دربارهی سروش حبیبی از ترجمه تا زندگی شخصی
سانسور قبل و بعد انقلاب ندارد
سروش حبیبی یکی از آن مترجمانی است که کتابخوانهای زیادی بهخاطر ترجمههایش از آلمانی، فرانسه، انگلیسی و روسی مدیون او هستند.
سروش حبیبی یکی از آن مترجمانی است که کتابخوانهای زیادی بهخاطر ترجمههایش از آلمانی، فرانسه، انگلیسی و روسی مدیون او هستند. «سیدارتها»، «نارتسیس و گلدموند» و «سفر شرق» از هرمان هسه، «آبلوموف» از ایوان گنچاروف، «ابله»، «شیاطین»، «همزاد» و «شبهای روشن» از فئودور داستایوفسکی، «موشها و آدمها» از جان اشتاین بک و «رستاخیز» از لئو تولستوی، تعدادی از کارهای بزرگی است که او به فارسی ترجمه کرده است.
او چند زبان بلد است و فرا گرفتن هرکدام از این زبانها برای خود داستانی دارد. اول فرانسه را یاد گرفته بود، آن هم به لطف پدرش که در مدرسهی فرانسوی آلیانس درس خوانده بود. پدرش داستانهایی از زبان فرانسه را با صدای بلند برایشان میخواند و به زبان کودکفهم و البته شفاهی برایشان ترجمه میکرد به این ترتیب او و چهار برادر و یک خواهرش تعلیمات ابتدایی را در همان مدرسههای محلهشان گذراندند و غیر از جنگ جهانی اول کودکی بیحاشیهای داشتند.
در مدرسهی فیروزبهرام در خیابان قوامالسلطنه، دبیرستان را تمام کرد و به اعتبار اینکه مادرش زمانی فرهنگی بود و رئیس مدرسه دوست پدرش بود، شهریه نمیداد اما خودش میگوید که شاگرد درخشانی نبود. بعد از دبیرستان دلش میخواست پزشکی بخواند اما اتفاقی افتاد که از این کار منصرف شد. یکهفته قبل از کنکور زمین خورد و پایش مجروح شد و وقتی پزشک داشت پایش را پانسمان میکرد، دید که از دیدن رنگ خون و بوی دوایی که به پایش میزنند حالت تهوع میگیرد؛ این شد که مدارکش را از دانشکدهی پزشکی پس گرفت و چون دیر شده بود نمیتوانست جای دیگری ثبتنام کند.
برای همین مجبور شد در آموزشگاه عالی پست و تلگراف ثبتنام کند و بعد از سهسال مهندس شد و آنجا زبان دومش یعنی انگلیسی را یاد گرفت. بعد از چند سال در کنکوری برای اعزام به فرانسه شرکت کرد و به لطف اینکه از کودکی زبان فرانسه را آموخته بود رتبه اول نصیبش شد و راهی این کشور شد و بهصورت جدیتر در آنجا خواندن زبان فرانسه را پی گرفت.
بعد از آن برای تحصیل به آلمان رفت و زبان سومی که یاد گرفت آلمانی بود. بعد از تحصیل در دانشکدهی فنی دارمشتات به ایران برگشت و در دانشکدهی پست و تلگراف رئیس دروس شد. او در این زمان کار ترجمه را شروع کرده بود و با مجلهی سخن شروع به همکاری کرده بود و با پرویز ناتل خانلری کار میکرد.
بعد از آن درخواست بازنشستگی از پست و تلگراف کرد تا به کار دلش یعنی کتاب و ترجمه برسد و شروع به همکاری با انتشارات دانشگاه صنعتی آریامهر کرد. رئیساش سیدحسین نصر بود و میخواست دانشگاهش انتشارات آبرومندی داشته باشد. همانجا بود که با محمد قاضی، احمد بیرشک، منوچهر بزرگمهر و هوشنگ گلشیری آشنا شد؛ دورانی که بهزعم خودش یکی از لذتبخشترین دوران کاریاش بود.
اما این همکاری دیری نپایید و یکسال قبل از انقلاب همراه همسرش ایران زندیه و دو پسرش به آمریکا مهاجرت کردند. او که در آنجا خانهنشین شده بود، چند کتاب ترجمه کرد اما هنوز کتابها تمام نشده خبردار میشد که دیگران آن را ترجمه کرده و منتشر کردهاند. حبیبی که حسابی سرخورده شده بود، با انتشارات فرانکلین قراردادی برای ترجمهی «کوه جادو» توماس مان داشت، یکسوم آن را ترجمه کرد و برای ناشر فرستاد اما در شلوغیها و اعتصابات انقلاب گموگور و سرخوردگیاش فزونتر شد.
آنها مهاجرت کرده بودند، اما قرار نبود که برای همیشه در غربت بمانند و میخواستند به ایران برگردند. سر راه برای دیدن برادرش به پاریس رفتند. تازه انقلاب شده بود و برادرش تمام سعیاش را کرد تا آنها را در فرانسه نگه دارد اما آنها مُصر در بازگشت به وطن بودند. در این اوضاع جنگ شروع شد و این شد که آنها در فرانسه ماندگار شدند. آنجا بود که «خداحافظ گری کوپر» و «بیابان تاتارها» را ترجمه کرد که اولی را انتشارات نیلوفر و دومی را نشر نیل منتشر کرد که مسئول آن محمود کیانوش بود.
حالا داشت سری در میان سرها در میآورد. گروه کوچکی در ایران داشتند. غلامحسین ساعدی مجلهی «الفبا» را در میآورد و او گاهی با آن همکاری داشت. گروه کوچکشان متشکل از ساعدی، کامران فانی، بهاءالدین خرمشاهی، داریوش آشوری، نازی عظیما و امیرجلالالدین اعلم و گاهی هانیبال الخاص در کافهی اسب سفید جمع میشدند و از این در و آن در دنیا میگفتند.
او حالا ترجمه کار سترگ «آبلوموف» گنچاروف را در دست داشت، این کار را از انگلیسی ترجمه کرد و چون روسی نمیدانست آن را با ترجمه فرانسوی مقایسه کرد. اینجا بود که افسوس خورد که کاش روسی یاد گرفته بود؛ همین شد که در فرانسه در دانشگاه روسی خواند. بعدها ترجمهاش را با متن اصلی روسی مقایسه کرد، اصلاحات لازم را انجام داد و دوباره منتشرش کرد. او مثل همه پیه سانسور به تنش مالیده شد، اما ترجیح میدهد فقط به جمله اکتفا کند که سانسور قبل و بعد از انقلاب ندارد.
آنچه تاکنون خواندید حاصل مصاحبهای طولانی با مترجم سرشناس سروش حبیبی است دربارهی زندگی حرفهای، شخصی و تجربیات ادبی او که نیلوفر دُهنی آن را انجام داده است. «در همسایگی مترجم» که توسط نشر برج منتشر شده، کتابی است که جوانب مختلف زندگی ادبی این مترجم را بررسی کرده است، از همنشینهای جوانی و رفقای ادبی، از دوران تحصیل، از مهاجرت به آمریکا تا مقیم شدن در پاریس، از علایق ادبیاش، از روند ترجمههایش و خیلی چیزهای دیگری که خیلیها دوست دارند در مورد مترجم محبوبشان بخوانند.
در همسایگی مترجم
نویسنده: نیلوفر دُهنی
انتشارات: برج
قیمت: 95 هزار تومان