سینمای ایران؛ دگرگونی یا ویرانی؟
فریدون جیرانی، محمدمهدی عسگرپور، کیوان کثیریان و مرتضی فرشباف از آینده فیلمسازی میگویند
فریدون جیرانی، محمدمهدی عسگرپور، کیوان کثیریان و مرتضی فرشباف از آینده فیلمسازی میگویند
انجمن علمی مطالعات فرهنگی و رسانهای دانشکده ارتباطات علامه طباطبایی هفته گذشته با همکاری انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات، نشستی با عنوان «آینده فیلمسازی در سینمای ایران» را در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار کرد که در این نشست فریدون جیرانی کارگردان، محمدمهدی عسگرپور کارگردان و مدیر سینمایی، کیوان کثیریان، منتقد سینما و مرتضی فرشباف، کارگردان درباره چشمانداز سینمای ایران در آینده سخنرانی کردند. در این گزارش مروری اجمالی بر این سخنرانیها خواهیم داشت.
فریدون جیرانی:
سینمای متفکر از دل شکست بیرون آمد
سالهاست هویت سینمای ایران با سینمای متفكرش كه ریشه در سینمای مستقلاش دارد، در داخل و خارج شناخته شده است. سینمای عامهپسند سالهاست كه به ورطه لمپنیسم افتاده. این سینمای عامهپسند در دوره اصلاحات ساختار قابلقبولی پیدا كرد و با قهرمانهای تحصیلكرده به طبقه متوسط نزدیك شد و هویت تازهای پیدا كرد. اما تفكری بعد از اصلاحات خواست قهرمانهای این سینما تغییر كند، تفكری كه با هدف حذف طبقه متوسط به قدرت رسیده بود. تفكری كه دستوری، قهرمانهای طبقه متوسط سریالها را عوض كرد و اصلا سیاست، سینمای عامهپسند را در بعد از اصلاحات بهسمت لمپنیسم سوق داد و از شكل و شمایل جدید این سینما حمایت كرد. سینمای متفكر بعد از اصلاحات به حیاتش ادامه داد و ماند و با بودنش سینمای ایران سرپا باقی ماند. آینده سینمای ایران به بودن این سینما وابسته است. باید این فاصله برداشته شود تا بتوان چشماندازی برای آینده سینمای ایران دید. امروز ما از یكطرف با جمعی سینماگر معترض، منتقد و متفكر روبهروییم. همه حرفههای سینما در شرایط فرهنگی، سیاسی و اجتماعی امروز با مدیریت فرهنگی امروز، آیندهای برای سینمای ایران نمیبینند و همگی ناامیدند. از طرف
دیگر با تفكر جبهه فرهنگی روبهروییم كه بیتوجه به این جمع، مدعی تاریخسازی جدید در سینماست و دنبال سینمایی در تراز انقلاب اسلامی است. تفكری كه آنچه در گذشته اتفاق افتاده را با عناوین گفتمان غربزدگی و گفتمان توسعهزدگی نفی میكند. تفكری كه سینمای متفكر سالیان گذشته را سینمایی میداند كه با واقعیت بیگانه بوده، نسبتی با ایران نداشته و تصویر مطلوب غربیها را نشان داده است. تفكری كه سینمای منتقد و معترضی را بهرسمیت میشناسد كه با عدالتخواهی همراه باشد آن هم عدالتخواهیای براساس مبانی انقلاب اسلامی. جبهه فرهنگی باید تاریخ گذشته سینمای ایران را مطالعه كند، بخواند، فیلم ببیند و خارج از تفكری كه ذهن و دیدش را محدود كرده برای آینده سینمای ایران تصمیم بگیرد. جبهه فرهنگی باید از تجربیات مدیران گذشته در عرصه سینما استفاده كند، جبهه فرهنگی باید بداند كه سینمای متفكر ایران ریشه در روشنفكری ایران دارد كه این روشنفكری، ارزشها و ایدههای طبقه متوسط مدرن را منعكس میكند. باید بداند كه تحولات اندیشهورزی در سینمای ایران از نیمه دوم دهه40 شروع شد و سینمای متفكر ایران در پایان این دهه شكل گرفت. باید بداند كه از دل این
سینمای متفكر در پایان دهه40 نسل دوم فیلمسازی بیرون آمده كه شاخصترین و بهترین فیلمسازان سینمای ایران در این نسل بودند. جبهه فرهنگی باید بداند كه سینمای متفكر ایران از نیمه دوم دهه60 از دل شهری كه داشت سنتی میشد، بیرون نیامد همچنین از دل آرمانهای انقلاب هم بیرون نیامد. متاسفم كه باید بگویم سینمای متفكر ایران در نیمه دوم دهه60 از دل شكست آرمانها بیرون آمد. از دل شكست آرمان آزادی بیرون آمد كه شعار مهم انقلاب بود. از دل شكست آرمانهای عدالتخواهانه بیرون آمد.
متاسفانه ما در برخورد با اندیشههای مخالفمان در سینما برخورد سلبی داشتیم، سانسور كردیم، توقیف كردیم، كمتر شنیدیم، كمتر مدارا كردیم و جایی هم كه مدیر سینما با مدارا برخورد كرده و گذاشته مردم اندیشه مخالفی را بشنوند، مدیر را فحش دادیم و در مطبوعات محاكمهاش كردیم. در پایان دهه60، بعد از نمایش «شبهای زایندهرود» و «نوبت عاشقی» در جشنواره نهم بود كه مدیریت سینما بهدلیل رشد سینمای متفكر در مطبوعات به محاكمه كشیده شد، با این استدلال مسخره كه تفكر به روشنفكر تعلق دارد و هر كسی كه بحث و تفكر را مطرح كند، روشنفكر است و روشنفكری هم مترادف است با انحراف، غربزدگی و تحقیرشدگی. بنابراین سینمای متفكر یعنی سینمای منحرف. یك پاسخ سیدمحمد بهشتی در مصاحبه با روزنامه اطلاعات در پایان دهه60 بهخوبی مشخصكننده پایان تلخ یك مدیریت موفق فرهنگی است. من نمیدانم واقعا كجای تفكر عیب دارد و این چه اتهامی است كه ما باید به آن پاسخ بدهیم كه چرا سینما به سمت یك سینمای اندیشمند روی كرده است. تفكری كه آنچه در گذشته اتفاق افتاده را با عناوین گفتمان غربزدگی و توسعهزدگی نفی میكند، تفكری كه سینمای متفكر سالیان گذشته را سینمایی میداند
كه با واقعیت بیگانه بوده است. سینمایی میداند كه نسبتی با ایران نداشته و تصویر مطلوب غربیها را نشان داده است. تفكری كه سینمای منتقد و معترضی را بهرسمیت میشناسد كه با عدالتخواهی همراه باشد آنهم عدالتخواهی براساس مبانی انقلاب اسلامی.
محمدمهدی عسگرپور:
سینمای ما هیچوقت مستقل نبود
وقتی صحبت از آینده سینما در ایران میشود، مثل آینده هر چیزی باید آن را تحت عنوان بزرگتری به اسم آینده کشور ببینیم؛ چون این دو منتزع از هم نیستند. باتوجه به پارامترهایی که تا بهحال در حوزه فرهنگ و سینما وجود داشته، همواره یک درک یا تصویری از مثلا یک سال یا دو سال آینده در سینما میشد ترسیم کرد. درحالیکه اکنون معادلات روزمره ما در حوزههای اجتماعی و سیاسی بهگونهای همهچیز را عوض کرده که بیم آن میرود که مسئله سینما بهطور کلی منتفی شود. به نظر من اگر اکنون قرار است شمایلی از سینمای آینده را ترسیم کنیم، باید وضعیت جامعه را همانطوری که اکنون هست، فرض بگیریم. این فرض که نه قرار است اتفاق بزرگی بیفتد، نه تغییرات عمدهای قرار است شکل بگیرد. برای اینکه دورنمایی از چند سال آینده سینمای ایران داشته باشیم، یک راهش این است که نگاهی آماری به آن بیاندازیم. البته در کشور ما به این آمارها خیلی توجه نمیشود یا آمارسازی هم صورت میگیرد. اما بدون تحلیل اگر بخواهیم آمارها را کنار هم بگذاریم، به یک واقعیت درباره سینما میرسیم و آن این است که سینمای ما بهطورکلی در همه حوزهها سیر نزولی داشته است. این روند نزولی بهنظر میرسد ادامه خواهد داشت، مگر اینکه معجزهای اتفاق بیفتد. البته باید حضور سینمای ایران در جشنوارههای جهانی را از این تحلیل جدا کرد. ضمن اینکه میتوانیم بگوییم، از این به بعد چیزی بهعنوان سینمای ایران بهشکل رسمی در جشنوارههای جهانی نخواهیم داشت. ما در کشوری زندگی میکنیم که حدود 80 تا 100 فیلم در طول سال تولید میشود. در یک سالهایی این عدد قابلتوجه بوده بهطوریکه ما جزو 7 کشور اول جهان بودیم از حیث میزان تولید. البته آمارهای مربوط به سالهای 2009 و 2010 نشان میدهد، ایران در منطقه خودش از لحاظ مخاطب بدترین وضعیت را داشته است. ما الان بدترین وضعیت اکران را در سطح آسیا داریم. ایرانیان بهطور میانگین تقریبا هر 5 سال، یک فیلم در سینما میبینند. آن رتبه 7 در میزان تولید هم اکنون به مرتبه هجدهم و نوزدهم رسیده است. نه اینکه میزان تولیدات ما کم شده، بلکه تعداد تولیدات کشورهای دیگر بیشتر شده است. دلیل اینکه در تولید در همان حد متوقف شدهایم، این است که شرایط مناسب اکران و نمایش را نداریم. از همین 80 تا 100 فیلمی که تولید میشود در بهترین حالت، 50 تا فیلم به نوبت اکران میرسد. برخی بحرانهای اجتماعی مثل شیوع کرونا هم از این میزان میکاهد. حالا بحث کرونا یا اتفاقات اخیر را کنار بگذارید و به روند طبیعی سینما در کشور نگاه کنید، باز هم از حیث آماری شاهد سیر نزولی مخاطب سینما هستیم که تصویری مأیوسکننده از آینده سینما در ایران را ترسیم میکند. الان در وضعیتی قرار داریم که تحلیل اکنون شاید مقدم بر این باشد که آینده سینمای ما چیست؟ اینکه چرا ما در همان میزان از تولید ماندهایم، درحالیکه کشورهای همسایه که در همین چند سال پیش سه یا چهار فیلم میساختند، الان این میزان را به 15 عدد رساندهاند. درواقع تعداد تولیدات آنها 5 برابر شده است. حدود 15سال پیش از سینماگران ایرانی برای آموزش فیلمسازی در ترکیه دعوت میشد، اما الان ترکیه جزو 30کشور اول در صادرات سریال است و سریالسازی آنها جزو 5 منبع درآمد ملی آنها شده است. متاسفانه سیاستگذاران فرهنگیای که در برخی دولتها حضور داشتند، نوعی فیلمسازی در کشور را از بین بردند. هیچگاه سینمای ما حتی در دوران طلایی خود مستقل از دولت نبود. فقط برخی مدیران سینمایی بر سر کار آمدند که سینما را بهتر میشناختند و به رشد آن کمک کردند. ساختار مدیریت سینمایی ما دو تا گلوگاه اصلی دارد؛ یکی شورای پروانه ساخت و دیگری شورای پروانه نمایش. هرکدام از اینها در زمان پیدایش براساس مصالح اجتماعی، سیاسی و مصالح نظام و برخی مواقع با استفاده از تجارت کشورهای دیگر شکل گرفتند که درنهایت یک اکوسیستم خاص خود را خلق کردهاند. درواقع با یک کولاژ در ساختار مدیریت سینمایی مواجهایم که اکوسیستم خودش را بهتدریج ساخته است. ما یک زمانی نگران بودیم کسی مسئول سینما شود که سینما را نشناسد، اما حالا با مدیرانی مواجه میشویم که اساسا فرهنگ را نمیشناسند. ازسویدیگر اگر بخواهیم مثلا به مقوله تولید از حیث صنفی نگاه کنیم، ما نزدیک 600 تهیهکننده داریم درحالیکه هر سال در بالاترین آمار، 100فیلم تولید میشود. البته حل بسیاری از چالشهای صنفی هم بهدلیل مداخله نهادهای دولتی بهثمر نمیرسد. از نظر من، ساختار سیاسی نمیخواهد نهاد صنفی استقرار پیدا کند و این یکی از مهمترین عوامل بحران در سینمای ایران است. ازسویدیگر، با پیشرفت تکنولوژیهای جدید و ساختار ویاودی که شکل گرفته، مجموعه سینمای ایران دچار دگرگونی بنیادی خواهد شد که شاید دیگر چیزی بهاسم سینما -به معنایی که امروز داریم- دیگر نداشته باشیم.
