| کد مطلب: ۳۷۲۰۴

قدرت بازو یا قدرت اندیشه؟ درباره تصویر کارگر در آثار تصویری

چند روز پیش روز جهانی کارگر بود. گویا برخی مصائب و رنج‌های کارگری، جهانی است و این نگره در فیلم و سریال نیز به‌نوعی وجه مشترکی در دنیا ایجاد می‌کند. تازه‌ترین اثری که از پلتفرم‌های داخلی پخش می‌شود و در همین سه قسمت ابتدایی، کاراکتر اصلی «کارگری» است که براساس شرایط موجود آزارهایی برایش به وجود می‌آید، سریال «وحشی» است.

قدرت بازو یا قدرت اندیشه؟ درباره تصویر کارگر در آثار تصویری

چند روز پیش روز جهانی کارگر بود. گویا برخی مصائب و رنج‌های کارگری، جهانی است و این نگره در فیلم و سریال نیز به‌نوعی وجه مشترکی در دنیا ایجاد می‌کند. تازه‌ترین اثری که از پلتفرم‌های داخلی پخش می‌شود و در همین سه قسمت ابتدایی، کاراکتر اصلی «کارگری» است که براساس شرایط موجود آزارهایی برایش به وجود می‌آید، سریال «وحشی» است. سریالی که شخصیتی دارد به‌نام داوود که کارگری درمانده است.

مکانی  هم که در آن کار می‌کند درمانده‌تر از خود این کارگر به‌نظر می‌آید. سلسله‌حوادثی که برای این شخص به وجود آمده کمی ذهن مخاطب را پریشان می‌کند و این پریشانی و درحقیقت پرسش از آن‌جهت ایجاد می‌شود که قوه تصمیم‌گیری فردی چون داوود در مقام کارگر با سایر افراد جامعه چه تفاوتی دارد؟ این نوشته نقد محتوایی و تکنیکال این کار نیست. آن‌چه در این کوتاه‌نوشته می‌آید، جایگاه تفکر در قشری است که به نمایش درآمده است. جمعیت و طبقه کارگر نان بازویش را می‌خورد. این صفت قرن‌هاست که آن‌چنان چسبیده به این قشر که گویی درونی و بلای جان‌شان  شده است.

بر همین انگاره گویی این طبقه نباید نان تفکرش را بخورد. این جمعیت هیچ‌گاه انگار دارای اندیشه و تفکر نیست. هرچه در لحظه برایش پیش می‌آید را انجام می‌دهد و به‌نوعی پذیرای وضع موجود و حادث‌شده می‌شود. برچسب‌هایی که به کارگر زده می‌شود، آن هم از روی خیرخواهی، شاید آنان را از علقه‌های فکری دیگر رها کرده است. پارامترهای دیگر زندگی روزانه را از یادشان برده و اصلی‌ترین این کاتالیزورهای موجود همان قدرت اندیشیدن و تفکر درست است. در بیشتر فیلم و سریال‌هایی که در ایران تولید شده، طبقه کارگر مظلوم و بی‌یاور نشان داده می‌شود.

در این فقره شاید آن‌چنان هم ناصواب نباشد این نگاه، ولی این مظلومیت ذاتی که برای کارگران نهادینه شده قرینه‌اش عدم تفکر کردن هم ایجاده کرده است. در همین سریال «وحشی»، هومن سیدی که به حاشیه‌های شهر پرداخته گویی «مغزهایی وجود دارد که زنگ زده است» و این زنگ‌زدگی یار درونی هر کارگری است. این کارگرانند که هیچ‌گاه عملی را با فکر و تفکر درست انجام نمی‌دهند.

تالی آن هم نداشتن قوه مالی درخور است. گویی پول و مکنت نباشد، اندیشه هم زائل می‌شود و در بزنگاه‌های خاص قدرت بازو (همان صفت مثلاً خیرخواهانه) سبب‌ساز مسائل بعدی می‌شود. پس به طریق اولی کارگر از خود اختیاری ندارد. آن اندازه که از بازویش تمجید و کار یدی‌اش جلوه‌گر اذهان می‌شود، مقوله تفکر جایگاهی در این اندام موجود ندارد. همین ناخودآگاه در ذهن کارگر نهادینه می‌شود که بر فرض مثال آن‌جایی که باید کمی فکر نماید که بهترین راهکار در پیشامدهای رخ‌داده چیست، چاره را در عدم استفاده از فکر می‌داند.

هرچند آن عمل و کرداری هم که انجام می‌دهد به‌نوعی از فکرش نشأت می‌گیرد ولی چرا این فکر، هماره پسامدهای مثبتی برایش ایجاد نمی‌کند؟ این نوشته نقبی است به فیلمنامه‌نویسی‌مان که شاید برخی داستان‌ها واقعی هم باشند، بسان همین سریال «وحشی» ولی آن‌چه در تفکر فیلمنامه‌نویس و کارگردان در مورد جمعیت زیاد کارگران وجود دارد، ناخودآگاه این فرضیه را تقویت می‌کند که هر بلا و حادثه‌ای که برای آن‌ها به وجود می‌آید، از عدم تفکر و بالیدن صرف به قدرت بازویشان است و بس.

جماعت کارمند را در دایره بسته اداره با مکانیزم‌های مرسوم‌شان نمایش می‌دهند و کارگران را نیز این شکلی. این کارفرمایانند که قدرت قاهره هر کاری هستند و مرکز تفکر و اندیشه. کاش کارگران در هر نقطه جهان کمی هم به شمایلی که از آنان در فیلم و سریال نشان داده می‌شود حساس باشند و  اندکی هم به خود گیرند. صدای‌شان هماره بابت کمبودها و نداشتن قدرت مالی نباشد (که هرچند این مورد اصلی‌ترین دلایل اعتراض‌هاست). اندکی به آن‌چه از آنان در مدیوم‌های هنری ترسیم می‌شود هم واکنش نشان دهند تا جامعه دریابد این قشر فقط بازو نیست، گوشت و پوست نیست، این طبقه قدرت تفکر هم دارد، باور کنیم. 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار