تقصیر مردم نیست
مقصر جلوه دادن مردم و خانوادهها در کمرنگ شدن موسیقی جدی در سالهای اخیر، نشانی غلط برخی دستاندرکاران فرهنگی است که سالها نگاه صرف اقتصادی به مقولهی هنر داشتند و خود یکی از عوامل سوق پیدا کردن هنرمندان موسیقی جدی بهسمت عامهپسندی بودند؛ البته در کنار غفلت عامدانهی دستگاههای فرهنگی.
چندی پیش یکی از تهیهکنندگان مشهور موسیقی در گفتوگویی با یکی از مجریان صداوسیما که فعلاً در یوتیوب برنامه میسازد، دربارهی مسائل مختلفی صحبت کرد. در بخش کوتاهی از سخنانش به این موضوع اشاره کرد که موسیقی [جدی یا فرهنگی] از بین رفته است و مضمون سخنانش این بود که از وقتی خانوادهها به ریاضی و علوم بیشتر از ادبیات فرزندشان اهمیت دادند، فرهنگ در حال نابودی بود و مصداق سخنانش را هم این مسئله آورد که اگر دیوان حافظ را همینجا (استودیوی فیلمبرداری) بیاوریم، مگر چند نفر میتوانند آن را بخوانند؟ این سطور جوابیهای به تهیهکننده محترم نیست و صرفاً این یادداشت در راستای روشنسازی موضوع مهمی است که ایشان به آنها اشاره کردند.
اینکه استقبال جامعه یا مردم از موسیقی جدی و هنری در دهههای اخیر بهشدت کاهش یافته و متعاقب آن تولید و حضور این نوع از موسیقی در صحنهها نیز کم شده، شکی در آن نیست. اینکه سهم مردم در بهوجود آمدن این وضع چقدر است؛ باید گفت چیزی نزدیک به صفر. در تمام جوامعی که جناب تهیهکننده سراغ دارند، همچنین در ایران؛ رسانه مهمترین شکلدهنده و هدایتکنندهی سلیقهی فرهنگی در جامعه است. در موضوع موسیقی اگر کمی ریشهای نگاه کنیم، بزرگترین عامل، بیگانگی چند نسل با موسیقی جدی و فاخر سازمان صداوسیما با نشان ندادن ساز در تلویزیون بود.
سالهایی که نوارهای ویدئویی از آن سر دنیا به ایران میرسید و در خانههای بسیاری انواع سازهای غیرایرانی با موسیقیهای تفننی پخش میشد، هنگامی که همین شبکههای ویدئویی برای مخاطب ایرانی سلیقهسازی فرهنگی میکردند، زمانی که گوش مخاطبِ عام با موسیقی هنری روزبهروز بیگانهتر و پُر میشد از موسیقیهای یکبار مصرف؛ مردم عادی حتی نمیدانستند تار، سهتار یا کمانچه چه شکلی است! در همین بستر وقتی کمی تصمیم به باز شدن فضای فرهنگی گرفته میشود، سلیقهی مردم تا حد زیادی شکل گرفته و تهیهکنندگان که دغدغهی بازگشت سرمایهشان ارجح به بُعد هنری است در راستای سلیقهی مردم قدم برمیدارند، نه سلیقهسازی.
مسئلهی دیگری که همیشه در خانوادهها رواج داشته، توصیه به فرزندان برای تحصیل در علومی بود که در آینده تأمینکنندهی وضع اقتصادی مناسبی برایشان باشد. اهمیت به رشتههایی مانند ریاضی و تجربی، امری منافی فرهنگ و هنر نیست. کمااینکه از دل جامعهی پزشک و مهندس، هنرمندان و ادیبان بسیاری در جامعه سر برآوردهاند. لذا بار کمرنگ شدن نگاه فرهنگی در جامعه را نمیتوان به گردن خانوادههایی انداخت که بهترین راه برای سعادت فرزندانشان را باز کردند.
تهیهکنندگان موسیقیهای پرمخاطب همواره بهصورت یک کالای بازاری به این هنر نگاه کردهاند. فکر سود و زیان خود در این صنعت بودهاند و جامعهی هنری نیز انتظاری از این قشر برای فرهنگسازی ندارد. آنچه از نظر این قشر از بین رفته و مُرده انگاشته میشود، یک موسیقی جدی و فرهنگی است که راه خود را طی قرنها فرازونشیب روزگار طی کرده و حیاتش وابسته به تهیهکنندگان نبوده است.
دههی گذشته سالهای سختی برای موسیقی جدی و هنری در ایران بود. بسیاری از هنرمندان مشهور و محبوب ایندسته از موسیقی یا بدرود حیات گفتند یا از صحنه دور شدند. با تهیهکنندگانی مواجه بودیم که افرادی با نگاه صِرف فرهنگی و هنری را، از اتاقشان بیرون انداختند و برخی از هنرمندان موسیقی جدی نیز فعالیت خود را در راستای جذب مخاطب ادامه دادند. هیچ حمایتی از جانب حاکمیت در راستای اشاعه، فعالیت و حفظ این موسیقی انجام نمیشود و فعالان این حوزه کاملاً مستقل روی پای خود ایستادهاند و با کمترین امکانات راه خود را میپیمایند. در این میان خانوادههایی هستند که باوجود مشکلات فراوان اقتصادی، خود را ملزم کردند که در کنار کلاسهای متعدد علمی، کنکور و... فرزندانشان یک ساز را فرابگیرد و بسیاری نیز در این راه جدی و ثابتقدماند.
مقصر جلوه دادن مردم و خانوادهها در کمرنگ شدن موسیقی جدی در سالهای اخیر، نشانی غلط برخی دستاندرکاران فرهنگی است که سالها نگاه صرف اقتصادی به مقولهی هنر داشتند و خود یکی از عوامل سوق پیدا کردن هنرمندان موسیقی جدی بهسمت عامهپسندی بودند؛ البته در کنار غفلت عامدانهی دستگاههای فرهنگی.