| کد مطلب: ۲۴۸۳۵

روایت زندانیان قبل از انقلاب درباره روابط مارکسیست ها و مسلمان  ها

ماجرای نجسی و پاکی

ماجرای نجسی و پاکی

درباره خاطره محمدمهدی جعفری از معادیخواه که مدعی سخنی از سوی آیت‌الله طالقانی بود، معادیخواه چنین پاسخ داد: من در این جلسه درباره فتوا و امضای آن از سوی آیت الله طالقانی سخن گفتم و ادعای این را نداشتم که پیامی از سوی ایشان آورده‌ام

آیت‌الله محمود طالقانی در تاریخ معاصر ما نمادی از وحدت و وفاق بودند اما موضوع «فتوای نجاست مارکسیست‎ها» که ایشان هم یکی از امضاکنندگان آن در بند ۱ زندان اوین بودند؛ اما و اگرها و سوالاتی را نسبت به چهره وحدت‌آفرین ایشان ایجاد کرده است و نظرات گوناگونی در این زمینه از شک در وجود چنین فتوایی از ایشان تا همراهی با تندروهای مذهبی در مبارزات سیاسی پیش از انقلاب را به میان آورده است.

در این راستا مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، در روزهای اخیر نشست «بازخوانی پرونده فتوای مرزبندی با مارکسیست‌ها» را با حضور چهره‌های سیاسی و مبارزان انقلابی که در آن برهه زمانی در زندان شاه بودند، برگزار کرد. در این نشست لطف‌الله میثمی، کامران پورصفر، محمدمحمدی گرگانی، جلال صمصامی، بهمن بازرگانی، کیوان صمیمی، اسماعیل زمانی، مهدی غنی، زهرا ابراهیمی، محمد صادق، محمدمهدی جعفری به ایراد سخنرانی و خاطره‌پردازی پرداختند که به‌طور خلاصه بخشی از این نشست در ادامه می‎آید.

طالقانی و اختلافات در زندان

جلال صمصامی زندانی سیاسی پیش از انقلاب

بعد از فتوا، فضا به سمتی رفت که مذهبی‌ها می‌گفتند، آنچه در بند از لباس و خوراک می‎آمد به بچه‌غیرمذهبی‌ها ندهید. بعد آقای ربانی با مسئولان زندان صحبت کرد و قرار شد هر کسی بگوید که «اگر بیرون بروم با مجاهدین کار نمی‌کنم» آزاد شود. گفته می‌شود که آقای هاشمی‌رفسنجانی پیگیر شده که این فتوا داده شود؛ یعنی بحث‌ها را ادامه داد تا به این نتیجه برسد. البته ساواک هم از این اختلاف استقبال کرد.  آمدند 5 تا 5تا این آقایان را جداکردند و به بندهای مختلف فرستادند. حاج مهدی عراقی، آقای حیدری، آقای امانی به بند 2 ما آمد.

من با آقای عراقی بحث کردم که چرا به مارکسیست‌ها نجس می‌گویید مگر مشرک هستند؟ تازه اگر بحث نجس بودن است، چرا نمی‌گویید:«امپریالیست نجس است، نماینده‌اش شاه نجس است، ساواک نجس است.

 آشپزخانه‌اش نجس است که ما از فردا اعتصاب غذا کنیم که نجاست‌خوار نیستیم و ببین رسولی [ساواک] چه بلایی سرمان می‌آورد و حالا خوشحال است که این اختلاف رخ می‌دهد.» بعد از این اتفاق بود که آمدند آمار گرفتند و همه را از اتاق بیرون کردند، به جز مهدی عراقی و امانی و گفتند که «هر کی مسلمان است برود در این اتاق.» من داد زدم:«ما همه مسلمانیم».

بعد گفتند:«هر کی نماز می‌خواند به اتاق برود.» بعد من گفتم:«ما همه نمازخوانیم.» بعد به آنها که در اتاق بودند اشاره کرد:«هر کسی مثل آنهاست بیاید و به اتاق برود.» دیگر من چیزی نگفتم؛ انتظار می‌رفت که اینها بگویند ما مثل آنهاییم که نگفتند و بعد محمد داودآبادی، کچوئی و برخی رفتند و افرادی مانند عزت‌ شاهی، بهزاد نبوی و محمدعلی رجایی و آقای حقانی نرفتند؛ البته آنها فتوا را قبول داشتند اما با این تفکیک که ساواک تعیین‌تکلیف کند، مخالف بودند. بحث این است که این اتفاق آسیب بزرگی به مبارزه بود و از دل همین جریان، حسین شریعتمداری‌ها و تندروها رشد کردند. این‌ها البته برخلاف آن بود که آیت‌الله طالقانی تاکید داشتند که اختلافات درون زندان را بیرون نبرید.

