از معلممداری تا دولتسالاری
نگاهی به تاریخچه و سنتهای تالیف و تدوین کتابهای درسی در ایران
نگاهی به تاریخچه و سنتهای تالیف و تدوین کتابهای درسی در ایران
تغییراتی که در کتابهای درسی در سالهای اخیر انجام شده است، با واکنش گسترده رسانهها و مردم مواجه شده و به این پرسش اساسی دامن زده که این تغییرات با چه منطقی انجام میشود؟ برخی از این تغییرات بهزعم منتقدان غیرضروری غیرقابلتوجیه با مافیای کنکور و گردش مالی گستردهای که از چاپ کتب کمک درسی به وجود آمده، مرتبط است. بخشی دیگر از این تغییرها اما به مساله حذف و اضافاتی برمیگردد که در دروس عمومی و علوم انسانی نظیر ادبیات فارسی، تاریخ، علوم اجتماعی و... رخ داده است؛ نام بعضی شاعران و نویسندگان و برخی شعرها و متنها از کتابهای درسی حذف شده و در مقابل متنهایی جایگزین آنها شده است که به نظر منتقدان، اهمیت علمی و کارکرد آموزشی مناسب را ندارند. به نظر مخالفان این روند، در این تغییرات نگرشهای ایدئولوژیک بر منطق آموزشی سلطه پیدا کرده است و با ادامه این مسیر به زودی شاهد کتابهایی شعاری خواهیم بود که خواندن آنها برای دانش آموزان عذاب الیم است. دستهای دیگر از صاحبنظران نیز نگاهی کلانتر به ماجرا دارند و معتقدند آنچه اهمیتی ویژه دارد و امروز نیاز اصلی آموزشوپرورش است، نه مته به خشخاش این تغییرهای جزئی گذاشتن، بلکه بازنگری کلی در محتوای کتابهای درسی است؛ بازنگری کلانی که این کتابها را برای دانشآموزان خواندنی، جذاب و کاربردی کند و آنها را از حالت حفظیاتمحوری که بیشتر در خدمت تستزنی و مدرسان کنکوری است، خارج کند. در میان حجم زیاد تحلیلها، اما خبر مهم این است که بهتازگی وزارت آموزشوپرورش اعلام کرده برای سال تحصیلی آینده محتوای 200کتاب تغییر میکند. بدون تردید اعمال این تغییرات، بدون دست یافتن به زبانی مشترک و مورد اجماع عموم برنامهریزان و مدرسان کتابهای درسی، از همین امروز زنگ خبرسازی کتابهای سال تحصیلی 1403- 1402 را بهصدا در خواهد آورد و سال دیگر این موقع، وقتی روی میزهای مدارس این کتابها در حال خواندن هستند، رسانهها و متخصصان آموزشی در حال مجادله بر سر محتوای کتابهای درسی جدید خواهند بود. در ادامه مروری بر تاریخ تدوین کتابهای درسی و تحولاتی که این کتابها در گذر دههها از سر گذراندهاند، خواهد شد و به برخی از مصادیق تغییرات و نقدهایی که به آنها وارد است، اشاره میشود.
پیشینه تالیف کتابهای درسی
دوره اول: از 1230 تا 1306
آموزشوپرورش جدید در ایران با تاسیس دارالفنون و در زمان صدارت امیرکبیر آغاز شد. پیش از آن، مکتب داری شیوه رایج آموزشی بود. امیرکبیر اما در حد مقدورات زمانه کوشید این وضع را متحول کند، بنابراین همزمان با احداث ساختمان دارالفنون و باتوجه به نارضایتی که از معلمان روسی، انگلیسی و فرانسوی داشت، از داوودخان درخواست کرد با مسافرت به اتریش، ششمعلم از این کشور برای تدریس دروس فنی، نظامی، پزشکی و داروسازی در ایران انتخاب کند. این معلمان دو روز بعد از عزل امیر، به ایران آمدند و اگرچه چندان تحویل گرفته نشدند، اما نخستین کتابهای درسی ایران را مترجمان ایرانی این معلمان با تلفیق دروس این استادان و کتابهایی که از خارج آورده بودند، تدوین کردند. بعد از این، مدتها بعد، میرزا حسن رشدیه بود که در زمینه تالیف کتابهای درسی گامهایی بلند برداشت. رشدیه، موسس نخستین مدارس ابتدایی مدرن در ایران بود و در این مسیر مرارتهایی فوق طاقتبشری از جانب سنتپرستان متحمل شد؛ چنان که مدرسه او را منفجر کردند و او از ایران متواری شد. بعدتر در عصر مظفرالدینشاه به استعانت امینالدوله، در کار او گشایشی حاصل شد، هرچند دولت مستعجل بود. او با این همه توانست 27کتاب تالیف کند که در میان آنها کتابهای درسی دوره ابتدایی مهمترین کتابهای آموزشی بودند؛ کتابهایی چون بدایهالتعلیم، نهایهالتعلیم، کفایهالتعلیم، هدایهالتعلیم و اخلاق. با گسترش کار مدارس در سالهای بعد، کتابهای درسی دیگری برای دوره ابتدایی نوشته شد؛ آثاری چون کتاب جغرافيا از ميرزا رضاخان مهندسالملك، شجره طیبه در اخلاق و اصول و فروع دین از میرزا یحیی دولتآبادی، تعلیمالاطفال در الفبا و قرائت فارسی از میرزا محمودخان مفتاحالملک و تاریخ مختصر ایران از محمدعلی فروغی. این کتابها درواقع آرا و سلایق نویسنده در حوزه درس موردنظر بود و گاه این ایراد به آنها گرفته شده که در آنها به شرایط دانشآموزان کمتر توجه شده است. دوره بعدی، رونق تالیف کتبدرسی به سال 1275 و تاسیس نخستین مدارس متوسطه در ایران که مدرسهعلمیه نامیده میشدند بازمیگردد. در همین دوران است که محمدعلی فروغی، کتاب فیزیک را برای دوره دبیرستان مینویسد. در سا 1290، تعلیمات عمومی و اجباری برعهده دولت گذاشته میشود و نظامی آموزشی مبتنی بر چهارنوع مدرسه ابتدایی دهکده، ابتدایی شهری، متوسطه و عالیه شکل میگیرد. در سال 1295 نوآوری دیگری در کتابهای درسی اتفاق میافتد و دروسی چون علوم تجربی، بهداشت، اخلاق، اعمال یدی و رسم به دروس مدارس اضافه میشوند.
دوره دوم: 1341ـ 1306
در سال 1300 با تصویب قانون شورای عالی فرهنگ، نظامی یکسان بر کل امور مدارس کشور حاکم شد و طی آن مولفان کتابهای درسی موظف شدند طبق دستور وزارت معارف به تالیف کتابهای درسی بپردازند. اجرای این برنامه چندان کامیاب نبود و به همین دلیل از سال1306 وزارت معارف، خود تهیه و انتشار کتابهای درسی را برعهده گرفت. در کنار این برنامه، در سال1308 برنامهای نیز برای نشر کتابهای درسی در ولایات طراحی شد که طی آن به استانها این اختیار داده میشد که باتوجه به نیازمندیها و تواناییهای علمی و ادبی هر منطقه، در کتابهای درسی به تاریخ و جغرافیای مخصوص آن منطقه و نیز فرهنگ محلی و مجموعههایی مشتمل بر افسانهها و لغات محلی و... پرداخته شود. در ضمن شرکتهای نشر کتاب درسی به چاپ و تصحیح آثار شاعران و ادبایی که از آن منطقه برخاستهاند، تشویق شوند. با موفقیت این طرح در سطح کتب دوره ابتدایی و تهیه کتابهایی مرغوبتر، ارزانتر و مهمتر از همه، متناسب با نیاز دانشآموزان و غنی از نظر ادبی و علمی، در سال 1317 تهیه کتابهای دبیرستانی هم بر عهده این وزارتخانه نهاده شد و شورایی متشکل از دبیران و دانشیاران در هر موضوع تشکیل شد تا برای تالیف کتابهای درسی دبیرستان براساس اسلوبی مناسب و «موید خصال ملی و ملکات راسخه که از عهد باستان سرشته نهاد ایرانیان بوده است»، برنامهریزی کند.
با این مصوبه، 80کتاب دبیرستانی در زمانی سهساله منتشر شد؛ کتابهایی موسوم به «کتابهای وزارتی» که به دست مولفانی مبرز و متخصص نوشته شده بودند و حقالتالیف آنها نه از دولت که از فروش آنها در بازار تامین میشد. مولفان این آثار اساتید برجسته دانشگاهی بودند. برای نمونه کتابهای ریاضی را پرویز شهریاری و احمد بیرشک، کتابهای فارسی و دستور را بدیعالزمان فروزانفر، ملکالشعرای بهار و جلالالدین همایی و کتابهای عربی را احمد بهمنیار، عبدالرحمن فرامرزی و محمدحسین فاضل تونی نوشته بودند. به این کتابهای درسی البته انتقاداتی نیز میشد. یکی آنکه اصطلاحات مورد استفاده در کتابها، اصطلاحات توصیهشده فرهنگستان ایران بود که نهتنها دانشآموزان بلکه حتی بسیاری از معلمان نیز با آنها مانوس نبودند. در سطحی دیگر این نقد رایج بود که سطح علمی و ادبی کتابها از سطح یادگیری دانشآموزان بالاتر است.
در سال های 1320 تا 1332 اما بهواسطه ناتوانی دولت در ادامه سنت تالیف و چاپ کتاب، فضایی برای مولفان، دبیران برجسته و ناشران مستقل پدید آمد که خود راساً دست به تالیف و چاپ کتابهای درسی بزنند. وزارت فرهنگ نیز در چنین وضعیتی چاره را در صدور مجوز برای کتابهایی دانست که با برنامه کلی پیشین مطابقت ضمنی داشتند. نتیجه چنین کنش و واکنشی، چاپ تعداد زیادی کتاب درسی بود، به نحوی که تخمین زده شده است که بهجای 80عنوان کتاب درسی مورد نیاز دوره دبیرستان، در آن دوران قریب به 430کتاب در بازار موجود بوده و برای یک درس، بین دو تا هفتکتاب درسی بوده که دانشآموزان میتوانستند تهیه کنند. این روند نوظهور در کنار برخی محاسن دچار عیوبی نیز بود؛ ازجمله استفاده از اصطلاحات متفاوت در کتابهای مولفان متفاوت و سردرگمی دانشآموزان، عوض شدن کتابها با تغییر معلمان، مداخله مواضع و نگرشهای سیاسی در تالیف کتابها و مشکلاتی در زمینه تولید و توزیع بهموقع و مکفی کتابها.
دوره سوم: 1341 تا کنون
چنین تجربهای باعث شد بسیاری چون جلال آلاحمد، پرویز ناتل خانلری، ملکه طالقانی، حسین لسان، احمد طوسی و... دست به نقد آنچه «بلبشوی کتابهای درسی»، «ابتذال محتویات و تنوع بیحدوحصر»، «بلاتکلیفی معلم و شاگرد» و «کیفیت بسیار پایینتر از استاندارد جهانی» میدانستند، بزنند و درنتیجه ایجاد چنین فضایی در اسفندماه1341، هیاتوزیران مصوبهای را به تصویب رساند که طی آن تالیف و تهیه کتابهای درسی به وزارت فرهنگ سپرده میشد و تدوین کتابها به دست عدهای از دبیران، استادان و دانشمندان صورت میگرفت که این وزارتخانه تشخیص میداد در این زمینه صلاحیت دارند. تا پیش از نهاییشدن تالیف این کتابها، البته باز بنا به تشخیص این وزارتخانه از بین کتابهای تالیفی موجود، برای هر درس، یککتاب بهطور موقتی انتخاب میشد تا در اختیار دانشآموزان قرار گیرد. در ادامه این روند سازمان کتابهای درسی نیز در سال 1345 تاسیس شد و پس از تالیف 120عنوان کتاب درسی مورد نیاز، این الگو تا دههها با تغییراتی اندک در ایران جاری بوده و در دوران پس از انقلاب اسلامی نیز با وجود تغییر گسترده محتوا و جهتگیری کتابهای درسی بهخصوص در حوزه علومانسانی، روند کلی همان بوده است که از آغاز دهه 1340 بود: افزایش تصدیگری دولتی و کاهش نقش مراکز آموزشی.
الگوهای سهگانه تالیف کتابهای درسی در ایران
بررسی سیر تاریخی برنامهریزی آموزشی و تالیف و تدوین کتابهای درسی و محتوای آنها در ایران نشان میدهد، سهدوره و الگو در این زمینه قابل تشخیص است که بهترتیب عباتند از: 1ـ دوره نخست (تا قبل از سال 1306) که در آن تصمیمگیرنده و برنامهریز تمام مولفههای درسی، مراکز آموزشی هستند. 2ـ دوره دوم ( از 1306 تا 1341) که مراکز آموزشی، نقش انتخابگر پیدا میکنند و 3ـ دوره سوم (از 1342 بهبعد) که نقش مراکز آموزشی در این دوره، اجرای صرف برنامههای درسی دولتی است. تا پیش از دهه40 کتابهای درسی در ایران را ناشران بخش خصوصی منتشر میکرد و سیستمی چندتالیفی در این زمینه وجود داشت، اما از این دهه تاکنون، در این زمینه انحصاری دولتی و سیستم تکتالیفی شکل گرفته و اگرچه گاه اعلام شده سیاست واگذاری تالیف این کتابها به بخش خصوصی در دستور کار قرار دارد، اما این امر هیچگاه بهطور جدی پیگیری و اجرا نشده است. این درحالیاست که در برخی کشورهای جهان نظیر آمریکا، ژاپن، کرهجنوبی و مراکش، تجربههایی در زمینه واگذاری تالیف کتابهای درسی به بخشهای غیردولتی وجود دارد.
در کنار این الگوهای سهگانه تاریخی، نعمتالله موسیپور از سهسنت متناسب با این سهالگو نیز سخن گفته است: 1ـ تصمیمگیری تام معلم 2ـ سنت تصمیمگیری با مشارکت معلم (تعامل برنامهریز و مجری) و 3ـ تصمیمگیری بدون معلم (اقتدار برنامهریز) در الگوی نخست که از آغاز آموزش در ایران تا سال 1306، سنت حاکم بوده است، معلم تصمیمگیرنده اصلی درباره برنامه درسی است و در انتخاب اهداف، محتوا، روش، زمان و مکان آموزش و نوع ارزشیابی، از اقتدار کامل برخوردار است. با وجود برخی محاسن، مشکل عمده این سنت، ناتوانی آن در امکان تربیت عمومی شهروندی در جامعه است و این سنت، دانش کافی برای ایجاد ارتباط و درک مشترک میان آحاد جامعه را ایجاد نمیکند. در سنت دوم که از سالهای 1306 تا اواسط دهه 1340 را در برمیگیرد، برنامه درسی را برنامهریز یعنی دولت مشخص میکند و معلم به اجرای آن میپردازد. با این همه، تجربه تاریخی این دوران موید ارتباط متقابل و تعامل دوجانبه معلم و ساختار است و به هر روی با آزادی نسبی در تالیف آثار، معلمان نیز میتوانستند با انتخابهای خاص خود، این پیام را به ساختار برنامهریزی انتقال دهند که چه نوع نگاهی را برای آموزش مناسب میدانند. برخی وجه مشخصه این سنت را «آشفتگی» میدانند، اما دیگرانی نیز هستند که از رقابتیشدن تالیف کتابها و آزادی ضمنی معلمان و دانشآموزان در انتخاب دفاع میکنند و آن را مایه رشد میدانند. در دوره سوم که از نیمه دهه 1340 تاکنون تداوم داشته، اما سنت «یک درس ـ یک کتاب» شکل گرفت و همین الگو چونان برترین الگو در ساختار برنامهریزی درسی ایران تداوم داشته است. در این سبک، اختیارات برنامهریز دولتی بهحد مطلق میرسد و معلم بهمجری صرف اوامر برنامهریزیشده بدل میشود. این روند نهتنها باعث کاهش تعلق معلم به برنامه شده، بلکه بر درک او از محتوای برنامه نیز اثری منفی برجا گذاشته است. موافقان چنین الگویی اما آموزش مبتنی بر برنامه یکسان را موجد امکان مقایسه عملکرد و امکان گزینش بر پایه آزمون یکسان (برای نمونه کنکور سراسری) میدانند و تخطی از آن را باعث ایجاد مشکلاتی افزونتر میدانند.
پرسش پاسخنیافته
بهنظر میرسد روند کنونی تالیف و تدوین کتابهای درسی، از دومعضل عمده رنج میبرد؛ دولتمحوری و ایدئولوژیکاندیشی. نخستین عامل، ریشه در الگویی دارد که از نیمقرن پیش بر ساختار آموزشی ایران حاکم بوده و انقلاب نیز خدشهای بر ساختار کلی آن وارد نیاورده است. آنچه عوض شده، اما محتوای کتابهاست که متاثر از معضل دوم است. ایدئولوژیکاندیشی البته واقعیتی یکسان در تمام ادوار تالیف کتابهای درسی نبوده و نمیتوان بهآسانی حکم داد که بهخصوص در حوزه ادبیات و تاریخ، قرائتی رسمی وجود داشته که باید و نبایدهای قاطعی از خود صادر کرده است. با این همه، برخی تغییرات و تحریفات در کتابهای ادبیات و درباره شاعرانی چون ابتهاج، شفیعی کدکنی و ایرجمیرزا و نویسندگانی چون دولتآبادی و ساعدی و نادر ابراهیمی، وقتی در کنار سخنانی نظیر این سخن قاسم پورمقدم، مدیر گروه ادبیات فارسی دفتر تالیف کتب درسی قرار داده میشود که میگوید: «اگر کسی به سیستم انتقاد کرده باشد، متنش از کتاب درسی حذف خواهد شد»، مایه طرح این پرسش میشود که بهراستی معیار انتخاب متون برای درسی مانند ادبیات، چه باید باشد؟ این پرسشی است گشوده که باید بهطور ویژه به آن پرداخت. مرحوم حسن ذوالفقاری، استاد زبان و ادبیات فارسی پیشتر در این زمینه چنین نوشته بود: «به اعتقاد من کتابها، وجاهت علمی ندارند... افراط در آوردن مباحث ارزشی، انقلابی و دینی، کتاب را از تعادل و تناسب انداخته است. هرچیز به جای و اندازه خویش نیکوست. اکنون در کتاب سال دوازدهم، ششمتن فقط شعر و داستان جنگ است (خاکریز، جاسوسی که الاغ بود، فصل شکوفایی، آن شب عزیز، شکوه چشمان تو، ارمیا) و چندین درس از ادبیات انقلاب اسلامی که میشود حدود نیمی از کتاب. خود انصاف دهید آیا این زیادهروی نیست؟ آیا اینکار، نقضغرض نیست؟ اینکه عموما در کتابها با پررنگ کردن برخی مفاهیم عقیدتی، هویتملی نادیده انگاشته میشود نیز قولی است که جملگی برآنند. اصل لذتآفرینی ادبیات، جای خود را به پیامهای پیدرپی داده است. نتیجه این نوع کتابها جز سرخوردگی و واپسزدن نیست. مگر ادبیات پایداری فقط باید با داستان و شعر نچسب شاعران دستدوم امروز باشد؟ مگر سرتاسر شاهنامه، آموزش پایداری در برابر دشمنان نیست؟»