انحصار و مشارکت
میلاد نوری
مدرس و پژوهشگر فلسفه
یکایک ما انسانها در کارها و گفتارهایمان با دیگران پیوند داریم. شاید این پیوند در ذاتِ ما باشد یا از روی ناچاری به آن رو کرده باشیم. هرچه هست، بهنظر میرسد که دیگر نمیتوان این پیوند را انکار کرد یا بیرون از آن ایستاد و زیست. بااینهمه هرکس همچنان در خودش است و برای خودش است. هرکس در جایگاهِ خاص خودش به دیگران میپیوندد، با ایشان همسخن میشود و با آنان معاشرت میکند. زندگی و هستی، برای هرکس در افق خاصِ خودش هویدا میشود. بینش و کنش هر فرد منحصر به شخصِ اوست. بنابراین هر انسانی آمیزهای از انحصار و مشارکت است.
دیدگانِ هرکس افقی به هستی میگشاید که جز خودِ او را به آن راه نیست. اما این افق با بدن و تنانگی پیوند دارد؛ پس با میل به مالکیّت و شوق محقّقکردن اراده شخصی گشوده میشود. انسان نمیتواند بدونِ تن باشد. پس هستیاش با لذت و درد، با میل و نفرت و با شوقِ ثروت و قدرت قرین میشود. شگفتانگیز نخواهد بود اگر آدمیان در جستوجوی شخصی زر و زور، فراموش کنند که جهانشان به انسانهای دیگر نیز تعلّق دارد و از یاد ببرند که زندگیشان وابسته به دیگران است.
هر انسانی در شخصیترین خواهشها، در فردیترین بینشها و در خصوصیترین کنشهای خودش به دیگران وابسته است؛ زیرا خواهشها، بینشها و کنشهای هر کس به جانب امور بیرونی است و همانقدر که جهان به او تعلّق دارد، او هم به جهان تعلّق دارد. سمتوسوی تمام هیجانات و شوقهای خاص هر فرد به جانبِ چیزی غیر از خود اوست. بدینسبب اگرچه هستی هر شخص منحصربهفرد است، اما پیوند او با جهان، او را از خودش برون میآورد و در متنِ اموری جای میدهد که موضوع شوقها و پرهیزهای او هستند. حتی اگر تنها هدفِ هرکس این باشد که به تجربههای لذتبخش و خوشایند شخصی دست یابد و از دردها و رنجها بپرهیزد، باز هم نمیتواند جهان را نادیده انگارد. انسان نه یک فردیّت فروبسته است که راه به بیرون از خودش نداشته باشد، نه خداوندگاری است که با احاطۀ مطلقاش همهچیز را در خود بپرورد. هرچند هستی هرکس منحصربهفرد است، اما همواره در پیوند با جهانی است که دیگران نیز در آن مشارکت دارند. هستی، همگان را پروده است. هرکس در وجودش مدیون آن است. جهان به همگان تعلّق دارد. نمیتوان چنین تعلّقی را انکار کرد. حتی اگر هرکس خودش را مستقل از دیگران و منحصربهفرد بداند، باز هم در هستیاش وابسته به جهان و در پیوند با دیگران است.
قوانین اجتماعی اصول همزیستیِ انسانها در جهانی است که میانِ ایشان مشترک است. این اصول باید برآمده از متنِ این همزیستی باشند. سیاستورزی چیزی جز تمشیّت همین همزیستی نیست. تدوین قوانین بدینسبب ضرورت مییابد که ممکن است کسانی با تأکید بر فردیّت خود و میلِ سیریناپذیر به زر و زور، همزیستی را دچار فروپاشی کنند. انسانها بهسبب تنانگی، برای زر و زور و جاه و جایگاه میستیزند. بااینحال خرد که سامانفهم و سامانبخش است، میکوشد ازطریق قوانین، همزیستی را از آشفتگی و آشوب در امان بدارد.
نمودِ فردی خردمندی فضیلت، نمودِ اجتماعیاش مشارکت و نمودِ سیاسیاش قانون است. در متنِ همزیستی و مشارکت است که هر فرد تکینگیاش را بازمییابد و آزادیاش را محقّق میسازد. اما چنین نیست که این مشارکت چنان آرمانی است که بتوان انحصار و تکینگی فرد را قربانی آن ساخت. تأکید بر امر مشترک میتواند فردیّت را نابود کند، درست همانطور که تأکید بر انحصار و فردیّت میتوان همزیستی را به نابودی بکشاند و انسانها را دچار ترس و اندوه کند. همزیستی انسانها در کشاکشی تراژیک میانِ آرمان مشارکت و ارزش انحصار پیش میرود و تاریخ در این کشاکش مداوم شکل میگیرد. هویّت انسان در کشاکش خودخواهیهای ناشی از بدنمندی و فضیلتهای ناشی از خردمندی شکل میگیرد. جانهای آزاده مدام میکوشند خویشتنِ خود را در این کشاکش بازنگری و بازآفرینی کنند. تلاش ایشان با اندیشهای صادقانه درباب زندگی خودشان و دیگران همراه است. چنین اندیشهای در اغلبِ موارد دشوار و گاه ناخوشایند است. بااینحال، مهمترین است. انسانِ آزاده میکوشد به فهمی از خودش در پیوند با طبیعت و اجتماع واصل شود. خواستِ او این است که از وجه فردی زندگانیاش پاسداری کند بیآنکه امر مشترک را قربانی خودش سازد. آرزوی جانهای سبکبال، برتری بدون زورگویی، خوشحالی بدون خودخواهی و تحسینشدن بدون فخرفروشی است. وقتی زندگی بهدور از تظاهر و عاری از اجبار باشد، دلخوشیهای کوچک بسیار بزرگ خواهند بود. خردمند برای چنین بودنی، میپرورد بیآنکه تصاحب کند و میبخشد بیآنکه منّت گذارد. او حقِ دیگران را ادا میکند و پاسدارِ هستی است.