| کد مطلب: ۱۰۵۴۶

مشتاقی و مهجوری خِرد

milad-nouri

میلاد نوری

مدرس و پژوهشگر فلسفه

خِرد عذرخواه و فروتن است. خردمند که به درد، رنج و بیچارگی انسان‌ها می‌اندیشد، شرمسار از خویش، شرمسار از هستی، شرمسار از ناتوانی‌اش در به‌جا آوردن حقِ حقیقت، عذرخواه و فروتن است. «اندیشیدن» برج عاج نیست که آدمی بر بلندای آن بنشیند و درنیابد که انسان‌ها چگونه در گیرودار مسیرِ پرپیچ‌وخم جهان، گرفتار آمده‌اند. مفاهیم فلسفی که در ذهن و زبان یک سنّت فکری جا خوش کرده‌اند، از ملامت‌ها و غم‌های هرروزینه انسان بسی دورند. این مفاهیم که غبار بر صورتِ‌شان نشسته است، از درک و فهم آدمی عاجزند؛ فلسفه اگرچه در آغاز خویش دردمندانه زاده می‌شود، اما با نیرو گرفتن و بالیدن فغان و فریادِ آغازین خود را فراموش می‌کند؛ آن‌گاه با نخوت و غرور بر جایگاهِ برهان و دلیل تکیه می‌زند؛ از جهانِ خویش جدا می‌شود و می‌خواهد از منظر ابدیّت به جهان بنگرد. پس از آن، می‌خواهد برای زمین و زمان نسخه بپیچد و آدمیان را ملامت کند که چرا به حقیقتی که او دریافته است، پایبند نیستند! وقتی اندیشه به مفاهیم گره می‌خورد، نوعی وجه انتزاعی می‌یابد که برای صورت‌بندی و فهمِ واقعیّت‌های انضمامی ضرورت دارد. بااین‌‌همه، این ضرورت با نوعی تصلّب همراه است که تعصّب و غرور می‌زاید. فیلسوف اگر فریفته اندیشه سخت و صُلب خویش گردد، مفاهیم را در کار می‌کند تا همه‌چیز را طبقِ پندارِ خود سامان بخشد و جهان را مطابقِ مفاهیم خویش از نو بسازد. می‌اندیشد که باید آدمیان را بهره‌مند سازد و بنوازد با آن‌چه حقیقت نام گرفته است که لازمه‌اش زورتوزی و زورگویی است. فیلسوف حکم می‌کند و حکم خود را حقیقت می‌نامد و بر حکم خود مداومت می‌ورزد و با این‌کار هستی را به بند می‌کشد و واقعیّت را مصادره می‌کند. اما اگر شعله اندیشه در او خاموش نشده باشد، می‌بیند و می‌یابد که آدم‌های روزمره، آدم‌های رنجور، آدم‌هایی که بیچارگی‌های روانی و اجتماعی بر گُرده ایشان سنگینی می‌کند، از مفاهیم او گریزانند یا به دام تبیین‌های او نمی‌افتند. 

وقتی رویّه‌های جهان با مفاهیم و تبیین‌های مفهومی سازگار نشدند؛ وقتی واقعیّت در دایره تنگِ اندیشه فیلسوف نگنجیدند، وقتی گذر زمان نشان داد که تفکّر نیز در دل تاریخ جا دارد و تابع احکام تاریخ‌ است، وقتی گذر روزگار نااستواری ایده‌هایی را نشان داد که فیلسوفان زاییده‌‌اند؛ اندیشه خودش را در ویرانه‌ای غبارگرفته می‌یابد که با اصرار و پافشاری‌ برقرار مانده درحالی‌که هر لحظه در حال فروپاشی است. آن‌گاه خردمند می‌بیند که جهان و رویه‌های آن غیر از آنی بوده است که او در گمان خویش بدان باور داشت. خردمند مردمان را می‌بیند که چگونه در نظام‌های سیاسی آغشته به مفاهیم و نظرورزی‌های فلسفی‌ گرفتار آمده‌اند و عاجز از آنند که دمی از بیچارگی‌های انسانی آسوده شوند تا در لذت شادمانه اندیشیدن و نظرکردن مشارکت جویند. آن‌گاه خودش را می‌نگرد که چگونه ممکن است در مفاهیم خودساخته‌اش غرق شود؛ مفاهیمی که اندیشه می‌خواست هستی را به زور در قالب آن‌ها بگنجاند و اینک فروپاشیده‌‌اند. حقیقتِ جاری هستی، مفاهیم را در هم می‌شکند و انسان با بیچارگی‌اش بر جای می‌ماند. آن‌گاه خردمند دچار حیرت می‌شود و به درگاه هستی عذر می‌آورد که ای حقیقت هستی! ببخشای اگر شکوه زنده تو را در حدِ مفاهیم مرده تنزّل بخشیدم. 

هیچ‌چیز آشناتر از انسان نیست؛ انسانی که در گیرودار نیازها، تمایلات، مهرها و کین‌های روزمره گرفتار آمده است. انسانی که پندارها و اندیشه‌های شخصی‌شده‌اش سبب می‌شوند بر بیچارگی و دردهای خود بیافزاید و در چرخه‌ ضعف، جهل و مرگ گرفتار شود و خودش نیز مدام آن را بازتولید ‌کند. فلسفه‌ورز نیز انسان است و به حکم انسان‌بودن، زندان خودش را دارد. زندانِ فیلسوف مفاهیم و احکامِ انتزاعی اوست که شادمانی حیرتِ آغازین خرد را با تقلّاهای اندوه‌بارِ اندیشه مفهومی، جایگزین می‌کند. حقیقت دارد رنج هرروزینه انسان‌هایی که نمی‌دانند چه می‌کنند! یا نمی‌توانند بدانند! حقیقت دارد که رنج‌ها و دردهای آدمی را پایانی نیست و این انسانِ بیچاره شایسته دلسوزی و همدلی است! حقیقت دارد بیچارگی اندیشه‌ای که می‌خواهد بفهمد و نمی‌تواند و نمی‌یابد! انسان‌ها بیچاره‌اند و خردمند خود را در این بیچارگی مقصّر می‌داند؛ زیرا یا با فرورفتن در وادی مفاهیم از درک این رنج و بیچارگی ناتوان گشته؛ یا به واقعیّت نگریسته و آن را دریافته است اما تلاش و تمنّای او برای کاستن از این رنج و بیچارگی شکست خورده است! وضعیّت خِرد تراژیک است؛ اگر بخواهد تاریکی جهل و مرگ را بزداید ناگزیر از ستیز با مردمان می‌شود و اگر بخواهد به گفتنِ و نظاره‌کردن بسنده کند، می‌بیند که مردمان به اندیشیدن اعتنایی ندارند. خِرد مشتاق و مهجور می‌ماند!

 

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی