دولت منتزع و بحرانهای انباشته
گفتوگو با ابوالفضل دلاوری درباره رخدادهای جاری ایران
گفتوگو با ابوالفضل دلاوری درباره رخدادهای جاری ایران
ابوالفضل دلاوری، استاد نامآشنای علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی از زبدهترین جامعهشناسان سیاسی ایران است و بسیاری او را به درستی شاگرد برجسته و خلف حسین بشیریه میدانند. با او در حالی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی گفتوگو کردیم که او روز پیش از گفتوگو، به میان هنگامه دانشجویان معترض و بسیجی که در محوطه دانشگاه رویاروی شده بودند و هر آن احتمال میرفت، برخورد آنها به زد و خورد بیانجامد، رفته بود، ساعتها با آنها سخن گفته بود، آنها را از خشونت پرهیز داده و به آنها گفته بود که باید به حل مدبرانه و مسالمتآمیز منازعه بیاندیشند و به این ترتیب از وقوع یک فاجعه دیگر در دانشگاهها جلوگیری کرده بود. کنش دلسوزانه و مداخله مصلحتگرایانه او که در تمام طول گفتوگو نیز در لحن و چهره او انعکاس پیدا میکرد و در کلام او منعقد میشد، البته امروزه از بسیاری از شخصیتهای سیاسی و مدنی انتظار میرود. اما شماری کنج عافیت را بر مصائب ایستادن در میانه اولویت میبخشند و ترجیح میدهند بیش از آنکه بازیگر باشند، نظارهگری پیشه کنند. بخش نخست این گفتوگو اینک تقدیم شما خواهد شد و در شماره فردا بخش دوم گفتوگو خواهد آمد.
بر اتفاقاتی که در دو ماه اخیر در ایران رخ داده است، با زبان علمی چه نامی میتوان نهاد؟ شورش، قیام، جنبش، اغتشاش، اعتراض؟
شواهد بیانگر آن است که این رویدادها صرفنظر از تفاوتهایی که از لحاظ شکل و محتوا در موقعیتها و مناطق مختلف دارد رویهم رفته یک حرکت اجتماعی است که سویههای سیاسی ـ انقلابی هم به خود گرفته است. ناآرامیهای دیماه 96 و آبانماه 98 بیشتر از جنس قیام و رخدادهای اوایل دهه 1370 در مشهد و اسلامشهر از جنس شورش بودند. شورشها واکنشی جمعی و کموبیش خشونتآمیز به یک وضعیت یا رخداد غیر قابل تحمل یا غیر قابل انتظار هستند که بدون پیشآگهی و به سرعت رخ میدهند و کمدامنه و کمدوام هستند. شورشگران به صورت اتفاقی با یکدیگر پیوند میخورند. کنشهای آنها محتوایی صرفا اعتراضی و کموبیش خشونتآمیز دارند و مطالبات مشخصی را دنبال نمیکنند. قیامها اما، اگرچه از لحاظ محتوا و شکل ظهور کموبیش شبیه شورش هستند اما در اعتراض به مسائل مشخصی رخ میدهند و دامنه و دوامی بیش از شورش دارند. جنبشها اما پیشآگهیهایی دارند و حول محور ایدهها و مطالباتی کموبیش مشخص شکل میگیرند. کنشگران جنبشها گرچه ممکن است سازمان مشخصی نداشته باشند اما شبکههای ارتباطی موثری دارند و معمولا پردامنه و با دوام هستند. ناآرامیهای اخیر از لحاظ شکلی محتوایی بسیاری از مشخصههای یک حرکت اجتماعی با سویههای سیاسی و گرایشهای انقلابی را دارد.
این حرکت اجتماعی کجا به سیاست پیوند میخورد؟
گروههای مختلف معترض، درست یا غلط بر این باورند که مسائل مبتلابهشان اعم از نابرابریهای جنسیتی، اجتماعی و اقتصادی، تعارضات نسلی، فرهنگی و سیاسی و مهمتر از همه مبهمتر شدن چشماندازهای آینده ریشه در سیاست دارد و ازطریق تغییراتی در سیاست و ازجمله در ساختار مدیریتی حل میشود. البته نباید پایگاه بالقوه این حرکت را به زنان، نوجوانان وجوانان فعال در اعتراضات تقلیل داد. گرچه بخشهای بزرگ اجتماعی نظیر طبقه متوسط شهری به دلایلی (ازجمله به دلیل مخاطرات آن) هنوز چندان در میدان اعتراضات حضور ندارند، شواهد و نظرسنجیها نشان میدهد این بخش به همراه اصناف، صاحبان سرمایه خصوصی، گروههای حرفهای مانند پزشکان، وکلا، اساتید دانشگاه، مهندسان و دیگر تکنوکراتها از وضعیت کشور و سیاق فعلی مدیریت به درجات مختلف ناراضی هستند. معترضان همچنین بخش اعظم ناراضیان خاموش بنا بر نظرسنجیهای مختلف، خواهان تغییرات عمیق در سیاست هستند؛ چه در سطح ترتیبات نهادی و الگوی حکمرانی چه در سطح سیاستهای کلان داخلی و خارجی. عدم حضور فعال آنها در اعتراضات، بخشی به ریسک بالای این کار و بخشی به ابهامات ناشی از سرشت بیسر وسامان این حرکت اجتماعی مربوط است.
ویژگیها و علل سویههای رادیکال این حرکت چیست؟
این سویهها ریشه در بحرانها، نارضایتیها و خشمهای انباشتهای دارد که بههمراه تعارضات ساختاری و کارکردی فزاینده و ناتوانی نظام سیاسی از یکسو و تحولات عمیق اجتماعی از سوی دیگر، جامعه و دولت را در مقابل یکدیگر گذاشته است. سالهاست نظام سیاسی در ایران به یک سو میرود و بخش بزرگ و فزایندهای از جامعه به سوی دیگر. در اینجاست که شکاف اصلی ادواری تاریخ معاصر ایران، یعنی شکاف دولت/ملت دوباره فعال شده و سویه انقلابی یافته است. به علاوه، وضعیت مدیریتی به دلیل انباشت و پیچیدگیهای مسائل، مشکلات و ناتوانیهای نهادها و مسئولان بهجایی رسیده است که به تعبیر رایج در برخی نظریههای انقلاب، نه سیستم دیگر میتواند به شیوههای سابق عمل کند، نه مردم (ناراضیان) شیوه پیشین عمل را میپذیرند. چنین وضعیتی دقیقا همان است که فرآیند انقلابی از آنها آغاز میشود، هرچند این فرآیند تا رسیدن به وضعیت کامل مراحل متعدد دیگری دارد که لزوما هر جنبشی همه آنها را طی نمیکند. به عبارت دیگر وضعیت مشروط به شرایطی که عرض خواهم کرد، بازگشتپذیر است. یک جنبش انقلابی ممکن است تا مراحلی پیش برود و پیش از ورود به مراحل حاد و پیروزی، یا سرکوب شود (اندونزی در سال 1966) یا به مصالحه با حکومت بیانجامد (السالوادور در 1992) یا در اثر اصلاحات از بالا به تدریج از رمق بیفتد (عمان دهه 1970). گرچه سرکوب کامل جنبشهای انقلابی در عین پرهیز از یکی، دو گزینه بعدی (مصالحه یا اصلاحات) ممکن نیست.
میزان قوت این حرکت اعتراضی چقدر است؟
این حرکت گرچه در آغاز با اعتراضاتی پراکنده به یک مشکل بهظاهر اجتماعی ـ فرهنگی آغاز شد، اما به سرعت سویه سیاسی پیدا کرد، سپس با رادیکال شدن شعارها و مطالبات سویه انقلابی هم به خود گرفت. البته این سویه فقط یک گرایش است و بههیچ وجه به معنای این نیست که کشور در وضعیت انقلابی قرار دارد، چون وضعیت انقلابی بیانگر وضعیتی است که در آن آلترناتیو انقلابی شکل گرفته باشد و این آلترناتیو از برخی منابع قدرت سیاسی نظیر سازمان و رهبری برخوردار باشد. به عبارت خلاصهتر درجاتی از وضعیت قدرت دوگانه ایجاد شده باشد. درحالیکه جنبش جاری فعلا فاقد این عناصر است اما برخی سویهها و گرایشهای رادیکال در مطالبات و شعارهایش دیده میشود. معترضان خواهان یک دگرگونی بنیادی، دستکم در ساختار سیاسی هستند. همچنین ممکن است در همین مرحله زمینگیر شود و افت کند، اما به احتمال زیاد دوباره سر بلند خواهد کرد. پیش از این هم عرض کردم جنبشهای انقلابی کاملا خاموش نمیشوند، مگر اینکه بخش متنابهی از تغییرات مورد نظر آنها به صورت دیگری رخ بدهد.
حرکت اعتراضی 1401 چه مشابهتها و تفاوتهایی با جنبش 88 دارد؟
جنبش 88، حرکتی سیاسی برای تغییراتی در رویههای مدیریتی در درون خود ساختار موجود بود. انتخاباتی در چارچوب قواعد همین نظام برگزار شد اما ادعای تقلب، به اعتراض و عدم رسیدگی بهآن، به تداوم اعتراضات انجامید. این اعتراضات اما همچنان هویت خود را در درون ساختار حفظ کرد و تا مدتها همچنان به شعار «اجرای بیتنازل قانون اساسی» پایبند ماند. نیروهای پیشگام و رهبریکننده آن هم مجموعهای بودند که قبل از آن یا در درون سیستم بودند یا در حاشیه سیستم. نیروهایی مانند اصلاحطلبان، بخشی از نیروهای میانهرو، نیروهای رادیکال اصلاحطلب و حتی بخشهایی از اصولگرایان میانهرو. بنابراین، جنبش 88، حرکتی سیاسی در درون سیستم بود و سویه ضدساختار پیدا نکرد. مطالبات آن نیز سرشت اجتماعی چندانی نداشت بلکه سیاسی بود. اعتراضات اخیر اما حرکتی از بیرون ساختار و ضد آن است. به علاوه خاستگاهها، سویهها و مطالبات اجتماعی آن بر خاستگاهها، سویهها و مطالبات سیاسیاش میچربد.
مطالبه اجتماعی چه ویژگیهایی دارد؟
مطالبات اجتماعی معمولا از درون لایهبندیهای اجتماعی، نه سیاسی برمیخیزد، هرچند ممکن است موضوعات و نیروهای سیاسی را هم در برگیرد. این مطالبات شامل تغییراتی بنیادین و نسبتا سریع در الگوهای اقتدار، زیست جمعی، سبک زندگی، مدیریت و... است. اتفاقات 88 چنین نبود و مطالبات سیاسی عام داشت که اقشار مختلف جامعه میتوانستند خود را در آن شریک کنند و جریان را پیش ببرند. آن حرکت به دلایل تاکتیکی و استراتژیک توفیقی در تغییرات سیاسی در سطح حکومت نداشت اما آثار مهمی بر ذهنیت سیاسی گروههای درگیر داشت و بهنوبه خود در زمینهسازی دیگر ناآرامیها ازجمله حرکت اخیر موثر بود. حرکت اعتراضی فعلی اما در بنیاد خود اجتماعی است. جلوههای آشکارتر این بنیاد اجتماعی، زنان و جوانان هستند اما در دیگر لایههای اجتماعی هم نفود و سرایت دارد؛ نظیر هنرمندان، ورزشکاران، دانشجویان، دیاسپورای ایرانی (مهاجران و ایرانیان خارجنشین) صاحبان حرفههای تخصصی، برخی بازاریان، حاشیهنشینان، بدنه بروکراسی و... مهمتر اینکه باعث فعالتر شدن شکافهای قومیتی و مذهبی (البته با سویههای همگرایانه، نه واگرایانه) و شکافهای طبقاتی (دارا / ندار) و ایدئولوژیک (مذهبسالاری/ سکولاریسم) هم شده است.
