نـادره دوران در پـی نادر زمان
گزارشی از زیست سیاسی و فکری محمـدعلـی فروغـــی
گزارشی از زیست سیاسی و فکری محمـدعلـی فروغـــی
پنجم آذر 1321، محمدعلی فروغی ملقب به ذکاءالملک دوم، نویسنده، مترجم، مصحح، سیاستمدار، دیپلمات، روزنامهنگار و روشنفکر ایرانی دار فانی را وداع گفت. فروغی متولد 1256 در تهران بود و پدر او، محمدحسین فروغی ملقب به ذکاءالملک اول، از ادیبان عصر ناصری، موسس روزنامه تربیت، از مدیران مدرسه علوم سیاسی و از جمله تجددخواهان متاثر از آرای میرزا ملکمخان ناظمالدوله به شمار میرفت. فروغی پسر نیز به واسطه رابطه حسنهای که همه عمر با پدر داشت و بنا به استعداد خاص و قریحهای ممتاز، دامن به بلاد فرهنگ و سیاست کشید و در تاریخ ایران منشأ اثراتی ماندگار شد. وجوه رنگارنگ فعالیتهای ادبی، تاریخی، فلسفی، علمی و سیاسی فروغی چنان دامنهدار است که بدون تردید در دو صفحه روزنامه نمیتوان به همگی آنها پرداخت و چنین امری نیازمند نگارش کتابی مطول است. با این همه، در این شماره، به سه جنبه از زندگی فروغی توجه شده است. موسی اکرمی از اهمیت فعالیتهای فلسفی فروغی سخن گفته و راقم این سطور نیز کوشیده است گزارشی مختصر از نگرشهای روشنفکرانه و کنشهای سیاسی فروغی بهدست بدهد؛ باشد که چنین اختصاری مشوق علاقهمندان به شناخت فرهنگ معاصر ایران در پیگیری زیست و زمانه و زندگی فکری کسی باشد که مجتبی مینوی او را «جامع حکمت و ادب مشرق و مغرب» نامیده بود.
روشنفکر دولتمرد و کنشگر مرزی
جلال آلاحمد از جمله پیشگامان گونهشناسی روشنفکری در ایران بود و روشنفکران را با توجه به هدف اصلی که «حمل بار امانت» میدانست، به سه گروه تقسیم میکرد که ویژگی مهم هر یک چنین بود: ارتداد، اعجاز کلام و بر دست قدرت نشستن. در ضلع ارتداد مثلث روشنفکری، روشنفکران معترض به نظام سیاسی یا نظام شرعی قرار دارند. عاقبت این «چون و چراکنندگان ابدی و معترضان همیشگی و ناراضیان صرف و عنقاجویان»، از مانی و مزدک و منصور حلاج تا احمد روحی، آقاخان کرمانی، صوراسرافیل، ملکالمتکلمین و احمد کسروی، ارتداد و مرگ بوده است. در ضلع دیگر این مثلث ادیبانی چون فردوسی و خیام و مولانا تا معاصرانی چون دهخدا و نیما و بهار قرار میگیرند که به اتکای قدرت کلام و جذبه اندیشه خویش، علیه اشکالی از سلطه غیر از سلطه سیاسی برخاستهاند. این روشنفکران غیرسیاسی، اعجازکنندگان در کلام هستند. تیپ سوم روشنفکری نیز آنانی بودهاند که با نزدیکی به قدرت، خواهان تغییراتی تدریجی بودهاند و لذا یاوری برای حمل بار امانت میطلبیدهاند؛ از بزرگمهر و خاندان برمکی تا حسنک وزیر و نظامالملک و نصیرالدین طوسی تا امیرکبیر و مصدق. اگر از اشکال حمل مفهومی جدید (روشنفکری) به
ادوار قدیم (ایران پیشامشروطه) در این گونهشناسی بگذریم، فروغی را میتوان جزء روشنفکران دسته سوم دانست که میکوشیدند از راه مداخله در سیاست، آرمانهای فکری خود را نیز پیگیری کنند.
چنین نمونههایی را با اندکی اختلاف، مقصود فراستخواه، «کنشگران مرزی» مینامد؛ روشنفکرانی که عموماً پایی در قدرت دولتی و دستی در جامعه مدنی دارند و از همین منظر با «کنشگران مدنی» و «نخبگان حکومتی» تمایز پیدا میکنند. چنین دانشوران سیاستپیشهای عموماً در مرز نهادهای علم و سیاست (دانشگاه و دولت) پرسه میزنند و میکوشند ضمن التزام به حقایق معرفتی مورد نظر خویش و ارتباط با جامعه، با راهیابی به دیوان و دربار، مسیری برای تغییر شرایط و پرکردن شکاف دولت و ملت فراهم سازند و وضعیت مملکت را با ایجاد نهادهای واسط و میانجی به نحوی مثبت دگرگون کنند. فراستخواه فارغ از کامیابی و ناکامی چنین کنشگرانی، به بررسی بیست مدل از این دست کنشگران مرزی در دورههای قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی پرداخته و فروغی را نیز در این بیست مدل، در کنار کسانی چون احمد قوام و حسن علاء، در الگوی «دولتسازی» جای داده است. چنین موقعیتی، البته جایگاهی تناقضآمیز است و کنشگر مرزی که میخواهد بر این تناقضها پل بزند، گاه از دو سوی ماجرا، دولت و جامعه، نخبگان حکومتی و روشنفکران پادحکومتی، نواخته و طرد میشود.
نسل دوم روشنفکری ایرانی
مروری اجمالی بر زیست سیاسی و روشنفکرانه فروغی به مثابه «روشنفکر دولتمرد» نشان میدهد که او نیز از این تناقضها بیبهره نبوده است اما در عین حال آنچه درباره او و برخی از روشنفکران نسل دوم روشنفکری ایرانی چون علیاکبر داور، علیاصغر حکمت، احمد کسروی، عیسی صدیق، یحیی دولتآبادی و... که در دوره پس از مشروطه بالیدند و در حکومت پهلوی اول به همکاری با حکومت پرداختند، قابل تامل است، این نکته است که آنها در مهمترین بزنگاه تاریخ ایران مدرن ظهور یافتند و از قضا، بیشترین امکان دستاندرکاری روشنفکران در سیاست و تأسیس نهادهای بنیادین سیاسی، آموزشی، اقتصادی، قضایی، فرهنگی و... نیز برای آنها مهیا شد. آن مقطع مهمترین بزنگاه بود زیرا از پس سیزده سال هرج و مرج پس از به توپ بستن مجلس به دست محمدعلی شاه تا کودتای سوم اسفند 1299، موجودیت وطن در خطر بود و چهبسا اگر اصحاب قلم در چنان شرایطی در کنار اهل شمشیر قرار نمیگرفتند، فرایند دولتسازی در ایران برای همیشه به محاق میرفت. در چنین شرایطی بود که عارف قزوینی در «گراند هتل» تهران به پیشواز رضاشاه میرفت و ایرج میرزا چنین میسرود: «تجارت نیست، صنعت نیست، ره نیست/ امیدی جز به سردار سپه نیست». چشم همگی به رضاشاه دوخته شده بود تا چونان «نادر» دوران، ایران را از منجلابی که در آن گرفتار شده بود، رها کند. این سخن را بیآنکه در پیچ و تاب قضاوت درباره موفقیت او در تحقق این امر باشیم، نمیتوان انکار کرد که اگرچه به سلطنت رسیدن رضاخان مخالفانی چون مدرس و مصدق نیز داشت، اما توش و توان موافقان و حمایت عمومی از آنها فزونتر بود و بدینسان آن شد که شد. در کنار این، این روشنفکران به موفقترین نسل روشنفکری ایران معاصر بدل شدند، زیرا با تمامی فراز و نشیبی که رابطه آنها با حکومت پیدا کرد، به واسطه برخی اهداف مشترک و نیازهای متقابل، نقطه اتصالاتی میان رضاشاه و ایشان برقرار شد که آنقدر دوام داشت که فرایند دولتسازی در ایران محقق شود. از این منظر البته توجه به روانشناسی روشنفکرانی چون فروغی و تاثیر منش و خلق شخصی آنها در ایجاد اعتماد نیز حائز اهمیت است، زیرا همانطور که ابراهیم خواجهنوری شرح میدهد، حجب و تواضع و نرمش و دانش فروغی چنان بود که در همان اولین دیدار، خیال سردار سپه از اغراض احتمالی او آسوده شد. از آن سو، البته فروغی نیز در مرد نظامی، رهبری قدرتمند و فرهمند را بازمیجست که میتواند امنیت را برقرار کند. بعدها نیز اگرچه طناب این رابطه به نازکی نخ رسید، اما هیچگاه از هم نگسست و همانطور که فروغی، نام «پهلوی» را برای سلسله نوظهور برگزید و نطق تاجگذاری را قرائت کرد، همو بود که در روزهای بحرانی شهریور 1320، فراخوانده شد تا چارهای برای اشغال کشور بیندیشد. از قضا متن استعفای رضاشاه را نیز او نگاشت و خود در مجلس شورای ملی خواند. چنین رابطهای البته تفسیرهایی مخالف نیز پیدا کرده است آنجا که کسی چون احسان طبری میگوید: «نقص رضاخان در سواد کمش بود که آن هم «عیب مال» نبود و آن را میشد با قراردادن جمعی از چاکران «فاضل» امپریالیسم در جوار جبران کرد. کسانی مانند فروغی، تیمورتاش، داور، تدین و...». قضاوت کسروی نیز درباره فروغی و نیز حکمت و داور و تقیزاده، منفی است منتها او از دریچهای دیگر آنها را «کمپانی خیانت» نام مینهد زیرا از سویی کرنش غیرعادی فروغی در برابر شاه مملکت را نادرست میداند و از سویی دیگر معتقد است از روزی که رضاشاه رفت و فروغی بازآمد، پنبه اصلاحات رضاشاهی زده شد.
فروغی در سیاست
فروغی از جوانی در فضای روشنفکری و فکری ایران حضوری موثر داشت. جدا از تاثیرپذیری پدرش از ملکمخان، ذکاءالملک اول با سیدجمالالدین اسدآبادی نیز مراوداتی داشت و آنطور که فروغی پسر نقل میکند او نیز در برخی از این دیدارها حضوری حاشیهای داشته است. فروغی البته بعدتر به صراحت نظر منفیاش را نسبت به آمال سیدجمال درباره فکر «اتحاد اسلامی» ابراز کرد و آن را «خیال خامی» بیش ندانست و افسوس خورد که ای کاش سید «کمتر به سیاست و بیشتر به تربیت مسلمین میپرداخت.» در کنار این، خانواده فروغی دستاندرکار چاپ تنها نشریه غیردولتی عصر ناصری به نام «تربیت» نیز بودند که اگرچه مدیحهگویی سلطان نیز به آن راه مییافت، اما به هر روی بارقههایی از آزادیخواهی و قانونمداری نیز در لفافه مطالب آن منعکس میشد. بعدتر محمدعلی به همراه پدر و برادر خود، ابوالحسن، به تدریس در «مدرسه علوم سیاسی» میپرداخت و مدتی به معاونت پدر در این مدرسه نیز منصوب شد تا اینکه پس از مرگ او، به دستور محمدعلیشاه، لقب ذکاءالملک را به ارث برد و خود نیز به ریاست مدرسهای رسید که در تحولات آتی، به سنگبنای دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بدل شد. او در
همین دوران عضو «جامعه آدمیت» شد که یکی از مهمترین انجمنهای سری فعال در انقلاب مشروطه بود. او بعد از انحلال این جامعه، «لژ بیداری» را تاسیس کرد که نقشی موثر در شکست استبداد صغیر داشت و به همین دلیل در انتخابات مجلس دوم شورای ملی، از 16 نماینده تهران، 13 نفر و از جمله فروغی، عضو لژبیداری بودند. فروغی در این مجلس حتی به ریاست نیز رسید و از اقدامات مهم این مجلس یکی نیز استخدام مورگان شوستر آمریکایی و همکارانش برای اصلاح امور مالیه ایران بود. او بعد از مجلس به وزارت مالیه و عدلیه نیز رسید اما به دلیل اختلاف با صمصامالسلطنه، از وزارت استعفا داد و به مقام رئیس دیوان عالی تمییز به عنوان بالاترین دادگاه کشور منصوب شد و درصدد اصلاح کل نظام حقوقی ایران برآمد؛ امری که دشواریهایی بهخصوص در رابطه با کسب تایید علما داشت. او عضو هیئت اعزامی ایران به کنفرانس صلح ورسای (1919) نیز بود؛ هیئتی که البته در طرح خواستههای خود ناکام ماند. بعدتر او با عضویت در حزب تجدد از جمله همراهان رضاخان در کسب قدرت بود. این حزب از اصلاحطلبان جوان و تحصیلکردگان اروپا تشکیل میشد که قبلاً طرفدار حزب دموکرات بودند. مؤسسان این حزب علیاکبر
داور، عبدالحسین تیمورتاش و سیدمحمد تدین بودند.
فروغی در دوران رضاشاه، سه دوره به نخستوزیری رسید. دومین نخستوزیری در سال 1312 شروع شد و دو سال بیشتر طول نکشید زیرا با وقوع حادثه مسجد گوهرشاد و شفاعت ناموفق فروغی بابت اعدام نشدن نایبالتولیه آستان قدس رضوی که از بستگان فروغی بود، او مجبور به استعفا و خانهنشینی شد؛ دورانی مبارک برای پژوهشهای فرهنگی و ادبی. با این همه در همین دوران کوتاه نخستوزیری دوم بود که دانشگاه تهران و انجمن آثار ملی تاسیس شد، رضاشاه به تشویق فروغی که پیشتر دورهای سفیرکبیر ایران در ترکیه بود به این کشور سفر کرد و در مشهد کنگره هزاره فردوسی برگزار شد. بعدتر با اشغال ایران به دست متفقین رضاشاه بار دیگر دست یاری به سوی فروغی بیمار دراز کرد و عجبا که او نیز شانه از زیر این بار گران خالی نکرد و در پاسخ به تعجب دوستان چنین گفت: «مملکت شصت سال مرا در آغوش خود پرورده و درهای نعمت را به روی من گشوده و مرا به عالیترین مقامات کشوری رسانده است و اکنون که رئیس مملکت احساس میکند که ایران به خدمت من احتیاج دارد، چگونه ممکن است از رمقی که برایم باقی است دریغ کنم ولو اینکه پایان حیات در نظرم مجسم شود؟» او در این دوران ضمن به فرجام رساندن
فرایند انتقال قدرت به ولیعهد جوان، زندانیان سیاسی را آزاد کرد و آزادی بیان مطبوعات و آزادی برگزاری مراسم مذهبی و پوشش زنان را نیز به رسمیت شناخت. فروغی همچنین کوشید پیمان سهجانبه با انگلیس و شوروی را به امضاء برساند که مخالف کم نداشت و به قول محمدتقی بهار ریسک بزرگی بود، اما در عمل بعد از پایان جنگ جهانی به مهمترین دستاویز ایران برای خروج نیروهای بیگانه از کشور بدل شد. در همین روند نیز فروغی امیدوار بود بتواند در قالب «راهبرد نیروی سوم» پای آمریکا را به عنوان نیروی موازنهکننده در مقابل روسها و انگلیسها به ایران باز کند که موفقیت اندکی داشت اما بعدتر به دست دیگرانی آزموده شد.
زیست در تناقضها
کارنامه فروغی به مثابه یکی از برجستهترین سنخ «روشنفکران دایرهالمعارفی» ایران آمیزهای از فکر روشنفکری در تناسب با عمل سیاسی است. از نظر مشی و مرام او لیبرالی تجددخواه و ناسیونالیستی معتدل بود. تردیدی نداشت که ایران برای بقای خود در برابر هجوم اروپائیان، نیازمند پذیرش تمدن جدید است و درعین حال درکی وسیعتر نسبت به بسیاری از همگنان خود درباره سنت ایرانی و میراث ملی داشت، اگرچه بههیچ روی سنتگرا نبود. پیشتر سخن از حزب تجدد رفت. این حزب خواستار «جدایی دین از سیاست، ایجاد ارتش قوی، سیستم اداری کارآمد، پایان دادن به امتیازات اقتصادی، صنعتی کردن ایران، جایگزین کردن سرمایه داخلی به جای سرمایه خارجی، تبدیل عشایر به کشاورز، پیشرفت نظام مالیات بر درآمد، ایجاد تسهیلات آموزش همگانی از جمله برای زنان، ایجاد امکانات برای شکوفایی استعدادها و ترویج زبان فارسی در سراسر ایران به جای زبانهای محلی» بود و بسیاری از اینها مهمترین آمال فروغی نیز بود. با این همه، او نه در ناسیونالیسم به افراط گرایید، نه از تجددخواهی اجباری به سبک رضاشاهی رضایت کامل داشت و نه در عمل موفق شد نگرش لیبرالی خود را در زمانه استبداد روزافزون پهلوی و در وضعیتی که دولت محرک عمده پیشرفت جوامع بازشمرده میشد، چندان پی بگیرد. اهمیت او اما در این بود که این تناقضها را دریافت و زیست و دانست که میان عرصه روشنفکری و سیاست، درهای پرناشدنی وجود دارد که نه با آمال ایدئولوژیک که با منطق مصلحت میتوان تنها پلی لرزان و موقت میان آن زد. او در تحلیل نهایی، سیاستپیشهای آدابدان بود که به فراست و شم خویش دریافته بود که به تعبیر سیدجواد طباطبایی «سیاست قلمرو واقعیتهای مناسبات شهروندی و رابطه نیروهاست و این رابطه نیروها در چارچوبی جریان پیدا میکند که دانش سیاست آن را «دولت» در معنای دقیق کلمه میداند.» این بود که دست از برخی آرزوهای دور و دراز کشید و در عوض به «دولت» پیوست؛ نادره زمان در پی «نادر» دوران.