شاید وقتی دیگر
بازخوانی تاریخی ایده گفتوگوی تمدنها پس از ۲۴ سال
بازخوانی تاریخی ایده گفتوگوی تمدنها پس از 24 سالشایگان در «افسونزدگی جدید» درباره گفتوگوی تمدنها و نسبت سایر تمدنها با تمدنغربی نکتهای نوشت که خواندن آن چونان ریختن آبی بر آتش همه آن شوقهایی است که خود او در جوانی و بعدتر سیدمحمد خاتمی در آن میدمیدند: «مدرنیته اکنون گفتار جهانی شده است. ارزیابی دوباره دیگر جهانبینیها، حتی ارتجاعیترین آنها، با استناد به معیارهای گفتارمدرنیته انجام میشود. میراث این گفتار است که رئیسجمهور ایران را برانگیخته است تا از «گفتوگوی تمدنها» سخن بگوید»
تا 12سال پیش، 30شهریور در تقویمهای رسمی کشور، روز «گفتوگوی تمدنها» بود؛ روزی یادآور ایدهای که سیدمحمد خاتمی، رئیسجمهور وقت ایران در سخنرانی خود در صحن عمومی سازمانملل متحد در 24سپتامبر 1998، از آن سخن گفت و سازمانملل متحد به همین مناسبت، سال 2001 را سال «گفتوگوی تمدنها» نامگذاری کرد. در آن سالها انتخاب خاتمی در دوم خردادماه 1376 موجی از خوشبینیها نسبت به آینده ایران را در میان بسیاری از جهانیان رقم زده بود. او که در داخل کشور از آزادی سخن میگفت، در خارج از ایران، ندای «تعامل» و «تنشزدایی» سر داده بود و هنگامی که نخستینبار در زمستان تهران، در برابر دوربینهای CNN و کریستین امانپور نشست، کوشید با استناد به رساله «دموکراسی در آمریکا» اثر الکسی دوتوکویل فرانسوی، به امکان تکرار تجربه تلفیق دین و دموکراسی در آمریکا، اینبار در ایران اشاره کند و بر لزوم برداشته شدن «دیوار بلند بیاعتمادی» تاکید ورزد. او در این مصاحبه ضمن ستایش «ملت بزرگ آمریکا»، آبراهام لینکلن را «شهید» راه این تمدن دانست و اظهار امیدواری کرد که در پایان قرنی سرشار از «نابرابری» و «خشونت»، قرن بیستویکم، آکنده از «انسانیت، تفاهم و صلح پایدار» باشد. رونمایی خاتمی از آمال جهانی خود اما مدتی بعد و اینبار نه در تهران، بلکه در منهتن رخ داد؛ آنگاه که او در سخنرانی خود در سازمانملل چنین گفت: «همه خیرخواهان را دعوت میکنم که بیاییم یکبار از منظر فرهنگ، معنویت و اندیشه به سیاست و زندگی انسان نگاه کنیم... بیاییم طرحینو درافکنیم و برپایه علم، دین، معنویت و فرهنگ، بشر را به همزیستی، تسامح و احتراممتقابل به یکدیگر فراخوانیم. در عرصه فکری و فرهنگی، ما پیشنهاد گفتوگوی میان فرهنگها، ادیان و تمدنها بهجای برخورد میان تمدنها را میکنیم. میتوانیم فرهنگهای خودمان را داشته باشیم، دینهای خودمان را داشته باشیم، هویت خودمان را داشته باشیم، اما دوست باشیم، با هم سخن بگوییم، با هم بحث کنیم و در این بحث و تبادل است که فرهنگهای خودمان را هم متکامل کنیم، اصلاح کنیم، بگیریم، بدهیم و اقتباس کنیم. گفتوگوی تمدنها، بهجای برخورد و ستیز آنها با یکدیگر.»
