ظهور و سقوط جنبشها/جامعهشناسان در همایش انجمن جامعهشناسی ایران بررسی کردند
جنبشهای اجتماعی در ایران، شکلگیری، موفقیتها و شکستهای آن محور بحث و گفتوگو در یکی از پنلهای همایش کنکاش مفهومی و نظری درباره جامعه ایران، با حضور علی مرشدیزاد استاد علوم سیاسی، حمیدرضا جلاییپور، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران، محمد ملاعباسی استاد جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی و مصطفی عبدیهشترودی جامعهشناس بود. خلاصهای از این پنل در ادامه میآید.

جنبشهای اجتماعی در ایران، شکلگیری، موفقیتها و شکستهای آن محور بحث و گفتوگو در یکی از پنلهای همایش کنکاش مفهومی و نظری درباره جامعه ایران، با حضور علی مرشدیزاد استاد علوم سیاسی، حمیدرضا جلاییپور، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران، محمد ملاعباسی استاد جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی و مصطفی عبدیهشترودی جامعهشناس بود. خلاصهای از این پنل در ادامه میآید.
جنبشی، ناجنبشی و در شرایط جنگی/روند تحولات جامعه ایران و افق اعتراضی آن
حمیدرضا جلائیپور/استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران
«جامعه» جنبشی یک نظریه شناسنامهدار در «جامعهشناسی جوامع پساصنعتی» است که پیشکسوت این بحث آلتورن فرانسوی است که خوشبختانه کتابهای او به فارسی ترجمه شده است. او بیستوپنج سال پیش به ایران سفر داشت، اما محتاط بود که در دوره جنبشهای دانشجویی سال ٧٨، جوانان، زنان و اصلاحات در ایران، جامعه ایران را «جامعه جنبشی» بنامد. (١)
با این همه درباره اعتراضات و جنبشهای جامعه ایران (دانشجویان، جوانان، زنان، اعتراضات سندیکایی و...) بیش از دو دهه هست حداقل سه دسته مفهومپردازی شکل گرفته و کتاب و مقاله نوشته شده است. در شرایط فعلی نکته مهم توجه به تغییرات این «مفهومپردازیها» است.
دسته اول، مطالعات آصف بیات است که از جنبشهای مبتنی بر «پیشروی آرام» در ایران صحبت میکرد که مهمترینش حرکت اجتماعی زنان بود. نکته مهم این است که این نظریهپرداز از حرکت اعتراضی ١۴٠١ به بعد، از ورود ایران به «وضعیت انقلابی» بحث میکند. او اعتراضات سالهای ٩۶،٩٨، ١۴٠١ را اپیزودها یا صفحاتی از ورود ایران به «یک وضعیتی انقلابی» میداند. (به نظر من حداقل به خاطر فقدان سه مؤلفه، در ایران کنونی وضعیت انقلابی نیست: حکومت پوشالی نیست؛ ایدئولوژی یا گفتمان انقلابی هژمون نیست و سازمان رهبریکننده با سرمایه اخلاقی و مورد اعتماد مردم وجود ندارد). (٢)
دسته دوم، مطالعاتی است که سعید مدنی (که سالهاست در زندان محبوس است) درباره جنبشهای ایران انجام داده است و او از نظریه «جامعه جنبشی ایران» دفاع میکند. مدنی به این دلایل جامعه ایران را جنبشی میداند که: «اول اینکه در این جوامع اعتراضات بهصورت مستمر وجود دارد و روبه ازدیاد و گسترش تدریجی است… دوم، تراکم این اعتراضات روزبهروز افزایش پیدا میکند… سوم اینکه فاصلهی این اعتراضات مدام کمتر میشود… و اعتراضات بهتدریج نهادینه میشوند، چهارم اینکه واکنش نظام مسلط هم به این واکنشها نهادینه میشود». برای او تفاوت جامعه جنبشی در جامعه پساصنعتی و جامعه ایران زیاد محوری نیست. مدنی در آخرین نظراتش همچنان بر این ارزیابی تاکید دارد. او هم جامعه را «جنبشی» میداند و هم راهبرد عبور ایران از بنبست کنونی را نه انقلاب که «جنبش خشونتپرهیز» قلمداد میکند. (٣)
دسته سوم، نوشتههای من درباره دوازده جریان جنبشی ایران در بیستوپنج سال گذشته است. پس از کتاب جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی ایران در نیمه دوم دهه هفتاد، آخرین بار این بحث را در کتاب جامعهشناسی سیاسی ایران نشر یافته در سال ١۴٠٠ ادامه دادهام. از نظر من خیزش اعتراضی پاییز ١۴٠١ ترکیبی از چند جنبش و ناجنبش بود. (قابل دسترس) (https://jalaeipour.com/home1/) https://jalaeipour.com/home1/ (https://jalaeipour.com/home1/) ). من تا دو سال پیش جامعه ایران را بیشتر «جامعه جنبشی» میدانستم، اما به نظر میرسد وضعیت جامعه از «جنبشی» که اتفاقاً امر مثبتی بود دارد عبور میکند. در شرایط فعلی جامعه ایران ترکیبی پویا از یک «جامعه جنبشی، ناجنبشی و در شرایط جنگی» است.
