باغی که از آن شعر میروید
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
پیکر سایه در پارک محتشم آرام گرفت
صبح دیروز، پیکر هوشنگ ابتهاج در زادگاهش رشت تشییع شد و در پارک «محتشم» به خاک سپرده شد. یلدا ابتهاج در این مراسم، این روز را روزی بزرگ برای ایرانیان دانست و گفت: «پدرم با بازگشت به زادگاهش به آرزویش رسید.» احمد جلالی، سفیر سابق ایران در یونسکو نیز گفت: «امشب شب تاسیان سایه است.» علی جهاندار، خواننده موسیقی سنتی در این مراسم باردیگر علاقه ویژه سایه به موسیقی را یادآور شد: «سایه، موسیقی را دوست داشت و به من گفت به شما حسودی میکنم، همیشه دوست داشتم آواز بخونم. وقتی به او گفتم که شما شاعر بزرگی هستید، گفت: شعر تا جایی آدم را راضی میکند و دوست داشتم آوازی بخوانم.» علی دهباشی نیز بر رشت و مردمان بزرگش که در طول تاریخ پرچمدار ادبیات و تاریخ بودهاند، درود فرستاد و از فرزندان سایه که خواب و زندگی را بر خود حرام کردند تا «امانت» به ایران برسد، تشکر کرد و افزود: «سایه به نیما، شهریار، نادر نادرپور، پوری سلطانی، مرتضی کیوان، اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و دیگر یارانش پیوست.»
غیبت بزرگان؛ تالار وحدت اینقدر دور است؟
چند روز پیش و در مراسم تشییع پیکر منوچهر اسماعیلی، دوبلور بزرگی که با صدای خود به بسیاری از شخصیتها و نقشها جان داد، جای خالی بازیگران و کارگردانانی که بخشی از شهرت خود را مدیون اسماعیلی بودهاند، خالی بود. بسیاری حتی در فضای مجازی نیز واکنشی از خود نشان ندادند. واکنش برخی مردم و اصحابرسانه به غیبت هنرمندان در مراسم سایه -چه در تهران و چه در رشت- نیز چیزی شبیه همین واکنش است؛ سایهای که در میان بهت برخی در مراسم شاملو اشک ریخت و هیچگاه نتوانست برای هجرت دوستانش سوگ بسراید، بهزعم برخی غریبانه به خاک سپرده شد. در مراسم بینظمی که در تهران برگزار شد، معدودی از هنرمندان شناختهشده نظیر محمدرضا شفیعی کدکنی، بهمن فرمانآرا و سهیل محمودی حضور داشتند و جایخالی بسیاری از کسانی که روزگاری دراز زیر سایه ابتهاج بالیدند و سالها به همنشینی با او افتخار کرده بودند، خالی بود. همایون شجریان که در ایران نبود، درختچه ارغوانی به مراسم فرستاده بود، اما برخی خوانندگانی که از افتخارات کارنامه کاریشان، خواندن شعری از سایه بود، در مراسم حاضر نبودند. در رشت البته علیاکبر شکارچی، علی دهباشی، ناصر وحدتی، پرواز همای، علی جهاندار و... حضور داشتند، اما غیبت برخی از یاران قدیمی بهخصوص اعضای گروه چاووش، برای دوستداران سایه ناراحتکننده بود. علی دهباشی، مدیرمسئول مجله «بخارا» که عمر خود را بهپای پاسداشت فرهنگ ایرانی و بزرگان ادب این سرزمین گذاشته، در گفتوگو با «هممیهن» نظری متفاوت دارد و معتقد است آنچه در زمینه غیبت بزرگان گفته میشود، منصفانه نیست: «نماد شعر فارسی، استاد شفیعی کدکنی است که در مراسم حضور داشت. بزرگتر از شفیعی چهکسی را سراغ دارید؟ واقعامر آن است که اگر بزرگانی چون سیمین بهبهانی، سیاوش کسرایی، مرتضی کیوان، پوری سلطانی، نادر نادرپور، فریدون مشیری، مهدی اخوانثالث، عبدالحسین زرینکوب، رضا براهنی، محمد مختاری و همه آن بزرگانی که اینک در میان ما نیستند، زنده بودند؛ در این مراسم حضور پیدا میکردند، اما چه کنیم که بسیاری از این بزرگان از میان ما رفتهاند. با این همه با هر اعتقادی باید بپذیریم که حضور معنوی این بزرگان در جمعیت هویدا و سایه نظارهگر همه آنها بود.»