کیوان کثیریان:
آینده سینما بستگی تام با رفتار سینماگران دارد
سینمای ایران سالهاست تحت قیومیت و استیلای ساختار سیاسی به حیات خود ادامه داده است. جز در مقاطعی کوتاه، بخش خصوصی در آن نقش کلیدی ایفا نکرده و غالبا فرصت نفس کشیدن به سینمای مستقل داده نشده است.
حتی گاه اطلاقِ «بخش خصوصی» به پوششی ظاهری برای هزینه کردِ بودجههای دولتی بدل شده است. ورود پولهایی با منابع نامشخص، غلبهی نگاه دولتی، وابسته نگاهداشتن سینما از حیث مادی و معنوی به ساختار سیاسی، درگیر کردن سینما با مناسبات اقتصادی ناسالم و مشکلات پیچیده تولید و اکران، ناکارآمد کردن نهادهای صنفی و تهدیدِ همیشگی سانسور ازجمله آسیبهای عمدهای است که همواره گریبان سینمای ایران را گرفته است.
سینمای ایران همواره و تا حدود بسیاری به قواعد و قوانین موضوعهی حاکمیت تن داده، همواره چشمش به دست دولت بوده و به تعبیری در چهلوچند سالگی نیز با او چون موجودی نابالغ و حتی طفلی شیرخواره برخورد شده است. سایهی کنترلگریِ تئوریزه در این چهلوچندسال لحظهای از سرِ سینما کنار نرفته است. تنها در مقاطعی که فضا کمی فراهمتر شد و آزادیهای اولیه کمی بیشتر وجود داشت، سینما از روزنههای بهوجود آمده نفس کشید و بالید و در دنیا خودنمایی کرد. در سالهای اخیر جریانی شدت یافت که طی آن سرمایههای هنگفتی در اختیار نهادهای ایدئولوژیک قرار گرفت تا بیتوجه به مخاطبان سینما، با پول خود آنها انبوهی از فیلمهای سفارشی، پرهزینه و بیمصرف ساخته شود و درنتیجه سینما از همهی جهات شکست بخورد و به بنبست فعلی برسد. دیگر اثری از سینمای متفکر، انسانی و خلاق ایران بهچشم نمیخورد و سینمای هیجانانگیز و تراز اول ایران به سینمایی متوسط و معمولی تبدیل شده است.
ساختار سیاسی سالهاست که دیگر سینما را نمیخواهد و این موضوع بارها اثبات شده است. روشنتر بگویم؛ سینما را با شرایط مطلوب خودش میخواهند، نه با این وضعیت. سینمایی را میخواهند که مستقیما و مشخصا ایدئولوژی رسمی را منتقل کند. ساختار سیاسی بارها ثابت کرده که سینمای منتقد و واقعگرا نمیخواهد، پس از هیچ تحدید، کارشکنی و مانعتراشی بر سرِ راهِ سینمای مستقل فروگذار نمیکند. اما به دلایل بسیار این نخواستن، هرگز تحقق عملی پیدا نمیکند چون دست جناحِ حاکم بر سینما از نیروهای خلاق و صاحب ایده و تفکر بهشدت خالی است.
ساختار سیاسی مدتهاست به این نتیجه رسیده که برآیندِ حضور فعال هنرمندان در عرصههای مختلف اجتماعی و سیاسی به سودش نیست. در رویدادهای رسمی و راهپیماییها و انتخابات، معمولا همراهی آنها را ندارد. در عوض در تحرکات اعتراضی، هنرمندان کموبیش خود را در سوی مقابل تعریف میکنند.
در شرایط فعلی، بیش از همیشه سینما و اهالیاش را نمیخواهند. آنقدر نمیخواهد که رئیس سازمان سینمایی پس از استقبال بسیار سردِ سینماگران از جشنواره و اختتامیهاش مدعی میشود که از غیبت حداکثریِ سینماگران خوشحال است، چون سینما و جشنواره به دست صاحبان اصلیاش برگشت. ادعایی که مطمئنا از سر استیصال مطرح شده وگرنه بدیهی است که سینمای ایران بدون بدنهی اصلیاش، نخواهد توانست به حیات مفیدش ادامه دهد و از هویتاش تهی خواهد شد. این را مدیران سینمایی هم خوب میدانند. مشخصا حاکمیتِ سینما حالا دیگر نمیخواهد دردسرهای حضور بدنه فکری و هنری سینما را -که تاحدی میان مردم مقبولیت و مرجعیت دارند- تحمل کند. بهواقع حالا دیگر از همراهیهای حداقلی که تاکنون وجود داشت هم ناامید شده و چارهای ندارد جز آنکه مذبوحانه وانمود کند قید همه سینماگران غیرهمسو با خودش را زده است. طبعا اگر از این به بعد سینمایی هم وجود داشته باشد، جای خیلیها در آن خالی خواهد بود و حاکمان سینما ناچار خواهند بود با عناصری غالبا کمکیفیت اما همسو با خودشان کار را پیش ببرند و طبیعی است که نتیجهی کار از همین حالا مشخص است.
شکاف میان سینماگران و حاکمیت، مختص امروز و دیروز نیست. مدتهاست که این دره هر روز عمیقتر شده است اما در چندماه اخیر به نقطهای تعیینکننده و به دقایقی تاریخی رسیدهایم. اکنون و پس از تحولات ماههای اخیر کشور و همراهیِ بخشی از هنرمندان و اهالی سینما با حرکت اعتراضی مردم، روشن شدنِ نسبت آدمها با حاکمیت لااقل در بخش فرهنگ و سینما، اجتنابناپذیر بهنظر میرسد. حالا دیگر هرکس باید تکلیف خود را معلوم کند، سَمتاش را مشخص کند. دوطرفه بازی کردن و عافیتطلبی، دیگر جواب نمیدهد. مسئولیت فردی و صنفی حالا دارد مفهوم اصلی خود را باز مییابد و بهنظر میرسد در این لحظهی تاریخی که در آن هستیم، قدرت انباشته و رهایی بخشِ هنرمندان باید بیش از همیشه جدی گرفته شود. اما برای آنکه بتوانیم آیندهی سینما را تا حدی پیشبینی کنیم، جشنوارهی فجر همین امسال، مورد مناسبی برای بررسی است. این جشنواره مصداق بارز همبستگی و اتحاد میان سینماگران بود. اقدام عملی آنها موجب شد ظرفیت بالای سینماگران در ایجاد تغییر، مرئی شود. غیبت اکثریت قریببهاتفاق سینماگران در جلسات پرسش و پاسخ و البته مراسم اختتامیهی جشنواره، نشان داد آنها در اقدامات
برنامهریزی نشده نیز از توان بالقوهی بسیار بالایی برخوردارند و عملا میتوانند بهعنوان ستونهای سینما نارضایتیشان را از روند موجود به شیوههای دموکراتیک و مدنی اعلام کنند. میتوانند اعتراضشان را عمومی کنند و حاکمیتِ سینما را در موضع ضعف قرار دهند. آنها به سادگی قواعد بازیهای مرسوم در رویدادی مثل جشنواره فیلم فجر را بههم ریختند تا جایی که مدیران آن را برای تشکیل تیم داوری، جذب بخش خصوصی به جشنواره و اهدای جوایز، به دردسرهای مهلکی انداختند. در شرایط فعلی و پس از تحولات اجتماعی ماههای اخیر، حداقل اتفاقِ ممکن در حوزه سینما میتواند تغییرِ ساختارهای مزاحم، نظارتهای بیمنطق، محدود کردن و حذف سانسور باشد. بیشک مماشات با نظارت بیمنطق و مدارا با دستگاه سانسور در سالهای اخیر، همواره به زیادهخواهی و پیشرویِ سازوکار سانسور منجر شده است.
حالا دیگر تن دادن به سانسور و البته تبعیت از مجوزهای رایجِ ساخت و نمایش میتواند عملا از دستور کار سینماگران خارج شود. طبعا خروج از این سیطره، نیاز به شجاعت، پرهیز از عافیتطلبی و محافظهکاری و یک عزمجمعی از سوی سینماگران -بهویژه کارگردانان، تهیهکنندگان، پخشکنندگان، سینماداران و البته سرمایهگذاران- دارد. بیتردید با پیچیدگیها و هزینههای چنین اقداماتی ناآشنا نیستیم ولی تغییر ساختارهای نادرستِ موجود، هرگز بدون هزینه نیست و مگر در این دوران مردم کم هزینه دادند؟ شک ندارم که ایستادگی مقابل قوانینِ نادرستِ حاکم به هر صورت نتیجهبخش است. به شبکه نمایش خانگی نگاه کنید که چطور مقاومت و امتناع دو، سه پلتفرم مقابل مجوزهای ساترا جواب داد.
از یاد نبریم که عمومی شدن هر حرکت هماهنگِ اعتراضی، هزینههای عمدهای را متوجهِ حاکمیت سینما هم خواهد کرد.
آیندهی سینما بستگی تام با رفتار سینماگران دارد. اینکه در ادامه بخواهند تن به قواعد سانسور بدهند، یا نه. اینکه بخواهند تن به مجوزهای دستوپا گیر بدهند یا خیر. طبیعتا پایمردی و ایستادگی بر سر مطالبات بحق، خواهد توانست سینما را از این انسداد و بنبست خارج کند، حاکمیتِ سینما را به عقبنشینی وادارد و نظمِ مستقر اما شکنندهی موجود را به چالش جدی بکشد. بیتردید نقش حمایتی و تصمیم سازِ نهادهای صنفی در این میانه بسیار کلیدی و مهم است. تجربه نشان داده همبستگی و مبارزهی اهالی سینما و همافزایی ظرفیتها و توان آنان، میتواند نتایجِ گاه غیرقابل باوری بهبار آورد که نمونه بارز آن غائلهی تعطیلی خانهسینما در دولت دهم و بازگشایی آن در سال ۹۲ است. طبیعی است که حاکمیت سینما تلاش کرده و خواهد کرد که فعالیت سینماگران را در بیرون از سیطرهی خود ناممکن کند و مداخلات قدرت را همچنان برقرار نگاه دارد، ولی شک نباید کرد که قدرت رهاییبخش هنر و هنرمندان میتواند به تغییر اساسی در نظم معیوبِ موجود بینجامد، ساختارهای سنتی و تمامیتخواهانه مدیریتی و نظارتی را درهم بشکند و از دل آن نظم تازهای مبتنی بر آزادیهای اولیه و آزادیبیان پی
افکند. ساختارهایی دموکراتیک برپا کند و از قید محدودیتهای نهادینهشدهی موجود برهد. ازاینرو سینمای ایران چارهای ندارد جز آنکه اعتراضش را علنی کند، به نافرمانی مدنی روی بیاورد و از هر روزنهای برای پیوند خوردن به مخاطبش استفاده کند. در غیر اینصورت، بدیهی است که آلترناتیوهای دیگری خود را نشان خواهند داد. در عصر ارتباطات و تکنولوژی، بخش بزرگی از سینمای ایران به زیر زمین مهاجرت خواهد کرد و بهراحتی و بینیاز از بازارهای داخلی، بازار خود را در فضای سایبری و حتی آن سوی مرزها خواهد جست. آنچه مسلم است سینمای ایران به شکل فعلی دیگر مرده است. ارزشهای حاکم تغییر کرده و اخلاق حرفهای تضعیف شده است. تبعیض و بیعدالتی، در عرصههای مختلف بیداد میکند، بالافتن نجومیِ هزینههای تولید عملا منجر به حذف بخش زیادی از سینماگران خواهد شد. مردم، سینما را از سبد مصرفشان حذف کردهاند. این اتفاق تنها بهدلیلِ فشارهای روزافزونِ اقتصادی نیفتاده است، بلکه مردم آگاهند که یک سینمای وابسته و غیرمستقل هرگز نخواهد توانست دغدغهها، دردها، غمها، خشمها، یأسها، شادیها، کابوسها، خاطرات جمعی و آرزوهای آنان را به پردهی سینما بکشاند.
سینمای ایران با این وضعیت هرگز نخواهد توانست داستانهایی از ماجراهای دراماتیک ماههای اخیر بسازد، هرگز اجازه ندارد از هواپیمای اوکراینی چیزی بر پرده بیاورد، خیابانهای ماههای اخیر و قهرمانان ماههای اخیر را بسازد، هرگز نمیتواند و نمیخواهد از مسمومیت دانشآموزان چیزی بگوید، از ماجراهای واکسن و کرونا حرفی بزند و...
سینما میتوانست میانجی میان مردم و خواستههایشان با ساختار سیاسی باشد که نیست و هرگز نبوده است. دستکم 13سال اخیرِ عصر ما پر است از ماجراها و اتفاقاتی که سینما هرگز نتوانسته نزدیکشان بشود. این سینمای بیهویت، عقیم، ناتوان و بیرمق دیگر بهدرد کسی نمیخورد. این سینما فرسنگها از مردم عقب مانده است. پس مردم هم آن را از برنامه زندگیشان کنار گذاشتهاند. مخاطب امروز دیگر این سینما را نمیخواهد. فیلمهای بیخاصیت، ایدئولوژی زده، سفارشی، ندیدنی و بیکیفیت بیآنکه نسبتی با مردم داشته باشند و فهم درست و عمیقی از شرایط موجود به دست دهند چرا باید ساخته شوند؟ این سینما دیگر فقط به درد پر کردن بیلان کار نهادهای دولتی و حکومتی میخورَد و صرف کردن هزینههایی از جیب مردم و جایزه بردن در جشنوارهای که دیگر اعتباری برایش باقی نمانده است. رفتار سینماگرا از پسِ رخدادهای این چندماه، تعیینکننده خواهد بود. مجری مراسم اختتامیه فجر امسال در پیِ ابراز دلخوریِ دبیر جشنواره از غیبت عموم سینماگران، جملهای کلیدی بر زبان آورد: «آنها برمیگردند، خیلی زود هم برمیگردند، خم به ابرویتان نیاورید.» و رئیس سازمان سینمایی هم به نکته مهمی
اشاره کرد که نقل به مضمون میکنم: «از این به بعد هرکس فیلمی بسازد یا در فیلمی بازی کند یعنی با ماست، یعنی ما را قبول دارد، یعنی میگوید اشتباه کردم» آیندهی نزدیک نشان میدهد این جملات چقدر به واقعیت نزدیک است.
مخلص کلام اینکه در این لحظات تاریخی، فرهنگ و سینمای ایران دچار انسداد شده است و سینماگران و هنرمندان برای بقا و ادامهی حیات، به تبعییت از مردم، باید حرکت کنند.
مرتضی فرشباف:
نباید از کار نکردن اعتبار بگیریم
واقعیت این است که وقتی هیچ تصویر روشنی از معیشت خود، از زندگی روزمره در آینده نداریم، نمیتوانیم دورنمایی از آینده سینما را ترسیم کنیم. سینما هم مثل بسیاری دیگر از پدیدهها و مظاهر زیست ما در یک ابهام و تاریکی قرار دارد. در شرایط کنونی اقتصاد سینما بیشتر از قبل وابسته به نهادهای واسطهای است که پول به سینما تزریق کردند. شاید در یک دورهای میتوانستید فیلمساز مستقلی باشید و مثلا با 200میلیون پول، خودتان یک فیلم بسازید. من اولین فیلمم «سوگ» را با فروش ماشین 206 برادرم که 40میلیون تومان بود، ساختم. فیلم آخرم «تومان»، دو میلیارد هزینه داشت که تهیهکنندهاش به من میگوید، الان اگر بخواهیم آن را بسازیم 12میلیارد تومان هزینه برمیدارد. قطعا در این شرایط اقتصادی کسی که بخواهد در بدنه سینما فیلم مستقل بسازد، نمیتواند و به یک امر ناممکن تبدیل شده است. ازسویدیگر، تامین سرمایه از سوی نهادهای واسطه هم با ساخت فیلم سفارشی و پروپاگاندایی گره خورده که استقلال فکری و زیباییشناسی فیلمساز را نفی میکند. تلخ است اما عوامل و عناصر مختلفی دستبهدست هم داده که هر روز انگیزه کار کردن و فیلم ساختن در سینما کم میشود. با این حال میفهمم که همیشه کار کردن بهتر است تا از مخالفخوانی و کار نکردن اعتبار بگیریم و میدانم که اگر کار نکنم، از اضطراب میمیرم. من فکر میکنم مهمترین وظیفه ما فیلمسازان در شرایط کنونی این است که پروژه بعدی برای خود داشته باشیم، بدون اینکه مطمئن باشیم ساخته میشود یا نه. امیدوار باشیم که یک روزی، کسی ته این تونل تاریک، دریچهای باز کند که شاید ما در آن جا شویم.