آبادکننده ویرانهها
۲۸ شهریورماه مصادف با ورود هنرمندی به هفتادوچهارمین سال زندگیاش است که تنها واژه «هنرمند» برای توصیف آنچه در طول هفت دهه گذشته انجام داده است کفایت نمیکند؛ او نمایشنامهنویس و کارگردانی است که حیات اپرای عروسکی در ایران را مدیون حیاتش میدانند و مدیری است که عرصه فرهنگوهنر را مرهون شم مدیریتی و توان غیرقابل انکارش در اقناع مخالفان میشمارند.
او این همه است و بسیار بیش از اینها؛ مردی که نامش با تبدیل کشتارگاه به فرهنگسرا و پادگان به خانه هنرمندان گره خورده است، او بهروز غریبپور است و چنانچه بسیاری میگویند «بهروز» برازندهترین نام برایش، هنرمندی نیکبخت و خوشاختر که جز نیکبختی برای فرهنگ و هنر ایران نمیخواهد. بهروز غریبپور متولد سال ۱۳۲۹ در سنندج است و خانوادهاش مانند همه خانوادههای آنزمان پرجمعیت بودهاند؛ چهار برادر و دو خواهر. غریبپور چهارساله بود که وقایع سال ۱۳۳۲ رخ داد.
او که فضای سنندج دهه ۳۰ را مشابه فیلمهای فدریکو فلینی میداند، در کتاب «بهروز غریبپور» به روایت ناصر فکوهی، میگوید وقتی فیلم «آمارکورد» را دید فضای مشابهی با شیطنتهای فلینی در خودشان، شادمانیها و رقصهای کردی مشاهده کرد. غریبپور در چنین فضایی رشد کرد و در ۱۶سالگی نخستین نمایشاش، «آرش کمانگیرِ» سیاوش کسرایی را بهعنوان طراح صحنه، بازیگر و کارگردان روی صحنه برد.
در ۱۸سالگی سرپرست و کارگردان گروه تئاتر شهاب کردستان شد و همان سال نمایش «زاویه» از غلامحسین ساعدی را اجرا کرد. او با محمدرضا لطفی به تهران آمد و در کنکور شرکت کرد و هرچند پدرش دوست داشت پسرش افسر شود اما غریبپور در ۲۰سالگی وارد رشته تئاتر دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد تا اولین دانشجوی رشته تئاتر استان کردستان شود.
غریبپور غالب روزها پس از تعطیلی دانشکده به راسته سیروس میرفت و با همه خیمهشببازها رفیق شده بود. او مجذوب تختحوضی، خیمهشببازی و تعزیه بود و همین شد که در سال ۱۳۵۲ هفته خیمهشببازی را در دانشگاه برگزار کرد. غریبپور در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مربی تئاتر، سپس عضو نخستین گروه تئاتر عروسکی کانون شد. سودابه اسکویی، دختر مصطفی و مهین اسکویی همدورهایاش بود و پیشنهاد داد زیر نظر مادرش براساس سیستم استانیسلاوسکی، اتود بازیگری بزنند.
پس، مدتها به خانه اسکوییها رفت تا این شیوه را بیاموزد. از ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹؛ سالهای اوج فعالیت بریگاردهای سرخ در ایتالیا و انقلابیون در ایران را در رم بهسر برد. اواخر سال ۵۸ به ایران برگشت و با تغییر کاربری سالن کوچک اجتماعات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بلکباکسی ایجاد کرد که به آرزویی دور و دراز تحقق بخشید. دو سالن بهنامهای گلستان و بوستان، نخستین تماشاخانه کودک و نوجوان را در کانون پرورش فکری شکل دادند و او بهمدت ۹سال سرپرست آموزش تئاتر و تئاتر عروسکی کانون شد. بهروز غریبپور خودش میگوید، چه در ایران و چه در ایتالیا هرگز وارد متن حرکات سیاسی نشد اما منزوی هم نبود، راه خود را رفت و مستقل بود و هست.
از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۶۹ به اصفهان رفت و برای برگزاری دومین جشنواره فیلم کودک و نوجوان اصفهان کاری ماندگار کرد؛ ظرف ۱۲شبانهروز در حوزه زایندهرود یک سالن سینمای هزارنفری روباز ساخت و آنجا را به مرکز بازدید، تفریح و نمایش فیلم تبدیل کرد و نامش را «باغ نور» گذاشت. وقتی به تهران برگشت، غلامحسین کرباسچی که آنزمان شهردار تهران بود از غریبپور دعوت کرد تا مشاور فرهنگی و هنری شهرداری تهران شود.
سمتی که دستاوردی بزرگ برای شهر تهران به ارمغان آورد و کشتارگاه را به فرهنگسرای بهمن تبدیل کرد. هرچند سرانجام به اجبار و زیر فشارهای سیاسی، استعفا داد. دوسال بعد «بینوایان» را در همانجایی که خودش ساخته بود روی صحنه برد و ۷ماه به اجرا ادامه داد.
غریبپور میگوید قسم خورده بود که دیگر کار اجرایی نکند تا اینکه پیشنهاد تغییر کاربری پادگان ایرانشهر را به او دادند؛ خانه هنرمندان را ساخت و ۸سال هم آنجا ماند تا زمانی که بهقول خودش بهرهبرداریهای سیاسی شروع شد و از آنجا هم استعفا داد. او کارهای اجرایی دیگری هم انجام داد، از مرمت کاخ سابق شهربانی و باشگاه دیپلماتیک و چایخانه وزارت امور خارجه تا موزه انتظامی و تالار فردوسی.
ازجمله نکاتی که بهروز غریبپور در گفتوگو با ناصر فکوهی بر آن تاکید میکند این است که خیلیها میگویند اگر او عمرش را وقف ساخت مرکز تئاتر عروسکی، فرهنگسرای بهمن، خانه هنرمندان و دهها پروژه عمرانی دیگر نکرده بود، کارهای هنری بیشتری به کارنامهاش میافزود اما همزمان که در خانه هنرمندان بود اپرایملی را تاسیس و راهاندازی کرد و اپراهای عروسکی «رستم و سهراب»، «مکبث»، «عاشورا»، «مولوی»، «حافظ»، «لیلی و مجنون»، «سعدی»، «خیام»، «عشق» و... را روی صحنه برد.
بهروز غریبپور در تمام طول اینسالها عاشقانه کار کرد و ساخت اما گفتند و نوشتند که اهداف سیاسی دارد. خلاقانه عمل کرد و زبان جدیدی بهنام اپرای عروسکی ملی را پایه گذاشت اما گفتند و نوشتند که تقلید از غرب است و با این وجود یکلحظه هم عقبنشینی نکرد تا به نسل جوان بگوید اگر تاب بیاورند، رشد خواهند کرد و شناخته خواهند شد.