافروختند. در برابر شریعتگرایی حاکمان و فقها، از امکان تئوریک بسط شریعت میگفت و دوری از قبض. در برابر منکران و مخالفان حکومت دینی که متاع دکان او را نسخه جدیدی از داروی کهنه اسلام سیاسی میدانستند، میگفت و مینوشت که دین فربهتر از ایدئولوژی است و بازار آن فراتر از دکان اسلام سیاسی.
اقبال به مجلاتی چون کیان و مجامعی چون سخنرانیهای سروش و مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان، نشان از آن داشت که با وجود تحکم سنتگرایان و طعنه دینناباوران ، راه روشنفکری دینی، همراهان و یاران بسیار یافته است. اما زمانی نفوذ و ریشه زدن این راه و فکر نو بیش از پیش رخ نمود که رخداد دومخرداد رخ داد. حالا سروش و حلقه کیان، همچون مغز متفکر اصلاحطلبی دینی و سیاسی بر فضای ایران سایه انداخته بود.
دشمنان اصلاحطلبی سیاسی خاتمی البته همان مخالفان اصلاحطلبی دینی سروش بودند. هم آنان که سروش را به خاطر سابقه در انقلاب فرهنگی مینواختند و او را نسخه جدید دکان اسلام سیاسی میشناختند، دومخرداد را نیز «فتنه خاتمی» و شعبده جدید حکومت دینی میخواندند. اهمیت سروش و خاتمی (بهعنوان نمادهای اصلاحطلبی دینی و سیاسی) اتفاقاً در همین بود که در انقلاب اسلامی و اسلام سیاسی، ریشه و پیشینه داشتند؛ اما بر همان ریشه کهنه، جوانههای نو رستند و پیشینه خویش را به نقد نشستند.
این کنش، در ذات خود واجد ارزش بود. اصلاحطلبان دینی و سیاسی اگر میخواستند، میتوانستند در بلوک قدرت و حصار امن سنت بمانند و از امکانات و مواهب آن بهره بردارند. اصلاحگران و نواندیشان دینی و سیاسی اما چنین نکردند. تحکم سنتگرایان و طعنه ناباوران و مخالفان را به جان خریدند و راه نو گزیدند. پیشآهنگ این راه، آیتالله منتظری بود که احقاق حق مخالف را بر تصدی رأس حکومت ترجیح داد. جانی را به جهانی ارجح دید. دیگر اصلاحطلبان و نواندیشان دینی و سیاسی هم بیشوکم چنین کردند؛ گرچه بابت این انتخاب خطیر چندان قدر ندیدند.
واکنش حاکمان و اقتدارگرایان البته روشن بود. ردصلاحیتها و افشاگریها و اخراجها را از حکومت و دولت و حتی دانشگاه به جان خریدند. حتی پس از دومخرداد که به قدرت رسیدند، یک روز آرام ندیدند. خاتمی میگفت هر ۹روز یک بحران به دولت او تحمیل شده است. عبدالکریم سروش اما دستکم طعم یکی از این بحرانها را چشید و به چشم دید. سال۱۳۷۹ زمانی که با محسن کدیور برای سخنرانی در نشست دفتر تحکیم وحدت در خرمآباد میرفتند، در فرودگاه لشکر گروه فشار را دیدند که مغولوار بر آنان تاختند و تا آستانه مرگ روانه ساختند.
آن چوب و سنگها که روشنفکران دینی را نشانه میرفت، یادآور سنگهایی بود که تکفیرگران منصور حلاج را میزدند. او جان داد که چرا اناالحق گفته است و اینان سنگ خوردند که چرا از حقالناس گفتهاند. در این میان، شاید تکه گلی که شبلیوار برخی همراهان دیروز و راهجداکردگان امروز میاندازند، دردآورتر باشد. آنان گویی فراموش کردهاند یا منفعت امروز را در این میبینند که راه کیان و تجربه روشن اصلاحطلبان را نفی کنند و به بهانه یکی دو اتفاق تاکتیکی یا رفتاری، کل راه را منکر شوند.
بازگشتگرایان را جا دارد تذکر داد که راه اصلاح و انتخاب تحول، جز این نیست که به جای تمسک و توسل به قدرت و دخیل بستن به سنت، بازاندیشید و جای انسان و تغییر جهان را دید. سروش و اصلاحطلبان دهه ۷۰ چه در ساحت دین و چه عرصه سیاست چنین کردند و هنوز هم، با گذشت سه دهه راه بدیل جدی در برابر مسیر و سیره آنان هویدا نیست. اگر هم هست؛ بیراهههایی است یا در جهت ارتجاع و یا در باغسبزهایی ظاهری است به روی اجتماع.
درهایی که روشن نیست به بهشت گشوده میشود یا جهنمی دیگر؟ ارزش تحول اصلاحطلبان (چه در پروژه فکری سروش و چه در تجربه سیاسی خاتمی) آن است که پای بر زمین واقعیت دارند و با وجود تندرویها و کندرویها، در کلیت به راه رفتهاند و میروند و نه بیراهه. خطر آن است که سختیها و ناامیدیها جامعه را از راه بازدارد و به بیراهههای قدیم یا جدید بکشاند (چنان که در سال۱۳۸۴ کشاند). بازخوانی انتقادی اندیشه و تجربه سروش و اصلاحطلبان دینی حتماً ضرورت دارد؛ اما آنچه جای فراموشی ندارد، این است که راههای بدیل و نسخههای رقیب آن را نیز به یاد آوریم و به جای قدر دانستن همین حد از عافیت، بستر مصیبت نو پهن نکنیم.