به نسل جوان خوشبینم
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

گزارشی از سخنان علی نصیریان در صبح پنجشنبه «بخارا»
آخرین نشست صبح پنجشنبههای بخارا، ششم مردادماه، به دیدار و گفتوگو با علی نصیریان اختصاص داشت. در این نشست که در مدرسه فیلمسازی هیلاج در خیابان استاد حمید سمندریان برگزار شد، داریوش مودبیان، نصیریان را منشوری چندوجهی در بازیگری، کارگردانی، نمایشنامهنویسی و اخلاق حرفهای هنری دانست و مهمتر از اینها، او را انسانی شایسته عنوان «انسان» دانست و مردمدوستی و مردممداری وی را ستایشبرانگیز و کمنظیر دانست. بخش عمده این نشست اما با پرسشهای کوتاه علی دهباشی، پاسخهای مفصل و دلچسب نصیریان و گوشها و چشمهای مشتاق کثیر علاقهمندانی گذشت که سالن پلاتوی مدرسه هیلاج را پر کرده بودند. نصیریان در طول این نشست به موضوعات مختلفی پرداخت که چکیدهای از برخی سخنان وی در ادامه خواهد آمد. آنچه اما بیشازپیش در این نشست باعث شعفخاطر حضار شد، قدردانی و تواضع استاد مسلم بازیگری ایران بود. او به هر بهانهای از دوستان و یاران قدیم خود، از انتظامی تا بیژن مفید، از تقوایی و حاتمی تا مهرجویی و ساعدی، از فهیمه راستکار تا جمیله شیخی گفت و از هارون یشایایی که در جلسه حاضر بود، دو بار برای ساخت «ناخدا خورشید» قدردانی کرد. نصیریان سپاس ویژه خود را نیز نثار علی دهباشی کرد که همه وجود خود را وقف خدمت به ایران و فرهنگ والای آن کرده است. در پایان اما او از امیدواریهایش به نسل جوان و خوشبینیاش به موفقیت آنها سخن گفت و اطمینان داد که این نسل کارهای درخشانی خواهد کرد.
تئاتر؛ هنری منحصربهفرد
نصیریان در پاسخ به چرایی اهمیت تئاتر میگوید: «تئاتر، هنری منحصربهفرد است زیرا تکثیرشدنی نیست. موسیقی، فیلم و... تکثیر میشوند اما تئاتر اتفاق است؛ یعنی لحظات و زمانی در چارچوبی با عدهای معین، ارتباطی انسانی برقرار میشود و درواقع انسان، مقابل انسان جراحی درونی میشود. به همین دلیل گروتسکی هنگام اجرای نمایش «شاهزاده ثابت قدم» در جشن هنر شیراز آن را در جایی اجرا کرد که پایین بود و تماشاگران از طبقه دوم و از بالکن، پایین را نگاه میکردند؛ مانند دانشجوهای جراحی که از بالا نگاه میکنند و اساتید در پایین یک نفر را تشریح میکنند. تئاتر هم همین است. تئاتر آدمیزاد و انسان را از لحاظ خصوصیات روانی، روحی، درونی، عاطفی، جسمی، زبانی، روانشناسی رفتاری، کرداری و گفتاری و... روی صحنه جراحی میکند. حسادت، خودخواهی، استبداد، قدرتطلبی، جاهطلبی، قناعت، خساست و... را نشان میدهد و همه خصوصیاتی که انسان به آن مبتلاست، مقابل چشم شما میگذارد. ارسطو میگوید که کارکرد هنر تزکیه نفس است تا ما از آن عبرت بگیریم، مسائل را درک کنیم و خودمان را بشناسیم؛ اینکه چه و که هستیم.»
تجربه تئاتر ایرانی
نصیریان روند همکاری با نمایشنامهنویسان ایرانی و مسیری که به اجرای این آثار منتهی شد را اینگونه شرح میدهد: «شاهین سرکیسیان تئاتر ایرانی را نه قبول داشت و نه دوست داشت. او نمایشنامهای آمریکایی به نام «جنوب» ترجمه کرده بود. پس از یک سال تمرین و... امکان اجرای آن به دلایل مختلف مثل نداشتن لباس، پول، مکان اجرا و... فراهم نشد. کسانی چون آلاحمد، خجستهکیا، شاملو و امیرحسین جهانبگلو در خانه سرکیسیان رفتوآمد داشتند. روزی جهانبگلو به ما گفت: وقتی نمیتوانید از عهده چنین کارهایی بر بیایید و امکانات بازیگر و مالی ندارید، خب بروید تئاتری کوچک و ایرانی بسازید. اولا تئاتر ایرانی را میفهمید و بهتر میتوانید اجرایش کنید بعد هم چنین تئاتری محدودتر است. ما رفتیم دنبال نمایشنامههای ایرانی مثل کمالالوزاره محمودی و جیجک علیشاه اما اینها به درد ما نمیخورد. آخر آلاحمد و دیگران گفتند که همین قصههای صادق هدایت را کار کنید؛ مثلا معلم اخلاق و درددل میرزا یدالله و... این را عباس جوانمرد درست کرد و من و خودش هم بازی کردیم. این شروع کارمان شد. بعدتر با ساعدی آشنا شدم و از اولین کارهای مشترکمان «پنج نمایش از انقلاب مشروطیت» بود که در تلویزیون اجرا شد. بعد بیضایی نمایشنامه نوشت و اکبر رادی هم وارد کار شد.»
بازیگری در مقام تالیف
نصیریان بازیگری را کنشی خلاقانه میداند و با کسانی که بازیگر را آلتدست و ابزار کارگردان میدانند، مخالف است: «بازیگر خودش مولف است و با تجسم و تصور، نقش را بازنویسی میکند. بازیگری کاری خلاقانه است و من یاد ندارم حاتمی، تقوایی، مهرجویی و... در مورد نحوه بازیگری به بازیگر توصیههایی داشته باشند. آنها تنها راجع به شخصیت صحبت میکردند. حاتمی کاری به کار بازیگر نداشت. در مورد نقش صحاف در «هزاردستان» گفت از سوسیال دموکراتهای قفقاز و تروریست است و چون به امکان اصلاح وضعیت امیدوار نیستند، میخواهند با ترور آدمهای تاثیرگذار وضع را تغییر دهند. آدم توداری است، سل دارد و خانوادهاش را هم به وطنش بازگردانده و خودش اینجا مانده. براساس این توضیحات، آن نقش را من خود ایجاد کردم.» او برای بازیگری مقدمات و مراحلی قائل است: «بازیگری البته مقدماتی و مراحلی دارد. در همه رشتههای هنر، اولین قدم، شناخت تاریخ و فرهنگ است. باید رمانها و شعرهای درست دنیا را خواند تا زندگی و زیبایی را فهمید. بازیگر باید زبانهای دیگر را هم بداند تا بهطور مستقیم با آثار دنیا آشنا شود. بنابراین برخورداری از فرهنگ، ما قبل هنر است. در عین حال بازیگری مراحلی دارد: بدن، بیان، سلفژ، موسیقیشناسی، ریتم و.... برای همین میگویند بعد از کار معدن، سختترین کار دنیاست. پرسپکتیو صوتی را باید دانست و رعایت کرد. «سکوت» موردی دیگر است. معنی سکوت این نیست که فقط ساکتی و حرف نمیزنی؛ سکوت یعنی صورت تو چگونه جریان و جوشش درونی تو را در صحنه نشان میدهد. به قول مولانا: نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما. اگر تمرکز بر احساسات، عواطف و روحیات وجود داشته باشد، درد درون در صورت نمودار میشود و به همین دلیل در جایی که باید اشک بیاید خودبهخود جاری میشود.»
الهام از محمدتقی فلسفی
نصیریان درباره شخصیتهایی که بازی کرده است، به اهمیت الهام از شخصیتهای واقعی اشاره میکند و میگوید: «در سربداران، وقتی فیلمنامه را خواندم، دیدم نوشته قاضیالقضات و واعظ شهر. این لفظ «واعظ» مرا تکان داد. درکودکی من در خیابان شاپور در خیابان ارامنه و در مسجد حاجحسن، در ماه رمضان، آقای فلسفی وعظ میکرد. من عاشق اکت و بازیگری او بودم. آقای فلسفی فقط نطق نمیکرد، بازی میکرد و با بیان، زبان، کلام و حتی حرکات دست و اکسپرشنهای صورت، حرکاتی داشت که برای من عاشق بازیگری، بسیار جذاب بود. در نقش قاضی شارع من از فلسفی الهام گرفتم و از آن چربزبانی و کشوقوس دادنهای او به کلام استفاده کردم. برخی به چنین اغراقهایی ایراد گرفتند، اما من میخواستم به سمت سبک بروم و نمیخواستم این نقش عادی باشد؛ بهخصوص در مقابلهاش با آن روحانی دیگر. میخواستم شاخص باشد و چنین هم شد. اینها لازمه این شخصیت بود زیرا او آدم پیچیدهای بود.» او عقیده دارد: «نگاه بازیگر به محیط پیرامونش با آدمهای دیگر متفاوت است. مثلا من نقش «آقای هالو» را با آن مشخصاتی که دارد؛ کراوات زده، آرم پرچم ایران روی کت و خودنویس در جیب، یکبار خیلی سریع و گذرا در میدان توپخانه دیدم. مشخص بود فردی شهرستانی است. این چهره برایم جذاب شد. بعدتر شبی در یک شهرستان دیگر، فرماندار ما را مهمان کرد. آنجا دیدم که روسای ادارات مدالهایشان را به خودشان آویزان کرده بودند. داشتم از خنده میترکیدم. اینها برایم الهامبخش این ایده بود که در جاهای کوچک و دورافتاده، سادگی و صداقت هنوز به خیلی از مسائل پایتخت آلوده نشده است. در مورد آقای هالو کسی به من گفت: «شما آدمی را ثبت کردی که دیگر پیدا نمیشود.» دیدم راست میگوید. در این زمانه مردم هوشیار شدهاند، اما خب هوشیاری هم با صداقت مغایرت ندارد.»