درباره کاربرد «جامعه جنبشی» در مورد ایران کنونی چه میتوان گفت؟ در ابتدا میتوان با سعید مدنی همراه شد و گفت جامعه ایران «جنبشی» است چون نارضایتی و اعتراض جمعی یکی از خصایص جامعه ایران در سه دهه اخیر بوده است. اما با کمی وارسی بیشتر به راحتی نمیتوان «جامعه جنبشی» را در اصطلاح جامعهشناختیاش بهکار برد.
چون نارضایتی و اعتراض در جامعه ایران و جوامع دیگر وجود داشته، و صرف نارضایتی و اعتراض جامعه را «جنبشی» نمیکند، شرایط دیگری نیز لازم دارد. وقتی به نظریه جامعه جنبشی آلنتورن دقیق میشویم، این جامعه با جامعه پساصنعتی؛ با نهاد حکومت دموکراسی-پارلمانی؛ با رشد فردیت و کنشگری و با «سیاست زندگی» در برابر سیاست رهایی روبهرو است. اما در شرایط کنونی جامعه ایران همه این خصایص وجود ندارد.
لذا محتوای اعتراضات در ایران هنوز بیشتر «ناجنبشی» است. یعنی اعتراضاتی است که هر چهار ویژگی جنبشها را ندارد. این چهار ویژگی عبارتند از: نارضایتی؛ گفتمان معرف نارضایتی و راه درمان آن؛ سازماندهی و بالاخره بروز اعتراضات تا رسیدن به نتیجه. در جامعه ایران ساختارش توسعه نامتوازن است، نه توسعهیافته؛ حکومتش اقتدارگرای انتخاباتی است نه دموکراتیک؛ سیاست رهایی یا چالش با حکومت همچنان جدی است و سیاست زندگی (تلاش برای انتخابها و کنشهای آگاهانه در زندگی روزمره برای تثبیت هویت و سبک زندگی خود) در بخش محدودی از جامعه جاری است؛ برخلاف جوامع پساصنعتی جامعه ایران با تهدید شدید بینالمللی نیز روبهرو است.
در بیستوپنج سالی که بحث «جامعه جنبشی» در ایران مطرح شده یک نظریه رقیب هم مطرح شده و آن هم جامعه «فروپاشیده اجتماعی» است که منظور این است که نهادهای اصلی جامعه ایران (مانند نهادهای دولت، خانواده، دین، بازار و آموزش) خوب کار نمیکند. لذا وقتی از جامعه جنبشی صحبت میکنیم نیاز داریم با ادله نظریه «جامعه فروپاشیده»، روبهرو شویم. من در کتاب جامعهشناسی ایران بحث کردهام که اتفاقاً جامعه ایران، جامعهای با «توسعه نامتوازن و ناپایدار» است ولی فروپاشیده نیست، و یکی از جریانهای اصلی آن همین وقوع جنبشها و ناجنبشها است.
به پتانسیل بحرانی و اعتراضی جامعه ایران اخیراً دو رخداد خطیر و مهم به آن اضافه شده است و آن این که در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ یک «جنگ» دوازدهروزه به ایران از سوی دو قدرت اتمی (اسرائیل-آمریکا) تحمیل شد و توقف آتشبس فعلی موقت است. هماکنون ضمن این که جمهوری اسلامی آماده دفاع از کشور است هر روز احتمال وقوع جنگ هست. دوم این که سه کشور غربی با فعال کردن مکانیزم اسنپبک در شورای امنیت سازمان ملل، تحریمهای قبل از برجام را دوباره علیه ایران فعال کردهاند. این وضعیت تحریمی و «در شرایط جنگی بودن جامعه» حتی خصیصه ناجنبشی بودن جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد، و تا اطلاع ثانوی میتوان از جامعه ایران بهعنوان «جامعه بحرانی و در شرایط جنگی» صحبت کرد (که افق این وضعیت را در نوشته دیگری تحت عنوان «جنبش مهسا پس از سه سال و افق پیش رو» مورد بحث قرار دادهام.)
