خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی... مذبوحانه تلاش میکنم به همین خوابیدنهای تلخ و پر از دلهره پناه ببرم، نمیشود. میخواهم بلند شوم، کاری کنم، چیزی بنویسم، باز هم نمیشود. تصور جای خالی آن چلچراغ در صحن و سرای غزل، دلم را آشوب میکند. اگر از این بیماری جان بهدر بردم، در سوگ آن یار دیرین و در وصف آن غزلهای شیرین، حرفهایی خواهم زد. فعلاً همین سطرهای مغشوش که به سختی نوشتم، مثل لشکر مار و عقرب از جلوی چشمهایم رد میشود و جانم را به آتش میکشد...
این روزها در بستر بیماریام. تب، تهوع و ضعف شدید، امانم را بریده است. گاه پس از ساعتها بیقراری به خواب میروم. اما چه خوابی؟ کافی است چشم برهم بگذارم تا کابوسهای غریب مثل خوابهای جنونآسای «هامون» در فیلم جاودانهی مهرجویی، بر سرم آوار شود. وقتی هم که بیدار میشوم، حتی تاب تحمل نور چراغ، صدای تلویزیون و همهمهی دور و برم را ندارم.
فکرش را بکنید، درست در اوج این تبها و بیقراریها، خبر پرواز ابدی استاد محمدعلی بهمنی؛ خالق آن همه غزل، ترانه، مهربانی، لبخند و خاطره هم به گوشم رسید! اول فکر کردم این خبر هم از همان کابوس سهمگینی است که این روزها و شبهای طاقتسوز، دچارشان هستم اما با شروع تماسها و پیامها، واقعیت مثل پنجهای تیز و بیرحم، دلم را چنگ زد و حالم را بههم ریخت.
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی... مذبوحانه تلاش میکنم به همین خوابیدنهای تلخ و پر از دلهره پناه ببرم، نمیشود. میخواهم بلند شوم، کاری کنم، چیزی بنویسم، باز هم نمیشود.
تصور جای خالی آن چلچراغ در صحن و سرای غزل، دلم را آشوب میکند. اگر از این بیماری جان بهدر بردم، در سوگ آن یار دیرین و در وصف آن غزلهای شیرین، حرفهایی خواهم زد. فعلاً همین سطرهای مغشوش که به سختی نوشتم، مثل لشکر مار و عقرب از جلوی چشمهایم رد میشود و جانم را به آتش میکشد...
به همهی عزیزان و دوستدارانش تسلیت میگویم. به شعر، غزل و ادب پارسی نیز. از همگان میخواهم قدر کلمه را، قدر سخن را و قدر شاعران را بیشتر بدانند. شاعر رفتنی است، شاعر طاقتش کم است، شاعر مثل شاپرک است. سرانگشت خشونت و ناسپاسی، گردههای لطیف بال این پروانه را فرو میریزد. همین کافی است تا جان او ستانده شود. با شاعران مهربان باشید...