آلبوم خانوادگی بهمثابه تاریخ معاصر
بیشک یکی از مواجهات خلاقانه با تاریخ رسمی جهان و انضمامیکردن آن، روایتگری افراد از زندگی روزمره خویش و بهنوعی بیانپذیر کردن تجربههای شخصی و تاریخهای خانوادگی است. از دل این رویکرد میتوان هژمونی تاریخ رسمی را شکست و با میدان دادن به روایتهای شخصی، بهجای «تاریخ» از «تاریخها» گفت. کاری که دلارام موسوی و سروین کیانی، به میانجی نمایشنامه «نقش هیتلر در آلبوم خانوادگی» میخواهند، انجام دهند. برای این منظور دو خانواده معاصر ایرانی در نظر گرفته شده که درنهایت سرنوشت مشترکی مییابند. البته این اشتراک نتیجه گریزناپذیر زیستن در یک زمانه پرآشوب است و قرار گرفتن اشتباهی کشتی ایرانی در مقابل توپهای شلیکشده از نیروی دریایی ارتش هیتلر در بحبوحه جنگ جهانی دوم. از یاد نبریم که چگونه این کشتی تجاری مغروق، متعلق به پدربزرگ متمول و تاجرپیشه یکی از این خانوادهها بوده و از بین رفتناش موجب نابودی سرمایه مالی، تغییر در مسیر زندگی افراد خانواده و درنهایت یک سرنوشت مشترک شده است.
ساختار روایی نمایش بر بیانگری و روایتگری توأمان استوار شده و شخصیتها این امکان را مییابند که نقش خویش را در زندگی بار دیگر بازنمایی کرده و در ضرورت لزوم از این نقش بازنمایانه فاصله گرفته و به روایتگری مشغول شوند. در این رفت و برگشت مابین بازنمایی و روایتگری است که فضای کلی نمایش ساخته شده و تماشاگران بهتدریج متوجه میشوند که نسبت این دو خانواده چیست و هرکدام چه روایتی از تاریخ معاصر ایران را از دیدگاه و چشمانداز خویش بیان میکنند.
به لحاظ بصری و از جایگاه یک تماشاگر، گویی مشغول ورق زدن یک آلبوم عکس خانوادگی هستیم. یک چارچوب بزرگ چوبی، فضای نمایش را قاب کرده و حس عکسبودگی صحنهها را منتقل میکند. بازیگران این امکان را مییابند که گاهی از حصار این قاب خارج شده و به روایتگری از خاطرات گذشته بپردازند. اما این ورود و خروج از قاب باید در هماهنگی با کارگردان نمایش صورت گیرد. دلارام موسوی در جایگاه یک کارگردان جوان، از اتاق فرمان، شخصیتها را خطاب کرده و همچون یک تسهیلگر عمل میکند. با آنکه هماهنگی و همدلی مابین بازیگران و کارگردان در جریان است، اما گاهی این رویه دچار وقفه شده و شاهد تخطی بازیگران از روندی هستیم که کارگردان میل دارد آن را ترسیم کند. در این دقایق است که اقتدار نمادین کارگردان متزلزل شده و جریان امور با صلاحدید شخصیتها به پیش میرود.
طراحی صحنه کمینهگرایانه نمایش، در خدمت اجراست. چند صندلی چوبی، دو کمد و یکی، دو تا فرش، به فراخور صحنهها، بهکار گرفته شده تا قابهای صحنهآراییشده تعیّن مادی یابند. بههرحال ژست اجرا قرار است حسی از عکسهای خانوادگی در ایران معاصر را به ذهن متبادر کند و همهچیز باید در خدمت این قابهای عکاسانه باشد: ژست بدنها و کیفیت استقرارشان در یک قاب تصویری، همچنین نسبت و رابطهای که این بدنمندی با اشیاء برقرار میکنند، تداعیگر سیاست اجرایی این نمایش است. ازاینمنظر اجرا با تلفیق بدنهایی عکاسیشده و ژستهای ایستا، همچنین استفاده از تصاویر و عکاسهای مستند خانوادگی و تاریخی، تلاش دارد شکلی از بازنمایی زندگی روزمره در قبل و بعد از انقلاب 57 را بر صحنه به نمایش بگذارد.
در این مسیر گروه جوان و همدل بازیگران با بازیهای خوب سیما غلامی، محمدعلی براتی، فاطمه رادمرد، علی حدادی، فرزانه سیری، علیرضا ولیپور و محمد جهانشاهی توانسته این فضای متاثر از رخدادهای تاریخی چون انقلاب و جنگ را بهخوبی به نمایش بگذارد. البته اجرا بیشازاین میتوانست یک تاریخ شخصی را با تاریخ جهانی پیوند بزند و روایت رادیکالتری از اینجا و اکنون ما در نسبت با گذشته نهچندان دور بسازد. فیالمثل با آنکه استفاده از تصاویر آرشیوی خانواده جذاب و تماشایی مینماید، اما بهلحاظ منطق روایت گاهی آنچنانکه باید به امری ملموس و تجربهپذیر بدل نمیشود. شاید این مسئله به رویکرد کارگردان بازگردد که قصهگویی و مستندگرایی را به یک اندازه دوست دارد، اما به یک اندازه به آن بها نمیدهد.