باز به دو اتفاق دیگر شایسته است اشاره کرد. یکی تشدید حرکتهای هویتطلب قومی در آذربایجان، کردستان و بلوچستان است (به نظر میرسد سرنگونیطلبان که مجهز به رسانههای ماهوارهای مورد حمایت اسرائیل هستند، در تحریک هویتطلبی قومی نقش ویژهای دارند). اتفاق دیگر «حرکتهای جمعی» دیجیتالی است. منظورم رخداد «کارزارها» در فضای مجازی است که خوشبختانه تاکنون حکومت با این جریان تند و سخت برخورد نکرده، که ادامه این وضعیت خود راهی برای کاهش بهداشتی مطالبات جامعه است.
نکته مهم این که عللی که خیزشهای اعتراضی ایران را (چه این اعتراضات را «جنبش» یا «ناجنبش» یا «پیشاانقلابی» یا «در شرایط جنگی» بنامیم) توضیح میدهد، همچنان در جامعه حضور دارد (مثل بحران اقتصادی؛ کاهش ظرفیت خدمترسانی دولت و ...) و از این نظر جامعه ایران جامعه بیثبات و نامتعینی است. به بیان دیگر زمینههای بحرانساز همچنان در جامعه کار میکند.
چه میتوان کرد؟ به نظر من از منظر پتانسیل «اعتراضی و ناجنبشی و جنگی جامعه» ایران:
اول این که برای درمان این وضعیت اعتراضی پاسخ و داروی سریعی در دسترس نیست. درمان «جامعه اعتراضی» مثل درمان بیمار دارای زخم معده است که اگر بیمار دستورات پزشک را حتی کامل رعایت کند باز درمان طولانی است. ضمناً درمان جامعه اعتراضی ایران هم مشکلتر است. چون حکومت ایران بهعنوان مهمترین نهاد در جامعه ایران، اعتراضات مردمی را تقریباً ناشی از عملکرد خود نمیداند و بخشی از آن را ناشی از جنگ روایتهای دشمن که بر رسانههای بزرگ مسلطاند میداند. به همین دلیل حکومت ایران همچنان از صداسیمای موجود (خصوصاً از غیرحرفهای بودن بخش خبر آن) دفاع میکند. با این صداسیمای غیرحرفهای بازار رسانههای خارج کشور، که در خدمت سیاستهای ملی و ایرانی نیستند، گرم میشود.
دوم این که علیالاصول بهترین راه برای درمان طولانیمدت پتانسیل اعتراضی جامعه، پاسخگویی به مطالبات جنبشها و ناجنبشهای جامعه ایران است، که متاسفانه ساختار سیاسی هنوز بصورت همهجانبه چنین آمادگی ندارد، مگر این که فشار از «واقعیت کف جامعه» به حکومت وارد شود. بهترین نمونهاش نحوه مقابله جمهوری اسلامی با موضوع پوشش اجباری در سالهای گذشته بوده است. درصورتی که راه روشن تخلیه جنبشها، پاسخگویی به مطالبات آنها است. (البته کلیت ساختار در یک سال علائمی از تغییر را نشان میدهد مثل برگزاری انتخابات کمی رقابتیتر در ١۴٠٣ یا توقف اجرای پوشش زنان و یا کنترل بحران سیاست خارجی از طریق دیپلماسی فعالتر؛ که متاسفانه با شرایط جنگی از سوی اسرائیل متجاوز روبهرو شده است).
سوم این که حل بحران سیاست خارجی در ایران فوقالعاده مهم است. افزایش تهدیدات خارجی، و تحریمها توان دولت را در ارائه خدمات عمومی (مثل دارو، برق، گاز، آب و ...) ضعیف میکند و بر پتانسیل نارضایتیها افزوده میشود. اینجا ما به عمل از نوع امام(ره) در رویاروییاش با قطعنامه ۵٩٨ نیاز داریم. امام این تصمیم بزرگ را گرفت و پای مسئولیت آن هم ایستاد. البته در شرایط فعلی راه رسیدن به یک توافق عزتمندانه و پایدار با غرب «تسلیمطلبی» یا «ماجراجویی نظامی» نیست بلکه «افزایش استقامت چهاربعدی ملی» است (به معنای تقویت دفاع اطلاعاتی، امنیتی و نظامی کشور؛ دیپلماسی چندجانبه و فعال؛ افزایش پتانسیل خدماترسانی پایه دولت و بالاخره کاهش شکاف مردم با حکومت).
چهارم این که باز راه درمان پتانسیل «جامعه اعتراضی» انجام دو کار به صورت همزمان است. حکومت که نمیتواند جامعه ناراضی را راضی کند ولی دو کاری که بودجه نمیخواهد و میتواند انجام دهد (که البته اگر بخواهد) این است که: یکی این که نظام سیاسی به سمت «حکومت در برگیرنده»، حکومت قانون و حکومت شایستهگزین حرکت کند، نه به سمت «حکومت گزینشی و حراستی». دوم این که انجمنها، محافل، اصناف داوطلبانه در جامعه مدنی تقویت شوند. ضمنا اینکه هماکنون که حکومت ایران نسبت به «منتقدان رادیکال» واکنش خشن نشان نمیدهد خیلی نیکو است. تضمین فضای آزاد در حوزه عمومی باطلالسحر سخنان «شعاری» است.
پنجم این که آینده هیچ جامعهای از جمله جامعه ناراضی ایران را نمیتوان بهصورت قطعی پیشبینی کرد. بیشتر میتوان بر اساس روندها حدسیاتی را مطرح کرد. حدس من این است که در آینده اعتراضات بزرگ یا شورشها در ایران رخ نمیدهد، اما میتوان حدس زد که مثل گذشته هر روز در گوشه و کنار کشور شاهد «اعتراضات کوچک و غیرکوچک» باشیم. مهم این است که پلیس آن قدر کارآمد و مسئول باشد که در مواجهه با اعتراضات مردمی از دماغ یک نفر هم خون نیاید.
هر شهروندی که در اعتراضات زخمی، یا جانباخته یا زندان شود، غیر از این که غیراخلاقی و غیرقانونی است، بر نارضایتیها هم افزوده خواهد شد. مهمترین هدف دشمنان ایران (نهفقط جمهوری اسلامی) به آشوب کشیدن کشور از درون، با توسل به افزایش تحریمها و خرابکاری داخلی و تشدید شکافهای قومی است. باز تاکید میکنم درمان دردهای جامعه اعتراضی و جنبشی و ناجنبشی و در «وضعیت جنگی» پاسخهای سریع ندارد. به صبوری و استمرار در جهت اجرای راهبردهای معقول نیاز دارد که به پنج مورد آن اشاره شد.
پینوشتها:
١-از نظر آلنتورن ظهور جنبشهای اجتماعی جدید متناظر با وضعیت جامعه پساصنعتی پس از دهه ١٩۶٠ هست. وقوع این جنبشها به رشد فردیت و کنشگری از یک طرف و عدم «دربرگیرندگی» دموکراسی پارلمانی از طرف دیگر، در جوامع پساصنعتی بستگی دارد. او معتقد بود که جامعهشناسی کلاسیک (ساختارگرا) قادر به توضیح جامعه پساصنعتی نیست و ما به جامعهشناسی دیگری به نام «جامعهشناسی کنش» نیازمندیم. (تورن، آلن، بازگشت کنشگر: نظریه اجتماعی در جامعه پساصنعتی).
٢-در این رابطه اکثر کتابها و مصاحبههای آصف بیات به فارسی ترجمه شده و در فضای مجازی در دسترس است. مانند کتابهای «طبقه، سیاست و نظریه اجتماعی» و «انقلاب را زیستن».
٣-نگاه کنید به مدنی، سعید، جنبشهای اجتماعی و دموکراتیزاسیون؛ همچنین مصاحبه مفصل او با حسین رزاق در سایت زیتون در ٢٢ بهمن ١۴٠٢.
علل شکست جنبشها
مصطفی عبدیهشترودی/جامعهشناس
در سال 1393 من مقالهای را در مجله انجمن جامعهشناسی ایران منتشر کردم و بحثم درباره جنبشهای کلاسیک بود. در آنجا به این پرداختم که ما تحول ساختاری را نمیبینیم و به موضوع مدلهای ساختاری پرداختم. پس از آن، با مبنا قراردادن مدل فرآیند جنبشهای اجتماعی هربرت بلومر و تلفیق مفاهیمی از جان فوران و نظریه استبداد شرقی ویتفوگل، سعی کردم تحلیل کنم که چرا جنبشهای اجتماعی در ایران عموماً با شکست مواجه شدند و اینکه آنچه در سال 1357 اتفاق افتاد به چهشکل بود.
تصمیم گرفتم آن نظریه تلفیقی را بسط دهم و یکی از کارهایی که کردم این بود که نظریههای مطرح در حوزه جنبشهای اجتماعی را مرور و مفاهیم فرامکتبی و مکتبی را استخراج کردم و در تحلیلمان بهکار بردم. در تکمیل آن پژوهش، نظریههای کسانی که در جامعهشناسی ایران ادعایی در نظریهپردازی جنبشهای اجتماعی دارند مانند آصف بیات، پرویز پیران، کاتوزیان و آنهایی که صراحتاً مدعی نبودند، اما از کارهایشان میتوان برای بسط نظریات جنبش بهره برد، مانند کارهای مازیار بهروز را بررسی کردم.
البته من اینجا نسبت به سخنان دوستان درباره رفتارهای جمعی انتقاد دارم که برخی از آنها جنبش نبودند مانند آن عناصری که برای جنبش مطرح میشود و در اعتراضات 1388 و 1401 باید مورد بحث قرار گیرند. اینها را میشود خیزش بگوییم، نه جنبش و اصلاً این سوال مطرح میشود که آنچه در دو دهه اخیر رخداده است، اصلاً جنبش هست یا نیست؟ اگر جنبش هست، آن سیاستهای هویتی که در جنبشهای جدید مطرح است، باید در بستر جدید رخ دهد. درباره جنبشهای جدید دوناتلا دلاپورتا و ماریو دیانی در کتاب معروف خود (مقدمهای بر جنبشهای اجتماعی)، دو پارادایم آمریکایی و اروپایی در جنبشها وجود دارد. مفهوم جنبشهای جدید اساساً بحث اروپایی است؛ زیرا اتفاقاتی در اروپای غربی رخ داد که در آمریکا به این شکل رخ نداده است.
البته بعد از 1970 اساساً مفهوم جنبش و نگاه به جنبش متحول شد. بهعبارتی، تا پیشازاین عموم جامعهشناسان (بهجز جامعهشناسان تفسیری) به جنبش نگاهی آسیبگونه داشتند و جنبش را بد میدیدند. یکی از اتفاقات بعد از 1970 این بود که این نگاه آسیبگونه برداشته شد؛ وگرنه جنبشهای جدید و سیاستهای هویتی در اروپا اتفاق افتاد و آمریکا وضعیت متفاوتی داشت. حالا وقتی اعتراضات 1401 را بهعنوان یک جنبش جدید و سیاستهای هویتی مطرح میکنید، آیا اساساً ساحت عینی و واقعیت جامعه ما آنقدر متحول شده است که چنین مواردی را بخواهیم برداشت کنیم؟
درنهایت در آن پروژه مذکور با بررسی نظریات مختلف به این نتیجه رسیدیم که جان کلاماش این است: «جنبشها در خلأ شکل نمیگیرد؛ برای اینکه جنبش شکل بگیرد، باید شبکههای اجتماعی شکل بگیرد و در ابتدا نهفتگی و پس از شکلگیری جنبشها، به آشکارگی میرسد. یعنی در بستر این شبکهها جنبش بهمرور شکل میگیرد و پس از پختگی غلیان پیدا میکند و آشکارگی آن سر برمیآورد.» اما چرا در جامعه ایران در طول تاریخ، این غلیان مشکل داشته است؟ عموم این نظریات دو مفهوم را مطرح میکردند که بهعنوان فرصت و تهدید در نظر گرفته میشدند و آن استبداد و استبداد گسسته بود. در ایران اصلاً فرصتی برای بروز جنبش و طیشدن گامهای آن وجود ندارد. پس ما با چه روبهرو هستیم؟ در برهههای گسیختگی دولت یعنی در زمان ضعفها ما شاهد بروز جنبشها هستیم. مثلاً پس از جنگ وقتی اختلافات برونگروهی فروکش کرد، ما شاهد اختلافات درونگروهی شدیم و جنبش اصلاحات شکل گرفت.
