| کد مطلب: ۱۳۸۰۹

برابری‌خواهی عرب؛ عنصری خودی در قلمرو ساسانی

دانش تاریخ، فرضیه‏ تحمیل دین اسلام به ایرانیان را تایید نمی‏‌کند

برابری‌خواهی عرب؛ عنصری خودی در قلمرو ساسانی
حسام‌‏الدین اسلاملو

حسام‌‏الدین اسلاملو

روزنامه‌نگار

«ملک‌ملکا»؛ همین کلمه‌ دو‌بخشی ساده که به خط پهلوی در حاشیه سکه‌های شاهان قدر‌قدرت ساسانی حک شده است، می‌تواند کل دستگاه فکری سابق درباره‌ روند تاریخ ایران باستان و چگونگی ورود به دوران پساباستان را برهم بزند. به‌هرحال سال‌ها اینگونه تبلیغ شده بود و ما هم باور کرده بودیم که زبان پارسی تا پیش از اسلامی‌شدن ایران و سلطه‌ زبان عربی، یک زبان سره و پاکیزه و عاری از واژگان بیگانه بوده است. اما همین نوشته روی سکه‌ شاهی کافی‌است که متوجه شویم تاریخ مراودات زبانی خیلی کهن‌تر و پیچیده‌تر از این شیوه‌ ساده‌انگارانه‌ای ا‌ست که ما می‌پنداریم. هرچند گفته می‌شود که «ملک‌ملکا» از پیچیدگی‌های خط پهلوی ا‌ست که اصطلاحاً به آن «هزوارش» می‌گویند؛ یعنی به زبان آرامی می‌نوشته‌اند: «ملک‌ملکا» و می‌خواندند: شاهنشاها یا شاه شاهان. حتی در این صورت هم دست‌کم چنین پدیده‌ای نمودار حضور و حتی تاثیرگذاری آرامی‌زبان‌ها و سریانی‌زبان‌ها در میان طبقه‌ دبیران و دیوان‌سالاری ایران ساسانی ا‌ست. آرامی‌ها و سریانی‌هایی که حکما و پزشکان‌شان در دانشگاه مشهور به گندی‌شاپور نیز حضور پررنگی داشته‌ا‌ند و علاوه بر اینکه جزئی از تمدن ایرانی بوده‌اند، زبان‌‌شان نیای زبان عربی محسوب می‌شود.

بنابراین نوعی ساده‌سازی در حوزه‌ تاریخ عمومی ویکی‌پدیایی‌شده و امروز مبتذل‌تر گشته در اینستاگرام، پیرامون جایگاه اعراب به‌عنوان یک عنصر بیرونی از شاهنشاهی ساسانی انجام شده است و این آسان‌ترین کاری بوده که عمدی یا سهوی درباره‌ چگونگی رابطه‌ اعراب با ساسانیان یا به‌قول عرب «کسرییان» به طور عمدی یا سهوی انجام شده است. این خطا این است که عرب و عربیت را عنصری کاملاً خارجی از قلمرو ساسانی پنداشته‌اند و قدرت‌گرفتن عرب در امپراطوری ایران را نیز به حمله و ورود آنان به ایران مرتبط کرده‌اند. این نوشته قصد بررسی همین موضوع را دارد.

 

تناقض‌های باستان‌گرایان ایرانی

در اینستاگرام از شیر مرغ تا جان آدمیزاد می‌بینید. از «نکوداشت حمله کوروش کبیر به کشور بابل» تا «تسلیت برای حمله و ورود عرب به ایران و فراموشکاری ایرانیان با تقدیس قاتلان اجداد خود» ! تناقضی که باستان‌گرایان دچار آن هستند و متوجه آن نیستند یا نمی‌خواهند به آن دقت کنند این است که اگر هدف استنادشان به یک گذشته‌ باستانی آرمانی مثل دوران امپراطوری‌های هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان، هویت‌سازی برای ایرانی امروز است، چرا باید مناطق عرب‌نشین امروزی که همگی در قلب همان ایرانشهر باستانی بوده‌اند، به بیرون از دایره‌ ایرانیت پرتاب ‌شوند؟ جایگاه مردم مناطق عربی در چنین تاریخی کجاست؟ حتی اگر بخواهیم کشورهای تازه‌تاسیس عربی امروزی را در جمله‌ فتوحات ایران بدانیم و آنجاها را قلب ایرانشهر نگیریم، باز مسئله حل نمی‌شود. با تیسفون که پایتخت آن ایرانشهر بوده است، چه کنیم؟ با اقوام عربی که در این فتوحات شاهی توسط خود شاهان ساسانی 400سال پیش از اسلام به داخل فلات ایران ازقبیل خراسان، کرمان، فارس و خوزستان کوچانده ‌شده‌اند، چه معامله‌ای کنیم؟ بنابراین می‌بینیم که تاریخ حضور عرب به ایران بسیار کهن‌تر از زمان فروپاشی ساسانیان است.

