| کد مطلب: ۳۰۸۶۰

تحولات سیاسی اعتماد به علم را کاهش داده / گفت‏‌و‏گو با میثم محمدامینی درباره مضمون و پیامدهای نگرش ترامپی به علم

در دهه ۱۹۶۰، خیلی از کسانی که گرایش‌‏های چپ داشتند از علم به‌‏دلیل کاربردهای نظامی و تسلیحاتی‏‌اش انتقاد می‏‌کردند. اما امروز می‏‌بینیم که خیلی از راستگرا‏ها منتقد علم هستند؛ چون ایرادهای سرمایه‏‌داریِ معاصر و سبک زندگی آمریکایی را آشکار می‌‏کند.

تحولات سیاسی اعتماد به علم را کاهش داده / گفت‏‌و‏گو با میثم محمدامینی درباره مضمون و پیامدهای نگرش ترامپی به علم

با انتخاب مجدد دونالد ترامپ و انتصاب افرادی چون رابرت کندی به وزارت بهداشت، نگرانی‌هایی نسبت به گسترش رویه‌های ضدعلمی و شبه‌علمی در سیاست‌گذاری‌های این کشور و تبعات جهانی آن ابراز می‌شود و حتی برخی از دانشمندان از لزوم مهاجرت از آمریکا سخن به میان آورده‌اند. این درحالی‌است که در مقابل برخی دیگر از محافل و شخصیت‌های علمی، چنین سخنان و رفتارهایی را اغراق‌آمیز می‌دانند و می‌گویند که برای نمونه برخلاف هیاهوهای رسانه‌ای، هیچ شرایط اضطراری آب‌وهوایی نظیر تغییرات اقلیمی و گرمایش زمین رخ نداده است.

درباره علل و دلایل این اختلاف‌نظرها و  تلفیق نگرش‌های علمی با منافع و رویکردهای اقتصادی و سیاسی با میثم محمدامینی، دکترای فلسفه علم و مترجم کتاب «چرا به علم اعتماد کنیم؟» به گفت‌وگو نشستیم. در ادامه متن این مصاحبه تقدیم خوانندگان خواهد شد.

میثم محمدامینی copy

‌بر سر کارآمدن دونالد ترامپ به ابراز نگرانی برخی از محافل علمی نسبت به آینده علم در آمریکا و جهان، دامن زده است. برای نمونه انتخاب رابرت کندی به وزارت بهداشت و خدمات انسانی باتوجه به سوابق کندی در انتقاد از واکسیناسیون، مرتبط دانستن آن با اوتیسم و نگاه توطئه‌گونه‌ای که به همدستی نخبگان علمی چون بیل گیتس و شرکت‌های داروسازی در تبلیغ و فروش واکسن کرونا دارد،‌ از نظر بسیاری از دانشمندان و متخصصان حوزه سلامت و دارو خبری ناامید‌کننده است. به نظر شما این نگرانی‌ها تا چه حد واقعی است؟ و آیا می‌توان از اجماع دانشمندان درباره خطرناک بودن یا خطا بودن ایده‌های کندی و ترامپ سخن گفت؟

قبل از اینکه به این پرسش شما پاسخ بدهم، خوب است درباره شکل خاصِ پوپولیسم ترامپ و رابطه عجیب‌اش با جمهوری‌خواهان و جریان‌های سنتیِ محافظه‌کار در آمریکا چند کلمه‌ای بگویم، چون با بحران اعتماد به علم هم ارتباط نسبتاً مستقیمی دارد. نگاهِ ترامپی اساساً مبتنی است بر تردیدافکنی درباره تشکیلات مستقر. از نظر او، تشکیلات مستقر فقط نهادهای سیاسی مانند کنگره، سنا، دستگاه قضایی و دولت فدرال را شامل نمی‌شود، بلکه رسانه‌های غالب و آکادمی و به‌طورکلی نهاد علم را نیز شامل می‌شود.

وزیر، نماینده مجلس، قاضی، روزنامه‌نگار و دانشمند همه جزئی از «تشکیلات» هستند و در به‌وجود آمدنِ وضع فعلی، نقش اصلی را ایفا کرده‌اند.  نمی‌دانم دقیقاً چه مشکلاتی در جامعه آمریکا بودند که در محبوبیت‌یافتن ترامپ به‌ویژه پیروزی‌اش در انتخابات ۲۰۱۶ نقش اساسی داشتند و زمینه تخصص من هم این نیست، ولی ظاهراً به‌خصوص مشکلات اقتصادی عامل مهمی بودند.

شاید تحولات متنوعِ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی‌ای که به دنبال تغییرات تکنولوژیک پدید آمدند سبب شده باشند که برنامه محافظه‌کاریِ سنتی و میانه‌رو، غیرواقع‌بینانه به‌نظر برسد. طیف جمهوری‌خواه در آمریکا به طور سنتی محافظه‌کارند و اساس محافظه‌کاری هم دفاع از نهادهای موجود و اعتقاد به لزومِ تدریجی‌بودنِ تغییرات است. اینکه کسی به‌لحاظ تعلقات حزبی به جمهوری‌خواهان نزدیک باشد، ولی دائم کل تشکیلات مستقر را زیر سوال ببرد، امر غریبی است و اساساً با رویه و مشیِ معمول جمهوری‌خواهان تضاد آشکار دارد. ریشه بسیاری از تنش‌های متعدد ترامپ با چهره‌های برجسته جمهوری‌خواه نیز در همین اختلاف مهم نهفته است.

به‌هرحال در نگاه ترامپی، نهاد علم بخش مهمی از تشکیلات مستقر و یکی از بازوهای مهم آن است. طبق این دیدگاه، دانشگاه‌ها و آزمایشگاه‌ها، برخلاف چیزی که دانشمندان ادعا می‌کنند، دنبال حقایقِ عینی و بی‌زمان نمی‌گردند، بلکه در عوض در خدمت نخبگان سیاسی یا قدرت‌های بیگانه هستند و با استفاده از همین قدرت تعیین می‌کنند که چه چیزی حقیقت به‌شمار آید.

شکل‌های مختلف نظریه توطئه در سخنان ترامپ و اطرافیانش زیاد دیده می‌شود و در زمینه علم نیز نمونه‌های فراوانی از این الگو مشاهده می‌شود. یکی از این موارد، همان‌طورکه اشاره کردید، همدستی نخبگان علمی با سرمایه‌داران سودجو در زمینه تولید واکسن و دارو است.  اشاره کردید که ممکن است رابرت کندی وزیر بهداشت شود. کندی از منتقدانِ شناخته‌شده واکسیناسیون است. ولی خود ترامپ هم بارها مخالفت‌اش را با واکسیناسیون صراحتاً اعلام کرده است. او در رقابت‌های درون‌حزبیِ انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۶، در مناظره با دیگر نامزد جمهوری‌خواه، بن کارسن ـ که خودش پزشک است ـ

گفت نظر متخصصان حوزه بهداشت و درمان را در مورد بی‌خطر بودنِ واکسن‌ها قبول ندارد. ترامپ ماجرای یکی از کارمندانش را تعریف کرد که فرزندش را واکسینه کرده، ولی بعداً تشخیص دادند که آن بچه به اوتیسم مبتلا شده است. بعد هم این نظر عجیب را بیان کرد که واکسن‌ها باید با دوز پایین‌تر و در فواصل زمانی طولانی‌تر تجویز شوند؛ نظری که تقریباً هیچ پزشکی تأییدش نمی‌کند.باتوجه به همین شرایط، در سال‌های اخیر پژوهش‌های متعددی انجام شده که کم‌خطر بودن واکسن و همین‌طور بی‌ارتباط بودن واکسن زدن و ابتلا به اوتیسم را نشان داده‌اند.

البته گمان می‌کنم سیستم سیاسی و حقوقی آمریکا و توزیع قدرت، وزن و سابقه نهادها در این کشور طوری است که تغییر رئیس‌جمهور و وزیر بهداشت رویه‌های حاکم را زیر و زبر نخواهد کرد، ولی نگرانی‌هایی که در این باره هست حتماً جدی است. تغییر نگاه رهبران سیاسی حتماً می‌تواند اثرات منفی بر سیاست‌گذاری‌های بهداشتی و همین‌طور بر اعتماد عمومی به علم و دستاوردهای علمی داشته باشد. همین حالا در آمریکا بسیاری از پدر و مادرها به توصیه پزشک توجه نمی‌کنند و تصمیم می‌گیرند که فرزندان‌شان با تأخیر واکسینه شوند، یا اصلاً واکسن نزنند. درنتیجه شمار ابتلا به بیماری و مرگ‌ومیر بر اثر امراض پیشگیری‌پذیر رو به افزایش است.

‌بله این پرسش مهمی است که چقدر تغییر رئیس‌جمهور در آمریکا می‌تواند سیاست‌گذاری‌های علمی را تحت‌تاثیر قرار دهد. منظورم این است که نهادهای علمی در آمریکا تا چه حد از استقلال مالی و اعتبار علمی برخوردارند؟ و می‌توانند برخلاف دستورهای دولتی اقدام و عمل کنند؟

قطعاً نگاه رئیس‌جمهور و سایر مقامات دولتی اثر چشمگیری بر سیاست‌های علمی و جهت‌گیری‌های پژوهشی خواهد گذاشت ولی نهاد علم به‌طورکلی استقلال قابل‌توجهی دارد. در سال‌های اخیر حدود ۲۰ درصد از کل هزینه‌های تحقیق و توسعه (R&D) را دولت فدرال تأمین کرده است، در حوزه پژوهش بنیادی (Basic Research) این رقم بالاتر و در حدود ۴۰ درصد بوده است.

برای اینکه تصویر ملموس‌تری داشته باشیم خوب به این اعداد توجه کنید. طبق آمار سازمان ملی علوم (NSF) در سال ۲۰۲۱، مجموع هزینه تحقیق و توسعه در آمریکا ۷۸۹میلیارد دلار بوده که از این مقدار ۵۹۱ میلیارد دلار (۷۵ درصد) سهم کسب‌وکارها و ۱۴۷ میلیارد دلار (۱۹درصد) سهم دولت فدرال بوده است. سوای این ارقام، نهادهای علمی مانند مؤسسه ملی بهداشت (NIH) و سازمان ملی علوم (NSF) معمولاً از استقلال نسبی برخوردارند. این نهادها تحت نظارت دولت فدرال هستند، اما تصمیم‌گیری‌های علمی و تخصیص بودجه آنها عمدتاً براساس تحقیقات و نیازهای علمی صورت می‌گیرد. بااین‌حال تغییر در رهبری این نهادها یا فشار از سوی دولت می‌تواند روی اولویت‌های تحقیقاتی آن‌ها تأثیر بگذارد.

درواقع نهادهای علمی همیشه می‌توانند تحقیقات را انجام دهند و نتایج را منتشر کنند، حتی اگر با سیاست‌های دولت همخوانی نداشته باشند. اما در عمل، اگر نتایج تحقیقات یا توصیه‌های علمی با سیاست‌های دولت در تضاد باشد، ممکن است با فشارهایی مواجه شوند که روی بودجه یا اعتبار آنها تأثیر بگذارد، یا به نتایج و توصیه‌های‌شان چنان‌که باید و شاید توجه نشود. البته باید به نقش خاص کنگره هم در نظام سیاست‌گذاری آمریکا توجه داشت. کنگره نیز نقش مهمی در تأمین بودجه و نظارت بر نهادهای علمی دارد. حتی اگر رئیس‌جمهور تغییر کند، کنگره ممکن است سیاست‌ها و اولویت‌های خاص خود را داشته باشد و این می‌تواند بر فعالیت‌های علمی تأثیر بگذارد.

‌در کنار این نگرش‌های بدبینانه به ترامپ، احتمالاً برخی از آرای نفی‌آمیز او در زمینه تغییرات اقلیمی و گرم‌شدن زمین می‌تواند از جانب برخی از دانشمندان مورد حمایت قرار گیرد. برای نمونه دو سال پیش، ۱۲۰۰ دانشمند که در رأس آنها افرادی چون پروفسور ریچارد لیندزن و پروفسور ایوار گیاور، برنده جایزه نوبل فیزیک قرار داشتند، در بیانیه‌ای اعلام کردند هیچ شرایط اضطراری آب‌وهوایی در جهان رخ نداده و محیط‌زیست روند طبیعی همیشگی خود را طی می‌کند. طبق برآورد این گروه، هشدارهایی مبنی بر خطر قریب‌الوقوع تغییرات بازگشت‌ناپذیر اقلیمی، بیشتر از آن‌که علمی باشد، اموری سیاسی و رسانه‌ای هستند و در بهترین حالت از خطای مدل‌سازی‌های اقلیمی نشأت گرفته است. به‌زعم این گروه، هیچ شواهد آماری وجود ندارد که گرمایش زمین باعث تشدید طوفان‌ها، سیل‌ها، خشکسالی‌ها و بلایای طبیعی مانند آن شده یا آن‌ها را بیشتر می‌کند. حتی همین گروه نادیده‌انگاری آثار مفید CO2 را نکوهش کردند و به‌طور جدی مخالفت خود را با سیاست دی‌اکسید کربن صفر برای ۲۰۵۰ که از نظر آنها سیاستی «غیر مفید و غیر واقع‌بینانه» است، ابراز داشتند. بسیار خب با چنین وضعیتی، چرا نتوان رویکرد ترامپ در خروج از پیمان پاریس را نیز «علمی» نامید؟

تغییر اقلیم به‌ویژه در سالیان اخیر یکی از اصلی‌ترین حوزه‌های تماس سیاست‌گذاری عمومی با پژوهش‌های دست‌اول علمی بوده است. در اینجا پای منافع سیاسی و مالی بسیار کلانی در میان است و همین مسئله سبب شده شرایطی کم‌نظیر برای پژوهش علمی پدید آید. تصمیم‌های سیاستیِ بسیار مهمی وابسته به نتایج پژوهش‌های علمی در این زمینه است. از همین‌رو طبیعی است که روند پژوهش‌های علمی در این زمینه تحت ملاحظات یا حتی دخالت‌هایی بی‌سابقه قرار بگیرد.

موضوع تغییرات اقلیمی و رویکردهای مختلف به آن، به‌ویژه در سیاست‌های عمومی، همواره مورد بحث و جدل بوده است. در این زمینه، نظرات مختلفی از سوی دانشمندان و سیاست‌مداران وجود دارد. در مورد بیانیه‌ای که به آن اشاره کردید، مهم است که چند نکته را در نظر بگیریم. یکی تنوع در دیدگاه‌های علمی است. اگر بخواهم موضوع را خیلی ساده بیان کنم، باید بگویم که در علم تجربی، هر نظریه‌ای حاصل «گذار» یا پرشی است که از مشاهدات تجربیِ محدود به سوی نظریه کلی انجام می‌دهیم. اساس کار علمی بر استدلال استقرایی یا احتمالاتی است. هیچ نظریه یا نتیجه‌ای با قوتِ ریاضی اثبات نمی‌شود. بنابراین بیشتر اوقات امکان مخالفت معقول با یافته‌های پژوهشی وجود دارد. 

گفتم که در مورد مسئله تغییر اقلیم شرایط کم‌سابقه‌ای را در زمینه پژوهش علمی شاهد هستیم و با ورود سیاست‌مداران و رسانه‌ها، و به‌طورکلی کشیده شدن مسئله به حوزه عمومی، شرایط عادی برای انجام پژوهش علمی بی‌طرفانه تا حدی زیاد از میان رفته است. حقیقت این است که بحث و جدل و دعوا رویه حاکم در علم است نه استثنا. وضع در جبهه‌های تحقیق تقریباً همیشه همین‌طور است که نظرات مختلف و گاهی ضد و نقیض مطرح می‌شوند و در هر حوزه پژوهشی میان متخصصان در مورد جدیدترین مسائل اختلاف‌نظرهای جدی وجود دارد.

چیزی که معمولاً نوشته‌های عمومی درباره علم در مطبوعات یا کتاب‌های ترویج علم (pop-science) یا بعداً کتاب‌های درسی دیده می‌شود مطالبی است که در مورد آنها در جامعه علمی اجماع حاصل شده و جبهه‌های تحقیق از آنها دور شده است. بنابراین اگر بخواهم این پرسش شما را درباره علمی بودنِ رویکرد ترامپ  پاسخ بدهم، باید بگویم که مخالفت با تغییر اقلیم می‌تواند علمی باشد، ولی رویکرد ترامپ قطعاً علمی نیست. ترامپ تصمیم خود را در زمینه ادعای تغییر اقلیم قبلاً اتخاذ کرده و هر تغییری در مجموعه شواهد تجربی و نظریه‌های علمی ایجاد شود احتمالاً تغییری در تصمیم او به وجود نخواهد آمد. 

مثلاً یک اندیشکده محافظه‌کار در واشینگتن هست به‌نام مؤسسه آمریکن انترپرایز (AEI) که در سال ۱۹۳۸ تأسیس شده است. این اتاق فکر ریشه‌دار و قدیمی منابع مالی فراوانی دارد و به اصول اقتصاد آزاد و سازوکار‌های مبتنی بر بازار برای حل مشکلات اجتماعی، دخالت محدود دولت (فدرال) و نرخ مالیات کم متعهد است. AEI سابقه‌ای طولانی دارد در تردیدافکنی درباره شواهد علمیِ حاکی از دخالت انسان در تغییر اقلیم و نتیجه‌گیری‌های جامعه علمی، ازجمله هیئت بین‌دولتی درخصوص تغییر اقلیم (IPPC)، را بی‌اهمیت جلوه داده است.

پژوهشگران مرتبط با AEI مثلاً این ادعا را مطرح کرده‌اند که اقلیم‌شناسان مخالفت‌ها درون جامعه خودشان را سرکوب می‌کنند و حتی این مؤسسه در مقطعی، برای هرکس که علاقه‌مند به یافتن خطاهای گزارش‌های IPCC باشد پاداش نقدی تعیین کرد. این رویکرد را نمی‌توان علمی خواند، یعنی اینکه اگر نظر اکثر دانشمندان با شما موافق بود آن را یافته‌ای قطعی و بی‌چون‌وچرا تلقی کنید و اگر به‌دلایل غیرعلمی، اعم از اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، دینی و...، با نظر جامعه علمی مخالف بودید، انگشت بگذارید بر عدم قطعیتِ ذاتیِ علم تجربی، یا بخواهید از دیدگاه گروه اقلیتی از پژوهشگران دفاع کنید که نظری مخالف با جریان غالب دارند.

یک نمونه مشهور از همین شکل برخوردِ ابزاری با پژوهش علمی کاری است که به‌خصوص در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ شرکت‌های تولید سیگار برای گمراه کردن عموم در زمینه مضرات سیگار کشیدن انجام دادند. صنعت دخانیات مدت‌ها از پژوهش‌هایی علمی‌ حمایت می‌کرد که هدف صریح‌شان سردرگم کردن عموم بود و گریز از مسئولیت‌های حقوقی. این پژوهش‌ها در نتایج سایر پژوهش‌ها شک و تردید می‌افکندند و به این ترتیب مانع از اجرای سیاست‌های عمومی محدودکردن استعمال دخانیات می‌شدند.

بنا به تشخیصِ تقریباً تمام محققانی که درباره این مسئله مطالعه کرده‌اند، صنعت دخانیات موفق بود. ارتباط میان دخانیات و سرطان در دهه ۱۹۵۰ ثابت شده بود، اما میزان مصرف سیگار در ایالات‌متحد تازه دهه ۱۹۷۰ کاهش چشمگیری داشت، و آن هنگامی بود که راهکار شرکت‌های تولید سیگار رفته‌رفته افشا شد و ازهمین‌رو کارایی‌اش کاهش یافت. شواهد موجود به‌شدت پشتیبان این نتیجه‌گیری‌اند که اگر صنعت دخانیات در پژوهش‌ها و ارتباطات علمی دخالت نمی‌کرد، افراد بیشتری زودتر سیگار را ترک می‌کردند و زندگی آدم‌های بیشتری نجات می‌یافت.

‌در همین زمینه تغییرات اقلیمی می‌دانیم که کمتر از ۳۰ درصد آوانجلیست‌های آمریکایی با این گزاره موافقند که گرمایش زمین و تغییرات اقلیمی در نتیجه فعالیت‌های انسانی است. بقیه این جمعیت ۸۵ میلیونی که ۲۵ درصد جمعیت آمریکا را تشکیل می‌دهند، گرمایش زمین و تغییرات اقلیمی را دروغ می‌پندارند و آن را به فریب لیبرال‌ها (چپ‌ها)، شیوع علم دروغین و هتاکی به هوش خداوند نسبت می‌دهند. همین گروه از حامیان عمده ترامپ نیز هستند. حال اگر این منازعه را در چشم‌انداز دورتر نزاع میان تدریس نظریه «تکامل» و نظریه «طراحی هوشمند» (Intelligent design) در مدارس آمریکا، به تماشا بنشینیم، آیا می‌توان گفت که نسبت به دو دهه قبل، جامعه آمریکا دچار پسرفت علمی شده است؟ یا بینش علمی در این جامعه ضعیف شده است؟

اشاره کردم که در خیلی از این موارد کشف حقیقت هدف نیست، بلکه هنجارها و ارزش‌هایی از پیش پذیرفته شده‌اند و چیزی که سبب می‌شود افراد و گروه‌ها از دیدگاهی علمی یا غیرعلمی حمایت کنند یا با آن مخالفت کنند، میزان مطابقت یا مغایرت این دیدگاه‌ها با آن نظام ارزشی است. در دهه ۱۹۶۰، خیلی از کسانی که گرایش‌های چپ داشتند از علم به‌دلیل کاربردهای نظامی و تسلیحاتی‌اش انتقاد می‌کردند. اما امروز می‌بینیم که خیلی از راستگرا‌ها منتقد علم هستند؛ چون ایرادهای سرمایه‌داریِ معاصر و سبک زندگی آمریکایی را آشکار می‌کند.

یک بار در اوایل دهه ۱۹۹۰ جورج بوش پدر گفته بود: «سبک زندگی آمریکایی چیزی نیست که قابل‌مذاکره باشد. والسلام.» پاسخ به این پرسش هم که «چرا جمهوری‌خواهان در مقایسه با دموکرات‌ها به نظریات علمی درباره تغییر اقلیم شکاک‌ترند؟»، در همین گرایش‌های ارزشی نهفته است. به همین دلیل است که برخی محافظه‌کاران اصرار دارند که پیشنهادها برای اقدام درباره پیشگیری از تغییر اقلیم، ضددموکراتیک، ضدآمریکایی و ضدآزادی‌خواهانه است.

اگر از دانشمندان بپرسیم «چرا مسیحیان انجیلی، زیست‌شناسی تکاملی را مردود می‌دانند؟»، خیلی‌های‌شان احتمالاً پاسخ می‌دهند که چون برداشتی تحت‌اللفظی از کتاب مقدس دارند و از همین‌رو معتقدند که خدا زمین و هرچه در آن است را در شش‌روز آفریده است. اما استدلال‌های انجیلی‌ها علیه نظریه تکاملی تقریباً هیچ‌وقت به تفسیرهای لفظی از کتاب مقدس متوسل نمی‌شوند.

درواقع اصلاً به تفسیر کتاب مقدس کاری ندارند بلکه نکته مورد نظرشان پیامدهای اخلاقی یا غیراخلاقی‌ای است که تصور می‌کنند این نظریه به‌دنبال دارد. یعنی نظریه‌ای که می‌گوید، انسان‌ها شانسی و درنتیجه فرآیندی غیرهدفمند و تصادفی پدیده آمده‌اند. مثلاً سناتور پیشین پنسیلوانیا و نامزد دو دوره انتخابات ریاست‌جمهوری، ریک سنتروم، گفته است که مفهوم تکامل از راه انتخاب طبیعی را مردود می‌داند چون انسان‌ها را به «اشتباهات طبیعت» تبدیل می‌کند و با این کار مبنای اخلاق را از میان می‌برد. بعضی مخالفان دیگر تکامل، این‌طور استدلال می‌کنند که اگر تکامل درست باشد، آنگاه زندگی معنایی ندارد.

‌در کنار این نکات، قرارگرفتن کسی چون ایلان ماسک در کنار ترامپ را از منظر بحث علمی چگونه می‌شود تحلیل کرد؟ آیا می‌توان از شکاف علم و فناوری در این وضعیت سخن گفت؟

در زمینه ارتباط میان علم و فناوری بحث بسیار است. آیا میان دانش علمی و دانش فناورانه تمایزی هست؟ اگر هست، آیا یکی بر دیگری مقدم است؟ این دو حوزه چه ارتباطی با هم دارند؟ یک زمانی اصطلاحاً «مدل خطی فناوری» غالب بود که می‌گفت، فرآیند ساخت محصولات جدید حوزه فناوری از پژوهش بنیادی شروع می‌شود، بعد به پژوهش کاربردی می‌رسد و نهایتاً به توسعه و ساخت محصول می‌انجامد. نقدهای فراوانی به این دیدگاه شده و بحث‌ها در این باره مفصل است. اما به‌نظرم قرار گرفتن شخصیتی مانند ایلان ماسک در کنار ترامپ، بیش از اینکه محصول شکاف یا پیوندی میان علم و فناوری باشد، نشانه تحولات چشمگیری است که پیشرفت فناوری در حوزه سیاست و اقتصاد، فرهنگ و رسانه پدید آورده است. کسی که سابقه سیاسی و تشکیلاتی خاصی ندارد، با اتکا به قدرت اقتصادی و رسانه‌ای‌ خویش که محصول توانمندی‌اش در عرصه فناوری است، شأن و قدرت سیاسی به دست می‌آورد.

‌یکی دیگر از نکات مهم در همین زمینه شاید این سوال باشد که آیا با چنین شکاف‌هایی می‌توان گفت علم به‌طورکلی با بحران اعتماد مواجه شده است؟ و دیگر از آن شأن و وجاهتی که در قرون نوزدهم و بیستم داشت، برخوردار نیست؟

اشاره کردم به مواردی که تعلقات و باورهای هنجاری و ارزشیِ افراد و گروه‌ها سبب می‌شود با نظریه‌های علمی مخالفت کنند و گفتم که تحولات سیاسی به‌سمتی رفته که بی‌اعتمادی به همه نهادهای مستقر ازجمله نهاد علم شدت گرفته است. ولی هنوز هم وقتی هدف، کشف حقیقت یا حل یک مسئله مشخص مادی باشد، به علم اعتماد می‌کنیم. هنوز از بروز همه‌گیری کرونا زمان زیادی نگذشته است.

در سطح کل جهان تقریباً بدیهی بود که برای پیشگیری و درمان بیماری و مهار همه‌گیری باید سراغ علم برویم، نه سراغ پزشکی جایگزین یا سراغ دین. فکر می‌کنم همه‌گیری کرونا محک خوبی بود برای مقایسه تواناییِ علم متعارف و پزشکی جایگزین. همین‌طور محک خوبی بود برای اینکه ببینیم دولت‌ها، ملت‌ها، گروه‌های مختلف و افراد به کدام نهاد بیشتر اعتماد دارند. بنابراین تصور می‌کنم در مقایسه با قرون نوزدهم و بیستم، نه‌تنها وجاهت علم کم نشده، بلکه بیشتر هم شده است. در حوزه امنیت و تسلیحات، در حوزه بهداشت و درمان، در حوزه آموزش و... همه دولت‌های جهان برای راه‌حل و پاسخ، سراغ نهاد علم می‌روند.

‌در تعریف علم نیز البته می‌دانیم که مناقشه هست. رئالیست‌های علمی، وظیفه اصلی آن را «کشف حقیقت» می‌دانند، نسبی‌انگارها و حتی برخی تجربه‌گرایان، علم را صرفاً «ابزاری کارآمد» قلمداد می‌کنند و برخی نیز بر نهادمندی اجتماعی علم تاکید دارند. به‌نظر شما کدام یک از این تعاریف بهتر می‌تواند توضیح‌دهنده اختلاف‌ها و منازعه‌هایی باشد که بحث‌شان شد؟

دست‌کم در 100سال گذشته از زوایای مختلف به علم نگریسته شده و نظریه‌های مختلف فلسفی، روان‌شناسانه، جامعه‌شناسانه، اقتصادی و مدیریتی در این باره پرداخته شده است. طبیعتاً با نگریستن به هرکدام از این زوایا جنبه‌ای از علم و فعالیت علمی روشن می‌شود. تعریف علم و مناقشه‌های مربوط به آن، موضوعی پیچیده و چندوجهی است. هر یک از رویکردهای مختلف به علم، از رئالیسم علمی گرفته تا تجربه‌گرایی و نسبی‌انگاری، نقاط قوت و ضعف خاص خود را دارند و می‌توانند در توضیح اختلاف‌ها و منازعه‌ها در زمینه علم مؤثر باشند.

ولی به‌نظر من برای شناخت علم باید از خود علم الگو گرفت. علم، یا دقیق‌تر بگویم علم طبیعی، وقتی پیشرفت کرد که به مشاهده تجربیِ دقیقِ موضوع خود اهمیت داد. برای شناخت علم هم باید به‌دقت مشاهده کنیم که فعالیت علمی چطور انجام می‌شود. تولید علم یک فرآیند اجتماعی است که تحت تأثیر عوامل فرهنگی، اقتصادی و سیاسی قرار دارد. علمْ فعالیتی نهادی است و نهاد علم، نهادی انسانی است که رقابت‌ها، مناقشات و همکاری‌هایی که در سایر نهادها می‌بینیم در آن جریان دارد.

مسئله نگاه نهادی به علم به‌ویژه وقتی پرسش از اعتماد به علم به میان می‌آید، اهمیت می‌یابد زیرا مبنای اعتماد ما اعتماد به فردِ دانشمند، به‌عنوان فردی صادق، عاقل، درستکار، نیکخواه، حقیقت‌جو و... نیست، بلکه اعتماد ما متوجه علم به‌مثابه فرآیندی اجتماعی است که مدعاهای گوناگون را به‌دقت می‌سنجد. نهادگرایی در زمینه علم به تحلیل و بررسی نقش نهادها (مانند دانشگاه‌ها، مؤسسات تحقیقاتی، دولت‌ها و سازمان‌های غیردولتی) در تولید، توزیع و اعتبار علمی می‌پردازد و در این رویکرد به‌جای اینکه بر افراد یا نظریه‌های خاص تمرکز کنیم، به ساختارها و فرآیندهای اجتماعی‌ای توجه می‌کنیم که علم، درون آن‌ها شکل می‌گیرد.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار