| کد مطلب: ۵۴۵۹۸

از کارتر تا ریگان/پیامد‌های تسخیر سفارت بر انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا

نزدیک به نیم قرن است که ۱۳ آبان، یادآور واقعه‌ای است که برای بیش از ۴۰ دهه، ساختارهای سیاست خارجی ایران را شکل داد.

از کارتر تا ریگان/پیامد‌های تسخیر سفارت بر انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا

نزدیک به نیم قرن است که ۱۳ آبان، یادآور واقعه‌ای است که برای بیش از 40 دهه، ساختارهای سیاست خارجی ایران را شکل داد. تسخیر سفارت ایالات متحده در تهران در روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸، شکلی از تقابل را بین ایران و ایالات متحده و به تبع آن بین ایران و غرب کلید زد که همچنان کم‌وبیش با فرازونشیب‌هایی به همان شکل دنبال شده‌است.

هرازگاهی گام‌هایی  در جهت رفع این چالش برداشته شده است که البته همه بی‌نتیجه مانده‌اند. تقابل با ایالات متحده، در همان سال‌های پیش از انقلاب، انگیزه شکل‌گیری بسیاری از تحرکاتی بود که در نهایت در انقلاب ۱۳۵۷ تجمیع شدند.

غیرمنتظره نبود که مقامات حکومت تازه ایران روی خوشی به ایالات متحده نشان ندهند؛ اما شکل قطع ارتباط بین ایران و آمریکا پس از آن ماجرا، لزوماً نتیجه بدیهی شکل‌گیری یک حکومت مخالف با ایالات متحده نبود.

انقلابیون ضد آمریکا

انقلاب ایران حکومتی را ساقط کرده بود که دوستی نزدیک برای ایالات متحده بود و حمایت کاملی از سمت این کشور دریافت می‌کرد. به اعتقاد بسیاری، آمریکا در حد توان خود و در چارچوب محاسباتش، تا جایی که می‌صرفید تلاش خود را برای بقای حکومت شاه کرده بود و در نتیجه، موفقیت انقلابیون ایران در سرنگونی محمدرضاشاه پهلوی، موفقیت در مقابله با آمریکا نیز بود.

به عبارت دیگر، این انقلاب اساساً «دست آمریکا را کوتاه کرده بود». کسی توقع نداشت مقامات دولت تازه ایران، رابطه‌ای مثل قبل با ایالات متحده داشته باشند. آن‌ها مایل به «کوتاه‌کردن دست» هر دو قدرت مهم جهانی از ایران بودند، با شعار «نه شرقی،‌ نه غربی».

این بی‌اعتمادی منشأ تاریخی نیز داشت. ماجرای معروف کودتای ۲۸ مرداد، سرنگونی محمد مصدق، نخست‌وزیر ایران، شکست دوباره مشروطه‌خواهی و بازگشت شاه اقتدارگرا به اوج قدرت نیز در کارنامه روابط تهران و واشنگتن بود. به اذعان صریح مقامات ایالات متحده در طول سالیان، سازمان سیا، کودتایی در ایران علیه مصدق ترتیب داد که منجر به حذف و حصر او و بازگشت تاریخ به نقطه پیشین شد.

این مسئله در ذهن نسل‌های ایرانی هک شد و شکست مصدق، بر روان جمعی آن‌ها اثر سنگینی گذاشت. انقلاب ۵۷، فقط ربع قرن پس از این حادثه رخ داده بود، حدود ۱۲ سال پس از درگذشت مصدق در حصر خانگی. سابقه داستان، در ذهن انقلابیون بسیار زنده بود.

خاطرات تلخ دخالت خارجی

به علاوه، ایرانیان خاطرات تلخی از سلطه و دخالت خارجی‌ها، به‌خصوص قدرت‌های جهانی در سرنوشت خود داشتند. شاید برجسته‌ترین آن‌ها، بلایی بود که در حاشیه جنگ جهانی دوم با نقش‌آفرینی بریتانیا و روسیه بر سر ایران آمد.

از سوی دیگر، در سلسله پهلوی که البته عمر کوتاهی داشت، تنها نمونه انتقال قدرت از شاه به ولیعهد، با تصمیم خارجی‌ها رخ داده بود. رضاشاه پهلوی، هنوز زنده بود که در بازی قدرت‌های بزرگ، برکناری‌اش کلید خورد، به خارج از ایران تبعید شد و پسرش به جایش نشست.

انقلابیون ۵۷، هیچ دل خوشی از رضاشاه نداشتند، اما اصل این حقیقت برایشان ناخوشایند بود که حاکم وقت ایران با تصمیم خارجی‌ها از کشور بیرون شد. اصلاً این مسئله را هم از برگه‌های تاریک کارنامه سلسله پهلوی می‌دیدند؛ سلسله‌ای که آنقدر در معرض خواست خارجی‌ها قرارداد که رفتن پدر و بر کرسی نشستن پسر را هم پایتخت‌های دیگر تعیین می‌کردند.

این سوابق، باعث نگرانی عمیقی در میان انقلابیون بود. آن‌ها می‌ترسیدند بار دیگر، قدرت‌های جهانی و در آن مقطع، در رأس‌شان آمریکا، آنچه حاصل شده بود را بر هم زده و ۲۸ مردادی دیگر راه بیاندازد؛ گرچه مرور تاریخ آن زمان حاکی از این است که دولت رئیس‌جمهور جیمی کارتر، عملاً با این حقیقت کنار آمده بود که شاه خواهد رفت و حکومت دیگری متشکل از مخالفانش بر سر کار خواهد آمد.

روایت اسنادی که سال‌ها بعد منتشر شد می‌گوید مقامات دولت کارتر، حتی پیش از نهایی‌شدن سقوط پهلوی و پیروزی انقلاب، با ابراهیم یزدی به عنوان نماینده انقلابیون، دیدار و مذاکره کرده بودند، قول‌هایی داده و وعده‌هایی گرفته بودند؛ اما انقلابیون ایران با همین سابقه و نیز فهرست طولانی کودتاها و دخالت‌های آمریکا در سراسر دنیا، نگرانی جدی از این داشتند که آمریکا همه رشته‌هایشان را پنبه کند. این شوخی معروف آن روزها در دنیا بود: «چرا هیچ وقت در آمریکا کودتا نمی‌شود؟ چون آمریکا در آمریکا سفارت ندارد.»

صدور قطعنامه‌ای علیه ایران در ماه مه ۱۹۷۹، برابر با اردیبهشت ۱۳۵۸ که به محکومیت اعدام در ایران می‌پرداخت هم در این بدبینی اثر داشت. اما اتفاق مهم‌تر، پذیرش حضور محمدرضا پهلوی در آمریکا با توجیه درمان بیماری او بود.

این ماجرا باز انقلابیون را نگران کرد که شاید واشنگتن در تدارک کنشی برای بازگرداندن شاه به قدرت است؛ هرچند بعدتر مشخص شد که شاه، واقعاً بیماری جدی داشت. کمتر از دو سال پس از انقلاب هم همین بیماری و البته احتمالاً ضربه ناشی از سرنگونی، او را از پا در آورد.

باز برای مشخص‌کردن زمینه تاریخی ماجرا، دانستن این نکته تاریخی نیز خالی از لطف نیست: به گزارشی از اندیشکده آمریکایی رند که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد، در دهه ۷۰ میلادی، در فاصله بین سال‌های ۱۹۷۱ تا ۱۹۸۰، یعنی دهه‌ای که انقلاب ایران در پایان آن رخ داد، ۴۳ نمونه تصرف سفارت و ۵ نمونه اقدام ناکام به این کار در جهان رخ داده بود.

در مقدمه این گزارش، رند تصریح می‌کند: «تصرف سفارت‌خانه‌ها، در دهه ۱۹۷۰ به شکلی مرسوم از اعتراض و اجبار تبدیل شده بود.» موضوع در آن مقطع، حتی منحصر به سفارت‌خانه‌ها و دیپلمات‌ها نیز نبوده است: «تاکتیک تصرف سفارت‌خانه‌ها، از ربایش هواپیماها و آدم‌ربایی‌های سیاسی در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ ریشه گرفت.»

این گزارش داده‌های دیگری نیز دارد اما در مجموع، مشخص می‌کند که اقدام به تصرف سفارت، اقدامی بدیع و ناشناخته نبوده است و اشاره می‌کند که حتی گاهی خواسته‌های تصرف‌کنندگان برای آزادی گروگان‌ها و ترک سفارت، نه از دولت مبدأ که از دولت میزبان بوده است.

تکانه‌های سیاسی

رخداد ۱۳ آبان، اولین تسخیر سفارت آمریکا هم نبود و این خود، زاویه دیگری به وقایع پس از ۱۳ آبان ۵۸ اضافه می‌کند. چندماه قبل از 13 آبان 1358، و تنها سه روز پس از رسمیت‌یافتن پیروزی انقلاب و پایان سلطنت پهلوی در ایران، در روز ۲۵ بهمن، گروهی که طبق گزارش‌ها از «سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران» خوانده شده‌اند، به سفارت آمریکا حمله کردند.

ویلیام سالیوان، سفیر وقت آمریکا با دولت موقت تماس گرفت و درخواست کمک کرد. وقتی خبر به گوش آیت‌الله [امام] خمینی، رهبر انقلاب رسید، دستور خروج بلافاصله مهاجمان از سفارت داده شد و ابراهیم یزدی مأمور عملی‌کردن این دستور شد. او به محل سفارت رفت و چریک‌ها را راضی به تحویل سفارت کرد.

یزدی پیش از آن نیز مأموریت کمک به خروج آمریکایی‌هایی را داشت که در اوج روزهای انقلاب، در بهمن ۵۷، در معرض خطر مواجهه با خشم مردم یا فعالان سیاسی بودند و جانشان در خطر دیده می‌شد. آن زمان، تصمیم این بود که چنین اقداماتی تهاجمی نه‌تنها مطلوب نیست، بلکه باید فوراً متوقف شود.

اما کمتر از یک سال بعد، زمانی که هنوز ساختار حکومت جدید و مستقر در ایران در حال شکل‌گیری بود، در تکانشی دوباره، جمعی از دانشجویان، دوباره تصرف سفارت را تکرار کردند. این بار حمله با حمایت ساختار رسمی حاکم همراه شد، دیپلمات‌های آمریکایی گرفتار شدند و به جای چند ساعت، ماجرا یک سال و ۲ ماه و ۱۹ روز، به طول انجامید. 

لانه جاسوسی یا سفارت معمولی؟

حمله‌کنندگان به سفارت در آن زمان و مدافعان فعلی آن اقدام، بر یک موضوع به عنوان علت اصلی آن چه «لزوم» انجام این اقدام خوانده می‌شود، تأکید دارند: سفارت ایالات متحده در ایران، نه سفارتی عادی که مرکز جاسوسی آمریکایی‌ها در تهران بود و کار هماهنگی و پیگیری اقدامات این‌چنینی را انجام می‌داد.

به اعتقاد این گروه، برای پیشگیری از اقدامات احتمالی از قبیل کودتای دوباره آمریکا، خنثی‌کردن این مرکز خطر، لازم بود. این ادعا را از دو زاویه می‌توان بررسی کرد؛ اول، اصل موضوع جاسوسی در سفارت و دوم، راه‌حل مقابله با آن.

ادعای پیگیری امور مربوط به جاسوسی، از لحاظ اصل واقعیت محل مناقشه چندانی نیست؛ البته در کنار این واقعیت، این موضوع نیز مطرح است که اساساً سفارتخانه‌ها در کشورهای مختلف مسئولیت جمع‌آوری انواع و اقسام اطلاعات کشور میزبان و ارسال کردنش به کشور مبدأ را دارند.

واقعیت امر این است که کشورهایی که در تقابل با یکدیگر هستند و در واقع، حتی کشورهایی که چنین نیستند، در حد توان تلاش می‌کنند، جمع‌آوری اطلاعات در خاک یکدیگر داشته باشند و در حدی که می‌توانند، بدانند کشور دیگر، فراتر از اخبار رسمی، چه می‌کند و چه در سر دارد.

این همان چیزی است که جاسوسی خوانده می‌شود. پیگیری امور افراد مشغول به این کار، همان جاسوسان، جز در موارد خاص، از طریق سفارت‌خانه‌ها انجام می‌شود. تنها قسمت در سرزمین میهمان که می‌توان به آن دسترسی و در آن امنیت داشت، همین سفارت‌خانه‌ها هستند.

