خدای اندوه و ترس
میلاد نوری
مدرس و پژوهشگر فلسفه
انسان در متنِ طبیعت پرورش مییابد؛ جایی که زندگی باشکوهِ بیمثالاش در جریان است. سلامتی، شادی و آرامش نشانههای حضورِ زندگیاند. اندوه و ترس، بستگان مرگاند. حال، اگر طبیعت را خدایی از جنس زندگی آفریده است، اگر زندگی را با شادمانی و آرامش تصویر کرده است، اگر در حکمرانی ابدی بیقیل و قالاش، هستی را به هستندگان بخشیده است؛ چگونه میتوانسته با اندوه و ترس پیوند داشته باشد؟ چنین آفریدگاری اگر رقصیدن بلد نبوده، چگونه توانسته است آسمان و زمین را اینگونه به رقص آورد؟ کسانی وعظ مرگ میکنند. اندوه و ترس میگسترند. آگاهی را نکوهش میکنند. آزادگی را سرزنش میکنند. اندیشهورزی را کوچک میشمارند. شادمانی را خوار میدارند. از انسان میخواهند که زندگی را پاس ندارد. ایشان خدا را باور دارند، اما خدایشان به حقیقت خدای مرگ است! رنج میگسترد و به غم راهبر میشود. جریانِ پرشکوهِ زندگی را چنین خدایی آفریده است؟ نور، شور و شکوهِ رنگها را چنین خدایی آفریده است؟ آن شکوهِ ابدی را دریاب که در سکوتِ جاریاش هزاران نقشِ شادیبخش بر صفحه گیتی رسم کرده است. آن سکوت فراگیر که سازِ هزاران نغمه طربناک را کوک کرده است. آن لحظه شکرآفرین را که نسیمِ بهاری، باغ را برمیانگیزد تا نویدِ شادی و آسایش باشد. زلال آب را بنگر و روشنای خورشید را که چگونه زندگی را از دل خاک مرده برمیکشند. به نسیمِ ملایم در مزرعه، پرواز زنبور از گلبهگل، خیرگی جغد و صدای خروس بیاندیش! اندوه را میزدایند و خدای زندگی را آشکار میسازند. خدای زندگی چگونه میتواند پرسیدن را سرزنش کند و پایکوبی را نکوهش نماید؟ آموزههای سرد و خشک از ذهنِ اندوهناک و ترسآلوده انسانها سرچشمه میگیرند. اینها دشمن هر چیزیاند که بوی زندگی بدهد. آنکه پیروزیاش را به رخ میکشد و برتریاش را به بانگ بلند جار میزند، واعظ مرگ است. کینهجویی و زورگویی کسانی که وعظِ مرگ میکنند از حرص و آز و خودپسندیشان ناشی میشود. آموزههای کورشان زیان دارد و بیخردیشان اندوه میزاید. خواست ایشان از مردمان چنین است؛ شما بمیرید تا ما زندگی را یکجا تصاحب کنیم. طبیعت خود به آدمی آموخته است که خداوند از او چه میخواهد. طبیعت زندگی میآموزد و شادمانی از هر چیزی که بوی زندگی بدهد. طبیعت زندگی را دریغ نداشته و آزادی را به بند نکشیده است. طبیعت مأمن همگان است. حضورِ ابدی خداوند همگان را در آغوش خویش پرورده است. کسی را بر کسی برتری نیست. آنکه حقیقتِ زندگی را دریافته، پاسدارِ آگاهی و آزادی است. انسان را مینوازد و با مردمان میسازد. خردمندی است پاسداشتِ زندگی که کلام نیک، اندیشه نیک و کردار نیک است. آنکه از پیش هرچیزی را دانسته، تازگی زندگی را در نخواهد یافت و سخنی تازه نخواهد آموخت. خردمند بیم ندارد از دیگران بیاموزد. خردمندی، گشودگی به هستی است. خردمندی، بازآفرینی همیشگی خویشتن است. خردمند، پرسشگر و تیزنگر است. خردمند هشیار است چنانکه مادری در پاسداشتِ فرزندِ خویش. محتاط است چنانکه کوهنوردی بر فراز صخرهها. رهاست همچون ژالهای که روی برگ میلغزد. تازه است همچون غنچهای در حال شکفتن. شفاف است همچون آب در سرچشمهای دوردست. شجاع است همچون دلاوری در هنگامه نبرد. خردمند، فروتن است. سرش در کار خویش و دلاش در گرو انسانهاست. «مترس و اندوهگین مباش! ما تو را رهایی میبخشیم» (33 عنکبوت). خدای زندگی، خدای رهایی از ترس و اندوه است! خدای مرگ، خدای ترس و اندوه است! خدای مرگ بر دلهای انسانهای زورتوز و کینهجو حکم میراند. خدای زندگی بر پهندشتِ هستی حکم میراند که همگان را به خویش راه داده، همگان را به یکسان پرورده و همگان را به یکسان پذیرا گشته است. زمین و آسمان دستبهدست هم میدهند تا خاک را مهیّای آن کنند که بارور شود و مردمان را روزی ببخشد. شکوفایی زندگی در این رویداد، فراخوانی به شادمانی و پایکوبی است. این است حضور خدای زندگی که خاموش و بخشنده در متنِ غلغلۀ جهان کار میکند. خدای مرگ، انسانی است که زندگی را پاس نمیدارد و زمین را میآلاید. میگوید: «من جز خودم کسی را پروردگار شما نمیشناسم» (قرآن، قصص، ۳۸). مردمان را فرامیخواند که «من برترین خدایگان هستم» (نازعات، ۲۴). میگوید: «اگر پروردگاری جز من برگزینی، بیتردید تو را در شمار زندانیان درخواهم آورد» (شعرا، ۲۹). سرشت چنین انسانی «مرگ» و «تباهی» است. او «اندوه» و «ترس» رقم میزند. دیگران را خوار و خفیف میسازد. او مرگ را میگسترد (قصص، ۴). خدای مرگ، با کبریای محقّر خویش، زندگی جاری ابدیّت را میآلاید. دریغا که پیروزیاش، مجلس ترحیم زندگی است.