کارنامه بهروز غریبپور که ۲۸ شهریور قدم در ۷۴ سالگی گذاشت نشان میدهد که هنر را برای همه میخواهد
زندگی بدون پرتی
آدم بزرگیست و عجیب. بزرگ چون کارهای بزرگ کرده؛ چه در شأن یک هنرمند، چه در مقام یک مدیر فرهنگی و این احتمالاً بزرگترین پارادوکس زندگی اوست.
بهروز غریبپور انگار ذاتاً مدیر است. وقتی قرار است که کاری زیر نظر او انجام شود گویی فرماندهای نظامی است و همهچیز به نظم سیاق یک ارتش باید انجام شود. دوستی زمان مدیریت غریبپور بر کاخ جشنواره میگفت؛ «هر روز صبح برخطشان میکند و سان میبیند.» اغراق نمیکرد. اگر چنین نبود که چنان نمیشد؛ که کشتارگاه، فرهنگسرا و پادگان، خانهی هنرمندان نمیشد. عجیب که او انگار ذاتاً هم هنرمند است؛ یک کدام از اپراهای عروسکیاش هم میتوانست اثباتی بر این مدعا باشد.
جمع این دو؛ هنرمند بودن و مدیر بودن تقریباً محال است. هنرمندان معمولاً شوریدگیای دارند، نظم خاص خودشان را دارند که با نظم اجتماعی خیلی همپوشانی ندارد. مدیر بودن هم یک زمختیای میخواهد، اسیر جزئیات زندگی روزمره شدن و یک نظم و حساب و کتابی که جایی برای شور و شوق خلاقیت نمیگذارد. غریبپور این دو را دارد و من گمان میکنم که این دو را تنها و تنها به واسطهی داشتن یک خصوصیت به حد اعلایش رسانده است.
هرچه در زندگی او سیر کنید کمتر جایی میبینید که او کاری نکرده باشد، درواقع هیچجا. در کتابی که به همت «ناصر فکوهی» توسط نشر گهگاه منتشر شده است و دربارهی کار و زندگی بهروز غریبپور است، همسرش در بخشی از آن سالشماری از زندگیاش را تهیه کرده است؛ از زمانی که وارد دبیرستان شده است هر لحظه زندگیاش به چندین کار مشغول بوده است.
همواره هم مشغول مدیریت و قدم زدن در کریدورهای دولتی بوده و هم خلق یک کار هنری یا ترجمه و نوشتن. مصداق بیت مولانا که میگوید: «اندرین ره میتراش و میخراش/ تا دم آخر دمی فارغ مباش» و تراشیدن و خراشیدن نگار بهترین تعابیر برای تعریف زندگی بهروز غریبپور هستند. جز با این دو مگر ناممکنهایی که او انجام داده است، ممکن میشد؟ جز با خراشیدن و تراشیدن صخرهها و سدهایی که جلوی او بودند مگر از میان میرفتند؟ خراشیدن و تراشیدن بیوقفه او فقط با زندگی بدون پرتیاش ممکن میشود. نکتهی عجیب زندگی او این است که در عین مشغولیت مدامش، درحالیکه در همین 74 سالگیاش هم حداقل تا یکسال آینده را پر کرده است، همیشه در میان است.
هیچ خواستهی معقولی از او با جواب نه روبهرو نمیشود. برای نوشتن، گپ زدن، گفتوگو کردن، یاد دادن، کار جدید و پروژهی جدید، همیشه با انرژی، سر وقت و در اولین فرصت حاضر است. کسانی که با هنرمندانی در این سطح مراوده داشتهاند درک میکنند که این ویژگی غریبپور و این کوشش همیشگیاش برای فرهنگ و هنر در کنار در دسترس بودنش، چه ویژگی یگانهای است.
اینها را کموبیش همه دربارهی بهروز غریبپور میدانند. او با جمع این ویژگیهاست که بزرگ شده و بزرگ مانده است. اما از من بپرسند، میگویم که سترگترین کار غریبپور این است که هنر را برای همه میخواهد نه فقط برای طبقه و مردمان خاصی؛ او که طبقهی فقیر و مردمان در حاشیه را نه سوژهای تماشایی و فانتزی برای کارهایش، بلکه انسانهایی دیده است که سزاوار دیدن و درگیر شدن با هنر دارند.
او شجریان را از نیاوران به میدان بهمن برد. آثار غریبپور از جمله اُپراهای عروسکیاش همیشه به نحوی بوده که برای هر مخاطبی در دسترس باشد. بهروز غریبپور با زندگی بدون پِرتیاش، هنر را میان بسیاری از زندگیهایی آورد که زیر چرخدندهی اقتصاد و سیاست همیشه پرت شدهاند. عمرش دراز و گامهایش همواره استوار.