واکنشی به «برخورد تمدنها»
آنچه خاتمی گفت، لااقل در آن سالها و از نظر بسیاری از تحلیلگران، پاسخی بود به نظریه مشهور ساموئل هانتینگتون، استاد علوم سیاسی و استراتژیست آمریکایی که از سال 1993 آن را درقالب مقاله و کتاب نشر داده بود: «برخورد تمدنها». در فضای پس از فروپاشی شوروی، البته، نخستینبار فرانسیس فوکویاما با نظریه «پایان تاریخ» از پایان نزاعهای عقیدتی و مسجل شدن پیروزی نهایی لیبرال دموکراسی در نبرد ایدئولوژیها سخن بهمیان آورده بود، اما سخن فوکویاما معارضانی حتی در میان اندیشمندان آمریکایی نیز داشت. هانتینگتون ازجمله این مخالفان بود، زیرا او اگرچه با توجه به شکست کمونیسم شوروی، با ایده پایان کشمکشهای ایدئولوژیک موافقت داشت، اما در ادامه معتقد بود، رقابت کمونیسم و لیبرالدموکراسی، آخرین نزاع نبود، بلکه اینک نبرد، در ساحتی دیگر ادامه خواهد یافت؛ ساحت تقابلهای تمدنی و فرهنگی. کسانی چون ادوارد سعید، البته ابداع این نظریه را به برنارد لوئیس و مقاله او با نام «ریشههای خشم مسلمانان» در سال 1990 منتسب میکردند و هانتینگتون را مقلد لوئیس میدانستند. لوئیس در آن مقاله میگوید، فقه اسلامی جهان را به دوقطب مخالف، دارالاسلام و دارالحرب، تقسیم کرده است. مسلمانان نیز دین خود را برحق میدانند و بر این گمانند که باید آن را به سایر مردم جهان عرضه کنند تا درنهایت امتاسلامی تحقق یابد، بنابراین تا پیش از تحقق این امر، از نزاع دارالاسلام و دارالحرب گریزی نیست و مسلمانان تا ورود همه جهان به دارالاسلام دست از مقابله برنخواهند داشت. نظریه هانتینگتون شباهتهایی با بحث لوئیس دارد، اما در بنیان خود بحثی صرفا مذهبی نیست. او استدلال میکند که در تاریخ بشر پس از پایان جنگهای فئودالی، ناسیونالیستی و ایدئولوژیک (جنگ سرد)، اینک تمدنها بهمثابه بالاترین گروهبندی فرهنگی و گستردهترین سطح هویتی آدمیان وارد نبرد میشوند. در اینجا هانتینگتون از هشتتمدن نام میبرد؛ تمدنهای غرب مسیحی، اسلامي، كنفوسيوسي، هندو و در سطحی کوچکتر، تمدنهای ژاپني، اسلاو ارتدوکس، آمريكاي لاتين و آفريقا. از نظر او، آینده جهان را تقابلهای این فرهنگها رقم میزند و در میان این تقابلها، برخورد تمدنهای اسلامی و کنفوسیوسی با تمدن غربی، سرنوشتسازترین نبردهاست. از نظر هانتینگتون نزاع اسلام و غرب مسیحی نزاعی دیرینه بهقدمت 1400 است و از قرنهفتم آغاز میشود. او جنگهای صلیبی و بعدتر درگیری عثمانیها با کشورهای غربی را در همین چارچوب تحلیل میکند و درنهایت باتوجه دادن مخاطب به درگیری مسلمانان با صربهای ارتدوکس، هندوها، بوداییها و کاتولیکها در بالکان، هندوستان، برمه و فیلیپین به این نتیجه میرسد که «مرزهای اسلام، خونین است.» او در کنار این شکاف اصلی برسازنده برخورد تمدنها، به تضاد تمدنچینی کنفوسیوسی با غرب نیز توجهیویژه دارد و باتوجه به رشد اقتصادی کشورهای شرق آسیا بهخصوص چین درنهایت به این نتیجه میرسد که کانون محوری برخورد تمدنها، درگیری میان تمدن غربی با ائتلاف تمدنهای اسلامی و کنفوسیوسی خواهد بود و در این میان نقش کشورهایی چون هند، روسیه و ژاپن بهمثابه دولتهای اصلی حامل تمدنهای دیگر نیز اهمیت دارد.
سابقه گفتوگو و منازعه فرهنگها در ایران
اگرچه ایده گفتوگوی تمدنهای خاتمی پاسخی به نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون در نظر گرفته شد، اما بررسی تاریخی ایدههای گفتوگومحور و برخوردمحور میان تمدنها نشان میدهد ازقضا، هر دو ایده پیشتر نیز در فضای فکری ایران پیش از انقلاب پژواکی داشته است. نخست این حمید عنایت، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران بود که در سال 1353 در سمیناری و در مقاله «تفاوتهای فرهنگی در اختلافات بینالمللی» جهان را به چند حوزه فرهنگی و تمدنی شامل فرهنگ اسلامی (آسیای غربی و خاورمیانه)، فرهنگ مسیحی ــ آتلانتیک (اروپای غربی و آمریکا)، فرهنگ آسیایی - اروپایی (روسیه و اروپای شرقی)، خاور دور (پیروان دین بودا و کنفوسیوس) و فرهنگ جنوبشرقی آسیا (ترکیبی از فرهنگهای هندی، اسلامی، چینی و بومی) تقسیم کرد و با تخطی از منطق اقتصاد سیاسی که در آن زمان بر تقسیمبندیهای جهانی تسلط داشت و خود را در قالب گفتمانهای «جهان اول» و «جهان سوم» بازتاب میداد، نقش تشدیدکننده و ترکیبشونده فرهنگ بهمثابه «اندیشهها و جهانبینی خاص یک قوم» را در ایجاد شکافهای بینالمللی یادآور شد. از نظر عنایت حاکمیتهای ملی از یکسو و گسترش ارتباطات فرهنگی از سویدیگر، هویتهای قومگرایانه را تقویت میکنند و میتوانند مایه منازعه این حوزههای فرهنگی شوند.
از سخنرانی عنایت و دایره محدود اثرگذاری آنکه عبور شود، اما آنچه درزمینه گفتوگوی فرهنگها قابل ذکر است، کنفرانسی است که در سال 1356 بهمدت یکهفته در باغفردوس شمیران برگزار شد. این کنفرانس که عنوان آن «نخستین مجمع جهانی گفتوگوی فرهنگها» بود، بنیادی بهنام «مطالعه فرهنگها» با مدیریت داریوش شایگان در ایران برگزار میکرد. این بنیاد نهادی دولتی بود که در سال 1355 با مشارکت تلویزیون ملی، دانشگاه فارابی و موسسه تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی تاسیس شده بود و در این بنیاد بهجز شایگان، کسانی چون احسان نراقی، جمشید بهنام، رضا قطبی، شاهرخ مسکوب، باقر پرهام، داریوش آشوری و مجید رهنما فعالیت داشتند. دروهله اول، بنیاد بر ترجمه کتابهای فرهنگی سایر کشورها متمرکز شد و 70اثر در این زمینه منتشر شد. بعد از آن اما سمیناری در تهران با حضور متفکرانی چون هانری کربن، انور عبدالملک، کریستیان ژامبه، ژان برن، آرامش دوستدار، روژه گارودی، مجید تهرانیان، عبدالجواد فلاطوری، بیژن کاویانی، فیلیپ نمو، توشیهیکو ایزوتسو، اسدالله ملکیان شیروانی، ژان لوک مهتا، ژان لویی وییارد، احسان نراقی و داریوش شایگان برگزار شد و در آن به این پرسش پرداخته شد: «تاثیر تفکر غرب، آیا امکان گفتوگوی واقعی بین تمدنها را فراهم میآورد؟»
شکلگیری چنین بنیاد و همایشی در نوع خود در ایران باتوجه به فضای فکری جامعه ایران چندان بعید نبود. در دهههای 40 و 50 چندین جریان فکری درمیان روشنفکران ایرانی جریان داشت. از سویی ایده غربزدگی احمد فردید و آلاحمد بسیاری را مفتون خود کرده بود و از سوییدیگر اندیشه «بازگشت به خویشتن» شریعتی دلربایی میکرد. در کنار اینها، طیفی از جریانهای فکری معنویتگرا نیز ظهور کردند که به تعبیر داریوش آشوری از «جبهه معنویت و روحانیت و عرفان شرقی به «مادیت» و «نهیلیسم» و علم و تکنیکزدگی غرب» حمله میبردند. این ارکستر «معنویت شرقی» با تلفیق اندیشههای هایدگری فردید، اسلامیت سنتگرایانه گنونی سیدحسین نصر و گرایشهای عرفانی شایگان قدرتمندتر مینواخت و در کنار اینها از اندیشههای هانری کربن، متفکر فرانسوی و مجالست او با فرزانگانی چون علامه طباطبایی بهره میبرد. کربن، تفسیری خاص از «اسلام ایرانی» داشت و معتقد بود، حقیقت اصیل اسلام خود را در قالب تشیع عرفانی باطنی نمودار میکند. او که نخستین مترجم «وجود و زمان» هایدگر به زبان فرانسه بود، با تأسی به نقد هایدگر بر مدرنیته، بر این نکته انگشت تاکید میگذاشت که بهواسطه سیطره عقلانیت پوزیتیویستی و تکنولوژیک، حقیقت و اصالت در جهان مدرن از دست رفته است. این جریان که افرادی ذینفوذ در حکومت چون نصر در آن عضویت داشتند، با مارکسیسم و خوانش سوسیالیستی از اسلام بهصراحت مخالف بود و در وضعیتی ویژه در دهه50 ازقضا، مورد حمایت حکومت پهلوی نیز قرار گرفت، زیرا این تصور وجود داشت که درک متافیزیکی کربن از ایران پشتوانهای برای نهاد سلطنت خواهد بود، ضمن اینکه ردقاطع نگرشهای چپ نیز مزید بر علت بود که رابطهای میان این حلقه و حکومت شکل بگیرد.
در این میان حکومت نیز برای در امان ماندن از نقد رسانههای غربی درخصوص فقدان دموکراسی در کشور و نقض حقوق بشر، میکوشید بر سویههای «شرقی» و عظمت پیشین شرق در برابر غرب تاکید و شرق را منادی حقوقبشر راستین معرفی کند. مجموعه این همنواییهای غربستیزانه، فضا را مساعد میکرد که از جریانهای منتقد مدرنیتهغربی یارگیری شود و به کمک معجونی از هایدگر، نیچه، عرفان شیعی و... جریانی دربرابر گفتمان غالب غربی راه بیفتد. تکاملیافتهترین تمام این جریانها، خود را در کتابی نشان داد که جوانترین عضو این حلقه، داریوش شایگان در سال 1356 منتشر کرد؛ «آسیا در برابر غرب». شایگان در این کتاب که جاذبه وسیعی میان روشنفکران ایرانی پیدا کرد و این کشش تا دههها ادامه داشت، از تفاوت تمدنهای آسیایی مبتنی بر ادیان معنویتمحور و رستگاریبخش (ایرانی، هندی، ژاپنی و چینی) با تمدن غربی پوچانگار سخن میگوید. با این همه، اهمیت شایگان در تاریخ تفکر ایرانی آنجاست که در این هنگامه سهمگین نبردهای گفتمانی، استقلال رای خود را نیز در این کتاب بهنمایش میگذارد و از همراهی تام با جریانهای ضدغربی اجتناب میورزد. از نظر شایگان، راه مقابله با تمدن غربی، اندیشههای بومیگرایانه و الگوهای بازگشت به فرهنگ بومی نیست، زیرا اندیشهکنونی شرقیان نیز بهواسطه بهرهمندی از ایدئولوژیهای جدید، توان فراروی از غرب را ندارد و بهنوعی غربزدگی شرقمآبانه دچار شده است. بنابراین راه، نه نفیتکنولوژی است، نه احیایحکمت اشراقی؛ بلکه باید نخست بهدرستی تمدن غربی را بهعنوان «متنوع ترین، غنیترین و پویاترین تمدن روی کره زمین» شناخت.
این خط مستقل فکری شایگان البته بازتاب چندانی در همایش شمیران پیدا نکرد و در آنجا آنچه در سخنرانیها گفته میشود بیشتر تلاشی برای نقدسلطهگرایی، فردگرایی، خودمحوری و نهیلیسم غرب و ستایش معنویت و عشق و هنر شرق است. با این همه هانری کربن در آغاز سخنرانی خود به نکاتی مهم اشاره میکند که توجه به آن بسیار راهگشاست. او جدا از بیان این واقعیت که «وجدان غربی» مجدانه در پی شناخت شرق بوده، اما چنین علاقه مشابهی در شرق نسبت به «سنن بلندپایه معنوی غرب» ابراز نشده، پرسشی مهم را پیش میکشد: «نخستین مساله این است: گفتوگوی تمدنها آیا سابقهای هم داشته است؟ واژه «تمدن» درواقع واژهای انتزاعی است. «تمدن»ها بهعنوان مفاهیمی مجرد و انتزاعی نیستند که میتوانند با هم گفتوگو کنند. تنها سخنگویان تمدنها هستند که میتوانند بهعنوان هم صحبت واقعی در گفتوگو مشارکت کنند. من صفت «واقعی» را که بعد از گفتوگو در موضوع بحث این نشستها آمده است، به همین معنا میفهمم.»
دموکراسی در داخل، صلح در خارج
«ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد»! خاتمی از آن زمان که ایده گفتوگوی تمدنها را مطرح میکرد، بیشازپیش مصداق این مصرع شعر شده بود. در جهان قدر میدید و بسیاری به آینده تابناکی که او میتوانست در شکلگیری آن نقشی بارز ایفا کند، امید بسته بودند. نزد عموم تحلیلگران، بهبود رابطه با آمریکا، ترجمان سیاسی ایده خاتمی بود. وقتی دیپلماسی ورزشی نیز رونقی گرفت و کشتیگیران آمریکایی به ایران آمدند، برخی او را دنگ شیائوپنگ ایران نامیدند و تکرار تجربه «دیپلماسی پینگپنگ» آمریکا و چین را به انتظار نشستند. حتی جملات مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه بیل کلینتون درباره مشارکت کشورش در سرنگونی مصدق حمل بر «عذرخواهی تاریخی» شد. در داخل نیز برخی کوشیدند بنمایههای فکری لازم برای ترویج بحث گفتوگوی تمدنها را بااستفاده از آرای متفکرانغربی چون یورگن هابرماس فراهم آورند. با این همه، «عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها». بحرانهای فزاینده داخلی، از قتلهای زنجیرهای تا کوی دانشگاه تهران، از توقیف فلهای مطبوعات تا ترور حجاریان، اصلاحات را در بنبستی واقعی قرار داده بود و اینگونه بود که خاتمی با چشمانی گریان در دور دوم انتخابات ریاستجمهوری در سال 1380 شرکت کرد. امانوئل کانت معتقد بود، کشورهای دموکراتیک با هم نمیجنگند. پروژه «دموکراسی در داخل، صلح در خارج» خاتمی، اما به موانعی جدی برخورده بود. فراتر از پسرویهای گسترده جریان دموکراسی خواه در ایران، در آمریکا نیز بر سر کار آمدن جورجبوش به قدرتگیری عمده جریانهای نئوکان آمریکایی انجامید؛ جریانی منتقد سیاستهای تنشزدایی چه درباره شوروی، چه ایران. فاجعه 11سپتامبر 2001 که رخ داد، دولت خاتمی بهصراحت حملات را محکوم کرد و برخلاف صدام که معتقد بود آمریکا میوه جنایات خود علیه انسانیت را چید، با ملت آمریکا اظهار همدردی کرد. جهان اما ورای پیامهای دیپلماتیک، با وضعیتی نوین مواجه شده بود که آدمی را بهیاد پرسش هانری کربن در همایش باغفردوس میانداخت؛ سخنگوی تمدن اسلامی کیست؟ سیدمحمد خاتمی یا اسامه بنلادن؟
رویاهای بر باد رفته
