تختـی تکرار نخواهد شد
گفتوگو با فرید مرادی درباره جهانپهلوان تختی
گفتوگو با فرید مرادی درباره جهانپهلوان تختی
هفدهم دی 1346، غلامرضا تختی، کشتیگیر نامدار ایرانی در هتل آتلانتیک تهران به زندگی خود پایان داد. او که عمری در آوردگاههای جهانی پشت حریفان را به خاک رسانده بود، در میان بهت و ناامیدی مردمانی که او را تجسم انسان کامل میپنداشتند و بهراستی جانشان به جان او گره خورده بود، در هنگامهای از طوفانهای هولناک که زندگی شخصی، اجتماعی و سیاسی او را دربر گرفته بودند و کشتی زندگی او را به صخرههای صعب کوبیده بود، پشت به جهانی ایستاد که او را یارای دیدن مغاک تهی و تاریک آن نبود. او رفت اما همواره ماند؛ ماند در یاد مردمانی که خود او را به عرش رساندند و هیچگاه نیز گمان نکردند بار گرانی که بر دوش او نهادند، شانههای پهلوان را خم خواهد کرد. آسمان بار امانت نتوانست کشید و قرعه فال به نام دردانه انسانی افتاد که ترجمان تام صداقت بود و حیا و در پایان خط، آنگاه که شرمنده خود شد، «گلیم تیرهبختیها» را روکش تابوت خویش کرد و در «غمانگیزترین حالت تهران»، رفتن را بر ماندن ترجیح داد؛ «برکت از کومه رفت، رستم از شاهنومه رفت». به مناسبت پنجاه و پنجمین سالگرد درگذشت او با فرید مرادی که بهتازگی کتاب «تختی، یک زندگی» به قلم او و به همت «انتشارات دوستان» منتشر شده است به گفتوگو نشستیم. مرادی که پیشتر کتابی نیز درباره ناصر حجازی نوشته است، سالهاست در حوزه نویسندگی، ویراستاری و نشر در ایران فعالیت میکند و علاوه بر دبیری تحریریه نشرهایی چون «ثالث» و «نگاه»، مجموعه پنججلدی «تاریخ چاپ و نشر کتاب فارسی» را نیز تألیف کرده است.
چرا سراغ نوشتن کتابی درباره تختی رفتید؟
من جرات رفتن به طرف زندگی تختی را نداشتم. اصرار ابراهیم کریمی که ناشر کتاب نیز هست و دلبستگی عجیبی به تختی دارد، مرا وادار کرد که با ترس و لرز به سراغ تختی بروم. دلیل ترسم نیز این بود که درباره تختی همچنان ضدونقیض فراوان است و روایتهای مختلفی درباره زندگی و مرگ او مطرح میشود که ذهن را مغشوش میکند و ممکن است منجر به واکنشهایی تندروانه نیز بشود. من از این هراس داشتم که خلاف عقیدهام چیزی بنویسم. درباره تختی منابع کمی وجود دارد. من تقریبا تمامی منابع را که شاید بهترین آنها کتاب محمدعلی سفری باشد، خواندم. چیز دندانگیری وجود نداشت و بسیاری از منابع نیز تکرار مکررات بودند. البته این هم نکتهای است که چگونه درباره شخصیتی چون تختی، تاکنون کاری جدی در ایران صورت نگرفته است. منظر مورد نظر من تاریخی است اما نوشتن زندگینامه مستلزم کمی خروج از آن منظر است زیرا چنین اثری باید شکل روایی نیز داشته باشد و مسائلی در آن طرح شود که شاید در حاشیه تاریخ قرار بگیرد. پس از جمعآوری برخی منابع متوجه شدم که خیلی از اطلاعات را باید بهصورت میدانی کسب کرد، سراغ افراد رفت و در ضمن سره را از ناسره در خاطرات جدا کرد. عمده منابع به نشریات و روزنامههای آن دوران مربوط میشود که به تختی زیاد میپرداختند و حداقل از دهه 1330 و نیمه دوم دهه 1340 تختی در مدار توجه بود ولی بعد از مرگش ناگهان همه چیز درباره او قطع شد. همه اینها موجب شد با انبوهی از مطالب متنوع روبهرو شوم که باید منظم میشدند. هر چه پیش رفتم دلبستگی من به تختی و ارزش او بیشتر شد.