نقش دیاسپورای ایرانی را چگونه در این جنبش تحلیل میکنید؟
دیاسپورای ایرانی، بخشی از جامعه ایرانی است. یکی از اشتباهات محافل و رسانههای رسمی این است که دیاسپورا را مترادف نیروی خارجی معرفی میکنند درحالیکه آنها بخشی بیرونی از جامعه ایرانی هستند که ناگزیر یا موقت از کشور خارج شده، ولی غالبا در داخل کشور تعلقات و ارتباطهایی دارند و غالبا نیز تمایل دارند در شرایطی که آن را مناسب میدانند به کشور برگردند. اتفاقا این جامعه برونکشوری، نسبتا هم بزرگ است و شامل میلیونها نفر میشود. هیچگاه در طول تاریخ ایران این مقدار جمعیت بهویژه این مقدار نیروهای تحصیلکرده با انگیزههای متفاوت، اعم از جستوجوی فرصتهای شغلی و تحصیلی، گرایشهای سیاسی و... به خارج از ایران مهاجرت نکرده بود و امروزه ایران یکی از بالاترین نرخهای مهاجرت نیروهای متخصص و ماهر را دارد. به هر حال این دیاسپورا در دوماهه اخیر، یکی از موتورهای محرکه این جریان بودهاست؛ چه با تظاهراتهایی که برگزار میکند، چه با فعالیت و تبلیغات خود در رسانههایی که در اختیار دارد. ممکن است برخی از این رسانهها از طرف برخی نهادها و کشورها تامین مالی شوند اما واقع امر آن است که بخش اعظم گردانندگان برنامههای آنها، همین دیاسپورا هستند. خلاصه اینکه این نیرو را باید در چارچوب شکافی فهمید که بعد از انقلاب ایجاد شده و میتوان آن را شکاف زیستگاهی نامید. این شکاف علاوه بر لایههای سیاسی، فکری و فرهنگی از یک انرژی پتانسیل نوستالژیک نیز برخوردار است و در سالهای اخیر همچون شکافهای جنسیتی، نسلی، فرهنگی، قومی ـ مذهبی، طبقاتی و ایدئولوژیک فعالتر و سیاسیتر شده است. این شکافها همگی در این جنبش بهصورت ریزومی با یکدیگر مرتبط، همسو و هماهنگ شدهاند و مهمتر اینکه واگراییهایی که پیش از این داشتند کمتر شده است.
علت اصلی نارضایتی این اقشار چیست؟
علل و عوامل میانمدت و کوتاهمدت نارضایتیها را میتوان از یکسو در ویژگیها و جهتگیریهای نظام سیاسی و از سوی دیگر در تحولات سیاسی و اجتماعی چند دهه اخیر جستوجو کرد. از همان اوایل پیروزی انقلاب، تفسیر خاصی از مذهب بر نظام سیاسی حاکم شد و مداخلات روزافزونی در سبک و سیاق زندگی روزمره مردم صورت گرفت که تا به امروز هم کموبیش ادامه یافته است. در عین حال به دلیل رویکرد خاصی که در سیاست خارجی در پیش گرفته شد و اهدافی نظیر «صدور انقلاب» و «حمایت از مستضعفان جهان» و اندکی بعد درگیر شدن کشور در جنگ هشتساله، سپس در دو دهه اخیر هم درگیر شدن کشور در پرونده هستهای و مناقشات منطقهای و جهانی، ساماندهی امور داخلی، عملا از اولویت تصمیمگیران بیرون ماند. اندک برنامهها و سیاستهای توسعه هم با تاخیر آغاز و دچار انقطاعهای متعددی شد. هزینههای بالای دستگاههای عریض و طویل مدیریتی، همچنین هزینههای هنگفت سیاست خارجی و دفاعی، امکانات چندانی برای توسعه متعادل و متناسب اقتصادی و اجتماعی باقی نگذاشته است. در کنار همه اینها، تسلط ذهنیت تنازعی و تخاصمی و رویکرد حذفی در سیاست داخلی، موجب حذف و طرد بسیاری از نیروهای سیاسی، سرمایههای انسانی و مدیریتی از نظام شده. نتیجه این رویکردها و سیاستها همانا اختلال و انقطاع در فرآیند توسعه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و پیامدهایی چون تورم مستمر، بیکاری فزاینده، نابرابری شدید، فقر، فساد گسترده و... بوده که بهنوبه خود موجب از هم گسیختگی اجتماعی و بیاعتمادی سیاسی شده. کشور طی 43سال اخیر همواره با تورم بالایی مواجه بوده و ارزش پول ملی از آخرین سال قبل انقلاب تا امروز، بیش از 4500درصد کاهش یافته است. فاصله درآمدی دهک دهم و اول، حدود 14برابر و نرخ بیکاری واقعی، همچنین فقر مطلق بالای 20درصد است. کشور از نظر نرخ سلامت، شفافیت اقتصادی و اعتماد اجتماعی و سیاسی نیز به سطح بسیار پایینی سقوط کرده (کمتر از 20درصد). طی این 43سال تلاشهای گاه و بیگاه بخشی از نیروها برای تغییر و اصلاح سیاستها و روندها با مقاومتهای مختلف از سوی بخشهای دیگری از نیروهای دیگر مواجه شده و بهجایی نرسیده است. در عوض، در طول این مدت با بزرگ و بزرگتر شدن حجم دولت، چندین برابر شدن عِده و عُده آن و همزمان با کاهش مستمر ناکارآمدی دولت مواجهیم. دولتی که بخش اعظم منابع را صرف بخشهای نظامی، انتظامی و بروکراتیک و تبلیغاتی خود میکند، اصولا بهویژه در سالهای اخیر، سهم چندانی برای خدمات اجتماعی باقی نمیگذارد.
خلاصه اینکه مسائل و مشکلات مورد اشاره نهتنها زندگی را برای بسیاری از مردم، روزبهروز دشوارتر کرده، بلکه چشماندار آینده را هم تیرهتر و روابط اجتماعی و حتی روابط درونی خانوادهها را مختل کرده است. برخی نظرسنجیها بیانگر آن است که حدود 80درصد مردم به درجات متفاوتی از اوضاع ناراضی هستند و از این مقدار بیش از 70درصد برای اعتراض، البته با شرایط و درجات متفاوت آمادگی دارند.
دلیل نقش و حضور پررنگ زنان و نوجوانان در این حرکت چیست؟
مسائل و مشکلات مورد اشاره چه از محیط کلان جامعه، چه از محیط خانواده روی زنان و نوجوانان سرریز شده و آنها را بهنوبه خود متاثر میکند. بر این باید فشارهای مضاعف ناشی از سیاستهای فرهنگی حاکم را نیز که غالبا حاوی محدودیت بر زندگی روزمره، معاشرت و پوشش زنان و جوانان است، افزود. برخوردهای محدودکننده با زنان و جوانان در مورد الگوهای زیست و پوشش آنها طی یکی، دو سال اخیر بسیار افزایش یافته و شدت گرفته است. گویی نظام مدیریتی هویت خود را به مقوله حجاب گره زده و هرچه در شاخصهای دیگر با کسری مواجه شده، سعی کرده آن را در شاخصها و نمادهای صوری نظیر حجاب جبران کند. در مورد نوجوانان یک فشار خاص دیگر هم هست و آن نظام آموزش و کنکور نامناسبی است که فشار زیادی بر کودکان و نوجوانان وارد میکند. چنین شرایطی طبعا پتانسیلهای نارضایتی، اعتراض و حتی عصبانیت را در زنان و نوجوانان بیشتر از مردان کرده. در چنین شرایطی است که یک رویداد، یعنی مرگ یک دختر جوان در جریان اجرای سیاست حجاب اجباری با چنین سرعت و گستردگی، انرژی پتانسیل نارضایتیها را بهویژه در میان زنان و نوجوانان آزاد میکند و بهرغم همه کنترلها و هزینههای جسمی و جانی، آنها را هفتهها در سرتاسر کشور به میدان اعتراض میکشاند. البته اینها فقط برخی از زمینهها و علل و عوامل میانمدت و کوتاهمدت نارضایتیها و اعتراضات است. در جای خود به زمینهها و عوامل درازمدت که به جامعهشناسی تاریخی ایران معاصر مربوط است، خواهم پرداخت.
یکی از موضوعاتی که در این ناآرامیها توجه ناظران را جلب کرده، غیر از خشونت کرداری، خشونت گفتاری و مشخصا فحاشی است. این موضوع را چگونه میتوان توضیح داد؟
بله. متاسفانه این خشونت گفتاری که گاه بسیار شدید هم است، در هر دوسوی منازعه دیده میشود. گویا هر دو طرف بسیار عصبانی هستند. البته این نوع خشونت در همه زمانها و مکانهای اعتراض یکسان نیست. طبعا در محلههایی خاص و در هنگامههای زد و خورد بین طرفین، بیشتر و مثلا در دانشگاهها و محیطهای آرامتر، کمتر است. اما در هر صورت وجود دارد. بنده در مورد زمینهها و دلایل این نوع خشونت از سوی نیروهای حکومتی، داده چندانی در اختیار ندارم تا بتوانم آن را توضیح دهم اما تا آنجا که به معترضان بهویژه نوجوانان مربوط است، بهنظر میرسد علاوه بر سطح بالای خشم و عصبانیت انباشته آنان، بخشی به خردهفرهنگ جوانان و نوجوانان حاضر در اعتراضات مربوط است و بخشی نیز به خشونت کرداری و گفتاری طرف مقابل مربوط است.
چرا دولت آماج همه این شکافها، نارضایتیها و اعتراضات است؟
سوال بسیار خوبی است. بنده در پژوهشی که حدود 25سال قبل انجام دادم و البته هنوز منتشر نشده است، شش ویژگی را برای شکافهای اجتماعی ـ سیاسی در ایران معاصر شناسایی کردهام که عبارتند از: «تعدد و تنوع»، «توازی و تراکم»، «سرشت تخاصمی»، «فعال شدن ناگهانی و زلزلهوار»، «سیاسی شدن سریع» و «جهتگیری ضددولتی». این ویژگیها البته در جنبشهای سیاسی و انقلابی بیشتر نمایان میشود. البته در اینجا فقط به خصوصیت مورد اشاره شما یعنی جهتگیری ضددولتی شکافهای فعال در این ناآرامیها میپردازم. بهنظر بنده، علت را باید در سرشت دولت جستوجو کرد. البته منظور از دولت در اینجا کل نظام سیاسی است، نه فقط قوه مجریه. دولت در سرتاسر تاریخ ایران، سرشتی استبدادی داشته و ارتباط ارگانیک چندانی با جامعه نداشته، بلکه اصولا برفراز جامعه و غالبا در مقابل آن بوده است. اصلا یکی از شکافهای عمده تاریخ ایران، شکاف دولت/جامعه است.
دولت در ایران طی قرون متمادی تا بهامروز علاوه بر سلطه سیاسی، سلطه اقتصادی هم بر جامعه داشته و درواقع جامعه را استثمار میکرده تا هزینههای فزاینده خود را تامین کند. حتی در سده اخیر هم که دولتها از ممر درآمدهای نفتی بخشی از «مثلا درآمدهای خود» را به صورت سوبسیدهای مستقیم یا غیرمستقیم میان مردم تقسیم کردهاند، اولا این درآمدها از محل منابع عمومی بوده، ثانیا معمولا دولتها با سیاستهای تورمزای خود بهنحو دیگری جامعه را استثمار کردهاند. چنانکه برخی اقتصاددانان بر این نظرند که بخش بزرگی از تورم مستمر سالهای پس از انقلاب، درواقع نوعی سیاست دولتی برای کنترل جامعه است. علاوه بر اینها، دولت در سالهای پس از انقلاب در همه ابعاد زندگی مردم حتی حوزه خصوصی مردم دخالتهای غالبا مختلکننده داشته است.
در ذهنیت ایرانیان نوعی بدبینی عمومی بنیادی به دولت وجود دارد که به دولتستیزی آشکار و پنهان منجر میشود. تاریخ طولانی استبداد، این گرایش را فراگیر و عمیقکرده است. استبداد بنابر ماهیت خود، یک دور باطل ایجاد میکند: 1 ـ مردم ناتوان از خودساماندهی هستند و از ترس ناامنی به دولت مستبد پناه میبرند، 2ـ دولت مستبد با سلطه و ستم بر مردم، از یک سو آنها را ناراضی میکند و از سوی دیگر امکان کسب تجربه در خودساماندهی را از مردم سلب میکند. 3ـ مردم ناراضی با اعتراض و شورش، دولت مستقر را برمیاندازند اما بازهم ناتوان از خودساماندهی، دوباره به دولت مستبد دیگری پناه میبرند. این دورباطل باعث شده دولتستیزی آشکار و پنهان به ذهنیت غالب در ایران تبدیل شود. حتی میبینیم که مقامات عالی حکومتی نیز نوعی دولتستیزی از خود نشان میدهند. آنها معمولا با سلب مسئولیت از خودشان مشکلات را به دیگر دولتمردان و کارگزاران نسبت میدهند. در اینجاست که ما با شکافهای دروندولتی یا شکافهای نهادی هم مواجه میشویم که کارکرد دولت را مختل میکند.
صرفنظر از این بحث کلی و عام، تا آنجا که به چند دهه اخیر مربوط است، دولت به دلیل تناقضات ایدئولوژیک و تعارضات نهادی زیادی که داشته، فاقد انسجام و کارآمدی بوده و قادر به انجام کارهای ویژه اصلی خود یعنی ساماندهی جامعه و پیشبرد سیاستهای متعادل توسعه نبوده است. بهخصوص در چند سال اخیر ما با یک «دولت منتزع» مواجهیم که فاقد ارتباط معنادار با محیط داخلی و بینالمللی است و بنابراین، هم در شناخت درست مسائل، هم در حل و فصل متناسب آنها بهشدت ناتوان است. با چنین وضعیتی طبعا هر مشکل و مسئلهای به دولت نسبت داده میشود و همه انگشتهای اتهام یا مشتهای اعتراض به سوی دولت نشانه میرود.
شکاف نهادی مورد اشارهتان به چه معناست؟
ساختار نظام جمهوری اسلامی از آغاز دارای ابهامهای زیاد و حتی تناقضهای آشکاری بوده. اولا چندان روشن نبود که چه تفسیر روشنی از اسلام و جمهوریت مورد نظر است. ثانیا معلوم نبود نسبت اسلامیت و جمهوریت چگونه است و با چه سازوکاری این نسبت متوازن و متعادل باقی میماند. البته تفسیر از اسلام در طول 43سال اخیر تحولاتی بهخود دیده، چنانکه در تفسیر اولیه، اجتماعیات اسلام بهویژه مردمگرایی و عدالتگرایی آن برجسته و فقرستیزیتر بود، اما در تفسیرهای بعدی بهتدریج شرعیات و صورتگراییهای احکامی و آیینی آن غلبه پیدا کرد و عدالت و مردمگرایی نه فقط از لحاظ عملی که حتی از لحاظ نظری نیز به حاشیه رانده شد. به علاوه با حدف بیوقفه نیروهای سیاسی و تضعیف سازوکارهای دموکراتیک، حتی اعلام بینیازی به مشارکت حداکثری مردم در انتخابات، (هرچند صوری) شق جمهوریت نظام نحیف و نحیفتر شد. اما جنبه آشکارتر شکاف نهادی را باید در ترتیبات نهادی و تداخلات اختیارات، وظایف قوای حکومتی و نهادهای سیاسی، نظامی و امنیتی آن مشاهده کرد. همچنین استقلال قوا و سازوکارهای نظارتی به دلیل وجود تعارضات آشکار میان اختیارات و نظارتپذیری برخینهادها، پاسخگویی تا حد زیادی منتفی است و به این تعارضات حقوقی و سیاسی باید تعارضات کارکردی را هم افزود که بهویژه در وجود نهادهای موازی در بخشهای مختلف، حتی بخشهای نظامی و امنیتی خود را نشان میدهد.
منظورتان از تناقضات ایدئولوژیک دولت در ایران امروز چیست؟
پیشتر اشاره کردم که جمهوری اسلامی از آغاز با این مشکله مواجه بوده که چگونه وجوه دینی و دنیوی را در ساختار حقوقی و عملکرد حقیقی خود سازگار کند. همچنین در سیاست خارجی خود نیز با معضل مواجه بوده که چگونه منافع ملی ایران را با مصالح «امت اسلام» یا شیعیان جهان جمع و سازگار کند.