البته آقای محمدی گفتند که ایشان بعدها گفتند که «امضای مرا پس بگیرید.» اما متاسفانه این اتفاق کار خود را کرده بود و میوه‌اش را هم مخالفان مبارزه چیدند. متاسفانه آن روزها به جای اینکه پاسخ تقی شهرام و بهرام آرام را بدهند، با این کار فضا متشنج شد. عواقبش هم بریدن و سپاس و درخواست عفو نوشتن بود. سپاس و درخواست عفو هیچ توجیهی نداشت.

مثلاً آقای لاجوردی می‌گفت هر که حتی حنیف‌نژاد را قبول دارد، باید کشته شود. شب سالگرد رجایی بود، کنار حوض بهارستان بود، پرسیدم هنوز هم این حرف را قبول داری؟ گفت:«بله.» گفتم:«ما که قبولش داریم جار نمی‌زنیم. البته هفته پیش آقای[آیت‌الله] خامنه‌ای رئیس‌جمهور صحبت کرده و از حنیف‌نژاد و شریعتی به نیکی یاد کرده است.» بعد او ول کرد و رفت. پس این واقعیت است که این مسئله دعوای سیاسی به راه انداخت.

فتوا، طالقانی، شریعتمداری و لاجوردی

لطف ‎الله میثمی فعال سیاسی ملی-مذهبی و زندانی سیاسی پیش از انقلاب

من از شهریور 1350 شروع می‌کنم. همان ماه که رهبران سازمان مجاهدین لو رفتند و 6 ماه تعقیب و مراقبت صورت گرفته بود و ما متوجه نبودیم. در چنین شرایطی من دستگیر و در زندان قزل‌قلعه و اوین بازداشت بودم. ابتدا ساواک بچه‌های مجاهد و فدایی را در یک بند و سلول می‎انداختند و تصورشان این بود که اختلاف آنها به درگیری می‎انجامد و چپ و راستی به وجود می‌آید و حاکمیت آنها برقرار می‎شود.

برخلاف تصور آنها افراد این بندها خیلی با هم سازگار بودند و حتی ماه رمضان که می‎شد ما 7 نفر که نمازخوان بودیم جلوی در می‌خوابیدیم و سحری خود را هم طوری که سروصدا نشود می‌خوردیم. بعد از مدتی رفتار ما را که دیدند دیدشان نسبت به جنبش اسلامی عوض شد؛ وقتی ساواک دید ما همزیستی مسالمت‌آمیز داریم آمدند و مسلمانان را از مارکسیست‌ها جدا کردند.

بعد از آنکه بازجویی‎ها و اعدام‎ها شروع شد من به زندان جمشیدیه و از آنجا هم به قصر رفتم. در این مدت همراهی و هماهنگی ادامه داشت. به عبارتی در زندان قصر کمون متحدی بود که بالغ بر 150 نفر آنجا بودند که اغلب فدائیان و مجاهدین بودند اما بعضی گروه‌های دیگر بودند و ظاهراً توافق شده بود بحث‌های فلسفی نکنیم. ما را سال 1351 به شیراز بردند و آنجا هم 150 نفر در یک بند بودیم.

همان زمان گروهی را بازداشت کردند که در پیوند با مجاهدین بودند و بسیار شکنجه شدند و فردی به نام دیباج زیر شکنجه شهید شده بود و برخی هم مجروح شده بودند، آنها را به بند آوردند و همه با هم بودیم تا اینکه مهندس طاهری و برخی دیگر خواستند که مثلاً میوه‌ها را یک‌جا نریزند و من چون مسئول این افراد بودم؛ وقتی دیالوگ‌مان به نتیجه نرسید قرار را بر این گذاشتیم که برویم از آیت‌الله محلاتی بزرگ استفتاء کنیم و این را نوشتند و به یک ملاقاتی دادند و ایشان هم جواب دادند:«به‌هیچ‌وجه جدا نشوید، حکم اسلام وحدت است و به‌هیچ‌وجه جدایی صلاح نیست.» اینها وسایل‌شان را به کمون آوردند.

البته آیت‌الله محلاتی این را هم گفته بودند که «اگر کسی خیلی احتیاط دارد به‌طوری‌که کسی نفهمد بعد از غذا خوردن، طوری که کسی نفهمد آب در دهان بچرخاند و بیرون بریزد». پس تا آن زمان همه با هم بودند تا اینکه آن حادثه تلخ اتفاق افتاد. اتفاق دیگری که افتاد این بود که حجت‌الاسلام حائری شیرازی را بازداشت کردند و بازجویی‌اش هم خوب نبود اما وقتی به زندان می‌رفت با حالت غرور برخورد می‌کرد.

او با چند عضو حزب توده در یک اتاق بود. آقای کی‎منش یکی از این افراد با اینکه چپ بود، وسواسی نسبت به تمیزی داشت و هر چیزی را چند بار می‎شست. یک روز سیبی را به آقای حائری تعارف می‌کند و او قبول نمی‌کند و می‌گوید شما نجس هستید.

آقای کی‎منش می‎گوید که این که خشک است و پاسخ می‎شنود:«خشکش هم نجس است». بعد بحث خدا را مطرح می‌کند و دوباره دوگانگی را؛ که برخلاف برادر بزرگشان حائری بزرگ بود. سال 1352 من آزاد شدم و هر جا که می‎شد این موضوع را با برخی مراجع مطرح می‎کردم. یک روز به دیدار آیت‌الله طالقانی رفتم و ایشان  منتظر جلوی در بودند که کسی ما را نبیند.

در این دیدار بحث با خدا و بی‌خدا مطرح شد. من گفتم سعی کنید طوری شود که این جنبش ادامه پیدا کند و اتحاد باقی بماند. ایشان گفتند:«می‌دانید که در فقه جاری هر که خدا را قبول نداشته باشد نجس است اما یک کاری می‌شود کرد.» بعد دوران مخفی شدن ما که 7 ماه بود، شروع شد. رابطه‌مان با چپی‌ها خوب نبود کلک زیادی به ما می‌زدند مثلاً ما نقشه بی‌سیم را به آنها داده بودیم و آنها بی‌سیم درست کرده بودند اما آنها وقتی بی‌سیم‌شان لو رفت به ما خبر ندادند.

روزی من در خانه تیمی نشسته بودم که متوجه شدم یک نفر را می‌خواهند بازداشت کنند که خیلی به ما نزدیک است اما آدرس مهرآباد جنوبی را می‌دادند. من همه را ضبط کردم. می‌خواستند حمید اشرف را جلوی پلی‌تکنیک بگیرند؛ او قرار داشت و قرار لو رفته بود. حمید اشرف آن وقت در رفت و بعد هم او را کشتند.

بهرام آرام عصبانی آمد که چرا اینها به ما لو رفتن بی‌سیم را نگفتند. می‌خواست درگیر شود که به او از اتحاد داشتن و راه طولانی گفتم و برای روکم کردن آنها نوار را به آنها دادیم و گله کردیم که چرا به ما اطلاع ندادید. پس از این اتفاقات ما بار دیگر به زندان افتادیم و 16 ماه قرنطینه بودیم. پس از آن فهمیدیم که در این مدت سازمان مجاهدین خلق بیانیه داده و تغییر ایدئولوژیک داده بودند.

در ابتدا سوال من این بود که چرا کمون متحد جدا شد؟ قانع نمی‌شدم، پرویز یعقوبی گفت که کشتاری که در سازمان اتفاق افتاد، جریان چپ آن را طبیعی می‌دانست و تایید می‌کرد و نقدی نمی‌کرد. همین باعث شد که به این نتیجه برسیم که نمی‌توانیم یک کمون باشیم. اصلاً نجس و پاکی مطرح نبود اما در یک کمون هم نبودند. در زندان قصر به مرور سخن از اینکه در اوین علما این‌ها را نجس دانسته‌اند مطرح شد و در پی این فتوا کمون نجس و پاکی‌ها شکل گرفت و وضعیت بسیار تلخ شد.

حسین شریعتمداری هم که در زندان بود موافق فتوا بود. گفتم به او که «در قرآن آمده که شیطان خدا را قبول دارد پس شیطان پاک است و شما معتقدید حسینی شکنجه‌گر که آش و شله زرد در محرم می‌پزد پاک است اما آقای چهرآزی که تمام عمرش را برای مقاومت گذاشته و تا پای شهادت رفته، نجس است؟» پاسخ‌ها خیلی تلخ بود.