تختی برای شما از چه مناظری اهمیت پیدا کرد؟
سه منظر تختی برایم بسیار مهم هستند. یکی از منظر ورزشی که تختی نشان میدهد ورزشکار ایدهآل چگونه باید باشد. دومین منظر، جایگاه و رسالتی است که یک انسان نسبت به مردم دارد. تختی تحصیلات دانشگاهی نداشت و زندگی بسیار تلخی داشت، اما این مهم است که بفهمیم او چگونه توانست چنین نگرشی به مردم را تا آخرین لحظه زندگی حفظ کند. سومین نکته مهم درباره تختی نیز برایم این بود که او در تاریخ معاصر ما چه جایگاهی دارد و او را باید چگونه نگریست؟ بهعنوان شخصیتی ورزشی، اجتماعی یا سیاسی؟ این سه دغدغه دغدغههای اصلی من بودند. شاید در آینده مدارک بیشتری راجع به تختی پیدا شود و برخی نکات کور زندگی او روشن شود و بتوان کتاب فعلی را بسط داد و دیگران کتابهای بهتری درباره او در آینده بنویسند. در این کتاب نگاه من منعکس شده است، اما کوشیدم صادقانه و مبتنی بر مدارک موجود بنویسم.
به کدامیک از این سه وجه تاکنون کمتر پرداخته شده است؟
به وجه اجتماعی تختی کمتر از همه وجوه او پرداخته شده است. تا پیش از انقلاب صحبت از تختی مجاز نبود و بعد از مرگش ناگهان از صفحه مطبوعات و محافل به کنار رفت.
این حذف عامدانه بود؟
بله به هر حال با سیستم زاویه داشت و شایعاتی که پیرامون مرگ او نیز مطرح شد رژیم را عصبانی کرد و واکنش آنها نیز این بود که تختی را از اذهان بزدایند و فکر کردند که محوکردن تختی از حافظه تاریخی مردم با حذف او از رسانهها مقدور خواهد بود. بعد از انقلاب نیز عمدتا به هویت ورزشی تختی پرداخته شد، ولی کمتر شخصیت اجتماعی و نفوذ بیاندازه او در میان مردم بازگو میشود و هر گاه نیز که گفته میشود از مردانگی او روی تشکهای کشتی سخن به میان میآید. تختی اما فراتر از این سخنها است و فقط یک وجه شخصیت او در ورزش قابل مشاهده است. حتی اهمیت ورزش نیز نزد تختی این بود که بتواند لبخندی روی لب مردم بنشاند و باری را از دل مردم بردارد. برایش عنوان در درجه اول اهمیت نبود. تا همین امروز پرافتخارترین ورزشکار ایران است و مدالهای رنگارنگی کسب کرد، ولی وجه ورزشی او همچنان از وجه اجتماعی او کمرنگتر است. به ماجرای زلزله بوئینزهرا بنگرید. این حرکت حرکتی فردی بود و پشتوانه حزبی و سیاسی نداشت. او خود به این تصمیم رسید اما استقبالی که از او میشود شگفتآور است. جامعه پشت سر او به حرکت در میآید چون مردم به صداقت او ایمان دارند و چنین نفوذی لااقل تا آن زمان در تاریخ اجتماعی و ورزشی ایران بیسابقه بود.
به معنای مثبت کلمه از اولین پوپولیستهای تاریخ ایران بوده است؛ کسی که مردم او را بپرستند و از صمیم قلب دوست داشته باشند؟
بله، حتما همینطور است. تختی حتی وقتی در مسابقات شکست میخورد و به ایران بازمیگشت، استقبالی حیرتآور از او صورت میگرفت. وجود او نمایانگر آمال برآوردهنشده مردم بود و مردم تصور میکردند او انسانی است که با توجه به خاستگاه و زمینه اجتماعی که در آن بزرگ شده بود، شبیه خود آنهاست. البته اینجا وقتی از مردم سخن میگویم منظورم طبقه متوسط به پایین است و به طبقه فرادست نظر ندارم. این مردم با تختی همدلی داشتند و چنین محبوبیتی در حوزه ورزش ایران نظیر ندارد و من فکر میکنم دیگر نیز تکرار نخواهد شد.