مردم همیشه در صحنه
با این همه، چه در تهران و چه در رشت، بسیاری از مردم در این مراسم حضور داشتند و پیکر سایه در میان حزن و اندوه مردمانی که هریک بهنحوی مهر شاعر به جانشان گره خورده بود، تشییع شد. در رشت، کثیری از مردم این شهر پوسترهایی از سایه در دست داشتند که روی آن این شعر نقش بسته بود: «گفتم این کیست که پیوسته مرا میخواند». برخی نیز پوستری را به دوربینها نشان میدادند که مزین به عکس شجریان و سایه در کنار یکدیگر بود. مردی شاخهای از درخت ارغوان به دست داشت و بسیاری از ایرانیان از شهرهای دور با لباسهای محلی سیستانی و کردی در این مراسم حضور داشتند. گویی باغمحتشم به میعادگاه ایرانیان با همه تفاوتهای رنگارنگشان بدل شده بود. حضور جوانان نیز در مراسم پررنگ بود. این نکتهای است که دهباشی نیز بر آن تاکید فراوانی دارد: «خواهید دید که باغمحتشم مأمن جوانانی خواهد شد که شعر سایه را خواهند خواند و یاد او را زنده نگاه خواهند داشت.» این آرزو و درخواستی است که یلدا ابتهاج نیز از مردم داشت: «سایه را در این خاک به امانت به شما میسپاریم، امیدواریم به هر شکل که میتوانید پاسدارش باشید و در غیاب ما به این خاک سر بزنید.»
جای خالی بزرگان وطن
بسیاری از بزرگان فرهنگ ایرانی، دور از وطن در خاک آرمیدهاند و از آن زمان که خبر انتقال پیکر سایه به ایران منتشر شد، بسیاری از اینکه قرار نیست سایه به سرنوشت همه آن بزرگان دچار شود، استقبال کردند. پس از تعویق این ماجرا و رسانهای شدن برخی اختلافها، باز هم امیدها میرفت که به یأس همیشگی پیوند بخورد که ناگهان اخبار هموارشدن این روند، آبی به جان علاقمندان سایه برگرداند: «مردم خراسان بسیار خوشبختاند که فردوسی، عطار، خیام، اخوان ثالث، شجریان و... را نزد خویش دارند. رشت نیز امروز مفتخر است که در کنار بزرگانی چون ابراهیم پورداوود و ابراهیم حشمت، پذیرای سایه است.» افقدید دهباشی البته بلندتر از اینهاست: «روزی روزگاری در آیندهای نهچندان دور، باید همه بزرگانی که دور از وطن هستند به خاک میهن بازگردند؛ از جمالزاده و بزرگعلوی تا کاظمزاده ایرانشهر و... همین حضور مادی قبور آنها نیز مایه ارتقای روانی روح بزرگ این ملت خواهد شد.» دهباشی، بداخلاقیهای رایج این روزها درباره بزرگان این سرزمین را نیز بهنقد میکشد و ما را به پیشبینی سایه در مراسم بزرگداشت خود در «شب سایه بخارا» ارجاع میدهد؛ آنجا که سایه در پس سخنان ستایشآمیز میهمانان، «یکمقدار تعارفات» را تشخیص داده بود و گفته بود: «دربست این حرفها را نباید پذیرفت. بعد از روز واقعه معلوم میشود، بعضی از دوستان میدان وسیعتری پیدا میکنند برای تاختوتاز و حق هم دارند.» دهباشی اما میگوید، لازم است در عین نقد اندیشههای افراد، حرمتشان را نیز پاس بداریم: «حواسمان باشد اگر بخواهیم هر بزرگی را به بهانهای و با دانش امروزمان از مسائل بکوبیم، چیزی برایمان باقی نخواهد ماند زیرا ادبیات معاصر ما بدون چنین افرادی قابلتصور نیست. جامعه ما جامعهای با افکار متفاوت، گاه متناقض است و این بزرگان نیز آینه همین جامعه هستند.» چنین نگاه حرمتطلبانهای چنان در جان دهباشی ریشه دوانده است که او بهزعم خود اگرچه فرسنگها از لحاظ فکری با رضا براهنی اختلافنظر داشت اما در یاریدادن به او در انتشار آثارش، از هیچچیز مضایقه نمیکرد؛ امری که براهنی خود نیز بهآن اذعان داشت. اینگونه شاید بهتر بتوان فهمید چرا او در انتهای سخنرانیاش در رشت، شعر «تو نیستی که ببینی» فریدون مشیری را خواند؛ شعری در رثای همه یاران رفته و در پاسداشت حرمت همنفسی: «تو نیستی که ببینی/ چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاریست/ چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست/ چگونه جای تو در جان زندگی سبز است».