ضرورت ایرانیبودن
در روزهای گذشته در دو شماره پیاپی از روزنامه، گفتوگوی هممیهن با نهال تجدد؛ نویسنده و پژوهشگر ایرانی بهبهانه انتشار آخرین کتابش «ایرانیتر»، منتشر شد. گرچه پیرامون این کتاب و رویکرد و مضمون آن، بحث به آثار پیشین این نویسنده هم کشید که در زمینه عرفان و مولویپژوهی هم شهره است و کتاب «عارف جان سوخته» او در میان علاقهمندان این حوزه به کتابی محبوب تبدیل شده و بارها تجدیدچاپ شده است، اما این مباحث بیارتباط با مقوله ایران و ایرانیبودن نبود که بخشی از فرهنگ و تمدن ایرانی با عرفان و هویت برساختهشده از آن گره خورده است. تجدد از توجه جهان غرب به مولانا و اندیشههایش، خاطراتی تعریف کرد که این نشان میدهد، فرهنگ و تمدن ایرانی همچنان در جهان جدید، قابلیت معناآفرینی دارد و انسان معاصر با ارجاع به آنها میتواند زندگی خود را سامان بخشد. اینکه مولانا در دنیایمدرن دوباره احیا شده، خود میتواند یک فرصت و سرمایه عظیم برای بازتولید فرهنگ و تمدن ایرانی در جهان باشد که او جانها را جلا میدهد و ذهن و زبانها را بههم پیوند میزند. بااینحال بهقول نهال تجدد، زندهبودن فرهنگ و تمدن ایرانی صرفاً منوط و محدود به مولانا و اندیشههای عرفانیاش نیست؛ در گنجینه فرهنگ ایرانی شخصیتها، متفکران و صاحبان سخن و نظر بسیار داریم که هرکدامشان میتوانند در جهان امروز بهمثابه یک منبع معرفتی، هم شناخت از این تمدن کهن را برای جهانیان ممکن کنند، هم به نیازها و خلأهای انسان معاصر که بحران بیمعنایی را تجربه میکنند، پاسخ دهند. فارغ از این سویههای اندیشهساز تمدن ایرانی، آنچه درباره کتاب «ایرانیتر» حائز اهمیت است، زمان انتشار آن است که بهگمانم این کتاب، فرزند زمانه خویش است و ضروت انتشار آن در این هنگامه جدالها و جنجالها بر سر ایران و ایرانی یا هویتملی، در کانون مناقشات نظری، سیاسی و اجتماعی قرار دارد. در زمانهای که برخی در هیاهوی التهابهای سیاسی و اجتماعی، زمزمه تجزیه ایران را سر دادهاند یا تعلقخاطر داشتن به ایران و این تاریخ و جغرافیا را مصداق تعصب، عقبماندگی و برآمده از تفکرات پیشامدرنی میدانند، این کتاب ـ حتی نام آن ـ ستایشبرانگیز است زیرا تجربه زیسته یکزن ایرانی که بیش از 40دهه از عمرش را در غرب و در فرانسه گذرانده را روایت میکند که صرفاً یک خودزندگینامهنویسی نیست، بلکه شمایلی از اصالت ایرانیبودن را ترسیم میکند که نهتنها دوری از وطن او را از عشق و دلبستگی به میهن دور نکرده که برعکس، به خودآگاهی بیشتری نسبت به ایران و ایرانیبودن دست یافته است. چنانکه گفته، من در کنار همسرم ژانکلود کرییر ـ که فیلمنامهنویس شهیر فرانسوی است ـ ایرانیتر شدهام. واقعیت این است که در جهان امروز که بر مدار و گفتمان جهانیشدن میچرخد، نهتنها هویتملی داشتن یک امر منسوخ، شده که ضرورت مدرنبودن است. مسئله بر سر تعصب یا ناسیونالیسم افراطی نیست که جهان را به جایی تنگ تبدیل میکند، مسئله بر سر این است که راه جهانیشدن از مسیر ملیبودن و با تثبیت و تقویت هویتملی میگذرد. نمیتوان به جایی تعلق نداشت و به همهجا تعلق داشت که بهقول سعدی، من از روزی که در بند توام آزادم. وطن، آن بندیاست که موجب بندگی نمیشود بلکه امکان زندگی در جهان فراخ را فراهم میکند که برای زیستن در آن باید به جایی تکیه داشت. برای حفظ شکوفایی در هر سرزمینی، ابتدا باید بر خاک و زمین خود شکوفه زد. اگر امروز مولوی به یک چهره و پدیده جهانی تبدیل شده، برای آن است که به تاریخ و جغرافیایی خاص تعلق داشته که از آنجا توانسته به هر جای دیگری ـ با کلام نافذش ـ نفوذ کند. آنها که دم از جهانوطنی میزنند، نمیتوانند جهانوطن را انکار کنند که هرشکلی از جهانیشدن با خودآگاهی ملی ممکن میشود. در برههای از تاریخ بهسر میبریم که بیش از هر زمانه دیگری، هویتملی و ایرانیبودن، مسئلهمند شده و به قوام و دوام نیاز دارد. صورتبندیهای تازه از هویتملی، نیاز جامعه امروز است تا ایرانیبودن بهمثابه یک ضرورت تاریخی، مورد خوانش قرار گرفته و روایت شود. امروز به روایت ایران و ایرانیبودن نیازمندیم تا بتوانیم جهانیشدن را درست تفسیر کنیم.