چرا دیگر تکرار نخواهد شد؟
زمینه اجتماعی تغییر کرده است. نگرههای مادیگرایانه غلبه پیدا کرده و نگاه آدمها به دیگران، جامعه و خودشان عوض شده است. آن پهلوانیها و گذشتهایی که در آن زمان رواج داشت، اینک کمرنگتر شده است. البته آن خصایلی که تختی از خود بروز داد، حتی در میان همدورهایهایش نیز انصافاً دیده نمیشد و او از این نظر یگانه بود. در ادوار بعدی نیز من گاهی ورزشکاری را رصد میکردم و گاه به او دل میبستم که شاید او بتواند پا جای پای تختی بگذارد. بعدتر دیدم که نه، آنها انسانهای والایی هستند و این را نباید انکار کرد اما تختی بهراستی استثناست. به زندگی اجتماعی او کم پرداخته شده است، اطلاعات موجود درباره حیات سیاسی او پراکنده است، درباره آنچه رژیم گذشته با او کرد نیز برخی موضع میگیرند که اصلاً چرا تختی مخالفت میکرد؟ مخالفتهای تختی احساسی نبود و مبنای عقلانی داشت.
برخی ضدیت او با سیستم را به مسئله مصادره زمینهای پدر تختی در زمان رضاشاه ارتباط میدهند. آیا ضدیت با پهلوی در خانواده تختی ریشه داشت؟
نه، اینگونه نیست. تختی کوچکترین عضو خانواده بود و بیشترین آزار و اذیت را از بچگی از سایر اعضای خانواده دید. تا کوچک بود توسریخور خواهرها و برادرها بود و تا جایگاهی پیدا کرد پدرش دچار فروپاشی روحی و روانی شد و علاوه بر فقری که دامنش را گرفت، از نظر روحی نیز ویران شد. ارباب رجب در محله جایگاهی داشت اما غلامرضا شاهد افول او بود و از جایی به بعد مونس پدر شد. این همدمی با پدری که چون سفره دلش را باز میکرد مایه تمسخر مردم شده بود، منجر به آسیبدیدن روح غلامرضا شد. یکی از معضلات زندگی تختی تا آخرین لحظه عمر، ماخوذ به حیا بودن اوست. هیچگاه به خودش اجازه نداد سفره دلش را نزد دیگران باز کند و دردش را برای کسی بیان کند. همه را در خودش ریخت و این یکی از گرهگاههای اصلی زندگی تختی است که جا دارد به طرزی روانکاوانه کاویده شود تا بفهمیم آن دوره کودکی تا چه حد او را متاثر کرده است. او حتی در کشتیگرفتن نیز خجول بود و مدتها دور از چشم همه تمرین میکرد. هم خجالتی بود و هم شکستهای پیاپی اولیه دلزدهاش کرده بود. به هر حال اما تصور میکرد تنها راهی که میتواند خود را به خودش، خانوادهاش و اجتماع اثبات کند، همین کشتی است. بنابراین این راه را رفت و پای این کار ایستاد و موفق شد. بعدتر نیز تمام وجودش را وقف خانواده و مردم کرد. تختی فقط کارو، شاعر معاصر را هفت مرتبه برای ترک اعتیاد بستری کرد. او حتی برای یکی از هم محلهایها که فردی شرور و مخالف سرسخت تختی هم بود و او را آزار نیز میداد، این کار را کرد. نکته جالب این است که اتفاقا تختی واکنش سیاسی نداشت. عضو جبهه ملی شد، ولی این عضویت هم بهخاطر احساسیبودن و ماخوذ به حیا بودن و ارتباطی بود که با بعضی سران آن جبهه داشت.
با کدامیک از افراد جبهه ملی ارتباط بیشتری داشت؟
در درجه اول با آیتالله طالقانی. در خانیآباد هممحله بودند. تختی ارادتی به طالقانی داشت و هر گاه او به زندان میافتاد، به خانوادهاش رسیدگی میکرد. بعد از طالقانی، با دکتر صدیقی و کاظم حسیبی ارتباط داشت. جبهه ملی هم از این ارتباط بهرهبرداری میکرد چون حضور او مقبولیت جبهه را نزد مردم بیشتر میکرد.
چه نگاهی به دکتر مصدق داشت؟
عاشق مصدق بود و مرگ مصدق یکی از عواملی بود که به تختی بسیار ضربه زد. تختی راجع به مصدق اظهارنظرهای صریح دارد و در سالگرد مراسم مصدق که ورود افراد به احمدآباد ممنوع بوده، رفتاری حماسی از خود بروز میدهد. سرهنگ مولوی که مدتی رئیس زندان قصر هم شد یکی از شکنجهگران نامی آن دوران بود. او را مامور کرده بودند که کسی سر قبر مصدق نرود و تختی این کار را کرد و مولوی جرات نمیکند جلوی او بایستد و مجبور میشود خواهش کند که تختی زودتر فاتحه بخواند و برود. تختی اما میگوید من از اینجا نمیروم و همینجا میمانم. تختی این جسارت را داشت که وقتی سران جبهه ملی را در سال 1340 دستگیر کردند به دیدنشان در قزلقلعه رفت. در آنجا اللهیارصالح در اتاقی جداگانه بود و استوار ساقی زندانبان قزلقلعه بود. تختی قصد دیدن او را هم کرد و آنجا ساقی که چهرهای دوگانه از او در تاریخ نقل شده است و از یکسو به شکنجهگری معروف بود و البته گاهی رفتارهایی انسانی نیز از او دیده شده است، میگوید میان شما تختی وفادار است و آنقدر جرات دارد که همه چیز را زیر پا بگذارد و به دیدن شما بیاید. در آن دوره و در اوج دوران پهلوی که بههر حال شرایط دشواری بود، چنین رفتاری کمهزینه نبود.
از چه زمانی تختی موضعگیری سیاسی کرد؟ در دوران کودتای 28 مرداد او کشتیگیر شناختهشدهای بود.
در دوره کودتا، تختی ایران نبود. اشک ریخت و گفت ایران وارد دورانی تاریک شد. همیشه موضع داشت. در آن دوران تنها تیمی که برای ایران افتخاراتی میآفرید، کشتی بود و همیشه بعد از بازگشت تیم، کشتیگیران به دیدار شاه میرفتند. تختی تنها کسی بود که در این دیدارها دست نمیبوسید و برای خودش نیز البته هیچ درخواستی مطرح نمیکرد. برای دیگران اما درخواستهایی داشت و گرفتاریهایشان را بیان میکرد. مناعت طبعی فوقالعاده داشت. مهمترین شکاف تختی و دربار زمانی پیش میآید که او عضویت در جبهه ملی را رسما در روزنامه کیهان اعلام میکند. مدتی بعد کشتیگیران به دیدن شاه میروند. شاه طبق روایات موجود دو نکته به او میگوید. یکی اینکه شنیدهام عضو جبهه ملی شدهای؟ تختی جواب میدهد مگر خود اعلیحضرت عضو نیستند؟ شاه معنی این حرف را میپرسد و تختی با زیرکی میگوید شما هممیهنی و ملی هستید. دومین نکتهای که شاه مطرح میکند این است که دیگر وقتش است کشتی را کنار بگذاری و در سلک دیگری فعالیت کنی. پاسخ تختی اینجا برای شاه برخورنده است، زیرا چنین افرادی معمولاً تحمل اگر و اما را در برابر حرفهای خود ندارند. تختی میگوید تنها دلخوشی مردم نسبت به من، همین کشتیگرفتن است و نمیخواهم این دلخوشی را از مردم بگیرم. شاه از کوره در میرود و میگوید، هر کاری دلت میخواهد بکن. از اینجا تختی مورد غضب قرار میگیرد.
در اسناد روایتی وجود دارد که شاه درباره تختی نظری صریح داشته باشد مبنی بر اینکه او را محدود کنید و...
نه. هیچ سندی وجود ندارد که شاه علیه تختی سخن گفته باشد، غیر از همین روایتی که عرض کردم. امامعلی حبیبی کشتیگیر معروف در آن دوران از مقربان دربار و نماینده مجلس بود. به او امتیازاتی داده بودند که حاضر بودند به تختی نیز بدهند، اما تختی راضی به دریافت آنها نمیشد. یکی از این امتیازات وکالت مجلس بود. از حبیبی روایت شده که شاه همیشه پیگیر حال تختی بود و دشمنی با او نداشت. در این وضعیتها ماجرا این است که در سیستم بسته و هرمی قدرت، همیشه فرد صاحب قدرت تمایل دارد همه مطیع او باشند و کسی خلاف منویات او عمل نکند. تختی خلاف این رویه عمل میکند و پیشنهاد شهرداری تهران و وکالت مجلس را نمیپذیرد. در کنار این بادمجان دورقابچینها را نباید نادیده گرفت. آنها آب را گلآلودتر میکنند و فشار را بر ورزشکار بیشتر میکنند که چرا تو به فرد اول مملکت بیاعتنایی کردی؟ شاید آن فرد اول، خود چنین نظری نداشته باشد حتی وقتی تختی فوت میکند دربار پیام میدهد.
از دشمنی شاهپور غلامرضا با تختی هم زیاد سخن به میان آمده است؟
به نظرم اتهام بیربطی است. ماجرای حضور تختی در سالن در حضور شاهپور غلامرضا واقعیت دارد، اما سندی که نشان بدهد او دشمنی خاصی با تختی داشته، در دست نیست. او رئیس کمیته المپیک بود و دستی در ورزش داشت. در آن زمان خیلی از کشتیگیران نظامی بودند و در دانشکده افسری حضور داشتند. برخی از آنها هم با تختی به دو دلیل زاویه داشتند. یکی اینکه معتقد بودند رفتارهای تختی باعث میشود امتیازات آنها کم بشود و دلیل دیگر نیز حسادت بود؛ چون جایگاه تختی را نداشتند. در توکیو تختی را حتی حاضر نبودند coach کنند و تا این اندازه به او بیاعتنایی میکردند. تختی هم روح حساس و شکنندهای داشت. در کنار این وقتی ورزشکاری چون تختی با سابقه 16سال حضور در عرصههای جهانی احساس میکند به آخر دوران ورزشی خود رسیده، دچار خلا میشود و گمان میکند ارتباطش با مردم گسیخته خواهد شد. در جامعه نیز پناهی ندارد. شغل او را میگیرند و او را در تنگناهای اقتصادی قرار میدهند. روحیه او نیز اینگونه نیست که سر در برابر کسی فرود آورد و حاضر به درددل کردن نیز نیست. رگههایی از غفلت دوستان او نیز دیده میشود که شاید اگر حس و درک بیشتری از وضعیت او داشتند، تختی خودکشی نمیکرد. متاسفانه آنها نیز غفلت کردند. زیرا آن شناخت لازم را حتی دوستان تختی هم از او پیدا نکردند. خانواده تختی نیز چنین بودند. همسرش شهلا توکلی همصنف و همطبقه تختی نبود. دوستانش البته به او این را گفته بودند. تختی برای این ازدواج در منگنه قرار گرفت. شبی در یک عروسی با این خانم مواجه میشود و با هم گفتوگو میکنند. خبرنگار مجله «روشنفکر» چند عکس از این دو نفر میگیرد و تختی بعد از چاپ این عکسها و ایجاد این شایعه، میگوید من دیگر نمیتوانم با آبروی این خانم بازی کنم. اختلاف سنی آنها 16 سال بود ولی تختی با وجود تذکر برخی دوستان به خواستگاری رفت. تختی خواستگاریهای دیگری نیز پیش از این رفته بود اما در آن موارد نیز دختران مورد نظر، همطبقه او نبودند. در آن خواستگاریها جواب رد شنیده بود ولی این دفعه ماجرا بهگونهای دیگر پیش میرود. خانم توکلی را من سالها از نزدیک میشناختم. او تا زمان مرگ خود، درباره تختی لام تا کام حرف نزد. به بابک هم چیزی نگفت.
برداشت شما درباره نقش همسر تختی در زندگی او چیست؟
به نظرم آن زن هیچ گناهی در خودکشی او نداشت. دختری دانشجو و کارمند دانشگاه تهران از یک طبقه اجتماعی مدرن با یک مرد سنتی ازدواج میکند و خیلی زود در طوفانی که خانواده تختی پیرامون او برپا میکنند، گرفتار میشود. آن خانواده به تختی به شکل یک قلک نگاه میکنند و برایشان همسر او دشمن است. این نقطه تضادی میشود. تختی خانهای ششصد متری در شمیران داشت، اما آن خانه را به دو خواهر و مادرش سپرد و خود اجارهنشین شد. بیکاری و تنگنای مالی او را مجبور کرد به خانه شمیران بازگردد و این نقطهعطف زندگی او شد. تختی ماخوذ به حیا بود و نمیتوانست روبهروی مادر و خواهرانش بایستد و همین دامنه اختلافات او با همسرش را نیز گسترش داد. گرفتاریهای اجتماعی در کنار این شکاف خانوادگی و پایان دوران قهرمانی و مرگ مصدق، همه و همه خلائی را به وجود آورد و به نظرم تختی تنها راهی که داشت همان بود که انتخاب کرد.
راهی وجود نداشت که میان شهردار تهران شدن و در کنار مردم ماندن جمع کند؟ چرا تن به هیچکدام از این پیشنهادها نداد؟
روحیات خودش در این زمینه نقشی عمده داشت. بر آن بود که مردم از او انتظار خاصی دارند و او را بهعنوان کسی میشناسند که به هیچ قیمتی خود را نمیفروشد. در این زمینه هم متاثر از فضای سیاسی دوران بود و هم ذهنیت خاص خودش درباره رژیم پهلوی موثر بود. به جبهه ملی دلبستگی داشت و یک نگره اساسی نیز داشت مبنی بر اینکه کسی که قهرمان مردم شده است نباید ابزار تبلیغات شود. چنین رفتاری توهین به مردم است و بنابراین نوعی پایداری و لجاجت داشت که فشار بیش از حدی را بر دوش او میگذاشت. مسئول زندگی عدهای بود و مردم نیز از او توقع داشتند و برای او دیگر توانی نمانده بود. بنابراین آگاهانهترین راه را انتخاب کرد. میتوانست زندگی عادی نظیر خیلیهای دیگر را تجربه کند اما او آن محبوبیت پیشین و توانمندیاش در کمک به مردم را پشت سر داشت و اینک دستش به هیچ جایی بند نبود. در خانه خود نیز اینک مقبولیتی نداشت. با توجه به دید سنتی، حتی وقتی مادرش پیشنهاد طلاق میدهد به او میگوید اصلا چنین حرفی نزند چون تصور میکند اگر او طلاق بگیرد مردم چه ذهنیتی پیدا میکنند. نگره او درباره مردم همه جا سدی پیش روی اوست.
در فضای آن سالها مرگ افرادی چون تختی، آلاحمد، بهرنگی و شریعتی اما به پای رژیم پهلوی نوشته شد.
درباره تختی و بهرنگی را که آلاحمد دامن زد و نزدیکترین دوست صمد را به سکوتی چنددههای واداشت. درباره تختی هم مطلب کوتاهی نوشت و فرضیه خودکشی را رد کرد. به نظرم آن رفتارهای جلال، هوچیگری سیاسی بود. وقتی با سیستمی مخالف هستی، مخالفتت باید حداقل شرافتمندانه باشد. نمیتوانی ادعای روشنفکری کنی ولی دروغ ببافی و دروغ تحویل جامعه بدهی تا آن را علیه سیستمی که با آن مخالفی، تحریک کنی.
جامعه ولی پذیرفت.
صددرصد. کسی باور نکرد تختی خودکشی کرده است.
از چه زمانی زمینه پذیرش خودکشی تختی فراهم شد.
به نظرم هنوز هم بخشهایی از جامعه نپذیرفته است. تختی قربانی بود، ولی آگاهانه این راه را انتخاب کرد. تا زمان اظهارنظر بابک، تم قتل تختی به دست ساواک قوی بود. اوایل انقلاب البته نگره دیگری نیز رواج پیدا کرد مبنی بر اینکه عامل خودکشی تختی، خیانت همسرش بوده و اینگونه خانم توکلی را که یکی از پاکترین انسانهایی بود که در زندگی دیدم، متهم کردند. این حرکتی نکبتبار بود. بعدتر ساعدی مدیر هتل آتلانتیک را متهم کردند و گفتند این هتل جایگاه ساواک بوده است و... این نیز سراسر دروغ بود. بابک سال 1371 اما گفت پدر من خودکشی کرد. به بابک نیز حملاتی البته شد و نشریه «یالثارات الحسین» توهینهای عجیبی به او کرد و حتی تهدید شد که چرا این سخن را گفتی.
زمانه و زمینه عوض شده است، اما هنوز شاهد حضور سیاسی و اجتماعی ورزشکاران و مداخله آنها در شرایط خاص اجتماعی و سیاسی هستیم. برخی ورزشکار را سلبریتی بازنمایی میکنند و برخی از آنها قهرمان سیاسی میسازند. با توجه به تجربه و میراث تختی از کنار مردم ایستادن، میتوان گفت او ورزشکاری بود که از ورزش فراتر رفت و یکتنه سنتی از ورزشکار مردمی از خود ساخت؟
بله موافقم. او چهرهای استثنایی است و همتایی ندارد و نخواهد داشت. تختی آن دوران تنها بود اما در جامعه امروز شاید موضعگیری سادهتر باشد. همتیمیهای تختی روبهروی او میایستادند ولی او وقتی راهی را انتخاب میکرد تا انتهایش میرفت و بنابراین تاوان میداد. تختی یک الگوی تمامعیار است و هر ورزشکاری الگوی خود را او معرفی میکند. تختی در قله است و بقیه در دامنه. زمانه اما زمانه پهلوانی و یکهتازی نیست و نمیشود انتظار داشت ورزشکار امروز دقیقاً مانند تختی عمل کند.