البته وضعیت ایران در سطح بینالملل هم همیشه مهم بوده و نوع ارتباط آن با جهان و فشارهای بینالمللی ازجمله موارد موثر بر شکلگیری، موفقیت و عدمموفقیت جنبشهاست. در داخل مثلاً مازیار بهروز درباره شکست جنبش چپ میگوید که یکی از دلایل شکستاش، زبان تخصصیاش بود یا علت فراگیرنشدن جنبش اصلاحات، زبانِ محدودش به بخشی از جامعه بود. موضوع بعدی این است که هر جنبشی در داخل خودش چقدر یکپارچه است. مثلاً در سال 1388 ما آقایان کروبی و موسوی را داشتیم که قانون اساسی را قبول داشتند تا آن سر طیف سلطنتطلبانی که حاکمیت را قبول نداشتند.
پس آن یکپارچگی وجود نداشت. موضوع بعدی، میزان وابستگی و استقلال سیاسی و مالی است. مثلاً جنبش چپ وابستگی سیاسی و ایدئولوژیکی بسیاری داشت و یکی دیگر از علل شکستاش همین بود. درنهایت یکی دیگر از دلایل شکست جنبشهای اجتماعی در ایران این است که امکان انتقال تجربه در آن وجود ندارد و بعدی میخواهد از صفر شروع کند؛ برهمیناساس این جنبشها ناپخته میمانند و جوانمرگ میشوند.
از جنبش تا شورش/بازخوانی روند تحول اعتراضات اجتماعی از دهه 70 تاکنون
علی مرشدیزاد/استاد علوم سیاسی
موضوعی که قرار است در اینجا به آن بپردازم جنبشهای اجتماعی در ایران بعد از انقلاب است و در اسم مقاله از لفظ چنته به معنای داراییها و داشتهها استفاده کردم. ابزارها و روشهایی که جنبشها از آن بهره میبرند مورد نظر این مقاله است.در ابتدا به نظریه چارلز تیلی در این زمینه اشاره میکنم. از زمانی که جنبشهای اجتماعی به مفهوم مصطلح امروزی در قرن 17 آغاز میشود، شکلهایی از اعتراض وجود داشت مثلاً در شیوه «شاریواری» مردم در خیابانها و کوچهها راه میافتادند و ظرفهای فلزی دست میگرفتند و اعتراضشان را با سروصدا اعلام میکردند.
در ایران اولین نمونههای طلب و درخواست جمعی و فردی چیزی است که به نام بستنشینی ابتدا در دربار و بعد هم در حرمها مثلاً حرم شاهعبدالعظیم مطرح میشود بعد شبنامه، سخنرانی در مساجد و پیادهروی به اعتراضات اضافه میشود و بعد از مشروطه هم اعتصاب و موارد دیگر میآید. پس اولین ویژگی از نظر تیلی این است که هرکدام از این ابتکارات که ارائه میشود، بعدیها آن را دارند و میتوانند به آن چیزهای دیگر بیفزایند.
دومین ویژگی که تیلی درباره چنته جنبشها مطرح میکند؛ گزینشی بودن آن است.یعنی یک جنبش بسته به خاستگاه و امکاناتی که دارد، زمینههایی که دولت برایش فراهم میکند یکی از انواع اعتراض و ابراز درخواستش را انتخاب میکند. پس یعنی چنته طبقه متوسط و مثلاً طبقه پایین متفاوت است. تیلی بحث دیگری را نیز مطرح میکند که اگر بخواهید جنبشها و توان آن را بسنجید 4 معیار را میتوانید ارزیابی کنید: 1- ارزشمندی(حضور افراد سرشناس) 2- پیوستگی و هماهنگی(مثلاً شعارهای هماهنگ و یکسان نه متناقض) 3- تعداد 4- تعهد. ارتباط این 4 معیار به صورت ضرب است نه جمع یعنی اگر یکی از اینها صفر شود بقیه هم کارشان تمام است.
در ارتباط با ایران من بیشتر به جنبشهای سیاسی اشاره میکنم و البته شاید به برخی از اعتراضات نتوان جنبش گفت و لفظ ناجنبش را برای آنها استفاده میکنند اما من در بُعد وسیعتر به آنها هم اشاره میکنم. اولین جنبش در کشور ما در دوران آقای هاشمی اتفاق افتاد؛ وقتی که برنامه سازندگی و توسعه به گونهای پیش رفت که طبقات فقیر تحت فشار قرار گرفتند و در شهرهای مختلف از جمله مشهد، اسلامشهر و... شورشهایی رخ داد که جنبش طبقات پایین بود. اقدامات و ابزارها تخریب و آتش زدن و بستن راهها و کتک زدن آنها که تصور میکردند وابسته به حکومت هستند، بود.
دومین جنبش، جنبش بزرگ دوم خرداد بود. این جنبش یکباره شکل نگرفت و سابقهاش را از انقلاب میتوان پیگرفت. انقلاب اسلامی 1357 که به گونهای فراطبقاتی شکل گرفته بود به تدریج طبقه متوسط جدید را کنار گذاشت و اصلاحات و اقدامات دوره آقای هاشمی زمینه را برای بالندگی این طبقه فراهم کرد.آنچه برای سازندگی و توسعه در پیش گرفته شد و همچنین گسترش دانشگاه آزاد و قشر تحصیلکرده شرایط را فراهم و انتظارات را بالا برد.
در این دوران البته دولت به دنبال غیرسیاسی کردن دانشگاه و مردم هم بود و پژوهشکدههای بسیاری شکل گرفت که نتیجه معکوس داشت؛ زیرا در این مکانها اندیشیدند و فکر تولید کردند. مهمترین آن «مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری» بود که جمعی از نخبگان در آن حضور داشتند و در آنجا رشد کردند.
همچنین مطبوعاتی مانند کیهان فرهنگی شکل گرفت و اندیشهها و افکار نو را بعد از یک دهه در برابر چشم ما که دانشجو بودیم قرار داد و متوجه شدیم بدیلهایی هم وجود دارد. بعد کیهان فرهنگی پاکسازی شد و کیان راه افتاد و تا انتخابات ریاستجمهوری 1376 ادامه پیدا کرد و بعد از انتخابات هم روزنامههای جامعه، صبح امروز و توس و بقیه روزنامههای اصلاحات منتشر شد. ابزارهای جنبش دوم خرداد نشستها و میتینگها، راهپیماییها و مطبوعات پرتیراژ و پرفروش و کتابهای مختلف بود.
در برابر آنها هم مقابله، مانعسازی در پیش گرفته شد. بزرگترین جنبش از نگاه من همین جنبش اصلاحات است. به دلیل گستردگی و طیف وسیعی از جنبشهای خرد که جوانان، زنان، دانشجویان، معلمان و حتی طبقات پایینتر یعنی جنبش کارگری را در آن میتوانیم ببینیم و فعالیتش را شاهد باشیم. تاثیرات خود را هم داشت البته نه در صحنه سیاسی بلکه بیشتر در صحنه آگاهیبخشی بود.
به نظر من آنچه در سال 1388 رخ داد هم جنبش بود؛ آن هم جنبش طبقه متوسطی مانند جنبش اصلاحات. ابزارها و روشها هم طبقه متوسطی است. این جنبش، جنبشی است تمامعیار که رهبری خودش را دارد و هدفش هم مشخص و بازپسگیری رای است. سازمان خودش را در فضای مجازی و فیسبوک به مرور پیدا میکند. البته تلفن هوشمند شکل نگرفته و فیسبوک روشنفکری است. روش مهمی که استفاده میشود راهپیمایی سکوت است؛ در ذات این جنبش خشونت وجود ندارد اما به خشونت کشیده میشود. روش دیگر الله اکبر گفتن بر پشت بام است شبیه زمان انقلاب.
آنچه در سال 96 و 98 رخ داد جنبش محسوب نمیشود و شورش است اما برای بررسی چنتهها به آن اشاره میکنم. ابزار این دو جنبش متفاوت است درگیری خیابانی و برخورد فیزیکی وجود دارد.
آنچه در سال 1401 رخ داد هم حرکت طبقه متوسطی با حضور متفاوت جوانان است. درست است که با یک اعتراض شروع میشود اما خواسته مشخص دارد و آن هم زنان و جوانان به دنبال خواستهشان هستند.در پایان هم به این نکته اشاره کنم که در همه جنبشهای ما زنان نقشی چشمگیر دارند و آن هم به نظر من تحت عنوان استقلال خانمها میتوان در نظر گرفت.
اعتراضات 1401و سیاستهای هویت
محمد ملاعباسی/استاد جامعهشناسی سیاسی
مفهومی که در کانون این مقاله به آن پرداختهام مفهوم سیاستهای هویتی است. این مفهوم در واقع مفهومی است که در سالهای دهه 70، 80 میلادی و همزمان با شکلگیری مجموعهای از جنبشهای مدنی در آمریکا و سایر کشورها مطرح شده است. اصولاً تا پیش از این مسئله اعتراض و جنبشها را با مسئله طبقات اجتماعی میفهمیدیم. طبقه پایین و فقرا به دلیل محرومیتهایی که به خاطر سیاستها اتخاذ شده بر آنها تحمیل شده بود؛ اعتراض میکردند.
در جنبشهای مدنی، گروههایی نقشآفرینی میکنند که نمیشود آنها را در طبقه خاصی جا داد و میانطبقهای هستند. جنبشهای فمینیستی یا نژادی از این دسته است. برای توصیف آنچه که فراتر از طبقات رخ داد ما با مفهوم سیاستهای هویتی روبهرو شدیم.
آنچه که این افراد در طبقات مختلف را با هم پیوند میدهد المانهای هویتی است. سیاست هویت به مجموعهای از فعالیتها و جنبشهای اجتماعی و نظریهپردازیها اشاره دارد که بر اساس ویژگیهای مشترک گروههای اجتماعی مانند هویت، نژاد، جنسیت، مذهب و... شکل میگیرد. این سیاست هویت معمولاً توأمان با مفهوم اقلیت تحت سرکوب همراه میشود یعنی وقتی از اقلیت میگوییم یک برداشت و برساخت است نه آمار. مثلاً درباره زنان، آنها نیمی از جامعه هستند و اقلیت محسوب نمیشوند اما در ذیل سیاست هویت آنها خود را اقلیت مثلاً تحت ستم اکثریت تصویر میکردند.
درباره ایران تفاوتگرایی منجر به وجود آمدن یک حرکت اجتماعی چندوجهی بسیار متنوع و رنگارنگ در سال 1401 شد که جلوههای متفاوتی را نشان داد. در این زمینه این گزاره را مطرح میکنم؛ که کنشگران آن اعتراضات که خود را مدافعان یا همراهان آن معرفی میکنند از این سخن میگویند که آن جنبش به شکست انجامید؛ بهرغم اینکه ما با یک موفقیت قابل توجه در سیاستهای پوشش روبهرو شدیم.
اگر آن رخداد را به عنوان مصداقی برای یک حرکت در حوزه سیاست هویتی درنظر بگیریم؛ علت شکست و نبود راه موفقیت آن را چنین میدانم. اول؛ جنبشهای مبتنی بر سیاست هویتی یا انواع سیاست هویت در ایران در ساختن تصویر آن اقلیت تحت فشار با یک چالش و تناقض مهم روبهرو هستند، علت هم این است که این جنبشها خود را نه در قامت اقلیت بلکه در قامت اکثریت میبینند.
یعنی ما که همه هستیم این را نمیخواهیم و یک هسته سخت در قدرت نمیگذارد ما به خواستهمان برسیم. بنابراین این تناقض به وجود میآید بین اینکه ما اقلیت هستیم و باید در نقشهای اقلیتی خودمان فرو برویم یا ما اکثریت هستیم و باید مملکت را حق خودمان بدانیم و شبیه اکثریت عمل کنیم. دوم، در طرف مقابل آن اقلیتی که دارای قدرتهای نهادی و فیزیکی بسیار زیاد و سازوکار قدرت است، به نوعی خود را مظلوم جنبشهای اجتماعی میداند و بروز این جنبشها را نقشه دشمنان معرفی میکند.
ترکیب این دو باعث شده که سیاست هویت از سمت گروههای مردمی بسیار شکننده عمل کند و به قدر کافی نتواند دعاوی خود را منسجم و با واقعبینی جلو ببرد. همین منجر میشود که سیاستهای هویت در ابتدا خیلی جدی جلو رود اما یک روزی احساس میکنید هیچ چیزی نیست و همه به سراغ کار خودشان میروند. بعد از 1401، جمهوری اسلامی به نظام قویتری تبدیل شد چون توانست ثابت کند که مخالفان من آنقدر جدی نبودند و کاری از پیش نبردند و خطراتی که نظام را تهدید میکنند وجود دارد. روندی که جامعه ایران در این سه سال پیش برده، این است که بیشترین بهره را از تکنیکهای سیاست هویت حکومت برد.