به بهانه روز بزرگداشت عطار نیشابوری؛
سیمرغ کجا؟! قاف کجا؟! لاف کجا؟!
دکتر مینانبئی_مدرس مهارت های زندگی

به گزارش هممیهن آنلاین؛ شاید که سیمرغ بلورین هم علت شفافیت و زلالی اش آن باشد که اقتباسی از «سیمرغ» عطار است.«سی مرغی»، که خالی از خود و تعلقات تن شدند تا در زلالی خویش، سیمرغ اتحاد را ببینند. سیمرغ، مفهومی دور و انتزاعی نیست؛ سیمرغ یعنی بهشت شو و دنیا را برای همنوعانت بهشت کن؛ بهشت در لغتنامه یعنی«جهان بهتر» یعنی سیمرغ شو تا جهان جای بهتری گردد! اگر می خواهی مفهوم سیمرغ افسانه ای را در دنیای امروز دریابی، تا انتها همراه شو.
امروز تا خواستم به نیت بزرگداشت عطار چند سطری بنویسم، نام «منطق الطیر»، شاهکار فریدالدین عطار نیشابوری بر ذهنم متبادر شد. منطق الطیر در لغت یعنی «زبان مرغان» عارفان بر آن بودند که چون همه چیز از خداست، همه ی عالم حق است. پس آنچه در عالم است، نیز حق است. همان فریادی که حسین بن منصور حلاج ، شاعر، عارف و صوفی پُرآوازه ایرانی درقرن سوم هجری زد: «انالحق»: من حق هستم و اعدامش کردند. یکی از دلایل دعوت به خاموشیِ اهل عرفان همین هراس از کج فهمی هاست. حلاج در واقع می گفت ما همه یک وجودیم؛ اما خلق نادان که مولانا از آن ها درد می کشید، مغز را گذاشتند و پوست را برداشتند و نفهمیدند:
این که می گویم به قدر فهم توست مُردم اندر حسرت فهم درست
اما چرا زبان مرغان؟ داستان های عرفانی غالبا نمادین است. قرار است سرّی و حقیقتی بیان شود و چون عوام ممکن است دچار کج فهمی شوند، زبان رمز و تمثیل همواره کاربرد عرفانی هم داشته است. عطار نیز از این قاعده مستثنی نیست. زبان داستان و زبان مرغان را از این رو انتخاب می کند که جبههگیری در برابر قصه کمتر اتفاق می افتد و در مَثَل مناقشه نیست و آشوبی برپا نمی شود؛ پس نام اثرش را منطق الطیر می گذارد. گفته می شود قبل از عطار هم دیگرانی زبان عرفانی را منطق الطیر نامیده بودند.
سهروردی می گوید: مثل مورچه راه بروید که صدای پایتان را نشنوند. حضرت علی (ع) می فرمایند: رفت و آمد و طلا و اندیشه ات را پنهان کن» و مولوی اینگونه نقل می کند:
گفت پیغمبر که هر که سِر نهفت زود گردد با مراد خویش جفت
این است رازِ به رمز سخن گفتن پیشینیان اما اندیشه ی پسِپشت اثر با شکوه منطق الطیر چه بود؟ این که لذت فقط در لذت نیست. در رنج هم می شود شادی جست و جو کرد و به معنا رسید.
گفتم مرا غم تو خوش تر ز شادمانی گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است
مشاهیر ما بسیار جلوتر از زمان خود بودند. عطار نیز چنین بود. در همه ادبیات جهان، داستانی به شکوه منطقالطیر و داستان سیمرغ وجود ندارد؛ سیمرغ داستان کثرتی که به وحدت می رسد. سیلی که سدشکن می شود. سی مرغی که به سیمرغ مبدل می شود؛ منطق الطیر، همچنین داستان بهانه های تک تک ماست:
بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقل حال ماست آن
هر مرغی در آن عذری می آورد که تعلقاتش را رها نکند و راهی آن تغییر شگفت انگیز نشود. گنجشک می گوید: من ضعیفم؛ بط می گوید من عابدم؛ بلبل می گوید من باید مراقب گلم باشمو .... آن مرغ ها عاقبت به هدایت هدهد حرکت می کنند؛ در سفر تمام زیبایی های ظاهری و پرهای زیبایشان را از دست می دهند. وجود ناآزموده شان صیقل می خورد و به قاف اتحاد و معنا می رسند.
ما نیز اگر خواهان زندگی بهتریم، باید راه بیفتیم؛ بخوانیم؛ بفهمیم، رازها و زیبایی ها را کشف کنیم تا هدهد هادی شویم؛ و دیگران را هم راهی و جاری کنیم چون شمس که به مولانا زد و او را جاری کرد.
مرحبا ای هدهدِ هادی شده در حقیقت پیکِ هر وادی شد
روشن است که تغییر، انتخاب هر کسی نیست. سخت است. درد دارد، باید پوست انداخت و از خود قبلی جدا شد و مانندمرغ های عطار کُرک و پر ریخت و خودِ خودخواهِ عافیتطلبِ پوشالی را دور ریخت و از حاشیه امن عادت ها دل کند تا به یک کُلّ منسجم رسید؛ کار آسانی نیست اینکه بتوانی در آیینه بلوری و صیقل خورده وجودت، با همه به وحدت برسی و از فنای خودت در وجودی بزرگتر بقا یابی. کار آسانی نیست همه را خویش و اعضای یک پیکر ببینی؛ کار آسانی نیست منی و تویی باقی نماند و همه من هایمان، ما بشود. در حرف آسان است؛ در شعر آسان است؛ در عاشقانه های با معشوق و در روزهای اول آشنایی آسان است؛ ولی شاید کسی نداند که سیمرغ همان مفهوم ارزشمند «عشق ورزی» است؛ و عشق ورزی یعنی کم کردن از رنج جهان هستی؛ یعنی خویشی با همه ی جهان!
با همه خلق جهان صلحم و اندر بر من جور اغیار و سر مرحمت یار یکیست
سیمرغ یعنی دنیا دومینوست. من اگر بیفتم، بی تردید تو هم خواهی افتاد؛ شاید الان نه اما این دور به تو هم خواهد رسید. یعنی اگر حال من خوب باشد، حال تو هم خوب است؛یعنی برای همسایه ات چراغی بیفروز تا حوالی خانه ات روشن تر شود؛ یعنی تمام تلاش ما این باشد که به این مای ارزشمند، آسیب نرسد! و این یعنی دلبستگی عمیقی که از آگاهیسرچشمه می گیرد و حاصلش صلح و سازگاری است. نه در شعار؛ وقتی همه ما یک کل منسجم باشیم و همه یک معنا پیدا کنیم، هر آسیبی به من آسیب به دیگری و هر آسیبی به دیگری، آسیب به من است.
سیمرغ یعنی توی راننده، کرایه بیشتر نگیری. یعنی من مسافر درِ خوروی تو را آرامتر ببندم؛ سیمرغ یعنی در مطب دکتر من صندلی ام را به تو بدهم تو جایت را به من که همه حال خوب را تجربه کنیم؛ یعنی تو اگر پرسنل پذیرش بیمارستانی به سوال ساده من بیمار با دقت جواب بدهی تا با حال خراب کمتر اسیر شوم؛ سیمرغ یعنی توی وکیل پول لایحه ات را که گرفتی، بازهم تلفن موکل گرفتار را جواب بدهی. سیمرغ یعنی توی تعمیرکار با عشق لباسشویی مرا تعمیرکنی که خرج مضاعف روی دستمنماند و من معلم با عشق به فرزند تو درس بدهم که انسان تربیت کنم نه حیوان دوپایی که خون دیگری را در شیشه کند؛ سیمرغ مفهومی دور و انتزاعی نیست؛ سیمرغ یعنی بهشت شو و دنیا را بهشت کن برای هم نوعانت؛بهشت در لغتنامه یعنی «جهان بهتر» یعنی سیمرغ شو تا جهان جای بهتری گردد!
«من پرندگان غمگینی را می شناسم که هنوز پرواز می کنند» اما هرگز به قاف اتحاد نرسیدند؛ چون در عصر دود و آهن،عشق را فراموش کرده اند و به استدلال های عقل آهنین گرفتار شده اند.