محمد قائد، نویسنده ایرانی در میانه دهه80 خورشیدی در سرآغاز کتاب «ظلم، جهل و برزخیان زمین» نوشت: «عبارت گفتوگوی تمدنها در دهه پیش چنان در ایران برسر زبان افتاد که انگار تصنیفی مردمپسند، تکیهکلام، ترجیعبند، نام تیم فوتبال، ضربالمثل یا چیزی در این مایههاست. کسانی حتی بیتابانه منتظر اختتام گفتوگوی فرهنگها بودند، زیرا گمان داشتند بحث شروع شده است و با حرارت جریان دارد. خواست مشتاقان خوشدل را میشد در یک جمله خلاصه کرد؛ به آنها بگویید تا بدانند ما چقدر متمدن بوده، هستیم و خواهیم بود.» واقعیت امر اما این بود که پس از فروریختن برجهای تجارت جهانی، باروی گفتوگوی تمدنها نیز لرزه برداشته بود. حتی دعوت از هابرماس، ریچارد رورتی و... نیز آب یخزده آن را گرم نکرد. اندکی بعد از همکاریهای ایران و آمریکا در ماجرای افغانستان، اندکاندک تعارفات کنار گذاشته شد و سیاستها به همان حالت کارخانه برگشت؛ ایران، در محور شرارت قرار گرفت. هانتینگتون و لوئیس که در دهه90 سخنانشان چندان جدی گرفته نشده بود، به پایثابت برنامههای تلویزیونی آمریکا بدل شدند و تصویری که از خاورمیانه و اسلامگرایان تروریست دههها رواج داشت، دوباره دستمایه تحلیلها شد؛ نیویورک تایمز تیتر زد؛ «بله، مساله اسلام است».
در واپسین روزهای قرن بیستم، اما داریوش شایگان که دههها پیش در تهران امید داشت بتواند از معنویتشرقی سدی در برابر سیطره تکنیک و مدرنیته بسازد و حتی آخرین بارقههای احیای حکمتمعنوی را در قم و مشهد جستوجو میکرد، پس از طی تجربه «ایدئولوژیک شدن سنت» در انقلاب 1357، کتابی به فرانسوی نوشت که ازقضا سریع نیز به فارسی ترجمه شد؛ «افسونزدگی جدید». شایگان در این اثر بدیع، جدا از بیان ملاحظاتی مهم درباره تکوین انسان چهلتکه و تفکر سیار، نکتهای ویژه درباره گفتوگوی تمدنها و نسبت سایر تمدنها با تمدنغربی نوشت که خواندن آن چونان ریختن آبی بر آتش همه آن شوقهایی است که خود او در جوانی و بعدتر سیدمحمد خاتمی در آن میدمیدند؛ «مفروضات مدرنیته هرچه باشد به هر حال از لحاظ عملی کاراست ولو صرفا در زمینه قوانین، نهادها، تضمین حقوق فردی، تفکیک قوای سیاسی و جامعه مدنی. بهخصوص که مدرنیته بهرغم نظریه «برخورد تمدنها» و تاکید هذیانوار بر هویت در مطالبات قومی، مذهبی و جداییطلبانه، اکنون گفتار جهانی شده است... این گفتار برای دیدگاههای دیگر در حکم صافی است... تقبل و ارزیابی دوباره دیگر جهانبینیها، حتی ارتجاعیترین آنها، با استناد به معیارهای گفتارمدرنیته انجام میشود. میراث این گفتار است که رئیسجمهور ایران را برانگیخته است تا از «گفتوگوی تمدنها» سخن بگوید... مدرنیته و نهادهای آن اکنون تنها ملجأ ما هستند. پس منطقی باشیم.»
منطقی که باشیم، دیگر شاید حذف نامگذاری روز گفتوگوی تمدنها از تقویمرسمی جمهوری اسلامی ایران بهدلیل «منقضی شدن زمان این مناسبت و نداشتن متولیخاص»، چندان شگفتزدهمان نکند. شایگان و خاتمی سالی پیش از این حذف، در سالی که دیگر حتی گفتوگو میان جناحهای سیاسی خودی نیز غیرممکن شده بود، برنده جایزه بنیاد دانمارکی «گفتوگوی جهانی» شدند؛ برگهای تاریخ اما در این میان چنان ورق خورده بودند که دیگر نه از تاک نشان مانده بود، نه از تاکنشان. گفتوگوی تمدنها؟ شاید وقتی دیگر.