این موضوع، تا حدی زیادی برای حکومت‌ها روشن نیز هست. در واقع وجود سفارت‌خانه به این معنا، این است که کشورها با هم به توافق رسیده‌اند مراکز جمع‌آوری و تسهیل در ارتباطات را به طور رسمی در خاک یکدیگر داشته باشند و البته این مراکز باید در چارچوب کنوانسیون بین‌المللی ژنو و ذیل قوانین کشورهای مبدأ فعالیت کنند.

بدیهی‌ترین نمونه این موضوع را می‌توان در دوران جنگ سرد مشاهده کرد. خارج از جنگ‌های تمام‌عیار، تقابل ایالات متحده و شوروی در آن زمان را می‌توان جدی‌ترین و ماهوی‌ترین تقابل میان دو قدرت بزرگ، لااقل در تاریخ معاصر دانست.

در همان سال ۱۹۷۹، ساختمانی به وسعت 18/24 هکتار در واشنگتن در اختیار سفارت شوروی بود؛ جایی که بزرگترین ساختمان غیردولتی در این شهر به حساب می‌آمد و اندکی از کاخ سفید هم بزرگ‌تر بود. معاهده‌ای بین دو کشور در سال ۱۹۶۷، برای مکان اصلی سفارت‌خانه‌ها امضا شد و به‌موجب آن، 12/5 هکتار زمین فدرال در واشنگتن در اختیار شوروی قرار ‌گرفت و 11/9 هکتار در مسکو نیز برای سفارت ایالات متحده در شوروی بود.

این مجموعه‌ها، بزرگترین ساختمان‌های دیپلماتیک در زمان خود به حساب می‌آمدند. در آن زمان، ساختمان اصلی سفارت ایران در آمریکا، کمتر از نیم هکتار وسعت داشت و با محاسبه دیگر ساختمان‌های متعلق به دستگاه دیپلماسی ایران در آن زمان، حتی به وسعت سفارت شوروی نزدیک هم نمی‌شد. مجتمع سفارت ایالات متحده در تهران نیز البته مجموعه بزرگی بود، با ۲۷ هکتار وسعت.

سفارت‌خانه‌های آمریکا و شوروی در خاک یکدیگر، مراکز اصلی پیگیری و اداره امور اطلاعاتی و جاسوسی بودند. این موضوع برای دو طرف، شبیه به رازی آشکار بود. آمریکایی‌ها تمرکز اطلاعاتی جدی روی سفارت شوروی داشتند، چون به‌وضوح می‌دانستند آن‌جا مرکز فعالیت‌های ضدآمریکایی در کشورشان است و شوروی‌ها نیز با قدرت سفارت ایالات متحده را زیر نظر داشتند، چون به وضوح خبر داشتند، ستاد مرکزی جاسوسان در مسکو همان جاست.

با اطمینان خوبی می‌توان ادعا کرد این موضوع تقریباً در تمام تقابل‌ها، لااقل در میان قدرت‌های بزرگ نیز جاری بوده و هست. هیچ کدام از این‌ها باعث نشد کسی تلاش کند سفارت دیگری را حذف کند.

البته برخی از حامیان ماجرای ۱۳ آبان، موضوع را از زاویه دیگری مطرح می‌کنند: در حکومت نوپای ایران، تقریباً همه دستگاه‌های اصلی حکمرانی، شامل دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی، یا تعطیل، یا در حال فعالیت محدود یا در حال بازسازی و پاکسازی بودند. این تحلیل نیز وجود داشت که در همان شرایط، کشورهای دوست شاه سابق و مشخصاً ایالات متحده آمریکا، کنش‌هایی در خاک ایران دارند.

طبق این نظر، آن زمان ایران نمی‌توانست خیال خود را راحت بداند که با روش‌های جنگ اطلاعاتی مرسوم، از پس دستگاه جاسوسی یکی از دو ابرقدرت دنیا در خاک خود برخواهد آمد. این تحلیل نیز چنان که شرح داده شد مطرح بود که آمریکا، اگر بتواند، شاه را برمی‌گرداند و انقلاب را به عقب می‌راند؛ پس نیاز بود اقدامی در این باره انجام شود.

البته درست است که تسخیر سفارت در آن دوران اتفاق غیرمعمولی نبود، اما روش دیگری نیز وجود داشت که به‌مراتب مرسوم‌تر بود و تبعات کنترل‌شده‌تری هم داشت و آن اخراج هیئت دیپلماتیک آمریکا از خاک ایران بود. در طول قرن بیستم، مشخصاً در حاشیه جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و جنگ سرد، نمونه‌های بسیاری از اخراج‌های این‌چنینی ثبت شده است و دلیل اصلی این اقدامات نیز دقیقاً همان چیزی بوده که انگیزه حمله‌کنندگان به سفارت اعلام می‌شود:‌ جاسوسی.

به عبارت دیگر، همان موقعیتی که حاکمان و انقلابیون ایران در آن زمان با آن مواجه بودند، نسخه‌ای مرسوم‌تر داشت و آن بیرون‌کردن نیروها با ابزارهای مرسوم بود؛ به روشی که هزینه سیاسی و دیپلماتیک کمتری داشته باشد و پیامدهای آن را راحت‌تر بتوان مدیریت کرد.

البته لزوماً از جمعی دانشجو در شرایط انقلابی نمی‌توان انتظار قطعی داشت که متوجه چنین نکاتی باشند. چه اینکه در آن دوران احساسات و هیجان انقلابی، مانند همه انقلاب‌هایی که در دنیا رخ می‌دهند، در ایران هم حاکم بود. نکته دیگر اینکه شاید عدم اقدام رسمی دولت موقت در خصوص ظن جاسوسی در سفارت آمریکا، آن‌ها را به صرافت تسخیر سفارت انداخت.

ضمن اینکه در آن دوران، افکار عمومی در ایران به شدت ضدآمریکایی بود و تقریباً هیچ گروه سیاسی یافت نمی‌شد که با قاطعیت با اقدام دانشجویان در تسخیر سفارت مخالفت جدی داشته باشد. اما حقیقت این است که پیامدهای اقدام دانشجویان، تنها ساعاتی بعد از وقوع تسخیر سفارت، در کنترل آنها بود. پس از تسخیر سفارت، ماجرایی آغاز شد که تا ۴۴۴ روز به طول انجامید.

شاید بتوان گفت که از اینجا به بعد دیگر دانشجویان دخالت عمده‌ای نداشتند. در سال‌های اخیر، دانشجویان شرکت‌کننده در آن ماجرا، به کرات در رسانه‌ها و افکار عمومی بابت آن اقدام مورد سؤال قرار گرفتند و این هم نابجا نیست؛ اما کمتر کسی به این موضوع ورود کرده که چرا داستان زندانی‌شدن دیپلمات‌های آمریکایی اینقدر طولانی شد؟ این نیز از عجایب این ماجراست.

پیامدهای تسخیر سفارت 

جیمی کارتر، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، فروردین ۵۹ روابط دیپلماتیک با ایران را قطع کرد، به دیپلمات‌های ایرانی دستور داد از ایالات متحده خارج شوند و تحریم‌هایی نیز علیه ایران وضع کرد. ارتباط ایران و آمریکا دیگر قطع‌شده باقی ماند.

این تحریم‌ها نیز اولین تحریم‌هایی بود که علیه ایران وضع شدند. از همین‌جا، این پدیده به فهرست مشکلات ایران در صحنه بین‌المللی تبدیل شد و تا همین امروز هم در بالای فهرست مشکلات جا خوش کرده است. فرمان اجرایی ۱۲۱۷۰ کارتر، 8/1 میلیارد دلار دارایی‌های ایران در ایالات متحده، از جمله مبالغی را که در حساب‌های بانکی بود، بعلاوه طلا و املاک دیگر را مسدود کرد.

منع تجارت با ایران نیز در همین فرمان ابلاغ شد. در ماه‌های پس از آن، این تحریم‌ها هم در قوه مجریه و هم در کنگره، مؤکد و مشدّد شدند. بخشی از این تحریم‌ها، البته در توافق الجزایر که پایان داستان گروگان‌گیری در سفارت بود، لغو شدند اما بخش‌هایی از جمله تحریم فروش تسلیحاتی، باقی ماندند.

حتی آنچه در توافق الجزایر در راستای رفع تحریم، رفع مسدودیت اموال و عدم مداخله ذکر شده بود نیز به طور کامل اجرایی نشد. پس از آن در مقاطع مختلف، و به مناسبت‌های مختلف، از جمله اقدامات مربوط به نیروهای ایالات متحده، موضوع تاخیر در پذیرش قطعنامه ۵۹۸، حمایت ایران از برخی گروه‌های مسلح در منطقه، برنامه هسته‌ای و غیره، تحریم‌های مختلف نفتی، تجاری، تسلیحاتی و غیره علیه ایران اعلام و اعمال شدند که در بخش اعظم نیم قرن گذشته، برقرار بوده‌اند. فقط در بازه‌ای کوتاه، پس از توافق هسته‌ای در سال ۲۰۱۵، این فشار اندکی سبک شد.

روندی که با قطع ارتباط ایران و ایالات متحده آغاز شد، با همان رویه ادامه یافت و چالش‌های دیگری نیز آفرید. ایران، آن هم در وضعیت حکومتی نوپا از همان زمان، در سیبل اعمال فشار ایالات متحده قرار گرفت و بقیه جبهه غربی نیز، گاهی به میل و گاهی به اکراه، همراه این موضع بودند.

کمی بعد، آمریکا و متحدانش با قدرت پشت صدام حسین، دیکتاتور عراق، در حمله‌اش به ایران ایستادند و جنگی را علیه ایران حمایت کردند که هشت سال از ده سال اول حکومت تازه انقلابی را به خود اختصاص داد.

پس از آن هم فشارها ادامه داشت. تقریباً همه آنچه دستگاه دیپلماسی ایران و بلکه تجارت خارجی ایران در این سال‌ها انجام داده، یا تلاش در جهت رفع تحریم و کاهش اثر فشارها بوده، یا جلب نظر دیگران به عدم همراهی با آن‌ها، یا در جهت مدیریت بحران‌های حاصل از این وضعیت. انواع برنامه‌ها و پروژه‌های همکاری اقتصادی، بانکی، تجاری، حتی دیپلماتیک و اخیراً ترانزیتی، در طول این سالیان، بدون حضور ایران یا بدون توانایی ایران برای بهره‌مندی کامل از آن‌ها پی گرفته شده‌اند. فرایند ورود فناوری‌های تازه به ایران همواره با چالش‌های فراوان همراه بوده‌است.

در خرید تسلیحات، هفت خانی ثقیل همواره پیش روی ایران قرار داشته است. در دوران نرم‌افزار و اینترنت، همواره مسئله تحریم و قرارنداشتن ایران در فهرست مشتریان کم‌ریسک، حتی برای محصولات رایگان، چالش‌برانگیز بوده است.

در تعاملات ایران با کشورهای همسایه و نیز کشورهای دورونزدیک، موضوع تقابل غرب با ایران همواره مانعی به‌شدت محدودکننده بوده است. سهم ایران در طول سالیان از معادلات و معاملات، اغلب در معرض تهدید و کاهش بوده تا بهبود و افزایش. حتی کشورهایی مثل چین و روسیه نیز که ایران برای جبران فشار قدرتی به بزرگی آمریکا با آن‌ها تعامل می‌کرد، از این مسئله مبرا نبودند.

آن‌ها یا با موانع مربوط به این موضوع مواجه شده و در تعاملات با ایران به چالش می‌خوردند، یا به این سبب که ایران، جایگزینی برای آن‌ها نداشت، با خیال راحت رسیدگی به دغدغه‌ها و عمل به خواست‌های ایران را در اولویت‌هایی پایین‌تر قرار می‌دادند.

در کنار همه این‌ها، فقدان خط تماس مستقیم بین دو پایتخت هم خود مسئله‌ای بوده که مدیریت وقایع را سخت‌تر کرده است. حکومتی تازه در ایران بر پا شده بود و با ماجرای تسخیر سفارت که کمتر از یک سال پس از انقلاب کلید خورد و بیش از یک سال به طول انجامید، مواجه شد.

در نتیجه به طور طبیعی از همان ابتدا یکی از دو قدرت بزرگ وقت در جهان کمر به خصومت با ایران بست و خیال دیگر قدرت رقیب، یعنی اتحاد جماهیر شوروی را، از نبود وجود روند توازنی در سیاست خارجی ایران راحت کرد.

 اعراب خاورمیانه، چندین بار مستقیم با اسرائیل جنگیده بودند و بخش‌هایی از قلمرو سرزمینی یکی دوتای آن‌ها همچنان در اشغال اسرائیل بود اما در طول دهه‌ها، ادراک تهدید در خاورمیانه چنان تغییر کرد که برای مدتی تا همین اواخر، اعراب منطقه به جای اسرائیل، ایران را در صدر فهرست ادراک تهدید خود قرار دادند و حتی در تقابل با ایران به اسرائیل نزدیک شدند.

به‌طور خلاصه، می‌توان به راحتی ادعا کرد ایران پس از تسخیر سفارت، هرگز وضعیتی عادی در تعامل با دیگر کشورهای دنیا نداشت و همواره مجبور بوده تحت فشار گسترده ایالات متحده، به روش‌های غیررسمی، تعاملات غیردولتی، معاملات و شراکت‌های محدود و لغزان، بحران‌های تکراری، سودهای کمتر، هزینه‌های بیشتر و چالش‌های همیشگی، عملاً عادت کند. 

در روایت‌ها از عملکرد دولت‌ها چنین چیزی مشهود است؛ به عنوان مثال، صرف تماس با ریاض، همواره از سوی حامیان اکبر هاشمی‌رفسنجانی به عنوان برگ برنده‌ای مهم ذکر می‌شود؛ در میان دستاوردهای مهم دولت سیدمحمد خاتمی در حوزه سیاست خارجی، به این اشاره می‌‌شود که در زمان او، مقامات ارشد ایرانی با مقامات کشورهایی مثل فرانسه و ایتالیا، دیدار و گفت‌وگو می‌داشتند.

دولت محمود احمدی‌نژاد مفتخر شد کشورهای دیگری در دنیا بیابد که بشود با آن‌ها رابطه برقرار کرد، حتی اگر این کشورها خود در وضعیتی بدتر از ایران بودند. دولت حسن روحانی، هنوز که هنوز است به کلیدزدن فرایندی افتخار می‌کند که می‌توانست پس از سال‌ها، وضعیتی شبه‌عادی برای ایران برقرار کند، حتی اگر در نهایت این کار محقق نشده باشد.

دولت ابراهیم رئیسی، تعامل با کشورهایی که رابطه با آن‌ها از قبل برقرار بود و بنا بود خوب هم باشد، می‌بالید. وضعیت دولت مسعود پزشکیان هم پیش روی ماست. این‌ها فهرست دستاوردهای سیاست خارجی ایران است. درحالی‌که اگر در شرایط عادی می‌بودیم، ایران با مزیت‌های انبوه ژئوپلیتیک، ژئواکونومیک، تاریخی و جمعیتی می‌توانست به دستاوردهای بسیار بزرگ‌تر دست یابد.

انتقام از کارتر

در این میان، یک بخش از موضوع، شاید عجیب‌ترین و در عین حال گویاترین تصمیم در رابطه با ماجرای تسخیر باشد. رسانه‌های آمریکایی، سال‌ها بعد به نقل از منابعی از جمله گری سیک، از مشاوران شورای امنیت ملی آمریکا در دولت کارتر، مدعی شدند که کارزار انتخاباتی ریگان، با ایران توافق کرده بود، مسئله آزادی گروگان‌ها تا پایان دولت کارتر انجام نشود.

گزارشی تازه در سال ۲۰۲۳، بار دیگر این ماجرا را مطرح کرد و سروصدایی در ایالات متحده راه انداخت، تا جایی که حتی برخی در آمریکا مدعی شدند  اعضای کارزار انتخاباتی ریگان باید به جرم خیانت به آمریکا دادگاهی شوند.

بن بارنز سیاستمدار دموکرات و معاون وقت فرماندار تگزاس، به نیویورک تایمز گفته بود، او و فرماندار وقت، یعنی جان کانلی که خود کاندیدای ریاست‌جمهوری و بعد حامی ریگان در انتخابات و در اندیشه کسب سمتی در دولت او بود، در سفری به خاورمیانه، از طریق کشورهای عربی به ایران پیام داده بود که وقتی ریگان پیروز انتخابات و رئیس‌جمهور شود، ایران توافق بهتری حاصل خواهد کرد.

او در بازگشت به آمریکا گزارش این ارسال پیام را به ویلیام کیسی، رئیس ستاد انتخاباتی ریگان نیز داد. نیویورک تایمز نیز در بررسی توانست اطمینان حاصل کند که بن بارنز، بعد از این همه سال، دروغ نگفته است، بلکه دیگرانی هم از ماجرا خبر داشته‌اند و سفر به خاورمیانه، ارتباط آن‌ها با ستاد ریگان و دیدار با کیسی نیز واقعاً رخ داده است.

اصل وقوع ماجرای تسخیر سفارت، ناکامی عملیات نظامی آمریکا برای نجات گروگان‌ها، مقاومت‌های کارتر در مقابل درخواست‌ها برای حمله نظامی به ایران و نیز طولانی‌شدن داستان، به اندازه کافی به کارزار کارتر آسیب زده و در کنار مسائل دیگر، موجب شده بود کارتر وضعیت بغرنجی در انتخابات داشته باشد.

امید حامیان کارتر این بود که حل‌وفصل پرونده و آزادی گروگان‌ها بتواند برگ برنده ستاد او در ماه‌های آخر شود و رئیس‌جمهور را از شکست نجات دهد اما ایران چند هفته دیگر نیز برای آزادی دیپلمات‌های آمریکایی صبر کرد و ریگان به راحتی، جیمی‌کارتر، رئیس‌جمهور دموکرات را شکست داد.

نشانه بدیهی این ماجرا، زمان آزادی است: نهایی‌شدن توافق و اعلام آزادی گروگان‌ها، روز ۲۰ ژانویه ۱۹۸۱، ساعاتی و بلکه دقایقی پس از سخنرانی سوگند ریاست‌جمهوری ریگان رخ داد. عقل متعارف می‌گوید که بعد از ماه‌ها ناکامی کارتر در مذاکره با ایران، ریگان در فاصله‌ای که حداکثر فرصت یک تماس تلفنی چند دقیقه‌ای داشته، ناگهان همه را قانع کرده بود. ایران به تصمیم و توافق رسیده بود و مشخصاً قرار شده بود، وقتی کارتر رسماً از ریاست‌جمهوری رفت و نفر بعدی به جای او نشست، کار انجام شود.

اینکه چرا ایران باید تصمیم بگیرد کارتر در انتخابات شکست بخورد و ریگان پیروز شود، هنوز به طور شفاف مشخص نیست؟ هنوز معلوم نیست چه محاسبه منافعی انجام شده که ایران به این شکل در انتخابات ایالات متحده به نفع یکی و به ضرر دیگری نقش‌آفرینی کند؟

نگاهی به عملکرد دولت ریگان، تأثیرات گسترده‌ای که دولت او در آمریکای پس از خود گذاشت، کسانی که با آمدن ریگان سربرآوردند و پروژه‌های سیاست خارجی و خاورمیانه که پس از کارتر رها شدند، حاکی از این است که در نهایت، نه ایران و نه خاورمیانه، از این تغییر سودی نکردند؛ بلکه می‌توان ادعا کرد این تغییر رئیس‌جمهور در آمریکا، بسیار به ایران ضربه زد.

گرچه  مشخص نیست که آیا مقاماتی که پرونده را در دست داشتند، به چنین مسائلی اندیشیده بودند اما می‌توان گمانه‌زنی کرد که کارتر در ذهن این مقامات، به عنوان آخرین رئیس‌جمهور آمریکا در زمان شاه مخلوع، با این روش از ایران ضربه می‌خورد و به نوعی مجازات می‌شود. 

در هر صورت روابط میان ایران و آمریکا هرگز به طور کامل، از وضعیتی که از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ در آن قرار گرفت، خارج نشد. دولت در پی دولت، در این مسیر به بن‌بست خوردند. هنوز هم خیلی‌ها امیدوارند که شاید بشود اما در چشم‌انداز کوتاه‌مدت، نقطه روشن چندانی دیده نمی‌شود.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
سرمقاله
آخرین اخبار