لاجوردی که با ما در زندان بود، ابتدا رابطه خوبی با من داشت تا اینکه یک بار وضو گرفته بودم و با دست به دیوار می‌کشیدم که به سلولم بروم و او گفت که تو با ما نیستی، چون به دیواری که مارکسیست‌ها دست می‌کشند، دست گذاشتی و دستت تر بود و نجس شده‌ای.

پس از انقلاب که دادستان شد مرا به زندان انداختند؛ آن هم در سلولی با چپ‌ها و توده‌ای‌ها، و من به این خاطره اشاره کردم که چه شد آن سخنان. به هر حال وضعیت آن روزها این‌چنین بود. ما به دلیل کارهای مکتبی که می‌کردیم در برابر این موضوع مقاومت کردیم. یکی از اتهامات ما این شد که بر سر سفره مارکسیست‌ها بودیم و با آنها غذا می‌خوردیم و با آنها ورزش می‌کردیم.

با آقای خسرو پارسا صحبت می‌کردم و می‌گفتم که اگر سازمان را به زور ترور و تصفیه مصادره نمی‌کردند این قضیه رخ نمی‌داد؛ چون ما در شیراز این قضیه را با فتوای آیت‌الله محلاتی حل کرده بودیم. حکم بر وحدت بود. او هم افسوس خورد و قانع شد. سخن‌مان این است که مذهب این پتانسیل را دارد که با همه کار کند. 

فتوا نتیجه خباثت جوانان سازمان

کامران پورصفر زندانی سیاسی در حکومت پهلوی

وقتی خبر این فتوا آمد، تألم و تأثر نسبت به آن داشتیم. یکی از بزرگترین دستاوردهای ساواک و سفارت آمریکا در آن سال‌ها، افزایش خشونت و تجاوزها با روی کار آمدن سفیر جدید آمریکا در ایران بود.

در آن زمان ساواک برای نماز قانونی گذاشت و همه چه آنها که نماز می‌خواندند و چه آنها که نماز نمی‌خواندند، برای نماز آمدند؛ به عبارتی آنها که نماز نمی‌خواندند آمدند که هم‌بندی‌هایی که نماز می‌خواندند تکلیف شرعی‌شان را انجام دهند اما به ناگاه فضا به سمتی می‌رود که با فتوای باورنکردنی 6 نفر از روحانیون طراز اول روبه‌رو می‌شویم. ما در قرآن کفار معاهد داریم و این فتوا به چنین موضوعی توجه نکرد و وحدت را برهم زد.

رفتاری که [آیت الله] کاشانی و [آیت‌الله] بهبهانی در سال 32 با نهضت ملی کردند آنقدر که این فتوا آسیب‌زننده بود، نبود. در زندان با محسن رضایی قدم می‌زدیم و واقعاً ابراز تاسف صمیمانه‌ای داشت و رفقای چپ حداقل موافقت را داشتند.

ما همه توصیه‌های بیژن جزنی یادمان هست که می‌گفت از هر تلاشی برای تغییر مذهب بچه‌های مسلمان خودداری کنید. چون اولین نتیجه‌اش این است که مائوئیست می‌شدند. رفقای ما با این اتفاق مخالف بودند و وقتی رفتار برخی از دوستان زندانی را دیدند، رفتار نه‌چندان مناسبی نشان دادند. قضیه «گُنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدن گردن مسگری»، بود.

تعدادی جوان در سازمانی خباثت کردند حالا همه را به خاطر آنها نجس اعلام کردند. بهار 1356 ما را به قصر بردند و مرحوم لاهوتی هم آنجا بود و عده‌ای دوره‌شان جمع شده بودند و ایشان هم گویا فتوا را امضا کرده بود. از ایشان پرسیدم:«این چی بود و آن چی بود؟» ایشان گفت:«در عرصه سیاست ما این فکر را قبول نداریم، در عرصه فقه اما این هست.» گرچه به نظرم در عرصه فقه هم تناسبی با احکام ندارد.

همسفره‌گی با مارکسیست‌ها

کیوان صمیمی فعال سیاسی ملی-مذهبی

در جریان موسوم  به فتوا گفته می‌شود برخی برنامه‌ریزی کرده بودند که چنین اختلاف و نتیجه‌ای حاصل شود. اقتضای دین فقه‌محور این است و البته دین اخلاق‌محور هم در کنار آن هست؛ بنابراین من درباره این موضوع حرف جدیدی ندارم.

در بندها مشکلاتی پیش آمد و ما می‌رفتیم و بعضی روزها همسفره با مارکسیست‌ها می‌شدیم. در چنین فضایی روزگار گذشت و البته هزینه بسیار زیادی در این بین پرداخت شد و حالا هم که وضعیت و بحث‌ها بر سر موضوع باقی است.

طالقانی و شرایط صدور فتوا 

محمد محمدی‌گرگانی فعال سیاسی ملی-مذهبی

ما در سال 1355-1354 با آقای منتظری در یک بند بودیم. آن زمان مرحوم طالقانی و برخی چهره‌های دیگر به این نتیجه رسیده بودند که اشتباه کردند از سازمان حمایت کردند. من در کتابم یک فصل را به این موضوع اختصاص دادم. اگر بخواهیم از زاویه فقهی به موضوع بپردازیم از همان زمان بحث‌های بسیاری در این زمینه بود و برداشت‌ها متفاوت است.

حال خاطره من این است که یک روز آقای منتظری آمد و ما را دعوت کرد و گفت:«جمع شوید که من می‌خواهم مطلبی را بخوانم.» ایشان متن یک فتوا را خواند و مضمونش این بود که «مسلمانان باید از مارکسیست‌ها جدا شوند.» این  فتوا 7 امضا داشت که یکی از آن امضاها متعلق به آیت‌الله طالقانی بود.

من با مرحوم طالقانی آن زمان در حیاط قرار می‌گذاشتم و گفت‌وگو می‌کردیم وقتی این فتوا را خواندند من از ایشان خواهش کردم صحبت کنیم و من گفتم:«این فتوا تف سربالاست، شما چرا امضا کردید؟ این حرف را همه می‌شنوند کسی از شما توقع ندارد که بیایید و مارکسیست‌ها  را نجس بخوانید. شما حسینی شکنجه‌گر را نجس نخواندید اما کتیرائی و بیژن جزنی را نجس می‌خوانید. افرادی که مردانه پای حرف‌شان ایستادند و برای مردم زحمت کشیدند.»

ایشان هم پاسخ دادند:«قبول دارم. کار درستی نکردم اما راستش را بخواهید الان توان آن را ندارم که بروم و آنها را قانع کنم. من از دست اینها خسته شدم. شما برو و امضای من را پس بگیر.»من گفتم:«این آقایان مرا قبول ندارند و در موقعیتش نیست.» ایشان گفتند:«من پشیمانم.» این زمانی بود که ایشان در زندان سکته کرده بودند و در بیمارستان بودند.

حتی بعدها هم می‌گفتند:«اسمش را نیاورید که من حالم بد می‌شود.» پس اصل قضیه که فتوا صادر شده است، درست است اما زمینه‌های آن هم خیلی مهم است. مرحوم طالقانی پیش از آن اعتقاد نداشت که اگر کسی مارکسیست باشد نجس است و بنیاد نظری ایشان این بود که هر کسی به عدالت عمل کند و هر کسی بر ضداستبداد عمل کند، اینگونه نیست، پس عمل افراد مهم است.

به لحاظ نظری و بنیاد فکری اساساً به این فتوا اعتقاد نداشتند. بعد هم عوارض این فتوا را دیدیم و بیشترین بهره را ساواک برد. چنانچه یک‌بار رسولی  [از ساواک] آمد نامه‌هایی که علیه من و بسیاری دیگر نوشته شده بود، به من نشان داد. در برابر این کار را با غیرمذهبی‌ها هم می‌کرد.

پس من به دو سوال پاسخ می‎دهم. سوال 1:«آیا مرحوم طالقانی از باب نظری به نجس بودن مارکسیست اعتقاد داشت؟» من می‎گویم:«به لحاظ نظری خیر.» سوال 2:«چه عواملی موجب شد چنین فتوایی صادر شود؟» پاسخم این است:«اگر منصفانه نگاه کنیم بسیاری از این آقایان با مارکسیست‌ها زندگی می‌کردند و آقای ربانی‌شیرازی به شدت سنتی بود اما می‌گفت که آنقدر مسلمان و غیرمسلمان نکنید. من فکر می‌کنم سال 1354 که ترور مجید شریف‌واقفی پیش آمد حوادث قبل از آن را کاملاً تحت تاثیر قرار داد و روی مرحوم طالقانی، مرحوم بازرگان، مرحوم مطهری و... اثر گذاشت.