پژوهش‌های تاریخی مبتنی بر سکه‌ها، کتیبه‌ها و‌ حتی بازخوانی و ریزخوانی تواریخ آمیخته با اسطوره ثابت می‌کند، تصوری که در ذهن عموم ایرانیان امروز درباره‌ ایران باستان شکل گرفته است، اگرچه رویایی، آرمانی و شیرین به نظر می‌رسد ولی به هیچ عنوان منطبق با واقعیت نیست. از طرفی حکومت ساسانیان حکومتی دینی بوده است و شاه به‌عنوان سایه خدا به‌شمار می‌آمده و موبدان زردشتی جایگاه مهمی در سلسه‌مراتب قدرت داشته‌اند. پس تا اینجای کار استناد به ایران پیش از اسلام به‌عنوان آرمانشهری بی‌نقص که توسط اعراب و حکومت اسلامی‌شان تباه شده است، به درد کار سکولارهای معاصر نمی‌خورد. از سوی دیگر از منظر قومیتی نیز برخلاف تصور پان‌آریایی‌های امروزی در قلمرو بزرگ ایران باستان با مردمی سراسر آریایی خالص روبه‌رو نیستیم که همه یک دین به‌نام دین زردشتی داشته‌اند و همگی به یک زبان سخن می‌گفته‌اند که گویش آن چه‌بسا در اذهان عمومی بی‌شباهت به شیوه‌ مضحک صحبت‌کردن تئاترگونه‌ در فیلم‌های تاریخی نیست! واقعیت اتفاقاً دقیقاً در نقطه‌ مقابل چنین تصوری‌ است.

ایران در روزگار باستان نه نام این گربه‌ امروزی که نام یک شیر بزرگتر بوده است؛  یک امپراطوری‌ در برابر امپراطوری روم باستان. همان‌قدر که روم نمی‌توانسته است تماماً تک‌قومیتی، تک‌زبانی و تک‌دینی باشد که نبوده است، شاهنشاهی ساسانیان نیز مثل هر امپراطوری دیگری متکثر بوده است. همان‌طور که از نامش هم پیداست، شاهنشاهی به‌معنای به‌رسمیت‌شناختن شاهان محلی به‌عنوان زیرمجموعه یک شاه بزرگ بوده است و ازاین‌منظر ساسانیان ادامه‌دهنده‌ دستگاه هخامنشی‌ هستند و تفاوت‌شان با اشکانیان تنها در افزایش بیشتر قدرت مرکزی ا‌ست. بنابراین در قلمرو ساسانیان ما با یک قوم یا نژاد خالص که دین و زبان دست‌نخورده‌ای داشته باشد، روبه‌رو نبوده‌ایم. به‌جز اقوام پارتی مهرپرست در دودمان‌های اشرافی قدرتمند که نسب خود را به اشکانیان می‌رسانده‌اند، ایران شامل اعراب نصرانی زیادی هم بوده است که عمدتاً ساکن غرب امپراطوری بوده‌اند ولی به‌دلایلی مثل کوچ اجباری توسط شاهان ساسانی در مرکز و شرق امپراطوری ساکن می‌شده‌اند. جالب آنکه در شرق این شاهنشاهی مردمان زیادی، بودایی بوده‌اند که آثار بازمانده‌ آن در بامیان افغانستان پابرجاست و در تاریخ عباسیان و ماجرای برمکیان و هارون‌الرشید و بعدها افشین رد پای آنان را می‌بینیم. همچنان ارگ‌های بزرگ ایران دارای محلاتی یهودی‌نشین بوده است. مانوی‌گرایی نیز از آغاز تاریخ ساسانیان در قلمرو امپراطوری و حتی خارج از آن رایج بوده و از چین تا روم را درنوردیده است. مشهور است آگوستین قدیس نیز مدتی پیرو این کیش التقاطی بوده است. جدای از این‌ها خود کیش زردشتی هم شاخه‌های مختلفی داشته است که تنها یک قرائت از آن ارتدوکس یا «به‌دینی» ـ از منظر قدرت سیاسی ـ شناخته می‌شده است. جنبش سیاسی ـ اجتماعی ـ دینی مزدکیان را نیز که در مقابل طبقاتی‌بودن یک جامعه به دنبال مطالبات برابری‌خواه بوده است، باید به اواخر دوران ساسانی بیافزاییم.

بنابراین تا اینجای ماجرا می‌بینیم که همه‌چیز به زیان ناب‌گرایان و زبان سره‌‌ دوستان است زیرا حتی گذشته‌ای هم که به آن استناد می‌کنند، خالص نیست. البته اینکه چنین خلوصی به ذات خود دارای ارزش باشد، برمی‌گردد به نوعی باستانگرایی رایج‌شده از دوران مشروطه تا به امروز که تنها تفاوتش با سلفی‌گری وهابیت و بنیادگرایی اسلامی در این است که مبدأ تاریخ ادعایی آرمانی‌شان جداست.

 

جایگاه ویژه عرب در قلمرو ساسانی

برای بررسی هویت اعراب و‌ چیستی جایگاه آنان در امپراطوری ساسانی تأمل بیشتری نیاز است. در ابتدا بهتر است بدانیم عنوان «عصر جاهلیت» برای عرب پیش از اسلام، نسبتی با درجه‌ تمدن آنان نداشته است و این تقسیم‌بندی براساس تاریخ رستگاری دینی‌ است. از نظر تمدنی، عرب و زندگانی آن‌ها ارتباط زیادی با تصورات معاصر ما از گذشته‌ آنان ندارد. زبان‌های باستانی آرامی و سریانی باستان، مادر زبان عربی بوده است و سریانی‌زبانان در عراق و سوریه‌ امروزی زندگی می‌کرده‌اند و این خط سکونت تا خوزستان و جنوب خلیج‌فارس تداوم داشته است. در یمن، اعراب قحطانی حضور داشته‌اند. مرکز کشور سعودی امروزی که آن را به اشتباه با عربستان باستان یکی تصور می‌کنیم، تقریباً خالی از سکنه‌ جدی بوده است به‌جز چند قبیله و قریه‌ کم‌جمعیت در ریگزار که نه برای روم جذابیتی برای فتح‌الفتوح داشته است، نه برای شاهان ایران.

درواقع ‌جزیره‌العرب به حد فاصل میان دو رود دجله و فرات گفته می‌شده ‌است که امروز بخش‌هایی از عراق و سوریه است. حتی در تاریخ طبری نیز آمده که اردشیر بابکان در چه سالی شبه‌جزیره را گرفت که منظور همین عراق امروزی ا‌ست که شهر تیسفون پایتخت باستانی ایرانی در آنجا واقع است. بنابراین عرب، وارث تمدن‌ بین‌النهرین باستانی بوده است و نام عراق که هم‌ریشه با کلمه‌ ایران است، متاخرتر از نام میان‌ دو رود بر آن خطه است. در دوران ساسانی، عراق و یمن از استان‌های ایرانشهر محسوب می‌شده‌اند و به این معنی اعراب جزئی از قلمرو ایران بوده‌اند.

سوریه بین ایران و روم دست‌به‌دست می‌شده و بیشتر رومی بوده است. درمقابل، عراق امروزی نه‌تنها در دل قلمرو ایرانشهر قرار داشته که پایتخت شاهان ساسانی بوده است. شهر حیره که بعدها در دوران اسلامی به کوفه تغییر نام داد، یکی از مناطق عرب‌نشین بوده که شاهان آنجا تحت فرمان کسری بوده‌اند. شباهت خط کوفی اولیه به خط پهلوی غیرقابل انکار است. ساکنان حیره عمدتاً نصرانی (مسیحی) بوده‌اند؛ همچنین حنفای عراق که ساکنان منطقه حران به‌شمار می‌رفتند. در مناسبات دینی ایران و روم نسبت اعراب نصرانی در هر دو قلمرو ایران و روم با حکومت مدام در حال نوسان بود. به‌نوعی‌که تا پیش از رسمی‌شدن مسیحیت در امپراطوری روم، مسیحیان زیادی به‌خاطر گریز از آزار، اذیت و تحت شکنجه قرار گرفتن از مناطق عرب‌نشین تحت استیلای روم، به داخل قلمرو شاهان ساسانی پناهنده می‌شدند اما به محض آنکه امپراطور روم، مسیحیت را دین رسمی امپراطوری‌اش اعلام کرد، جایگاه نصرانیان عرب و مسیحیان غیرعرب در قلمرو ساسانیان متزلزل شد و به‌نوعی ستون پنجم دشمن پنداشته شدند و گهگاه مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. ازطرف‌دیگر چون اعراب اکثراً در مسیحیت پیرو آریوس بودند و مخالف پسر خدا پنداشته‌شدن عیسی، پس از اعلام ارتداد آریوس و پیروانش و تثبیت جایگاه تثلیث به‌عنوان مذهب رسمی روم، جایگاه اعراب مسیحی در روم نیز متزلزل بود.

 

مناسبات یزدگرد اول و بهرام گور عرب

اگر به‌طور مشخص روی زندگی یزدگرد اول و چگونگی به شاهی رسیدن پسرش بهرام گور دقیق شویم، متوجه جایگاه عرب و لابی قدرتمند اعراب در دربار ساسانی می‌شویم. یزدگرد اول، شاهی است که به‌خاطر منع آزار و اذیت دینی مسیحیان ایران و پیروان آیین زردشتی نسبت به هم، توسط موبدان زردشتی به یزدگرد بزهکار مشهور شد! درواقع یزدگرد اول خواهان برقراری تساهل و مدارای دینی میان زردشتیان با مسیحیان در قلمرو خود بود و به‌خاطر همین دیدگاه نیز از سوی موبدان مورد خشم واقع شد و درنهایت با همدستی مهتران و بزرگان، کودتایی علیه او به وقوع پیوست. یزگرد البته چنین امری را پیش‌بینی کرده بود و برای حفاظت از جانشین خود، او را از خردسالی به نزد منذر شاه اعراب حیره فرستاده بود. با مرگ یزدگرد، بهرام با کمک منذر و با لشکری از اعراب حیره، تیسفون را محاصره و تصرف کرد و پادشاهی خود را پس گرفت. گفتنی‌ است که سلحشوران عرب در دو شاخه‌ تنوخی و شهبا همواره جزئی از سپاهیان ارتش ساسانی در جنگ‌های ایران و روم بوده‌اند. بنابراین باتوجه به سیاست مدارای یزدگرد اول با مسیحیان، می‌توانیم دلیل همراهی اعراب مسیحی حیره را با پسر او بهتر درک کنیم و شناخت بهتری نیز از مناسبات دینی و چالش‌ها، تنش‌ها و همزیستی‌های اقوام و ادیان در داخل قلمرو شاهنشاهی ایران آن روزگار پیدا کنیم.

 

شگفتی و ابهامات سکه‌های عرب-ساسانی

تاریخ بیش از هر دانش دیگری می‌تواند آمیخته به خرافه باشد، اما ما ایرانیان در عین افسانه‌سرا بودن، از مقوله‌ تاریخ به‌عنوان امری مسلم که در گذشته اتفاق افتاده است، تصوری جزمی و تردیدناپذیر داریم. امروزه اما روش‌های تجربی و ریاضی می‌توانند تکمیل‌کننده‌ روایت‌ها و نظریه‌های تاریخی باشند.

مطالعات سکه‌شناسی به سود فرضیه فتح ایران توسط اعراب نیست. حتی تصاویر و نوشته‌های روی سکه‌ها این موضوع را که به ایران حمله‌ گسترده‌ای اتفاق افتاده باشد، تایید نمی‌کنند، چه برسد به تحمیل یک دین. اهمیت سکه‌ها از آنجاست که در دوران قدیم و در نبود رسانه‌های جمعی امروزی، از نقوش حک‌شده روی سکه به‌عنوان رسانه‌ جمعی نهاد قدرت و اعلام تغییرات در سلسه‌مراتب قدرت به مردم، نهایت استفاده را می‌کردند. اینک سوال این است که اگر عرب، دین اسلام را به ایرانیان تحمیل کرده است چرا سکه‌ها این موضوع را نشان نمی‌دهند؟ چرا تازه در ابتدای دوران مروانیان و اینقدر دیر، سکه‌های خاص عربی ضرب می‌شود و تا قبل از آن، روی سکه‌ها تصویر چهره خسروپرویز و آتشکده با حاشیه‌ بسم‌الله و محمد رسوال‌الله و ذکر نام خلیفه را در کنار هم شاهدیم؟ در توجیه این سکه‌ها که عرب ـ ساسانی خوانده می‌شوند، گفته می‌شود، اعراب خودشان بلد نبوده‌اند سکه ضرب کنند و این سکه‌ها را دیوانسالاری ایرانی که با وجود فروپاشی ساسانیان به کار خودش ادامه می‌داده، ضرب می‌کرده است.

