ما و مسئله یهود
ریشههای یهودستیزی در تاریخ اروپا چندگانه است. در یونان باستان کار عار بود و شهروندان کار را به بردگانِ بربر سپرده بودند و خود به سیاست و فلسفه میپرداختند. عیسی، برخلاف رسول اسلام پیامبر آخرت بود و دنیاگریز و صوفیمسلک، تا آنجا که حتی ازدواج هم نکرد. میراث یونانی و عیسوی در کلیسا جمع شد تا در مذمت دنیا و ثروت سخن بگویند و مومنان را از شهوت مالاندوزی پرهیز بدهند.
ازسوییدیگر، عیسی قتیل کین و نفرت یهودیان بود، لذا پر بدیهی بود که تنشی میان عیسویان و موسویان در جوامع اروپایی وجود داشته باشد. ازهمینرو، یهودیان از داشتن زمین و ملک محروم میشدند و بهسمت مشاغلی نقدینهمحور سوق داده میشدند.
در شریعت مسیحی نیز همچون اسلام قرض پول با بهره گناهی بس کبیر بود. حتی مدتها بعد از نهضت اصلاح دین نیز رباخواری در میان متألهان پروتستان عملی ننگین بهشمار میآمد.
لوتر از حیث تفکر اقتصادی آنگونه که در کتاب «موعظهای بلند در باب رباخواری» به سال ۱۵۲۰ و رساله ۱۵۲۴ او با عنوان در باب بازرگانی و رباخواری آمده است، منتقد سرسخت تجارت بهطور عام و تجارت بینالمللی بهطور خاص بود و در محکومکردن عمل وامدهی پول از شریعتشناسان هم سختگیرانهتر عمل میکرد.
ازهمینرو در سدههای میانه، یهودیانی که مشاغل پولی را برگزیده بودند، هم بیش از مسیحیان نقدینگی داشتند و هم فارغ از منع شرعی، برای اعطای پول نزولی آماده بودند. جمع این مولفهها بسترهای تاریخی، اجتماعی و عقیدتی شخصیت یهودی رباخوار را ایجاد کرد که در شاهکار بیبدیل همه اعصار، در نمایشنامه «تاجر ونیزی» شکسپیر، در شخصیت شایلاک متجلی میشود: یهودی رباخوار همچون موشی کثیف گوشت تن طلبکاران را میجود و آنها را به تباهی میکشاند.
همین استعاره «یهودی پولپرست» بود که بعدها در مقاله فوقالعاده «مسئله یهود» و بعد از آن در فصل هشتم جلد اول «کاپیتال»، توسط کارل مارکس به خدمت گرفته شد تا ماهیتِ پلید سرمایهداری را توضیح بدهد. ولی مارکس در اصل موضوع را از یک تنش اجتماعی به یک سطح کلان تاریخی منتقل کرده بود زیرا در آن سالها، بعد از حمله ناپلئون به سرزمینهای ژرمنی و حاکمیت قانون مدنی فرانسوی، یهودیان توانسته بودند طعم شهروندی را بچشند و حالا تحت لوای دولت پروس هم میخواستند، نه همچون شمایلی از شایلاک بلکه چونان یک آلمانی زندگی کنند.
پس برای آنان رهایی پروبلماتیک اصلی بود امّا رهایی سیاسی یا مدنی؛ کدامیک؟ درحالیکه برخی از روشنفکران آلمانی مثل برونوبائر موضوع را در سطح دولتملت دنبال میکردند و برخی چون مارکس آن را در ساختار کلان سرمایهداری که اکنون مسیحیتِ یهودیشده بود، تحلیل میکردند، کسانی دیگر، همچون موسس هِس و تئودور هرتزل، از مسئله یهود یک فلسفه جوهری تاریخ ساختند و شریعت موسی را به قامت روحِ تاریخ برکشیدند. تا جایی که هِس در کتابِ «از روم تا اورشلیم» کوشید همان منطق هگلی را در بستر شریعت و الهیات موسوی بسط دهد و از آن دلالتی برای تاسیس دولت یهود بیرون بکشد.
این نیروهای اجتماعی ـ ایدئولوژیک در اواخر سده نوزدهم چنان متراکم شده بودند که تردیدی باقی نمانده بود، عنقریب تحولی عظیم رخ خواهد داد. با پایان جنگ اول جهانی، فروپاشی عثمانی و همکاری صهیونیستهای نخبه و وزیرخارجه انگلیس (لرد بالفور) یهودیان فوجفوج بهسمت ارض موعود کوچیدند. در همین ایام، با ظهور هیتلر و راهانداختن هولوکاست و کورههای آدمسوزی، یهودستیزی و یهودسوزی، ترومایی بر وجدان اروپاییان ایجاد شد تا همه امکانات را در اختیار حل این مسئله قرار بدهند.
روان رنجور و زخمخورده اروپایی به دنبال راه علاجی بود تا از این مصیبت لاینحل بگریزد. اما وقتی در چهاردهم مه 1948 بن گوریون منشور استقلال دولت اسرائیل را قرائت کرد و مورد حمایت وجدان اروپایی و پشتیبانی دول آنها قرار گرفت، درواقع مسئله یهود را از تاریخ اروپا به تمدن اسلامی منتقل کرد. این جابهجایی شاید یکی از بزرگترین و هولناکترین جابهجاییهای مسائل از یک تمدن به تمدنی دیگر بوده باشد.
از آن روز به بعد مسئله یهود، مسئله ما (مسلمانان و اهالی خاورمیانه) شد. خاورمیانه که خود در آتش منازعات دولتسازی و رویای خلافت و تمنای موعودیت میسوخت و از همه گوشه و کنارش صدها نیروی رادیکالِ رُجعتگرا بیرون میزد، حالا با مسئله مُحرکی روبهرو شده بود که دمندهای پرقدرت بر کوره این منازعات شد.
به نظر میرسد که انتقال مسئله یهود به خاورمیانه یکی از گرهگاههای مدرنیته در جهان اسلام است و مادامی که راهحلی قطعی و همیشگی برای آن پیدا نشود، همچنان این مسئله در جوامع اسلامی به انحای گوناگون حضور خواهد داشت و در مقاطع مختلف بروز خواهد کرد. البته مسئله فقط نیروهای اجتماعی و سرزمینهای اشغالی نیستند، بلکه موضوع این است که ما هنوز نتوانستهایم این «مسئله» را بفلسفیم و تئوریزه کنیم.
اگر متفکرین جهان اسلام در این قریب به هفتدهه، همچون روشنفکران آلمانی اوایل سده نوزدهم، در ابعاد مختلف این معضله اندیشیده بودند، شاید توانسته بودند به نیروهای اجتماعی جهت بدهند. اما چه میشود کرد که همه تأملات نظری ما تقلیل پیدا میکند به حرفهای سوپرچپهای ایرانی که بگویند مسئله مظلومیت غزه جهانی است! بله قابل انکار نیست که این مسئله جهانی است و بخشی از ظلمِ ساختاری که سرمایهداری ایجاد کرده است؛ اما بیش از آن باید گفت نه آقاجان جهانی نیست، اسلامی است، خاورمیانهای است، مسئله یهود است، مسئلهای که اکنون مسئله ماست و باید در درون بافتار و معاصریّت ما فهمیده شود و برای آن راهحلی پیدا شود!