پس انسان را در موقعیت ببینید و وقایعی که زمینه‌ساز این فتوا شد را ببینید.» من با وجود اینکه این فتوا را توجیه‌پذیر نمی‌دانم اما درک زمینه‌های آن را ضروری می‌دانم. واقعیت این است که اختلافات آنقدر بالا بود که شرایط نامساعدی ایجاد کرد؛ حتی آقای لاجوردی که در زندان بود در آن زمان بایکوت شد، شریف واقفی هم که ترور شد.

پس زمینه‌ها بدون آنکه قابل توجیه باشد، موجب شد فتوا به وجود آید و البته آن آثار تلخ پس از آن رخ دهد. من چنین نتیجه می‎گیرم که قبل از اینکه درگیری‌های بیرون زندان پیش بیاید، قبل از آنکه در سال 1354 شریف‌واقفی و صمدیه لباف ترور شوند، دور روحانیون حامی مبارز انواع و اقسام تیپ‌های فکری بودند.

بعد از این حوادث شرایط عوض شد. من دفاعی از این فتوا نمی‌کنم که در کتابم کاملاً توضیح داده‌ام اما چنین نتیجه می‌گیرم که فضای نفرت با آن ترورها و چنین واکنشی با آن فتوا رخ داد. من این جمله مرحوم رجایی را تکرار می‎کنم. اگر مرحوم رجایی گفت که می‌خواهد بیرون برود؛ ایشان بسیار مقاومت کرد اما فضا طوری بود که او چنین کرد.

آقای رجایی از نگاه بسیاری از جمله اعضای سازمان بسیار محترم و مقاوم بود. آقای میثمی گفتند که ایشان در بازجویی‌ها با وجود آنکه بسیاری از آنها را می‌شناخت، مقاومت کرده و نام هیچ کس را نیاورد. پس هر تصمیم افراد را باید بنا بر شرایط‌شان بررسی کرد.

اهمیت ارزش‌گذاری وقایع

بهمن بازرگانی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق

اهمیت یک سری وقایع، گفتارها و ارزش‌گذاری‌ها فی‌نفسه نیست بلکه به آن قدرت سیاسی که پشتش قرار گرفته است باز می‌گردد.

پس از اینکه قدرت سیاسی جابه‌جا می‌شود و تغییر می‌کند وقایع هم اهمیتش جابه‌جا می‌شود. اگر پیش از انقلاب درباره 40 سال پس از پیروزی انقلاب می‎گفتید؛ هیچ‌کس باورش نمی‌شد که بشود چپ‌ها و مارکسیست‌ها را کامل حذف کرد.

هزینه مبارزه پیش از 1356 بسیار بالا بود و افرادی که تابلو می‌شدند و شناخته می‌شدند، بیشتر چپ بودند؛ البته گروه‌های مذهبی هم بودند اما چون نقش دانشجویان بسیار زیاد بود، اینها بیشتر متأثر از چپ بودند و مذهبی‌ها خیلی نفوذ نداشتند و چون جو جهانی هم به نوعی بود که احتمال می‌دادند آینده از آنِ چپ‌هاست، حکومت از چپ‌ها بیشتر از مذهبی‌ها می‌ترسیدند.

در چنین شرایطی کشتن شریف‌واقفی و آن فتوا رخ می‌دهد. حالا که به این اتفاقات نگاه می‌کنیم زمان بسیاری گذشته و پس از 1356 هزینه مبارزه و مناسباتش تغییر کرد. از آن زمان روحانیت به قدرت اصلی مبارزه بدل شد. از طرفی روابط قدرت هم تغییر کرد و چپ‌ها در این بین از بازی حذف شدند.

البته همه این اتفاقات با گذر زمان رخ داد و این وقایعی که امروز به آن فکر می‌کنیم که اگر مثلاً شریف‌واقفی کشته نمی‌شد، اگر فتوا نبود وضعیت فرق می‌کرد؛ در صورت  تغییر مناسبات در آینده می‌تواند به تغییر نگاه ما درباره این رخدادها هم بدل شود. در سیاست قدرت مهمترین مسئله است و در رابطه با قدرت هم مسئله ارزش‌هایی که در جمع فعالان سیاسی مطرح است، مهم به شمار می‌رود.

پس در ارزش‌گذاری وقایع باید به جایگاه قدرت توجه کنیم. این مسائل صرف ایران نیست و در همه جهان مصادیقش هست. قضیه این است که انسان‌ها پیش از رسیدن به قدرت و پس از آن، ارزش‌های متفاوتی دارند که در تاریخ‌نگاری باید به آن توجه شود.

میرحسین موسوی گفت: این دیدگاه طالقانی نیست

محمدمهدی جعفری پژوهشگر دینی، استاد دانشگاه و مبارز دوران پهلوی

درباره این فتوا به سخنان دو نفر اشاره می‌کنم؛ یکی آقای معادیخواه و دیگری آقای شهید عراقی. آقای معادیخواه، آقای فاکر و آقای ربانی در 10 بهمن 1355 آزاد شدند و شبی آقای معادیخواه در جلسه‌ای با حضور چهره‌های سیاسی گوناگون گفت که «پیامی از آیت الله طالقانی داریم که مجاهدین و... اگر توبه نکنند، نجس هستند» و همین بحث نجسی و پاکی را مطرح کرد. آقای مهندس میرحسین موسوی آنجا بود، گفت:«چگونه می‌توان این سخن را از آیت‌الله طالقانی پذیرفت، درحالی‌که من خودم از آقای طالقانی شنیدم که گفت:«مصداق کسانی که برای قسط فعالیت می‌کنند و کشتن‌شان مانند کشتن انبیا است، می‌تواند سوسیالیست‌ها باشند.»

بعد آقای معادیخواه حرف‌شان را پس گرفتند(البته درباره این خاطره عبدالمجید معادیخواه چنین تاکید داشته که «من در این جلسه درباره فتوا و امضای آن از سوی آیت الله طالقانی سخن گفتم و ادعای این را نداشتم که پیامی از سوی ایشان آورده‌ام»).شهید عراقی هم که من در سال 1355 به دیدن‌شان رفتم، چنین گفتند که بعداً به تفصیل بیان می‌کنم.

در خانه آقای صدر حاج سیدجوادی که آقای بازرگان، دکتر شریعتی، دکتر سحابی و آقای حکیمی حضور داشتند به این موضوع اشاره کرد و پس از آن در خانه من به تفصیل گفت که پیش‌زمینه این فتوا نخست از سوی موتلفه، یعنی آقایان عسگراولادی، لاجوردی و حیدری صورت گرفت که ابتدا با مجاهدین بحث می‌کردند و چون مسعود رجوی و موسی خیابانی منافقانه برخورد کردند، مسئله تحریم مطرح شد و در بند یک آن بیانیه نوشته شد.

در بیانیه یک‌سو آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله منتظری بودند و سوی دیگر آقایان ربانی‌شیرازی، فاکر و معادیخواه بودند و میانه هم آقایان لاهوتی، هاشمی‌رفسنجانی، انواری، مهدوی‌کنی و ربوبی بودند. بعد از آنکه آیت‌الله طالقانی آزاد شدند من این داستان را تعریف کردم و بعد درباره آن امضا پرسیدم که ایشان گفتند:«من آن‌طور که آنها گفتند امضا نکردم» یعنی احتمالاً همه آن را قبول نداشتند و تحت شرایط خاصی همراهی کردند.

ایشان در زندان قصر با آقایان عمویی و ذوالقدر ارتباط داشتند و آنها را نجس نمی‌دانستند و سر یک سفره با آنها نشستند و با آنها غذا می‌خوردند و معاشرت می‌کردند و این بحث نجاست را قبول نداشت اما جو آن زمان در درک این تصمیم بسیار مهم است.

آقای شهید عراقی می‌گفت که این بیانیه صادر شد اما ساواک با برنامه‌ریزی سیا و موساد از آن سوءاستفاده کرد. پس باید همه مسائل را در نظر بگیریم و باید تجربه‌ای برای آینده ما باشد تا دیگر چنین هزینه‌های سنگینی بر جامعه ما متحمل نشود. 

مسعود رجوی تشدیدکننده اختلافات بود

اسماعیل زمانی عضو منصورون

وقتی بیانیه تغییر مواضع مجاهدین را دیدیم ما در بیرون زندان بودیم و ما گروه حزب‌الله را در خرمشهر و آبادان داشتیم. این گروه تشکیلات سیاسی- مذهبی با هدف حکومت اسلامی بود و سال 51 بازداشت شدیم و پس از آزاد شدن گروه ارتش انقلابی خلق مسلمان را تشکیل دادیم که پس از آن گروه منصورون شد.

برخی بچه‌هایی که پس از این بیانیه از مجاهدین خلق جدا شدند به ما پیوستند؛ از جمله مرحوم صفاتی دزفولی که جانش مورد تهدید گروه شهرام بود.