حتی این توجیه هم کار طرفداران حمله‌ عرب و تصرف ایران و تحمیل دین اسلام به ایران را سخت‌تر می‌کند. یعنی تا اینجای کار مشخص می‌شود که دیوانسالاری ایرانی با وجود سقوط سلسه ساسانی، به کار خودش در دوران قدرت‌گیری اعراب ادامه داده و کار را به جایی رسانده که در دوران عباسی هم پایتخت به تیسفون ساسانی برمی‌گردد. می‌دانیم که هم بغداد نامی پارسی بر روستایی خوش آب‌وهوا در حوالی شهر تیسفون بوده است، هم اینکه نهاد وزارت ایرانی بوده و مانده و تداوم داشته است. مهمتر اینکه عرب با اینکه می‌توانسته به‌جای ضرب سکه‌ای با حاشیه‌ای اسلامی و کم‌ادعا، سفارش سکه‌هایی را بدهد که به هیچ‌عنوان نشانی از کیش زردشتی و کسری بر آن نباشد، اما این کار را نکرده و درنهایت خیلی دیرتر این کار را کرده است. یعنی طبق تاریخ سنتی، پس از 8 خلیفه و با گذشت چیزی نزدیک 100سال این تغییر اساسی در سکه‌ها اتفاق افتاده است. چنین شواهدی نشان می‌دهد، عرب ضرورتی نمی‌دیده است که چنین تغییری در سکه‌ها صورت پذیرد. اما چرا ؟! آیا عرب می‌خواسته هویت قدرت خود را در تداوم قدرت ساسانیان تعریف کند یا مانند سیاست کوروش، مراعات حال کیش و مذهب ساکنان هر منطقه از قلمرو خود را می‌کرده است؟ در هر دوحال نتیجه یکی بوده است. ریختن آب بر آتش درگیری‌های کهنه‌ مذهبی در قلمرو ایران 72 ملت و فرقه؛ سیاستی مبنی بر آشتی و برابری (اسلام) که جامعه‌ خسته از کاست طبقاتی دوران ساسانی را خوش می‌آمده است.

 

خطر پان‌آریایی‌گرایی برای ایران

با اینکه شواهد تاریخی زیادی بر افسانه‌ حمله‌ خارجی پنداشتن قدرت‌گیری اعراب در قلمرو ساسانی خط بطلان می‌کشند اما با این وجود ناسیونالیسم افراطی و نژادگرای معاصر در ایران اصرار دارد که این موضوع را تبدیل به یک باور جزمی ایدئولوژیک کند و آن را پدیده‌ای بنامد که بدون شک اتفاق افتاده است تا از آن بهره‌برداری اجتماعی و سیاسی کند. درحالی‌که ایران کوچک‌شده‌ امروز همچنان متکثر از اقوام، ادیان و مذاهب است اما در مقابل تکیه‌ ویژه بر آریایی‌گرایی و تنگ‌کردن دایره‌ هویت ایرانی بدان، چنان اقوام را از دایره‌ ایرانی‌بودن به بیرون پرتاب می‌کند که نمی‌توان خطر آن را نادیده گرفت. یکی از جلوه‌های همین پان‌آریایی‌گرایی افراطی، دگرسازی همواره اعراب است و ضدیت کور با هرآنچه عربی ا‌ست بی‌آنکه پاسخی داشته باشیم که چرا نام ایران و عراق هم‌ریشه است و آیا اگر نام‌های عربی فردوسی، خیام، سعدی، حافظ و مولانا و کلمات عربی در کتب این بزرگان را براساس سره‌نویسی و سره‌گویی پاکسازی کنیم، در آخر چه چیزی از فرهنگ و تمدن ایرانی باقی می‌ماند؟ درنهایت با حمله‌ خانمان‌سوز اعراب و کتابسوزی‌ها و آدم‌کشی‌هایی که مدعی هستیم اتفاق افتاده است، آیا منطقی بود پس از آن شاهد ظهور یک جنبش علمی شویم و آغاز دوران رنسانس تمدن ایرانی و دانشمندان مختلفش را تا چند قرن ببینیم؟ اگر چنین است، چرا در دوران معاصرمان که دغدغه‌ پیشرفت داریم، همین راه را نرویم که پیشرفت کنیم؟

 

منابع:

شاهنامه چاپ مسکو/ ایران در زمان ساسانیان، نوشته آرتور کریستین‌سن/ وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانی، نوشته آرتور کریستین‌سن/ تاریخ طبری/ تاریخ بلعمی به تصحیح ملکالشعرای بهار/ تاریخ تمدن ایران ساسانی، نوشته سعید نفیسی/ تاریخ مسیحیت در ایران تا صدر اسلام، نوشته سعید نفیسی/ تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، نوشته احمد تفضلی/ دو قرن سکوت، نوشته عبدالحسین زرین کوب/ افول و سقوط شاهنشاهی ساسانی؛ اتحادیه ساسانی ـ پارتی و فتح ایران به دست عرب‌ها، نوشته پروانه پورشریعتی.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی