فرصتهایی که بلعیده میشوند/تأملی بر توقف فیلم «چشمهایش» و تبعیض در تخصیص بودجههای سینمایی
خبر توقف پروژه سینمایی «چشمهایش» به کارگردانی بهمن فرمانآرا، بار دیگر یکی از بحرانهای مزمن سینمای ایران را برملا کرد؛ توزیع ناعادلانه منابع مالی و انحصار فرصتها در اختیار چهرههایی که روزگاری نقش مهمی در تاریخ سینما داشتهاند، اما امروز بیش از آنکه به تولید کمک کنند، به مصرف منابع عمومی مشغولاند.

خبر توقف پروژه سینمایی «چشمهایش» به کارگردانی بهمن فرمانآرا، بار دیگر یکی از بحرانهای مزمن سینمای ایران را برملا کرد؛ توزیع ناعادلانه منابع مالی و انحصار فرصتها در اختیار چهرههایی که روزگاری نقش مهمی در تاریخ سینما داشتهاند، اما امروز بیش از آنکه به تولید کمک کنند، به مصرف منابع عمومی مشغولاند. فرمانآرا، فیلمسازی باسابقهای ارزشمند و آثار ماندگاری در دهههای گذشته، در گفتوگویی از توقف پروژه جدیدش بهدلیل عدم تأمین بودجه خبر داد و گفت، درحالیکه هزینه برآوردی ساخت فیلم ۵۲ میلیارد تومان بوده، تنها ۱۵ میلیارد تومان به او اختصاص یافته و باقیمانده بودجه تأمین نشده است.
در این میان، پرسشهای اساسیای باید مطرح شود؛ چرا نهادهای فرهنگی باید چنین مبالغ سنگینی را صرف پروژهای کنند که مخاطب آن محدود است و بازگشت مالی مشخصی ندارد و اساساً در دورانی که نسل جوان فیلمساز با دست خالی و بیپشتوانهترین شرایط، در تقلای ساخت اولین اثر خود هستند، چه توجیهی برای تخصیص این بودجه نجومی به یک فیلمساز بازنشسته و برخوردار وجود دارد؟ مسئله بر سر احترام به پیشکسوت نیست. بدون تردید، موی سپید فرمانآرا و آثار قابلتوجه او در تاریخ سینمای ایران شایسته حرمت است، اما این احترام نباید با امتیازهای نابرابر و رانتآمیز خلط شود.
حقیقت آن است که در دهههای گذشته، فرمانآرا همواره از امکان تأمین مالی برخوردار بوده و تقریباً هرگاه اراده کرده، توانسته فیلمی با بودجهای مناسب یا کلان بسازد. این درحالیاست که بخش عظیمی از نسل جدید فیلمسازان، حتی برای ساخت یک فیلم کوتاه ۲۰ دقیقهای باید ماهها در صف بودجه بایستند یا از جیب خود هزینه کنند. بیعدالتی در تخصیص منابع، بیش از آنکه یک نقص اداری باشد، نمادی است از ساختاری که در آن «سابقه» بهتنهایی ملاک ارجحیت است، نه «نیاز»، «نوآوری» یا «پتانسیل رشد».
با نگاهی عادلانه، میتوان گفت با بودجه ۵۲ میلیارد تومانی، میشد دستکم ۱۰ فیلم بلند از کارگردانان مستعد و جوان ساخت؛ فیلمهایی که با بودجهای بین ۵ تا ۱۰ میلیارد تومان قابل تولید هستند، آن هم با رویکردهای تازهتر، دغدغههای امروزیتر و زبان بیانی متفاوت. فیلمهایی که نهتنها به چرخه تولید سینما جان تازهای میبخشند، بلکه میتوانند مسیر آینده سینمای ایران را نیز ترسیم کنند. چهبسا یکی از این جوانان، فیلمسازی شود که تا یکدهه آینده، بتواند سینمای ایران را در عرصه جهانی نمایندگی کند.
اما وقتی بخش عمدهای از منابع در اختیار گروهی خاص باقی میماند، این چرخه نهتنها بسته، بلکه واپسگرا میشود. از سویدیگر، انتقاد جدیتر به نهادی است که این بودجه را اختصاص داده است. چگونه چنین نهادهایی که با شعار حمایت از تولید ملی و ارتقای هنر بومی تأسیس شدهاند، چنین راحت، منابع خود را به پروژهای میسپارند که نه ضرورت فرهنگی مشخصی دارد و نه نوید یک تجربه نوین را میدهد؟ آیا بررسی اولویتها، تحلیل هزینه و فایده، یا حتی ارزیابی جایگاه اثر در سینمای امروز در تصمیمگیریها لحاظ میشود؟ یا آنکه صرفاً بر مبنای نام، سابقه و روابط، چکهایی صادر میشود که بار هزینهاش بر دوش سینمایی رنجکشیده خواهد بود؟
سینمای ایران امروز نیازمند توزیع عادلانه امکانات است. این خواسته نه رادیکال است و نه ایدئولوژیک، بلکه سادهترین انتظار یک بدنهی مولد است که میخواهد توانمند شود. در دوران رکود اقتصادی و افول مخاطب، اختصاص بودجههای هنگفت به پروژههایی با بازده نامشخص، نوعی بیتوجهی به منطق فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی تولید هنری است. اگر فرمانآرا باور دارد که فیلم «چشمهایش» باید ساخته شود، میتواند با مشارکت جیب خود یا سرمایهگذار مستقل آن را جلو ببرد، نه با تکیه بر بودجه عمومی و اگر نهادهای فرهنگی دغدغه ارتقای هنر دارند، باید بدانند که هیچ گلی از خرجکردنهای بیحاصل بر سر سینمای ایران نخواهد شکفت؛ مگر آنکه این بودجهها در مسیر پرورش نسل تازه، جریانهای خلاق و صداهای نواندیش هزینه شود.
دوران فیلسازی چهرههایی چون فرمانآرا به پایان نرسیده، اما جایگاه امروز آنها بیش از تولید، میتواند در مقام منتور، ناظر یا حتی تهیهکننده برای نسل بعدی باشد. واگذاری بودجههای سنگین به چهرههایی که همه فرصتها را داشتهاند، نه بازنشستگی آنها را به تأخیر میاندازد و نه جریان هنر را زنده نگاه میدارد. اگر هدف پویایی است، باید اجازه داد جوانان خلاق، کار خود را آغاز کنند.