ما با دیدن بیانیه در خانه‌های تیمی به بررسی آن از زوایای مذهبی و به نقد ایدئولوژیک این بیانیه پرداختیم و جواب آن را تهیه کردیم و به عنوان جزوه آموزشی درون تشکیلات مورد استفاده قرار دادیم تا اینکه به زندان افتادم. در آن زمان بحث فتوا مطرح بود.

من وقتی در بند 1 بودم با آقایان منتظری، لاهوتی، مهدوی‌کنی و معادیخواه و توده‌ای‌ها مانند مرحوم ذوالقدر و آقای عمویی آشنا شدم. برای ما آن زمان خیلی واضح و روشن بود که این فتوا موضوعی سیاسی است و اصلاً بحث ایدئولوژیک نبود و در برابر ترسی بود که این مارکسیست شدن سازمان مجاهدین خلق  ایجاد کرده بود، صادر شد و البته ساواک آن را تشدید کرد.

آن زمان مرحوم طالقانی را به یاد دارم که با آقایان ذوالقدر و عمویی با بزرگمنشی در حیاط قدم می‌زدند یا مثلاً آقای منتظری نسبت به پاکی و نجاست بسیار وسواس داشت اما اعتقادش این بود که این فتوا سیاسی است و من بعدها بحث نجاست غیرمسلم  را با او داشتم که ایشان گفتند:«نجاست ذاتی نداریم و درباره آیات توضیحاتی دادند.» به نظر من یکی از تشدیدکنندگان این اختلافات مسعود رجوی بود. جریان او بسیار پیچیده و قدرت‌طلب بود و همین‌ها هم بر تنور اختلافات می‌دمیدند.

فشاری که به فتوا ختم شد

مهدی غنی مبارز و فعال سیاسی و پژوهشگر تاریخ معاصر

ابتدا باید بگویم، مسئله نجاست کفار و مشرکین در فقه هست اما تفاوت‌نظر وجود دارد و این را هم درباره فقه بگویم که اگر مصلحت را از فقه بگیریم، فقه و مبارزه با هم جمع نمی‌شود.

من آن زمان که در زندان بودم یک روحانی بود که من وقتی به دلیل شکنجه با پای خونی نماز می‌خواندم، می‎گفت:«نمازت قبول نیست چون با این وضع نماز می‌خوانی» و من می‌پرسیدم که چه باید بکنم و او می‌گفت:«جلوی خونریزی را به نحوی بگیر.» این را می‌گویم که مسئله فقه و مبارزه با هم برای برخی جمع نمی‌شد. مثلاً همین حضور زنان در مبارزه را برنمی‌تابیدند. البته در فقه مصلحت تعریف شده است.

حالا به این موضوع برگردم که من با چپ‌ها رابطه خوبی داشتم. مثلاً وحید توکلی در ماه رمضان گرچه اعتقادش را نداشت، اما روزه می‌گرفت تا روحیه من در بازجویی تضعیف نشود، یا مثلاً من و مخملباف و توکلی با هم کتاب می‌خواندیم و کنتاکتی نداشتیم. مارکسیست شدن مسلمانان تا قبل از سال 1354 رخ می‌داد و این همه بحث نداشت اما قضیه تقی شهرام صرفاً مارکسیست شدن نبود بلکه مصادره یک تشکیلات مذهبی بود.

اگر آنها جدا می‌شدند و تشکیلات جدید راه می‌انداختند مشکلی نداشت اما آنها علاوه بر مصادره برخی را به خاطر اندیشه‌شان ترور کردند. پس احساسات بسیاری در این قضیه تحریک و این کینه ایجاد شد. در این بین بچه‌های مجاهدین رجوی هم به جای اینکه در جایگاه عضویت، پاسخگو باشند طلبکار شدند.

در این بین مارکسیست‌ها هم متنوع بودند؛ مثلا مهدی سامع می‌گفت شما خرده‌بورژوا هستید و ما با شما در مقابله هستیم. پس آن فتوا تحت چنین فشاری شکل گرفت و آن دسته تندرو حوزه فرصت یافتند خود را بالا بکشند و بقیه افراد مانند آقای طالقانی و آقای منتظری را درگیر کردند و هر دو بعدها خواستند امضا را پس بگیرند اما به گفته خودشان فضای حوزه نمی‌گذاشت چنین شود.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی